ایدۀ امت اسلامی به این معنا نیست که مثلاً عربستان سعودی زیرمجموعۀ ایران قرار بگیرد یا ایران زیرمجموعۀ مغرب بشود؛ بلکه این را میرساند که این مشترکات فرهنگی میتواند بهمثابه یک فضای بینابینی باشد تا در آن فضا و با اتکا به آن مشترکات، تاریخ مشترک و مفاهیم مشترک، مفاهیم عامی پیدا کنیم و بر اساس آن مفاهیم عام، با یکدیگر وارد گفتوگو شویم.
یکی از مشخصات جنگ تحمیلی اخیر اسرائیل علیه ایران، وجوه برجسته سویههای جنگ اجتماعی و شناختی بود که توسط جامعه ایرانی بهدرستی شناسایی شده و با هشیاری دفع شد. رژیم صهیونیستی تلاش داشت تا در ضمن جنگ نظامی خود، جامعه ایرانی را درگیر یک جنگ شناختی کرده تا بخش دیگر پازل پروژه خود را توسط جامعه ایران تکمیل کند؛ اما انسجام شکلگرفته در جامعه ایرانی، تمام این محاسبات را دگرگون ساخته و مسیر جنگ را تغییر داد. اکنون و پس از پایان این جنگ تحمیلی لازم است تا این سویههای اجتماعی مورد واکاوی قرار گرفته، انسجام به وجود آمده و ریشههای آن محل پرسش قرار گیرد. در همین راستا ما با دکتر سید جواد میری – جامعهشناس و عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی – به گفتوگو پرداختهایم تا ریشههای این انسجام را مورد واکاوی قرار دهیم. در ادامه مشروح این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
تفکر اروپامحور و دوگانهانگاری ملت و امت
مسئلهای که به واسطه آن این گفتوگو را شکل دادیم، بحث از سویههای اجتماعی جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه کشورمان بود. واقعیت آن است که در دل این جنگ، علاوه بر تقابل نظامی و امنیتی، رژیم صهیونیستی یک جنگ اجتماعی و شناختی سنگینی را نیز تدارک دیده بود که به واقع با نحوه کنش گری مردم ما ناکام ماند. خصوصاً در چند روز اول، رژیم از هدف قراردادن مردم به نحو گسترده خودداری میکرد تا این تصویر را القاء کند که ما در کنار مردم هستیم. رژیم صهیونیستی انتظار داشت که پس از بهشهادترساندن جمعی از مسئولان، مردم را در کف خیابانها ببیند تا طرح وی برای براندازی جمهوری اسلامی را آنها تکمیل کنند؛ اما چیزی که در واقعیت مشاهده کردیم آن بود که مردم با انسجام بیسابقهای که علیه رژیم صهیونیستی ایجاد کردند، تمام این نقشهها را به باد دادند. این رخداد و انسجام به وجود آمده، به نظر موضوع مهمی بوده که لازم است مورد تحلیل قرار گیرد. به باور شما، چه عاملی منجر به چنین شیوهای از کنش گری در میان مردم ایران شد؟ شما این انسجام بهدستآمده را چگونه تحلیل میکنید؟
میری: به نظر من، برای رسیدن به پاسخی برای این پرسش، طرح یک سری مقدمات لازم است. البته این مقدمات را در حالی بیان میکنم که به تمام ابعاد نظری و تئوریک آن به طور کامل نیندیشیدهام. در جاهای مختلف، بحثهایی دراینخصوص داشتهام، اما مایلم بحث انسجام ملی را که مطرح میکنید، بیشتر مورد کاوش قرار دهم.
در پی این رخداد، عدهای بهشدت بر روی دوگانۀ «ملت» و «امت» تأکید کردند و گفتند: «دیدید که همواره به دنبال امتگرایی بودید؟ اکنون همگی آرش کمانگیر شدهاید و از ملت سخن میگویید»؛ یعنی به فضاها و مباحث تقابلی و جدلی روی آوردند. گویی ملت یک چیز و امت چیز دیگری است. شاید یکی از دلایل این امر، آن باشد که در طی این حداقل ۴۷ سال، یا به بیانی دیگر در طی این ۵۰ سال، این مفاهیم بهخوبی پرورانده نشده و به زبانی روشن، مفهومسازی نشده بودند. این موضوع، این حس را در میان برخی از آحاد جامعه – نه لزوماً تمام ملت یا همه مردم، بلکه در میان برخی از روشنفکران، نخبگان و اندیشمندانی که ممکن است با جمهوری اسلامی همساز و همراه نباشند – ایجاد کرده بود که آنها حامی «ملت» هستند و جمهوری اسلامی اساس خود را بر «امت» قرار داده است و «امت» نیز به معنای انحلال «ملت» است. چرا این تقابلها و اینگونه تصورات ایجاد میشود؟ به نظر من، یک دلیل این است که وقتی ما تاریخ تحولات اجتماعی و تاریخ تحولات مفاهیم را در جهان اسلام و مشخصاً در ایران موردبررسی قرار میدهیم، در پس ذهن خود یک سری مفاهیم کلی داریم که آنها را از مخزن معنایی تفکر اروپامدارانه وام گرفتهایم. یکی از این مفاهیم، «ناسیونالیسم» است. ناسیونالیسم یعنی چه؟ یعنی امت مسیحی از سیطرۀ کلیسا و نهاد دین خارج شد و سپس آرامآرام «ناسیونها» (Nation) – که از ریشۀ تولد میآید – متولد شدند و اینها در تقابل با امت مسیحی قرار گرفتند. خب اگر این روند، روند شکلگیری ملت – دولتها و اجتماع انسانی بهمثابه امر مدرن باشد، پس امت و ملت نیز ضد یکدیگرند
پیوندهای فرهنگی، فکری، اندیشهای و تاریخی، یک هویت جمعی به ما داده است که این هویت جمعی دچار تکثراتی نیز هست و این تکثرات در عالم مدرن، اشکال مدرن و جدیدی به خود گرفتهاند
نکتۀ جالب اینجاست که ملتی که ما آن را «ملت ایران» مینامیم، با ظهور صفویه و شاه اسماعیل صفوی، بر محور یک مفهوم به نام «مذهب تشیع» شکل گرفت. او این کشور ملوکالطوایفی وسیع را گرد هم آورد و یک واحد سیاسی را ذیل مفهوم مذهب شیعۀ امامیه تأسیس کرد. باوجود تمام تحولاتی که پس از صفویه رخ داد – یعنی در طی دوران صفویه و پس از آن که افشاریه، زندیه، قاجاریه و حتی پهلوی روی کار آمدند – هیچکدام نتوانستند این مفهوم «ایران مساوی با مذهب تشیع» یا «ایران مساوی با دین» را نابود کنند و از میان ببرند. جمهوری اسلامی نیز بر همین بستر سوار شد.
آن تقابلی که میان ملت و امت ایجاد میشود و عدهای میگویند: «اینها امتگرا هستند و ما ملیگرا»، به نظر من یک تقابل کاذب است که با سیر تحولات تاریخی در ایران و جهان اسلام همخوانی ندارد. به چه دلیل؟ به این دلیل که «امت» – حداقل به معنایی که من آن را در نظر میگیرم – یعنی اذعان به اینکه یک واحد فرهنگی مشترک به نام «جهان اسلام». این جهان اسلام، پیوندهای فرهنگی، دینی، اجتماعی و تاریخی عمیقی دارد. بهعنوانمثال، ملتی که در ایران تشکیل شده و ملتی که در مغرب (شمال آفریقا) شکلگرفته، درست است که واحدهای سیاسیشان با یکدیگر متفاوت است، اما مشترکات و پیوندهای فرهنگی عمیقی با هم دارند. برای مثال، وقتی «عابد الجابری» میخواهد دربارۀ وضعیت خود در مغرب و جایگاهش در تاریخ جهان اسلام بیندیشد و هویت جمعی خود را صورتبندی کند، به «امام محمد غزالی» ارجاع میدهد. امام محمد غزالی اهل کجاست؟ اهل خراسان است. خراسان بخشی از مغرب نیست، اما چرا جابری خود را در گفتگو و مکالمه با خراسان، با ابوعلی سینا یا فارابی قرار میدهد؟ یا بهعنوانمثال، وقتی آقای «دینانی» یا آقای «یحیی یثربی» میخواهند در باب عقلانیت صحبت کنند، به «ابن رشد» ارجاع میدهند. ابن رشد اهل کجاست؟ اهل آندلس و مغربِ جهان اسلام است. این نشان میدهد که این پیوندهای فرهنگی، فکری، اندیشهای و تاریخی، یک هویت جمعی به ما داده است که این هویت جمعی دچار تکثراتی نیز هست و این تکثرات در عالم مدرن، اشکال مدرن و جدیدی به خود گرفتهاند. یا «سید جمالالدین اسدآبادی» که برمیخیزد و ابتدا در هند شروع میکند و آنجا بهعنوانمثال «عروةالوثقی» را منتشر میکند، سپس او را اخراج میکنند و به مصر میرود و از آنجا در باب عثمانی سخن میگوید، یا به ایران میآید و دربارۀ مبارزات علیه استعمار صحبت میکند.
اینها ظرفیتهایی است که در جهان اسلام وجود دارد. اگر ما بخواهیم اینها را نفی کنیم، در واقع خودمان، تاریخ خودمان و اساساً بخشی از «واقعبودگی» خودمان را نفی کردهایم. مانند این است که کسی که امروز در سوئد زندگی میکند – حتی اگر روی نقشه هم نگاه کنید، فاصلۀ سوئد تا یونان بسیار بیشتر از فاصلۀ ایران تا یونان است – خود را وارث افلاطون یا وارث دوران هلنی میداند. چرا؟ چون میگوید ما در «اروپایی بودن» مشترکاتی داریم و خود را بخشی از اروپا میداند. به نظر من، وقتی ما در باب این تحولات صحبت میکنیم، باید تحولات مفهومی را نیز مورد مداقه و توجه قرار دهیم. این را بهعنوان مقدمه عرض کردم.
بهرهبردن از ایده اتحادیه اروپا
این نکتهای که شما بیان کردید، یکی از پرسشهایی بود که در ادامه قصد طرح آن را داشتیم. بالاخره امروزه جمعبندی از تحولاتی که رخداده، شدت گرفته است. برخی تلاش میکنند بگویند بعد از تضعیف امتگرایی، ایران آسیب دید و برخی تلاش میکنند تا بگویند امتگرایی برای ایران تحفهای نداشت و نهایتاً ایرانگرایی ما را نجات داد. اما توضیح شما در بیان وجه وحدت این دو قابلتأمل بود.
میری: کسانی که بر خط تقابل حرکت میکنند، آنهایی که امت را در برابر ملت قرار میدهند، عملاً میگویند دوران جدید را سراسر فلاکت و بدبختی میدانند و معتقدند هر آنچه مفاهیم جدید برای ما به ارمغان آورده است را باید نفی و انکار کنیم و به دوران پیشامدرن تمسک جوییم. در مقابل، گروهی که نظر معکوس دارند، میگویند این مفهوم «امت» است که ما را بیچاره کرده است. آنها نیز دقیقاً چنین میپندارند که گویی تاریخ ما از نقطۀ صفر، مثلاً از سال ۱۲۸۶(انقلاب مشروطه)، آغاز شده و هیچ پیشینهای نداریم؛ درحالیکه اینگونه نیست. این جغرافیا و این فضا، پیشینهای دارد و ما با همین پیشینه است که میتوانیم خودمان را بازسازی کنیم و در آیینۀ تاریخ خود، هویت، واقعبودگی، وضعیت، امکانها و نسبتهای خود را بازیابیم.
فکر میکنم یکی از عواملی که باعث شده است «امت» و «ملت» را در مقابل یکدیگر قرار دهند، این تصور باشد که برخی ایدۀ امتگرایی را به این معنا میگیرند که یک دولت واحد در تمامی کشورهای اسلامی تشکیل شود و بهعنوانمثال، ولیفقیه در رأس آن دولت قرار بگیرد. به نظر من، اولاً چنین تصوری از ولیفقیه و اساساً از خود مفهوم ولایتفقیه و امتگرایی، نادرست است. شاید اگر بخواهیم آن را به ایدهای نزدیک کنیم، شبیه به ایدهای است که در اروپا، «اتحادیۀ اروپا» را شکل داد. یعنی چه؟ یعنی آنها مشترکات فرهنگی دارند و این مشترکات فرهنگی را بهمثابه مانع نمیبینند. آنها پیش از جنگ جهانی دوم، نمیخواستند این مشترکات فرهنگی را ببینند و آن را مانع میدانستند. در نتیجه، دو جنگ بزرگ را تجربه کردند؛ جنگهایی که از بیرون به اروپا تحمیل نشد، بلکه خود اروپاییان به جان یکدیگر افتادند.
جالب است که درست در میانۀ جنگ جهانی دوم، یک فیلسوف بزرگ در آلمان که به او میخندیدند، ایدۀ «اروپا» را مطرح میکند. او «کارل یاسپرس» است. وی کتاب کوچکی دارد به نام «اروپا چیست؟» او در آنجا میگوید مفهوم «اروپا»، خود مفهومی است که در سیر تحولات تاریخی فربه شده و پیشینهای دارد. این امر، مشترکاتی را ایجاد کرده و پیوندها و الفتهایی را در میان این مردمان متکثر و متنوع که زبانها، اقوام و حتی بعضاً تاریخهای متفاوتی دارند، به وجود آورده است. آنها تجارب مشترکی داشتهاند و آن کلانایدهها میتواند اروپا را گرد هم آورد و یک صلح پایدار ایجاد کند.
آن روز که در بحبوحۀ جنگ جهانی دوم، کارل یاسپرس این سخن را مطرح کرد، به او خندیدند و گفتند: «در میانۀ بمب و بمباران و کشتوکشتار، تو از صلح پایدار و پیوندهای مشترک اروپاییان سخن میگویی؟ اروپاییان در حال دریدن یکدیگرند.» اما زمان نشان داد که جنگ جهانی دوم تمام شد و ایدۀ اروپای واحد شکل گرفت و بسط پیدا کرد. اکنون نیز درست است که با موانع، تلاطمها و فراز و نشیبهایی روبرو است، اما این ایده شکل گرفته است.
به نظر من، ایدۀ امت اسلامی به این معنا نیست که مثلاً عربستان سعودی زیرمجموعۀ ایران قرار بگیرد یا ایران زیرمجموعۀ مغرب بشود؛ بلکه این را میرساند که این مشترکات فرهنگی میتواند بهمثابه یک فضای بینابینی باشد تا در آن فضا و با اتکا به آن مشترکات، تاریخ مشترک و مفاهیم مشترک، مفاهیم عامی پیدا کنیم و بر اساس آن مفاهیم عام، با یکدیگر وارد گفتگو شویم.
چیزی شبیه اتحادیه کشورهای اسلامی.
میری: بله. در گام اول حتی لازم نیست تا از کشورهای دوردست نظیر مالزی شروع کنیم. در میان همین همسایگان، ما با حدود ۱۷ یا ۱۸ کشور مرز آبی و خاکی داریم و میتوانیم از همینجا شروع کرده و تمرین کنیم و بعد آرامآرام آن را به کل جهان اسلام بسط دهیم؛ بهصورت یک امت واحده؛ لذا بحث این است که ما بتوانیم از این پیشینۀ مشترک استفاده کنیم. به نظرم این مقدمات لازم بود.
تهدید، فرصتی برای انسجام
اگر بخواهیم باز گردیم به سؤال اول، مسئله در واقع این بود که چگونه میتوان آن انسجام به وجود آمده و رفتار مردم را توضیح داد و معنادار کرد؟
میری: باید یک نکته را بسیار واضح و آشکار بیان کرد و آن هم این است که معمولاً وقتی شکستی رخ میدهد، هیچکس مسئولیت آن را بر عهده نمیگیرد؛ اما وقتی یک پیروزی اتفاق میافتد یا حداقل یک مقاومتی شکل میگیرد، هر کسی میخواهد آن مقاومت یا پیروزی را به خود نسبت دهد. مثلاً یکی ممکن است نام آرش کمانگیر، دیگری امام حسین (ع) و سومی امر دیگری را به میان آوردند. اما به نظر من، آنچه واقعیت دارد – حداقل در جامعهشناسی – این است که وقتی زلزلهای رخ میدهد، بحران اجتماعی، فاجعه، سیل یا جنگی عظیم اتفاق میافتد، در لحظات اول ممکن است شوک شدیدی روح جامعه را آزرده کند؛ اما همین آزردگی یا مجموعۀ آزردگیها، یک نیرو و انرژی درونی را از جامعه استخراج میکند. آن نیرو، «روح جمعی» است؛ به این معنا که آن حافظۀ جمعی ناخودآگاه که مبتنی بر اسطورهها، استعارهها، تاریخ مشترک، زندگی مشترک، زبان مشترک و آرمانهای مشترک است، دوباره زاده میشود یا فضایی برای بازیابی خود پیدا میکند.
اسرائیل، نوزادی بود که انگلستان آن را در رحم امپراتوری عثمانی و در نقاط ضعف آن، متولد کرد.
به نظر من، جنگ یکی از آن نقاط عطف است؛ مشخصاً جنگی که شما آغازگر آن نیستید، بلکه بر شما تحمیل میشود. آنجاست که شخصیت شما از حالت پراکندگی به حالت تمرکز درمیآید. به فضای رسانهای یک هفته قبل از جنگ نگاهی بیندازید. تقریباً همه در حال چنگانداختن به روی یکدیگر بودند. فضا اینگونه بود و خود مردم هم به انحاء گوناگون، عدهای بیبیسی فارسی را نگاه میکردند، عدهای ایران اینترنشنال را دنبال میکردند و عدهای صداوسیما را قبول داشتند. هر گروهی مطالب مربوط به فساد گروه دیگر را برای دیگری ارسال میکرد. کل فضا این بود و ما کاملاً از حالت تمرکز، انسجام و با هم بودن خارج شده و پریشان شده بودیم. جنگ، ناگهان تمامی آن زوائد را کنار زد و گفت اولین چیزی که اهمیت دارد، این است که شما «وجود» داشته باشید. وقتی موجودیت شما در خطر است، مانند آن است که ناگهان کسی گلوی شما را میفشارد و در حال خفه شدن هستید. در آن لحظه به این فکر نمیکنید که خانهتان در سعادتآباد را به چه قیمتی بفروشید. تمام تلاش شما این است که دستانی که دور گردنتان حلقه شده و شما را خفه میکند، باز کنید تا بتوانید نفس بکشید و آن را پس بزنید. این اتفاق برای ما افتاد.
اسطورههای دینی و زبانی برای روایتگری در شرایط بحرانی
پیرامون آن بحث تاریخمندی جامعه ایران و اسطورههای آن که طرح کردید، من نکتهای را داشتم که اگر بتوان بیشتر بسط داد، مناسب است. به هر حال ذهن و حافظۀ تاریخی ما مملو از اسطورۀ حکومت عدل علی (ع) و قیام امام حسین (ع) است و ما وضعیت خود را با این روایات تبیین میکنیم. ما خودمان را با اینها روایت میکنیم. شما نقش این اسطورهها در یافتن زبانی برای توضیح این وضعیت بحرانی را چگونه میبینید؟ خصوصاً آنکه ایامی که جنگ بر ما تحمیل شد، ایام عید غدیر و در آستانه ماه محرم بود.
میری: خود مفهوم «اسطوره» به دلیل اینکه در قرآن نیز به کار رفته و بهنوعی با بار معنایی منفی و سلبی استفاده شده است (اَساطیرُ الاَوَّلین)، شاید در زبان فارسی یا در گفتمان ما، تا حدی بار منفی پیدا کرده باشد. وقتی ریشهیابی و تبارشناسی میکنید، میبینیم که این واژه از زبانهای دیگر وارد زبان عربی شده و همان «استوریا» یا «هیستوریا» یونانی به معنای «تاریخ» است. جالب است که «هیستوری» (History) و «استوری» (Story) همریشه هستند. یکی به معنای داستان و دیگری تاریخ است. وقتی شما یک «استوری» تعریف میکنید، ممکن است داستانی بگویید که واقعیت نداشته باشد. وقتی «هیستوری» میگویید، باز هم در حال داستانگویی هستید، اما داستانی مبتنی بر وقایعی که اتفاق افتاده است.
وقتی «اسطوره» به معنایی به کار میرود که مثلاً میگوییم امام حسین (ع) یک اسطوره است یا «چگوارا» یک اسطوره است، به این معنا نیست که این یک امر غیرواقعی است.
اما وقتی «اسطوره» به معنایی به کار میرود که مثلاً میگوییم امام حسین (ع) یک اسطوره است یا «چگوارا» یک اسطوره است، به این معنا نیست که این یک امر غیرواقعی است. متأسفانه یا خوشبختانه، ما در فضایی قرار گرفتهایم که معمولاً زبانمان از مفاهیمی استفاده میکند که ممکن است برآمده از چارچوب ذهنی و تجربۀ تاریخی ایرانی نباشد و از جای دیگری نشئت گرفته باشد. «اسطوره» به معنایی که امروز ما استفاده میکنیم – مثلاً وقتی «مهرداد بهار» از «اسطورههای ایرانی» سخن میگوید – دقیقاً به «استوری» یا «هیستوری» بهکاررفته در قرآن ارجاع نمیدهد، بلکه به یک مفهوم دیگر به نام «میت» (Myth) یا «میتوس» (Muthos) اشاره دارد. «میتوس» یک انرژی یا فضایی است که انسان در آن احساسات، عواطف و هیجانات خود را در نسبت به یک آرمان یا یک واقعه حس میکند و آن واقعه، یک نقطۀ عطف و یک تغییردهندۀ بازی (Game Changer) است. بهعنوانمثال، وقتی به کربلا میاندیشید، این اندیشه مانند فکرکردن به تولد مادربزرگتان نیست. هرچند تولد مادربزرگ برای شما بسیار مهم است، اما اینگونه نیست که ناگهان شما را برانگیزد یا از یک افق فکری به افق دیگری هدایت کند. اما کربلا همچون یک نقطۀ عطف عمل میکند.
وقتی شما خود را با روایت کربلا یا عاشورا هماهنگ میکنید، گویی جهان دیگری پیش روی شما گشوده میشود و انرژیهای نهفتۀ روحانی، معنوی، عاطفی و احساسی شما برانگیخته میگردد. این نوعی برانگیختگی است و این برانگیختگی، هنگامی که حالت جمعی پیدا میکند، ممکن است یک جنبش، حرکت و نهضت را در یک ملت یا جامعه ایجاد کند. به همین خاطر، «اسطوره» به این معنا به کار میرود، نه به معنای مفاهیمی غیرواقعی یا مفاهیمی که همچون داستان «ثور» یا «والهالا» در اساطیر «وایکینگها» باشند. چهبسا این اساطیر امروزه برای یک شهروند سوئدی یا نروژی به اندازۀ حضرت عیسی مسیح (ع) اهمیت نداشته باشد. این نکتهای در باب اسطوره بود؛ بنابراین این اسطورهها برای ما کاملاً حس برانگیختگی داشته و مهم هستند.
اسرائیل، شرکتی چندملیتی
پرسش بعدی ناظر به طرح بحث مقدماتی شما است. طبیعتاً یک ملت در شرایط تهدید وجودی به یک انسجام ناخودآگاه دست پیدا خواهند کرد، اما واقعیت آن است که ما در پشت جنگ اخیر، یک هشیاری عالی را از مردم دیدیدم. اسرائیل در پس جنگ نظامی خود یک توطئه اجتماعی را نیز تدارک دیده بود. یعنی تلاش داشت تا مردم را نیز علیه نظام اسلامی وارد صحنه کند. این راهبرد حتی بر شیوه جنگ نظامی وی نیز اثرگذار بود. یعنی در دو روز اول با نقطهزنی تلاش کرد تا صرفاً مقامات نظامی و دانشمندان را هدف قرار داده و این پیام را به مردم منتقل کند که ما در کنار شما هستیم. اما مردم بهخوبی هشیار بودند؛ لذا شاید به نظر میرسد لازم باشد تا نکات دیگری را نیز به بحث اضافه کنیم تا انسجام به وجود آمده توضیح پیدا کند.
میری: در باب جنگ اخیر و نکاتی که میفرمایید، نکات دیگری نیز میتوان اضافه کرد. اولاً این نکته را نباید فراموش کنیم که این جنگ، شاید اولین تجربۀ اینچنینی برای ایرانیان بود. ما جنگ هشتسالة ایران و عراق، یعنی جنگ تحمیلی اول را داشتیم که یک جنگ کاملاً کلاسیک بود. درست است که در آن از ابزارآلات مدرن استفاده میشد، اما جنگ، تنبهتن بود؛ شما حمله میکردید، آنها پاتک میزدند، شهری را تصرف میکردید و شهری را پس میدادید. این جنگ اما یک جنگ تمامعیار الکترونیک بود.
صداوسیما وقتی میخواهد جنگ یا شهامت و شجاعت را روایت کند، تصاویر دفاع مقدس را نشان میدهد؛ درحالیکه هیچکدام از ما این جنگ اخیر را اینگونه تجربه نکردهایم. یعنی ما هنوز نتوانستهایم تصاویری را ایجاد کنیم که بتوانیم حسی را که از این جنگ دوم تحمیلی داشتیم، روایت کنیم.
درست است که ما امروز رنجیدهایم، بسیار غمناکیم و ممکن است جراحتهای عمیقی دیده باشیم. بسیاری از مردم کوچه و خیابان، از فرماندهان کشور و از دانشمندانی که سهم بسزایی در ارتقای فهم ما از مسائل بسیار پیچیدۀ فیزیک، مسائل نظامی و مسائل علمی داشتند، به شهادت رسیدند. اینها واقعاً دردناک است و حس اینکه کشور یا کشورهایی به شما حمله کنند، غرور ملی را جریحهدار میکند و انسان را بسیار اندوهگین میسازد. اما وظیفۀ کسی که میخواهد تحلیل کند، اندکی فاصلهگذاری است. او تلاش میکند کمی فاصله بگیرد و در آن فاصله، چیزهایی را درک کند یا ادراک عمیقتری از وضعیت را به جامعه گزارش دهد. شاید ده سال یا شاید پنج سال دیگر، وقتی به این روزگار نگاه میکنیم، اینجا را یک نقطۀ عطف بدانیم و بگوییم که ما تجربهای اندوختیم و این تجربه، اولاً فضای ذهنی ما را نسبت به «جنگ» تغییر داد. جالب است که هنوز هم اگر نگاه کنید، صداوسیما وقتی میخواهد جنگ یا شهامت و شجاعت را روایت کند، تصاویر دفاع مقدس را نشان میدهد؛ درحالیکه هیچکدام از ما این جنگ اخیر را اینگونه تجربه نکردهایم. یعنی ما هنوز نتوانستهایم تصاویری را ایجاد کنیم که بتوانیم حسی را که از این جنگ دوم تحمیلی داشتیم، روایت کنیم. چرا؟ چون این جنگ بسیار پیچیده بود و ابعاد فناورانه، الکترونیک و جنگالی (جنگ الکترونیک) داشت.
یک نکتۀ دیگر که به نظرم اشاره به آن خالی از لطف نیست، این است که اسرائیل چیست؟ به نظر من، بسیاری از سیاستگذاران، فرماندهان و کسانی که در این ۴۷ سال در باب اسرائیل سخن گفته و سخنانشان تأثیرگذار بوده است، نیازمند یک بازنگری جدی در این خصوص هستند که اسرائیل اساساً چیست. چون این مسئله تابو بود. اگر کسی میخواست سخنی بگوید که اندکی متفاوت از روایت رسمی دربارۀ اسرائیل باشد، به او اجازۀ بروز و ظهور نمیدادند. اما این اتفاق، موجودیت ما را تهدید کرد یا حداقل اگر تهدید هم نکرد، تکانههای عظیمی به همراه داشت. مقاومت ما، مقاومت خوبی بود، اما این رخداد، تلنگرهای بزرگی به ما زد و به نظر من این پرسش را در ذهن ما ایجاد کرد. بسیاری از کسانی که دربارۀ اسرائیل صحبت میکردند یا میکنند، میگویند اسرائیل کشور کوچکی است که آمده و سرزمینی را اشغال کرده و باید از اینجا برود. اما آنها متوجه یک چیز نبودند: اسرائیل یک کشور نیست، بلکه یک شرکت فراملیتی است. جالب آنکه این شرکت فراملیتی، مانند دیگر شرکتهای فراملیتی هم نیست. یعنی مانند «بریتیشپترولیوم» نیست که فقط بهخاطر سود و منافع شکل گرفته باشد. اسرائیل یک شرکت فراملیتی مبتنی بر یک «الهیات سیاسی» است. اگر ما این الهیات سیاسی را درک نکنیم، نمیتوانیم بفهمیم چرا آمریکا آن بمب را آورد و تأسیسات فردو را هدف قرار داد. مجلس سنای آمریکا چه ارتباطی با اینجا دارد؟ اینکه بگوییم لابی اسرائیل بسیار قوی است، نمیتواند تمام ماجرا را توضیح دهد. تا زمانی که نفهمیم «مسیحیت صهیونیستی» (Christian Zionism) چیست (جریانی که هم دموکراتها و هم جمهوریخواهان، اکثریتشان هویت سیاسی خود را ذیل آن تعریف میکنند) نمیتوانیم این تحولات را تحلیل کنیم.
بهعنوانمثال، بایدن، ۴۵ سال پیش میآید و میگوید: «اگر اسرائیل هم وجود نداشت، ما باید آن را به وجود میآوردیم.» او که یک دموکرات بود. از آن سو ترامپ میآید و هزینههای گزافی برای اسرائیل میکند. آمریکا از آن سوی دنیا میآید و فردو را میزند.
اگر این الهیات سیاسی را درک نکنیم، نمیتوانیم بفهمیم که چرا اسرائیل که یک شرکت فراملیتی است، اینگونه عمل میکند. اگر این موضوع را نفهمیم، نمیتوانیم مخاطرات بعدی را مدیریت کنیم. اسرائیل، نوزادی بود که انگلستان آن را در رحم امپراتوری عثمانی و در نقاط ضعف آن، متولد کرد. پس از جنگ جهانی دوم که امپراتوری بریتانیا شکست خورد، آمریکا تمامقد به