مسابقه بی‌پایان شرق و غرب

جنگ سرد اگرچه بیش از سه دهه پیش به پایان رسید، اما بازخوانی آن همچنان پرسش‌های تازه‌ای را برمی‌انگیزد؛ از اینکه چه کسی واقعاً پیروز یا بازندهٔ آن بود تا اینکه چگونه میراثش امروز در سیاست خارجی روسیه و آمریکا بازتولید می‌شود.

مایکل کیمیج، مدیر مؤسسه کنان در یادداشتی برای فارن پالیسی نوشت: جنگ سرد، جنگی بود که از نظر تاریخی غیرطبیعی، به‌طور ناخوشایندی طولانی و بدون هیچ مبدأ و نتیجه‌ی روشن بود؛ و هم‌زمان به طرز شگفت‌انگیزی گسترده، به‌گونه‌ای که بیش از هر یک از دو جنگ جهانی قرن بیستم، شایستهٔ عنوان «جنگ جهانی» است. این جنگ در هیچ مفهوم روایی مشخصی جای نمی‌گیرد. هم‌زمان تراژدی، کمدی و حماسه بود—تراژدی در پیامدهای خونینش، کمدی (گاهی) در جنون تضمین‌شدهٔ متقابل، و حماسی از حیث ماهیتش، جدالی تایتانیک در چند دهه. جنگ سرد به‌طرزی عجیب اغفال‌کننده بود؛ هم به‌عنوان مجموعه‌ای از درس‌های سیاست خارجی و هم انبوهی از خطاهای هولناک. چه کسی برندهٔ جنگ سرد بود؟ چه کسی بازندهٔ آن؟ این‌ها هنوز پرسش‌هایی زنده‌اند.

راز فروپاشی ناگهانی اتحاد شوروی
کتاب جهانِ جنگ سرد اثر ولادیسلاو زوبوک با نثری استادانه به بسیاری از این شگفتی‌ها می‌پردازد. زوبوک، تاریخ‌نگار روس‌تبار در مدرسهٔ اقتصاد لندن، سال‌هاست که اتحاد شوروی را از درون برای خوانندگان انگلیسی‌زبان توضیح داده است. او نخستین بار این کار را در کتاب جنگ سرد کرملین از درون، پژوهشی بایگانی‌محور دربارهٔ سیاست خارجی شوروی، در سال ۱۹۹۶ انجام داد. به‌تازگی نیز کتاب فروپاشی را منتشر کرده است؛ روایتی فراگیر از سقوط اتحاد شوروی از اوج قدرت در دههٔ ۱۹۸۰ تا نابودی خودخواسته چند سال بعد. ناپدید شدن ناگهانی اتحاد شوروی همچنان بزرگ‌ترین راز جنگ سرد است، و فروپاشی آن را نه از نگاه کاخ سفید ریگان، بلکه از درون حریم مقدس کرملین روایت می‌کند.

نقد زوبوک بر روایت آمریکامحور جنگ سرد
همانند آثار پیشین زوبوک، جهانِ جنگ سرد مرکزیت سیاست دنیا را از واشنگتن برمی‌دارد و هیچ جایگاه ممتاز یا انحصاری برای آن قائل نیست. ایالات متحده در نگاه او نه خیر است و نه شر؛ بیشتر سردرگم در برابر جهان بیرونی است. در عین حال، زوبوک اتحاد شوروی را مضطرب نشان می‌دهد، زیرا محکوم بود با رقیبی ثروتمندتر و نیرومندتر رقابت کند. این کشور همچنین گرفتار رهبران ضعیف بود: از ماجراجویی‌های بی‌پروا و لبه‌پرتگاهی نیکیتا خروشچف، تا جمود و بی‌تفاوتیِ سر در برفِ لئونید برژنف، و ناکارآمدی خیال‌پردازانهٔ میخائیل گورباچف. زوبوک به این تاریخ لایه‌هایی باورپذیر و مشروط می‌بخشد و اتحاد شوروی را به‌صورت نهادی سه‌بعدی و پر از ظرایف بازمی‌آفریند، نه همچون هیولایی مرموز یا کاریکاتوری شیطانی.

ترس ،ریشهٔ مشترک در روابط آمریکا و شوروی
جنگ سرد، در روایت زوبوک، زاییدهٔ ترس جمعی بود. او به نظر می‌رسد می‌گوید ترس‌های آمریکا کمتر ریشه‌دار بودند تا وحشت شوروی؛ زیرا ایالات متحده کشوری به‌غایت امن بود که اقیانوسی آن را از اروپا جدا می‌کرد. این تضاد برای تحلیل روابط آمریکا و روسیه ارزشمند است، اما ممکن است القا کند که نگرش‌ها و مواضع ثابت بوده‌اند؛ در حالی که این تعامل میان مسکو و واشنگتن بود—که گاه سازنده، گاه انفجاری و گاه صرفاً عجیب—که بخش زیادی از تاریخ جنگ سرد و تحولات پس از آن را شکل داد.

«پیشوا (هیتلر) ناآگاهانه زمینهٔ منحصربه‌فردی برای جنگ سرد آینده را فراهم کرد»، زوبوک در ابتدای کتاب خود استدلال می‌کند. آدولف هیتلر هم‌زمان اتحاد شوروی و ایالات متحده را به درون اروپا کشاند؛ نخست با حمله به شوروی در تابستان ۱۹۴۱ و سپس با اعلام جنگ به آمریکا در همان سال.

نظم یالتا و تقسیم جهان به حوزه‌های نفوذ
تا سال ۱۹۴۵، اتحاد شوروی و ایالات متحده دیگر به قدرت‌های محوری نظامی در اروپا بدل شده بودند. آن‌ها متحدان زمان جنگ بودند که به «نظم یالتا»، به تعبیر زوبوک، تن داده بودند؛ نظمی که جهان را به حوزه‌های نفوذ تقسیم می‌کرد—اصلی بنیادین در سیاست خارجی شوروی، اما در تضاد با «دیدگاه ایده‌آلیستی آمریکایی» دربارهٔ اقتدار حاکمیت دولت‌ها.

علت اصلی تقابل: عقب‌ماندگی شوروی و بزرگ‌نمایی آمریکا
هیچ‌یک از این دو قدرت نتوانستند وضعیتی باثبات در سراسر اروپا بسازند و چون اروپا از رهگذر امپراتوری‌ها با جهان وسیع‌تر پیوند خورده بود، تنش‌های آمریکا و شوروی در این قاره به‌سرعت جهانی شد. علت اصلی برخورد آمریکا و شوروی، به روایت زوبوک، نه رقابت کلیشه‌ای میان کمونیسم و سرمایه‌داری یا میان کمونیسم و دموکراسی، بلکه تقابل میان شوروی گرفتار در «عقب‌ماندگی»—درگیر با خسارت‌های جنگ جهانی دوم و ایده‌های اقتصادی غیرعملی خودش—و ایالات متحده‌ای بود که قدرت شوروی را مذبوحانه بزرگ‌نمایی می‌کرد. آمریکا، به‌عنوان یک ابرقدرت بی‌قرار، همواره برای برتری فشار می‌آورد و در واقع مزایایی هم در اختیار داشت.

به نظر زوبوک، «جنگ سرد به‌واسطهٔ تصمیم آمریکا برای ساخت و حفظ یک نظم لیبرال جهانی به‌وجود آمد». برخلاف بسیاری از پژوهشگران آمریکایی، زوبوک، جورج کنان، معمار استراتژی آمریکا در جنگ سرد، را یک دانشمند مبتکر نمی‌داند. به روایت او، کنان اتحاد شوروی را بد تفسیر کرد و «تحلیلش از ضعف‌ها و تناقض‌های جدی رنج می‌برد.» شوروی به ادعای زوبوک «هیچ تهدید نظامی» برای خاورمیانه یا اروپای غربی ایجاد نمی‌کرد، اما واشنگتن خود را قانع کرد که این تهدید سرتاسری است.

ویتنام؛ مصیبت آسیایی آمریکا
در آسیا، جایی که تحرکات نظامی شوروی و چین انکارناپذیر بود، آمریکا واکنشی شدید نشان داد و خود را گرفتار مصیبت جنگ ویتنام کرد. این ارزیابی تند بی‌فایده نیست، اما زوبوک به اندازهٔ کافی ضعف‌ها و تناقض‌های سیاست مهار شوروی از سوی کنان را روشن نمی‌سازد؛ به‌ویژه با توجه به اینکه شوروی در سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ به‌سرعت حوزهٔ نفوذ خود را در اروپا گسترش داده بود.

اگر هیتلر ناآگاهانه جنگ سرد را آغاز کرد، زوبوک استدلال می‌کند که رهبر آلمانی دیگری ناآگاهانه آن را با شتاب به پایان رساند: ویلی برانت، صدراعظم آلمان غربی از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴، که در پی تنش‌زدایی با شوروی بود. شکل خامی (نیمه‌کاره) از تنش‌زدایی پس از بحران موشکی کوبا در ۱۹۶۲ شکل گرفته بود، هنگامی که آمریکا و شوروی مزایای گفت‌وگو و کنترل تسلیحاتی را دریافتند.

تنش‌زدایی و وابستگی شوروی به غرب
اما تنش‌زدایی برانت و دیگر رهبران، اتحاد شوروی را به روی سرمایه و سرمایه‌گذاری غربی گشود و شکاف میان اقتصاد به‌غایت ناکارآمد شوروی و غربِ غرق در انقلاب فناورانه را تشدید کرد. در یکی از طنزهای جنگ سرد، به کنایه گفته می‌شود که شوروی برای غذا، پول و فناوری به دشمن خود وابسته شد. در تناقضی دیگر، غرب صنعت نفت و گاز شوروی را تأمین مالی کرد و پایهٔ قدرت روسیهٔ امروز را شکل داد

فروپاشی شوروی؛ پایان پرآشوب و بی‌فرجام
زوبوک پایان جنگ سرد را نه یک فرجام منظم، بلکه آکنده از هرج‌ومرج ژئوپولیتیک می‌بیند. آمریکا که همچنان متقاعد شده بود شوروی بسیار فعال و بی‌رحمانه استراتژیک است، در دههٔ ۱۹۸۰ برای برتری نظامی فشار بیشتری وارد کرد. چین در ۱۹۸۹ دستخوش ناپایداری سیاسی شد، اما دنگ شیائوپینگ پس از آن حزب کمونیست را تقویت و به جانب سرمایه‌داری جهانی رو آورد—مسیر تدریجی‌ای که از ۱۹۷۸ آغاز کرده بود. شوروی بیمار، فرصت پیروی از چین را از دست داد: برژنف بیش از حد تنبل بود؛ یوری آندروپف، کارگزار شوروی، ضرورت را درک می‌کرد اما در ۱۹۸۲، زمانی که بسیار بیمار بود، به قدرت رسید؛ و گورباچف «ابله تاریخ» بود که خیال‌پردازانه به دنبال نوعی لنینیسم می‌رفت و در عین حال گلاسنوست را در میان مردمانی برقرار می‌کرد که مشتاق رهایی از امپراتوری شوروی بودند.

با این همه، هیچ‌یک از این رویدادها به معنای «پیروزی آمریکا» نبود، علی‌رغم ادعاهای بسیاری از سیاستمداران آمریکایی و شماری از تاریخ‌نگاران. زوبوک بر این باور است که واشنگتن در سال ۱۹۹۱ بخت خود را به‌جای مهارت عوضی گرفت و همین برداشت نادرست، لحظهٔ پساجنگ سردش را به نابودی کشاند و سبب تکرار همان خطاهای قدیمی شد. او به‌طور قابل‌قبولی پیروزی‌طلبی پس از جنگ سرد را به غرور بعدی آمریکا پیوند می‌زند.

پیامدهای پساجنگ سرد
به استدلال زوبوک، جنگ سرد موجب نظامی‌گری افراطی و مداخله‌جویی بی‌مهار شد. به‌جای آنکه با فروپاشی شوروی این گرایش‌ها مهار شوند، واشنگتن همچنان تهدیدهای خارجی را بزرگ‌نمایی کرد و راه را برای سیاست خارجی بیش از حد جنگ‌طلبانهٔ آمریکا هموار ساخت. یکی از نتایج آن، «جنگ جهانی علیه ترور» بود که نهایتاً خزانهٔ آمریکا را تهی کرد و اعتمادبه‌نفس شهروندانش را تحلیل برد.

در دههٔ گذشته، چین و کشورهایی دیگر از جمله روسیه راه‌هایی برای مهار قدرت آمریکا یافته‌اند. جهان دیگر با تجارت آزاد به‌هم پیوند نخورده است؛ دکترین اقتصادی‌ای که هم دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، و هم بسیاری از دموکرات‌ها آن را رد کردند. در همین حال، دموکراتیزاسیون عقب نشست و استبداد فزاینده جای آن را گرفت. زوال نظم آمریکامحور همراه شد با سلسله‌ای از جنگ‌های منطقه‌ای در آفریقا، خاورمیانه و البته اروپا.

انتقاد زوبوک از سیاست خارجی آمریکا و ناتو
انتقادهای زوبوک از سیاست خارجی آمریکا اندیشه‌برانگیز است، اما او می‌توانست نسبت به مسیر روسیه پس از جنگ سرد موضع انتقادی‌تری اتخاذ کند. او ظهور روسیه به‌عنوان یک «کشور یاغی» را به تلاش‌های آمریکا برای ساختن نظم جهانی پس از جنگ سرد و گسترش ناتو پیوند می‌دهد و معتقد است این روند، روسیه را در مسیر نادرست قرار داد. بااین‌حال، او کمتر به این مسئله می‌پردازد که تهاجمات روسیه به اوکراین در سال‌های ۲۰۱۴ و ۲۰۲۲ چگونه ریشه در الگوهای تصمیم‌گیری داخلی روسیه و امتداد تاریخ شوروی داشته است.

پوتین و بازتولید ذهنیت جنگ سرد
زوبوک به گروهی از افسران کا.گ.ب و مقامات شوروی — از جمله پوتین — می‌پردازد که در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به «تصور یک جنگ سرد بی‌پایان» دل بسته بودند. آن‌ها که از گورباچف خشمگین بودند، فروپاشی اتحاد شوروی را نه فرصتی برای ساختن روسیه‌ای غرب‌گرا یا تبدیل شمشیر به گاوآهن، بلکه به‌مثابهٔ فقدان دردناک یک امپراتوری می‌دیدند. هنگامی که بوریس یلتسین در ۱۹۹۹ پوتین را به ریاست‌جمهوری گماشت، شاید آگاهانه این دیدگاه را تقویت نکرد، اما در را به روی صعود آن‌ها گشود و این برداشت از جنگ سرد را به عنصر تعیین‌کننده در سیاست خارجی روسیه بدل ساخت.

بااین‌حال، دو رشته از گذشتهٔ جنگ سرد تا تهاجمات پیاپی روسیه به اوکراین بی‌پاسخ می‌ماند: نخست، نگرش حاصل‌جمع-صفر مسکو در برابر قدرت آمریکا و غرب. در گسترش ناتو و اتحادیهٔ اروپا تا آستانهٔ روسیه ساده‌لوحی و آرزوپردازی بسیاری وجود داشت، اما این هیچ‌گاه مقدمهٔ حملهٔ غرب به روسیه نبود؛ بیش از آنکه تهدیدی واقعی برای روسیه باشد، غرور پوتین را هدف گرفته بود. آموزش‌های او در کا.گ.ب بی‌شک او را به بزرگ‌نمایی تهدید غرب ترغیب کرده بود. ذهنیت شبه‌جنگ سرد پوتین گزینه‌هایش را در ۲۰۱۴ محدود ساخت و راه را برای جنگ‌های بی‌رحمانه‌ای گشود که صدها هزار اوکراینی و روسی را به کام مرگ کشاند و روسیه را از بازارها و سرمایه‌گذاری‌های اروپایی جدا کرد.

نظام یالتا در ابعاد جدید؛ بلاروس و اوکراین
رشتهٔ دوم به «نظام یالتا» بازمی‌گردد که زوبوک با روشنی دربارهٔ آن می‌نویسد. به گفتهٔ او، اتحاد شوروی آشکارا به حوزه‌های نفوذ پایبند بود و در اروپای شرقی و مرکزی از قدرتی عظیم برخوردار بود و آن را دهه‌ها با زور اسلحه حفظ می‌کرد. پوتین نیز در مقیاسی کوچک‌تر همان کار را در بلاروس انجام داده و با نیروی نظامی می‌کوشد اوکراین را به حوزهٔ نفوذ روسیه بدل سازد. این امر به همان اندازه انتخاب پوتین است که واکنشی به نظمی ساخته‌شده از سوی اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها در دههٔ ۱۹۹۰ و پس از آن.

اروپای امروز؛ نه مهرهٔ شطرنج، بلکه بازیگری مستقل
زمانی که پوتین و ترامپ در ۱۵ اوت در آلاسکا دیدار کردند، ارجاعات به یالتا فراوان شد. اما این قیاس‌ها شتاب‌زده بود. هرچند پوتین و ترامپ شاید در آرزوی نظمی شبیه یالتا برای اروپا دست در دست هم بگذارند، اما اروپای امروز دیگر اروپای دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ نیست. این قاره با نیروی نظامی در برابر اقدامات پوتین ایستاده و اوکراین آشکارا دیگر مهره‌ای بر صفحهٔ شطرنج جنگ سرد نیست. دنیای ما شباهتی دوگانه — «هم هست و هم نیست» — به دنیایی که جنگ سرد را ساخت دارد: هنوز درگیر جدال شرق و غرب بر سر اروپا است؛ جدالی بی‌پایان، آن‌گونه که پژوهش درخشان زوبوک نشان می‌دهد؛ اما همزمان به‌پیش رفته و گونه‌های تازه‌ای از قدرت و عاملیت جهانی را آفریده است.

دیدگاهتان را بنویسید