عقلانیت حسینی؛ استراتژی واحد، تاکتیک متکثر

شیخ صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت می‌کند که «مردم تصور می‌کنند اگر ما بیاییم، از بنی‌امیه سخت‌گیرتر هستیم؛ چرا که بنی‌امیه با دین مردم کاری نداشت.» مردم تصور می‌کردند اگر امامان ما بیایند، پسر پیغمبر بوده و در مسائل دینی سخت‌گیری خواهند کرد، اما حضرت صادق (ع) می‌فرمایند «دولت ما دولت زور و اجبار نیست، بلکه دولت مودت و محبت است.»

اگر بپذیریم که حرکت امام حسین (ع) نه یک قیام کور، بلکه برآمده از یک عقلانیت برای ادای «تکلیف» بوده است، پرسش عمیق‌تری رخ می‌نماید: این تکلیف چگونه و بر چه اساسی تشخیص داده شد؟ آیا استراتژی امام از ابتدا شهادت بود یا این شرایط متغیر میدان بود که ایشان را گام به گام به سمت کربلا سوق داد؟ تصمیمات به‌ظاهر غامضی چون همراه بردن خانواده یا ادامه مسیر پس از شهادت مسلم بن عقیل، چه تبیین عقلانی و استراتژیکی دارند و چرا این الگوی قیام برای سایر ائمه (ع) باوجود درخواست‌های مکرر شیعیان، تکرار نشد؟ ما در بخش دوم گفتگوی خود با دکتر سعید طاووسی مسرور – تاریخ‌دان و عضو هیئت‌علمی دانشگاه علامه طباطبایی – به این پرسش‌ها پرداخته و منطق حاکم بر کنش‌های امام در میدان عمل را واکاوی کرده‌ایم؛ منطقی که نشان می‌دهد استراتژی غلبه بر کفر ثابت بود، اما تاکتیک رسیدن به آن، از صلح تا جنگ، می‌توانست متغیر باشد. در ادامه، بخش دوم این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.

تصمیمات امام تبیین عقلانی دارد!

در بخش پیشین این گفتگو، شما توضیحی راجع به این جمله امام خمینی (ره) که می‌فرمایند «ما مأمور به انجام تکلیف هستیم و نه حصول نتیجه» دادید و بیان کردید که خود تکلیف از یک عقلانیتی به دست آمده و آن عقلانیت باتوجه‌به اقتضائات صحنه، گاهی صلح و گاهی قیام را تکلیف می‌کند؛ لذا خود صلح هم گاهی تکلیف بوده و عمل به آن واجب می‌شد. در امتداد همان بحث، پرسشی که می‌خواستم مطرح کنم، آن است که خود تکلیف هم امری سیال است یا ثابت؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا برهم‌چینش نیروها در صحنه به نحو لحظه‌ای تکلیف را تعیین می‌کند یا تکلیف به نحوی ثابت طراحی شده است؟

طاووسی مسرور: در دو سطح مختلف می‌شود به این مطلب پرداخت. سطح نخست از منظر علم لدنی و امامت است. حضرت از این منظر می‌دانست که باید مسیر مذکور را رفته و به شهادت برسد، اما از منظر علم عادی، گزینه اول درست است. از نظر آنچه ما می‌توانیم به آن اقتدا کنیم که جنبه علم عادی امام است، گزینه نخست درست است. یعنی امام حسین (ع) بنا بر شرایطی که ایجاد شد، دست به این عمل زدند. به‌عنوان‌مثال، وقتی که از امام حسین (ع) بیعت خواستند، همان لحظه نگفتند که بیعت نکرده و با شما ستیز می‌کنم. ایشان فرمود «بیعت نمی‌کنم» و بعد به مکه رفتند. در مکه که نامه‌های کوفیان به ایشان رسید، می‌فرمایند «اکنون این مسیر بر من واجب شد.» یعنی تاکنون این مسیر قیام بر من واجب نبود. چرا واجب شد؟ چون مردم کوفه دعوت خود را با یک عملی همراه ساختند. آن‌ها نمازجمعه و جماعت «نعمان بن بشیر» را تحریم کردند. این عمل به منزله اعلام عدم مشروعیت حکومت است. حتی در نامه خود به امام حسین (ع) نوشتند که در نماز عید فطر پیش رو هم شرکت نمی‌کنیم و اگر شما به کوفه برسید، حاکم را بیرون می‌کنیم. در اینجاست که حضرت می‌فرمایند «قیام بر من واجب شد»؛ چرا که امام، پیشوا و جلودار جمع است و نمی‌تواند از پیرو خود، عقب‌تر باشد؛ بنابراین باید آنها را سرپرستی، هدایت و رهبری کند. بر همین اساس، شهید صدر می‌فرمایند که قیام امام حسین (ع)، یک فعل نیست، بلکه رد فعل یا واکنش است؛ بنابراین می‌بینیم که آنچه در عاشورا رقم خورده و اقدامات حضرت مبتنی بر شرایط بود. کمااینکه امام حسین (ع) ندای قیام سر داده و با کوفه و بصره مکاتبه داشتند.

در مورد کوفیان باید گفت که آن‌ها به سراغ امام آمدند؛ اما در خصوص بصره، این امام حسین (ع) بود که به سراغ آن‌ها رفت. امام حسین (ع) این فضای قیام را تا چه زمانی ادامه دادند؟ تا زمانی که شرایط وجود داشت. زمانی که حضرت با حر روبرو شده و راه بر ایشان مسدود شد، امام حسین (ع) سعی کردند از جنگ جلوگیری کنند. این‌گونه نبود که امام بگوید من آمده‌ام تا کشته شوم، پس کاری کنم که زودتر شهید بشوم. بنا بر تکلیف، حفظ امام واجب – حتی بر خود امام – واجب است؛ لذا ایشان تلاش کرد از جنگ جلوگیری کند. پیشنهادهایی را طرح کرد که آن‌ها نپذیرفتند و نهایتاً فرمودند در زمین خدا می‌روم تا ببینم چه پیش می‌آید. نهایتاً هم در کربلا مسیر ایشان کلاً مسدود شد. در آن حال هم حضرت امام حسین (ع) وارد فاز دفاع شد و از خود، همراهان و البته اصول و آرمانشان دفاع کردند. ایشان یک اصلی برای خود وضع کرده بودند و آن هم چنین بود که من در هیچ شرایطی با یزید بیعت نکرده و این مدل را امضا نخواهم کرد. پس می‌بینیم که امام حسین (ع) هم مبتنی بر شرایط رفتار می‌کرد.

من قائل به این هستم که تمام قضایای امام حسین (ع) قابل تبیین عقلانی است. هیچ جایی نیست که بگوییم ما نمی‌فهمیم، بلکه خدا خواسته است. درحالی‌که یک نگاه الهیاتی به عاشورا خصوصاً در حوزه نجف این است که عاشورا الهی بوده و یک تکلیف خاص است و ما آن را نمی‌فهمیم. من با این نگاه موافق نیستم.

نگاه غیرعقلانی مکتب نجف به واقعه عاشورا

بعضی امور هست که به نظر هاله‌ای از ابهام با خود دارند. به‌عنوان‌مثال، چرا امام حسین (ع) خانواده خود را به همراه برد؟ یا چرا پس از اطلاع‌یافتن از شهادت مسلم، باز هم مسیر کوفه را در پیش گرفت؟

طاووسی مسرور: همه اینها تحلیل عقلانی دارد. می‌پرسید چرا امام خانواده خود را به همراه برد؟ در نگاه حوزه نجف یا در همین کتاب «فجعه الطف» آقای سید محمد حکیم، گفته می‌شود چون خواست خدا بود و ایشان فرمود «ان الله شاء ان یراک قتیلا» و… خدا می‌خواهد تو را کشته و آن‌ها را اسیر ببیند. فارغ از آنکه این حدیث نخستین‌بار در «لهوف» آمده و پیش از آن ذکر نشده، می‌توان دلیلی را طرح کرد. جالب است شهریار هم در شعر خود می‌گوید «بردن اهل حرم دستور بود و سر غیر، ورنه این بی‌حرمتی‌ها کی روا دارد حسین»؛ درحالی‌که اگر حضرات اهل‌بیت را با خود نمی‌برد، دشمن آن‌ها را گروگان می‌گرفت. این را «ابن طاووس» در لهوف هم می‌گوید.

اگر دشمن اهل‌بیت را گروگان می‌گرفت، از دو حال خارج نبود: یا می‌گفتند تسلیم بشو تا خانواده را رها کنیم که در این صورت حضرت را بازداشت کرده و شهید می‌کردند و حضرت به اهداف خود نمی‌رسید. یا اینکه امام حسین (ع) قبول نمی‌کرد؛ لذا می‌گفتند «این حسین بن علی (ع) که مدعی آزادی شماست، حتی از همسر و اولاد خود نیز حمایت نمی‌کند.» لذا علیه حضرت تبلیغ می‌کردند. ممکن است کسی بگوید این نظر ابن طاووس صرفاً حدس و گمان است. اما این سیره بنی‌امیه بوده و قبلاً این کار را کرده بود. به‌عنوان‌مثال، همسر «امر بن حمق خزاعی» او را زندانی کردند. بعد وی خود را تسلیم کرد. او را کشتند، سر بریدند و سپس همسر او را آزاد کردند. کمیل نیز بعد از عاشورا چنین اتفاقی برایش رقم خورد. به کمیل گفتند که تسلیم شو تا اهل تو را رها کنیم. نهایتاً وی را شهید کرده و اهلش را رها کردند؛ بنابراین اینکه می‌گوییم «دستور بود و سرّ غیب»، درست نیست.

یا می‌پرسید چرا امام حسین (ع) بعد از شهادت مسلم بن عقیل باز هم به مسیر خود ادامه دادند؟ در نگاه نفی عقلانیت، پاسخ این است که خب حضرت باید به کربلا می‌رفتند تا شهید شوند؛ اما پاسخ این است که امام حسین (ع) با اصحاب مشورت کردند. آن‌ها گفتند «ولله شما غیر از مسلم هستید. چطور مسلم که به کوفه رفت، وضعیت به نفع شما تغییر کرد، اما ابن زیاد که آمد، اوضاع مجدداً تغییر کرد. اگر پای شما به کوفه برسد، قطعاً وضعیت به نفع شما برخواهد گشت.» لذا بر همین اساس حضرت مسیر را ادامه داد. اتفاقاً مشورت اصحاب چندان هم نا به جا نبود. ابن زیاد با لباس مبدل وارد کوفه شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت. چراکه تصور می‌کردند امام حسین (ع) وارد شده است؛ لذا طبیعتاً اگر امام حسین (ع) به کوفه می‌رفتند، مورد استقبال قرار می‌گرفتند. البته موارد دیگری نیز می‌توان برای تقویت آن افزود که برای پرهیز از طولانی‌شدن بحث، دیگر ذکر نمی‌کنم.

چرا قیام تکرار نشد؟

آیا این تحلیل شما، این معنا را به ذهن متبادر نمی‌کند که شیعیان اصطلاحاً امام را در مسیری لغزنده قرار داده و امام هم در دام آن‌ها افتادند؟ بالاخره ما فراوان پیرامون حضرات معصومین بعدی نیز داریم که شیعیان مدام تقاضای قیام داشتند، اما معصومین ما نپذیرفتند.

طاووسی مسرور: این‌گونه نیست. شرایط بسیار متفاوت بوده است. اولاً در زمان امام صادق (ع) کار دست شیعیان نبود؛ بلکه در دست عباسیان بود. قبل از خلافت عباسیان مدنظر من است؛ یعنی دعوت و کارهای نظامی را عباسیان انجام می‌دادند. در مرتبه بعد آنکه مواردی به امام کتباً یا شفاهاً پیشنهاد می‌شد، اما این مدل با کاری که کوفیان کردند، قابل‌مقایسه نیست. کسانی که می‌گویند شیعیان امام را در مسیری لغزنده قرار دادند، چندان با تاریخ عاشورا آشنا نیستند. به‌عنوان‌مثال، امام حسین (ع) چه زمانی دعوت شدند؟ در زمانی که حاکم کوفه «نعمان بن بشیر» بود و نعمان در برابر اقدامات شیعیان هیچ برخوردی نداشت. ما شدت عمل و سخت‌گیری از نعمان ندیدیم. جالب است وقتی ابن زیاد با لباس مبدل پشت دروازه دارالاماره رفت، نعمان گفت که ای حسین! من درب را باز می‌کنم، اما خواهش دارم که من را نکش! یعنی نهایت درخواستی که نعمان از امام حسین (ع) داشت، این بود که او را نکشد، خب امام حسین (ع) به سمت چنین کوفه‌ای حرکت می‌کرد. با آمدن ابن زیاد اوضاع تغییر کرد.

ممکن است کسی بگوید آیا امام حسین (ع) احتمال نمی‌داد که ابن زیاد، حاکم عراق شده و شرایط تغییر کند؟ آیا شیعیان کوفه مثل بزرگوارانی چون «حبیب» و «مسلم بن عوسجه» چنین احتمالی را نمی‌دادند؟ خیر. اصلاً احتمال نمی‌دادند؛ چرا که ابن زیاد از مخالفین یزید بوده و یزید در صدد عزل وی از حکومت بصره بود، چه رسد که بخواهد کوفه را نیز به وی اعطا کند.

در سال ۵۶ که معاویه به سران بلاد نامه نوشت که برای پسر من – یزید – بیعت بگیرید، ابن زیاد گفت من برای یزید چنین کاری را نمی‌کنم؛ یعنی من به اهل بصره که شمار فراوانی از صحابه در آن زندگی می‌کنند، بگویم این فرد جانشین پیامبر است؟ در این صورت من را به سخره می‌گیرند.

اکثر اصحاب، سیره اهل‌بیت را نمی‌شناختند

چه شد که یزید این پیشنهاد را بر روی میز ابن زیاد قرار داد که با حفظ سمت در بصره، کوفه نیز به وی تعلق گرفته و این به منزله کل عراق و حتی ایران است؟ توجه دارید که اداره ایران بین کوفه و بصره تقسیم شده و نهایتاً حاکم اصلی، والی کوفه بود.

طاووسی مسرور: «سرجون» – مشاور رومی یزید – به وی گفت: «اگر عراق برای تو موضوعیت داشته و می‌خواهی آن را داشته باشی، تنها کسی که از عهده این مسئله بر می‌آید، ابن زیاد است.» ابن زیاد دو ویژگی مهم داشت: نخست آنکه شیعیان را می‌شناخت؛ چراکه پدر وی کارگزار امیرالمؤمنین بود. ثانیاً آنکه بی‌حساب خون می‌ریخت. اینها همان خاندانی هستند که پدر وی در کوفه سخنرانی کرد و گفت «اگر خلاف کنید، من آن‌قدر بیکار نیستم تا بخواهم مقصر را پیدا کنم. اولین کسی که به دستم برسد خواهم کشت.» این خطبه زیاد در کوفه است؛ لذا این‌گونه نیست که بگوییم مردم کوفه امام حسین (ع) را فریب داده و حضرت نیز فریب خوردند. شرایط تغییر کرد. اگر شرایط تغییر نمی‌کرد، احتمال پیروزی امام و تسلط ایشان بر کوفه بسیار بالا بود. در زمان امام صادق (ع) یا امام رضا (ع) ما چنین شرایطی نداریم. ضمناً باید توجه کنید که دعوت‌کنندگان به مبارزه، توقعات عجیبی از حضرات معصومین داشتند. به‌عنوان‌مثال، انتظار داشتند امامان به روش بنی‌امیه یا بنی‌عباس حکومت کرده و حتی حکومت را بگیرند. یعنی انتظار قتل و غارت و کشتار از این حضرات داشتند. برخی از بستگان امام رضا (ع) از این کارها می‌کردند. ما فردی مانند «زید النار» را داریم که خانه‌های منتسبین به بنی‌عباس در عراق را آتش زد و مأمون وی را دستگیر کرد. حضرت با این روش زید النار مخالفت داشت. در کتاب «عیون اخبارالرضا» آمده است که حضرت به‌شدت زید را توبیخ کرد و به او گفتند: «اگر تصور کرده‌ای که زید بن علی هستی، کور خوانده‌ای! وی عالم بوده و نظیر تو نیست. اگر تصور کرده‌ای که فرزندان فاطمه در آتش نمی‌شوند، باز هم کور خوانده‌ای؛ چرا که آن فرزندانی که وارد آتش نمی‌شوند، فرزندان بطنی ایشان هستند یعنی حسنین و زینبین و اگر تصور کرده‌ای که پدر تو – موسی بن جعفر – درب بهشت نشسته تا تو را وارد کند، باز هم کور خوانده‌ای.» بعد در عیون اخبار الرضا آمده است که حضرت علی بن موسی (ع) هرگز با وی سخن نگفت. مأمون هم نهایتاً به‌خاطر ولیعهدی امام رضا (ع) از خود زید النار گذشت. می‌خواهم بگویم این‌گونه نبود که حضرات معصومین دست به هر حرکتی زده و با خونریزی، جنایت، قتل و غارت بخواهند حکومت را به دست آورده و بخواهند آن را نگه دارند. ولی در ذهن برخی از افراد هست که حکومت را می‌گیریم و بعد از دشمنان حساب‌کشی می‌کنیم.

شیخ صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت می‌کند که «مردم تصور می‌کنند اگر ما بیاییم، از بنی‌امیه سخت‌گیرتر هستیم؛ چرا که بنی‌امیه با دین مردم کاری نداشت.» مردم تصور می‌کردند اگر امامان ما بیایند، پسر پیغمبر بوده و در مسائل دینی سخت‌گیری خواهند کرد، اما حضرت صادق (ع) می‌فرمایند «دولت ما دولت زور و اجبار نیست، بلکه دولت مودت و محبت است.» جالب‌تر آنکه حضرت می‌فرمایند «دولت ما، دولت تقیه است.» اینجا حضرت تقیه «مداراتی» را مطرح می‌کنند. در این روایت حقیقتاً نکته‌هایی وجود دارد.

خلاصه می‌خواهم عرض کنم که قیام شرایطی دارد. برای امام حسین (ع) آن شرایط پیش آمد و لذا انجام دادند، اما برای دیگران این شرایط وجود نداشت و لذا قیام نکردند. شما اگر سریال «ولایت عشق» را ببینید، نکات جالبی دستگیرتان خواهد شد. این سریال از منظر مستند بودن به تاریخ و روایات حقیقتاً جزء بهترین‌هاست. خیلی از دیالوگ‌ها خصوصاً آنچه که از حضرت رضا (ع) نقل می‌شود، عین منابع هست. چند نفر از برادران حضرت بر ایشان وارد شده و می‌گویند «با این همه اقبالی که به شما وجود دارد، چرا قیام نمی‌کنید؟» حضرت می‌گوید: «من از شما سؤال می‌کنم.» ایشان می‌پرسند آیا حج واجب است؟ طبیعتاً برادران می‌گویند بله. بعد حضرت می‌پرسند اگر کسی استطاعت نداشت چه؟ پاسخ می‌دهند خیر. بعد حضرت می‌پرسند روزه وجب است؟ طبیعتاً بله، اما اگر کسی مریض بود چه؟ خب خیر. بعد حضرت می‌پرسند آیا ایستاده خواندن نماز واجب است؟ بله، اما اگر کسی نمی‌توانست چه؟ حضرت می‌خواهند بگویند که آیا فقط قیام است که شرایط ندارد؟ یعنی همه احکام دین خدا به اقتضای شرایط تغییر می‌کند و فقط قیام است که شرایط ندارد؟پ

ما با زیدیه تفاوت داریم!

شما خود همین فشار اجتماعی که همواره از ناحیه دوستان اهل‌بیت وجود داشته مبنی بر اینکه امام معصوم (ع) باید کاری انجام دهد را چگونه توضیح می‌دهید؟

طاووسی مسرور: زیدیه در آن موقع می‌گفتند «جعفر بن محمد اعتقاد به جهاد ندارد.» امام پاسخ می‌داد «من اعتقاد به جهاد دارم، اما علم خود را در کنار جهل آن‌ها قرار نخواهم داد.» این جهل چیست؟ این جهل همان عدم توجه به شرایط است. یا می‌گفتند امامی که در خانه خود نشسته و درس بگوید که امام نیست. «سفیان ثوری» و دیگران هم که همین کار را می‌کردند. امام باید وسط میدان، در معرکه شمشیر بکشد. اتفاقاً این ادعاها جوانان پرشور شیعه را جذب می‌کرد، اما برای اصحاب خاص حضرات معصوم، جذابیتی نداشت؛ چراکه می‌دانستند جهالت است. به‌عنوان‌مثال، سه فرزند پسر «ابوحمزه ثمالی» به قیام زید پیوستند هر سه کشته شدند، ولی خود ابوحمزه ثمالی که سهل است، هیچ یک از اصحاب برجسته امام باقر و امام صادق (ع) در قیام زید شرکت نکردند. کسانی که شرکت کردند، زیدی شدند؛ یعنی از امام صادق (ع) بریدند. در این بین صرفاً یک استثنا داریم و آن هم «سلیمان بن خالد» است که به امام برگشت و حضرت برای او استغفار کرد. بقیه نرفتند، اما کسانی که رفتند یا کشته شده یا زیدی شدند. اما جوانان نظیر همین فرزندان ابوحمزه ثمالی، دنبال همین حرف‌ها بودند و برایشان جذابیت داشت. اکنون نیز همین‌گونه است.

شما شبکه‌های اجتماعی را رصد می‌کندی، می‌بینید که همین جوانان می‌گویند «افتخار من، رهبر من است که در دهان آل سعود زد و گفت یا جنازه‌های حادثه منا را می‌دهید یا برخورد ما سخت و خشن خواهد بود.» بعد می‌گویند کجای دنیا چنین رهبر مقتدری می‌بینید؟ بعد اگر همین ایشان بگویند که امام حسن (ع) هم صلح کرد، سیادت کفر و شرک دائمی نیست، بنا بر ضرورت ما نیز شاید ناچار به اموری شویم، سریع می‌گویند «ای داد! اشعث‌ها و ابوموسی ها رهبری را مجبور کردند تا صلح کنند.» بعد شعار می‌دهند که علی زمان تنها شد. این کنش گری‌ها چون با مدل ذهنی ایشان سازگاری ندارد، باید توجیهی برای آن دست و پا کنند.

تاکتیک مهم صلح

اگر بخواهم دفاع ناقصی انجام دهم، ممکن است کسی به شما بگوید که «بسط ید ولی جامعه» به اندازه میزان آمادگی و همراهی امت ایشان است. طبیعتاً اگر افراد مصلحت سنج و ترسو اطراف امام را احاطه کنند، ایشان ناچار به اتخاذ تصمیماتی می‌شود که علاقه به آنها ندارد.

طاووسی مسرور: این نیز جزء همان شرایط است.

خب ممکن است کسی بگوید ولیّ جامعه می‌تواند با جانشین‌کردن افراد مصلحت سنج با افراد انقلابی مسیر دیگری را نیز در پی بگیرد.

طاووسی مسرور: آن انسان‌هایی که اطراف ولی هستند، چه اشعث و چه ابوموسی، برآمده از یک طیف اجتماعی پر رنگ هستند. اینها نماینده جماعت یمنی‌های کوفه هستند؛ لذا این دو فرد، دو شخص نیستند که آن‌ها را به‌راحتی کنار بگذارید؛ لذا حضرت علی (ع) وقتی اشعث را از حکومت آذربایجان عزل می‌کند، از وی دلجویی به عمل می‌آورد. دلیل این موضوع آن است که اشعث یک شخص نیست. امروز نیز همین‌طور است، افراد صرفاً یک شخص نیستند، بلکه هر یک برآمده از فضای انتخابات و نماینده گروه‌هایی از جامعه هستند. در تصمیم‌گیری نمی‌شود آن‌قدر بی‌ملاحظه عمل نمود. قطعاً باید مراتب جامعه و همه گروه‌ها را لحاظ کرد. البته می‌شود نکاتی را طرح کرد؛ به‌عنوان‌مثال، در اسلام، اصل با استکبارستیزی است، اما این اصل تا جایی است که بشود. آن مواردی که نمی‌شود، خارج از قاعده است؛ نه آنکه اصل از اساس مخدوش باشد. دکتر سعید جلیلی در رساله دکتری خود می‌گوید «رسول خدا (ص) در صلح حدیبیه تغییر استراتژی داد»؛ درحالی‌که از نظر من، استراتژی رسول خدا (ص) تغییر نکرد. ایشان می‌خواست بر کفر و شرک غلبه کنند که موفق هم شدند. صلح حدیبیه تغییر تاکتیک بود؛ یعنی پیش از آن از مسیر جنگ این غلبه را تضمین می‌کردند و حالا از طریق صلح این غلبه را به دست آوردند. مهم حصول آن غلبه است. این اگر ما اصول را مورد دقت قرار دهیم، راه گم نمی‌شود، ولی با همین اصول نباید غیرعقلانی برخورد کرد. مثلاً بگوییم چون اصل بر استکبارستیزی است، پس هر گونه سازش حرام است. این خلاف سیره اهل‌بیت است. لحاظ شرایط و بررسی هزینه – فایده، مهم هستند. در ضمن اگر به همین جزئیات دقت کنیم، پیامبر هم در صلح حدیبیه چیزی به دست آوردند که با صد جنگ به دست نمی‌آمد. حضرت توانستند این امتیاز را بگیرند که به مدت ده سال آزادانه در همه شبه‌جزیره تبلیغ کنند. چرا ما تصور می‌کنیم که صلح لزوماً سستی، کوتاهی و لغزش است؟ خیر، این یک مسیر است، ممکن است حتی از جنگ پاسخ بهتری به دست دهد.

دیدگاهتان را بنویسید