یک مَثَل معروفی هست که «از هر جا کالا عبور نکند، سرباز عبور میکند». جمهوری اسلامی اگر میخواهد که دوباره شاهد پیدایش چیزهایی مثل داعش نباشد و اگر میخواهد شاهد موفق شدن پروژههای ایرانهراسی آمریکا در بین کشورهای همسایۀ ما نباشد، باید بتواند بر اساس طرح توسعۀ درونزای خود، روابط اقتصادی مستحکمی با کشورهای پیرامونش برقرار کند.
در ادامه بحث پیرامون چشمانداز توسعه ایران در بستر تحولات جهانی و پس از آنکه در بخش نخست این گفتوگو به تضاد ماهوی الگوی توسعه مستقل ایران با نظم آمریکایی پرداخته شد، اینک به شواهد تاریخی و راهبردهای عملی برای تحقق یک توسعه درونزا و برونگرا میپردازیم. چگونه میتوان با اتکا به تجربه موفق اقتصادی دهه شصت، علیرغم جنگ و تحریم، الگوی اقتصاد نفتی و خامفروشی را کنار گذاشت؟ تضاد فزاینده میان راهبرد «جغرافیای مقاومت» در سیاست خارجی و منطق «توسعه برونزا» در اقتصاد داخلی، کشور را به چه نقطهای رسانده است و جنگ اخیر چگونه میتواند فرصتی برای هماهنگسازی این دو حوزه ایجاد کند؟ آیا شعار «تولید» که در سالهای اخیر مطرح میشود، صرفاً یک هدف اقتصادی است یا یک راهبرد سیاسی برای حفظ استقلال و شخصیت ملی؟ در این بازطراحی بنیادین، علومانسانی چه نقشی بر عهده دارد و چگونه باید از انطباق نظریههای غربی به اندیشیدن در خود ایران بر اساس تاریخ، جغرافیا و سیاست روی آورد؟ ما در پی یافتن پاسخهایی برای این پرسشها و بررسی دقیقتر این فرصت تاریخی، به ادامه گفتگوی خود با دکتر علیرضا بلیغ – پژوهشگر حوزه مسائل اجتماعی و عضو هیئتعلمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی – پرداختهایم. در ادامه بخش دوم این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
عصر سازندگی، آغاز دوران پیادهسازی ایده غربی توسعه در ایران
در بخش نخست گفتگو، شما توضیح مفصلی از زمینۀ شکلگیری ایدۀ توسعه در بستر نظم جهانی آمریکاپایه داده و بیان کردید که در این نظم جدید، توسعه با لحاظ استقلال و قدرت به دست نمیآید. بلکه همۀ کشورهای دنیا در ازای توسعۀ فرمی که به دست آوردهاند، در تقسیم کار جهانی پذیرفتهاند که نقش اعطایی آمریکا را ایفا کنند. اما ایران به دلیل خصلتهای ژئوپلیتیک و تاریخی خود، امکان چنین مشارکتی را نداشت. از طرف دیگر بیان کردید که جنگ اخیر، دو تأثیر مهم را بر چشمانداز نیروهای توسعهگرا اعم از طبقۀ متوسط و نخبگان داشت. نخست آنکه صحبت از توسعۀ درونزا و استقلال پایه که جمهوری اسلامی آن را طرح میکرد را ممکنتر ساخته و از طرف دیگر، زمینه را برای عبور از مدل توسعۀ نفتی و اقتصاد تکمحصولی برای ما ایجاد کرده است. در این بخش از همین قسمت اخیر شروع کرده و این موضوع را که به اجمال مطرح شد، تفصیل بیشتری دهید. شما بر اساس چه شواهد و قرائنی این نکته را طرح میکنید؟
بلیغ: ما یک تجربۀ مهم در دهۀ شصت داشتیم. در آن تجربه، با اینکه قیمت نفت پایین بود، ولی آمارها به ما میگوید که شاخص تولید ناخالص داخلی (GDP) ایران در پایان دهۀ شصت، علیرغم وقوع جنگ، همۀ محدودیتهایی که وجود داشته و قیمت پایین نفت، بالاترین شاخص در طول تاریخ وجود دولت مدرن در ایران بوده است. یعنی در سالهای پایانی دهۀ شصت، ما دومین GDP آسیا پس از ژاپن بودیم. بلافاصله پس از اینکه دولت آقای هاشمی روی کار میآید و ایدۀ توسعه و سازندگی را پیش میکشد، با اجرای سیاستهای تعدیل، ناگهان شاخصها به نحو وحشتناکی سقوط میکند. در اواخر دولت وی که این سیاستها تا حدی کنار گذاشته میشود، ما بهبودی محسوسی در شاخصها داشتیم. این تجربه به دلیل چه بود؟ به این دلیل که شما میتوانستید نیروهای مستعد را سازماندهی کنید. آن زمان، کشور را به جهاد سازندگی، بسیج و… تبدیل کردید. یک جا در نقطۀ نظامی و دفاعی، یک جا در نقطۀ تولیدی و صنعتی و عمرانی و همۀ اینها رشد شاخصها را افزایش داد. اما دوباره پس از جنگ، به نظمی بازگشتیم که میپذیرفت شما در نظم جهانی، فروشندۀ انرژی خام باشید و ما هم در ازایش، واردات را در ایران افزایش دهیم.
ما یک تجربۀ مهم در دهۀ شصت داشتیم. در آن تجربه، با اینکه قیمت نفت پایین بود، ولی آمارها به ما میگوید که شاخص تولید ناخالص داخلی (GDP) ایران در پایان دهۀ شصت، علیرغم وقوع جنگ، همۀ محدودیتهایی که وجود داشته و قیمت پایین نفت، بالاترین شاخص در طول تاریخ وجود دولت مدرن در ایران بوده است
ایدۀ غرب برای ایران آن بود که ما به یک خامفروش و درعینحال، بازار مصرف بزرگ تبدیل شویم. مثل اتفاقی که برای عربستان، امارات و قطر افتاد و اکنون برای عراق رقم میزنند. یعنی افزایش تولید نفت عراق که اکنون چهار و نیم میلیون بشکه در روز صادرات دارد. وقتی این درآمدها افزایش پیدا میکند، اتفاق در راه بعدی چیست؟ (در عراق یک محدودیت دیگر هم وجود دارد؛ درآمدهای نفتی عراق بهواسطة برنامۀ «نفت در برابر غذا»، از طریق فدرال رزرو آمریکا کاملاً کانالیزه است. یعنی شما هر جا دلشان بخواهد نمیتوانند پول خرج کنند؛ هرجا که آمریکا به آنها بگوید، میتوانند خرج کنند.) در چنین چارچوبی، او بهراحتی میتواند از عراق هم یک کشور خلیجی بسازد؛ کشوری که مصرفکننده و تأمینکنندۀ انرژی دنیاست. یعنی چه؟ یعنی دیگر ایدۀ مقاومت در عراق نمیتواند دوام پیدا کند.
این کاری بود که در تمام این سالها در ایران هم استمرار داشته است.
امروز آن تنش درونی که در بخش قبل عرض کردم در درون ایران وجود داشته، ما را به نقطۀ جدیدی رسانده است. کشوری که در آن یک انقلاب سیاسی با این گستره انجام میشود، این نیرو و انرژی متراکمی که در آن هست، ناگهان محو و دفن نمیشود؛ بلکه بههرحال در نقاطی سرریز میکند و سازماندهی میشود. اتفاقاً اگر دولت پس از جنگ به فکر این میافتاد که آن نیرو، استعداد و اراده را در نقطۀ تولید سازماندهی کند، ما میتوانستیم بین حرکت نظامی – دفاعی و حرکت منطقهایمان به لحاظ ایدهای که در مقاومت و اقتصاد داشتیم، هماهنگی ایجاد کنیم. اما هر دو در طول این سالها در ناهماهنگی فزایندهای به حیاتشان ادامه دادند.
راهبرد دقیق ایجاد جغرافیای مقاومت در سالهای اخیر
آن اتفاق چه بود؟ ما از یک طرف توسعۀ منطقهای پیدا میکردیم؛ چیزی به اسم «جغرافیای مقاومت» ایجاد کرده بودیم که حاصلش نیروی سیاسی ما بود و اتفاقاً به ما «فضای حیاتی» میداد؛ فضایی حیاتی که اجازه میداد بتوانیم موقعیت و قلمرو خودمان را حفظ کنیم؛ چیزی که در نظریات ژئوپلیتیک هم پذیرفته شده است. یعنی حتی توضیحش لزوماً به بنیانهای ایدئولوژیک هم نیاز ندارد. اما از آن طرف، توسعۀ درونی ما بر منطق برونزا و منطق خامفروشی استوار بود. این تنش نهایتاً به نقطهای رسید که تبدیل به عدم حمایت مالی دولت آقای روحانی از نیروی قدس سپاه و از نیروهای منطقهای شد. در چنین تصویری، دوام پیداکردن ایدۀ مقاومت در شرایط سخت، نهایتاً ما را در نبردهایی پیروز کرد که بتوانیم خودمان را به این نقطه برسانیم. آمریکا در تمام این سالها همواره ایدۀ سرکوبکردن و حتی تجزیهکردن ایران را داشته است. در راستای اجرای ایدۀ سرکوب و تجزیه، پنجاه پایگاه در اطراف ما ایجاد کرده، افغانستان و عراق را اشغال کرده، داعش را به وجود آورده و هر جا ما خواستیم دستمان را برای توسعه درازتر کنیم، سعی کرده جلوی ما بایستد.
ما در بعد امنیتی – دفاعی توانستیم جغرافیای مقاومت را توسعه دهیم؛ اما اگر میخواستیم آن اقتصاد سیاسی را که گفتم باید هماهنگ با ایدۀ مقاومت باشد، توسعه دهیم، در آن نقطه به ما این اجازه را نمیداد. ما هم ضعیف بودیم و اگر میخواستیم از بازی خامفروشی بیرون بیاییم، باید تبدیل به یک کشور تولیدکننده و صنعتی میشدیم که علاوه بر در اختیار داشتن بازار، منطقۀ اطراف را هم بخشی از بازارش کند و این میتوانست به «توسعۀ درونزا» تبدیل شود. توسعۀ درونزا و برونگرا، همان چیزی است که در صدر سیاستهای اقتصاد مقاومتی هم آمده است: «اقتصاد ایران، یک اقتصاد درونزا و برونگرا شود». در واقع این با ایدۀ صرفاً خودکفایی فرق میکند. شما در ایدۀ خودکفایی به هر میزان هم که تولید میکنید، در نهایت یک جایی از میزان مصرف داخلی بالاتر میرود یا مجبورید مصرفگرایی را در داخل توسعه دهید، یا به جای اینکه این را در داخل توسعه دهید، بازارهای پیرامونی را تقویت کنید. منطقیترین بازارها در شرایطی که شما تحتفشار جهانی برای اینکه صرفاً خامفروش باقی بمانید، کجاست؟ کشورهای پیرامونتان. یعنی همینهایی که ما در جغرافیای مقاومت و حتی اندکی فراتر داریم. شما باید توسعهتان را بر اساس یک ایدۀ منطقهای شکل میدادید تا به توسعۀ درونزا برسید.
در واقع فرصتی که این جنگ اکنون در اختیار ما میگذارد، این است؛ با آن اتفاقاتی که رخ داد – چه در بُعد نزدیک که عرض کردم و چه در بُعد این اتفاقاتی که در سی و هفت سال اخیر پشت سر گذاشتیم – اگر بخواهیم توسعه پیدا کنیم، راهی غیر از اینکه تولید داشته و بر اساس این تولید، تجارت خودمان را در یک جغرافیای خاصی توسعه دهیم، نداریم. در واقع شعار «تولید» در طول ده – پانزده سال گذشته از سمت رهبر انقلاب، پیش از اینکه یک هدف اقتصادی باشد، یک شعار سیاسی است و وقتی بعد سیاسیاش تأمین شود، آوردۀ اقتصادی هم خواهد داشت. چرا؟ چون به شما اجازه میدهد که فضای تنفس و فضای حیاتی داشته باشید و اجازه میدهد که شما شخصیت خودتان را حفظ کنید.
تبیین سیاسی شعار مهم «تولید»
شعار «تولید» در طول ده – پانزده سال گذشته از سمت رهبر انقلاب، پیش از اینکه یک هدف اقتصادی باشد، یک شعار سیاسی است و وقتی بعد سیاسیاش تأمین شود، آوردۀ اقتصادی هم خواهد داشت
با توجه به این مقدمه، آیا شما باور دارید که در فضای پساجنگ ما این فرصت را داریم که از طرح آمریکایی برای اداره جهان عبور کرده و به یک توسعه درونزا و برونگرا برسیم؟
بلیغ: بله! اکنون این فرصت وجود دارد، اما روشن نیست که تا چه زمانی باقی بماند. آنها دوباره بهسرعت این فضا را مخدوش میکنند. من همین بیانیه ۱۸۰ اقتصاددان که اخیراً صادر شد را در همین راستا فهم میکنم. این بیانیه برای کور کردن همین فرصت است. این فرصت چیست؟ فرصت باز طراحی ساختار حکمرانی بر اساس این ایده از اقتصاد سیاسی؛ ایدهای که توسعه را بر محور تولید میخواهد، توسعه را درونزا میخواهد و برونگرایی در گام اول در منطقۀ پیرامونی شما خودش را نشان میدهد. چرا؟ چون به شما فضای حیاتی و اجازۀ توسعه میدهد و منطقهتان را امن میکند. یک مَثَل معروفی هست که «از هر جا کالا عبور نکند، سرباز عبور میکند». جمهوری اسلامی اگر میخواهد که دوباره شاهد پیدایش چیزهایی مثل داعش نباشد و اگر میخواهد شاهد موفق شدن پروژههای ایرانهراسی آمریکا در بین کشورهای همسایۀ ما نباشد، باید بتواند بر اساس طرح توسعۀ درونزای خود، روابط اقتصادی مستحکمی با کشورهای پیرامونش برقرار کند. البته این چیزی نیست که آمریکا بهراحتی اجازۀ آن را بدهد.
کما اینکه ما پیدایش داعش را در چه نقطهای دیدیم؟ در نقطهای پیدایش «خط لولۀ گاز اسلامی» که قرار بود گاز ایران را از مسیر عراق، سوریه و بعد مدیترانه، به اروپا منتقل کند. این طرح در سال ۲۰۰۷ مطرح شد. از سال ۲۰۰۷ که این توافق بین این کشورها انجام شد، شما آهستهآهسته شاهد این بودید که زمینههای آشوب در منطقه در حال فراهمشدن است تا به تعبیر آنها به «بهار عربی» و به تعبیر ما به «بیداری اسلامی» منتهی شد و نهایتاً از دل آن، داعش را بیرون کشیدند و داعش را مأمور ناامنکردن این منطقه کردند تا محور اوراسیایی دوباره تشکیل نشود؛ یعنی اروپا به آسیا اتصال پیدا نکند.
نسبت علومانسانی و توسعه ایران
بر چه اساس میگویید داعش با هدف جلوگیری از اتصال محور اروپا به آسیا شکل گرفته است؟ چرا آمریکا این منطقه را درگیر تنش کرد؟ این رویکرد چه نسبتی با ایدۀ نظم جهانی وی دارد؟
از سال ۲۰۰۷ که این توافق بین این کشورها انجام شد، شما آهستهآهسته شاهد این بودید که زمینههای آشوب در منطقه در حال فراهمشدن است تا به تعبیر آنها به «بهار عربی» و به تعبیر ما به «بیداری اسلامی» منتهی شد و نهایتاً از دل آن، داعش را بیرون کشیدند و داعش را مأمور ناامنکردن این منطقه کردند تا محور اوراسیایی دوباره تشکیل نشود؛ یعنی اروپا به آسیا اتصال پیدا نکند
بلیغ: این رویکرد سابقۀ قدیمیتری هم دارد و متأثر از نظریات «مکیندر» است. در این طرح مکیندری، شما یا میتوانید یک نظم جهانی را برقرار کنید – مثل بازۀ زمانی دهۀ ۹۰ تا همین چند سال گذشته – یا اگر نمیتوانید این کار را کنید، باید یک سری نقاط را حفظ کنید؛ بهخصوص نقاط اهرمی یا مفصلی. مثل کجا؟ مثل نقطۀ ارتباط روسیه با اروپا و نقطۀ ارتباط ایران با منطقه. ترکیه هم حتی میتواند در اینجا مهم باشد. برای همین هم هست که اکنون بحث از تجزیه کشورها میشود تا دوباره آنها را به قلمرو خودشان اضافه کنند. قطعاً در گام بعدی، ترکیه – با این شکلی که از حکمرانی دارد – نمیتواند باقی بماند؛ لذا اگر بخواهیم این بحث را در این نقطه جمعبندی کنیم، باید بگوییم که فرصت جنگ برای ما در نسبت با توسعه این است که ما از نو، یک بار دیگر به نحو عملیاتی – نه به نحو صرفاً نظری که بنشینیم دوباره یک الگوی اسلامی بنویسیم که معلوم نیست چه زمانی قرار است در صحنۀ عمل آغاز شود – به باز کردن پیچ و مهرههای سیستم و طراحی مجدد آن به شکلی دیگر مبادرت ورزیم، به نحوی که این هدفی که گفتم محقق شود. اصلاً خود این مسئلۀ طراحی عملیاتهایی که از آن صحبت میکنیم، موضوعی بود که از بدو انقلاب باید اتفاق میافتاد.
بازطراحی توسعه ایران مبتنی بر تاریخ، جغرافیا و سیاست توسط علومانسانی ایرانی
علومانسانی در این بازطراحی چه نقشی را دارد؟
بلیغ: علومانسانی باید بیش از اینکه مسئول انطباق نظریههای اروپامحور بر تاریخ و جغرافیای ایران باشد، به فکر اندیشیدن در خود ایران با همین تاریخ و جغرافیا میبود. در واقع ما چیزی به اسم «علومانسانی ایرانی» در این مدت کمتر داشتیم، اگر نگوییم نداشتیم. آن چیزی که تحت عنوان «تحول در علومانسانی» مطرح میشد، اگر اتفاق میافتاد، همین اندیشیدن نسبت به طرحی بوده که با آن میشده ایران را به نحوی درونزا و مستقل اداره کرد. یعنی در واقع اندیشیدن به حکمرانی ملی، اندیشیدن به ساختار اقتصاد سیاسی مبتنی بر مؤلفهها و مزیتها، فرصتها و محدودیتهای ژئوپلیتیکی، تاریخی، جغرافیایی و سیاسی.
«ایران، آزمون علومانسانی است، نه موضوع علومانسانی». در واقع به جای اینکه شما بخواهید ایران را با نظریههای علومانسانی تطبیق دهید، باید ایران را مطالعه کنید تا بتوانید از دل خود ایران، نظریهای برای آن بسازید.
سه مؤلفه در علومانسانی باید پررنگ باشد که متأسفانه غالباً هر سۀ آنها یا حداقل دوتایش بسیار ضعیف بوده است: تاریخ، جغرافیا و سیاست. ما چقدر پتانسیل زنده و به عبارتی حاضر در صحنه داریم؟ آن نیروی سیاسی ماست. چقدر ظرفیت تاریخی داریم؟ ماهیت ما حاصل گذران تاریخ است. امکانهای ما برای سیاست هم نسبتی با تاریخ دارد و از سمت دیگر، با جغرافیا همسوست. ما جغرافیای مشخصی داریم. هر نظریۀ علومانسانی در هر جغرافیایی قابلاعمال نیست. کما اینکه خود نظریۀ علومانسانی مدرن را هم وقتی به درستی بخوانید و مطالعه کنید، متوجه میشوید که متناسب با یک جغرافیای خاص است. «مارکس» در مورد انگلستان قرن هجدهم صحبت میکند که در آن بورژوازی قدرت گرفته، سرمایهداری رشد کرده و انگلستان صنعتی شده است؛ این طرح حتی برای بخشهای دیگری از اروپا بهراحتی قابلتعمیم نیست، اگرچه که به هر حال گسترش پیدا میکند. کما اینکه دقیقاً در نقطهای که انتظار نمیرفت، ناگهان ظهور کرد؛ یعنی در روسیه! از آن طرف، حرفهای «وبر» راجع به آلمان، اقتصاد سیاسی و جامعۀ آلمان است. «دورکیم» در مورد فضای پس از انقلاب فرانسه صحبت میکند. اینها نظریات جهانشمول نیستند؛ نظریاتی هستند که در دل یک تاریخ و جغرافیا شکل گرفتهاند. اینها نگفتند: «تاریخ ما، تاریخ کل جهان است»؛ در مورد خودشان نظریهپردازی میکردند. اما وقتی بهعنوان یک ادبیات در چارچوب نظریههای توسعه در جهان گسترش پیدا کرد و ادبیاتی که در حوزۀ علوم اجتماعی و علومانسانی حول آن شکل گرفته، تبدیل به نظریات جهانی شده است، گویی که ما اگر بخواهیم توسعه پیدا بکنیم، باید از روی دست مارکس و وبر و دورکیم و اقتصاددانان آنها بنویسیم.
آنها نه قابل نادیدهگرفتن بهواسطة تأثیراتی که روی ما گذاشتهاند، هستند و نه قابلاعمال به این معنی که ما بتوانیم آنها را پیاده کنیم.
علومانسانی اگر از اول انقلاب وظیفهای بر عهده داشته و امروز هم بر عهده دارد، این است که تمهید این نقشۀ جدید را بر اساس تاریخ، جغرافیا و سیاست در ایران، از نو انجام دهد. یعنی این سه ضلع را در کنار هم ببیند و در درون این سه ضلع، نظریهای پیرامون ایران ارائه دهد. به باور من، «ایران، آزمون علومانسانی است، نه موضوع علومانسانی». در واقع به جای اینکه شما بخواهید ایران را با نظریههای علومانسانی تطبیق دهید، باید ایران را مطالعه کنید تا بتوانید از دل خود ایران، نظریهای برای آن بسازید. حالا ممکن است مفرداتی از درون نظریههای دیگر در ساخت این نظریۀ جدید به کمک شما بیاید، ولی مسئله این است که شاکلۀ ایران را آن نظریات دیگر نمیسازد.