یادداشت تحلیلی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع) پیرامون بازخوانی نسبت ملیگرایی و امتگرایی در بستر انقلاب اسلامی
یادداشت محمدرضا کوهکن پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)
دوگانهسازی از هویت های ملی در برابر هویتهای فراملی، چنددهه است که جزو مسائل انسان معاصر به حساب میآید و در هر بافتاری، بهنحوی بروز و ظهور داشته است. او گاهی با «افراط» و گاهی با «تفریط» در پی پاسخ به آن برآمده است. بهبهانه بروز مجدد آن در پی جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، و قرار دادن ملیگرایی در مقابل و در تعارض با امتگرایی از جانب برخی، در این یادداشت مروری بر دو رویکرد کلی به ملیگرایی خواهیم داشت و سپس رویکرد انقلاب اسلامی را در قبال آن بررسی میکنیم.
رویکرد اول: ملی گرایی افراطی
اگرچه شاید امروزه وضعیت بدین بغرنجی نباشد، اما روزگاری شاهد افراط عمومی در ملی گرایی و وطنپرستی و به تبع، دیگری و دشمنپنداری هر آنچه غیر از آن بودهایم؛ گزافه نیست اگر این رویکرد را توسعهیافتهی فرهنگ جاهلی «قوم گرایی» بدانیم که گاه در قالب ملیتها و گاه در قالب قومیتها (همچون پانعربیسم، پانترکیسم و…) تجلی میکند. در اینجا عصبیتهای قومی و ملی به جای حقمحوری مینشیند؛ در نتیجه دیگر اقوام و ملیتها در حکم «رقیب» و «دشمن» خواهند بود و در صورت فراهم شدن شرایط برای انسانِ سیریناپذیر، هدف مشروعی برای غارت و تجاوز شناخته میشوند. بسیاری از جنگهایی که در طول تاریخ رخ داده بر همین اساس بوده و نقطه اوج آن را نیز ظهور استعمارگری و بروز دو جنگ جهانی میتوان دانست. شاید قلهی افراط در ملیگرایی را در مفهوم «استثناگرایی آمریکایی» بتوان یافت که بر اساس آن، آمریکاییها کشور خود را -در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و…- «برتر» به حساب میآورند و مأموریت منحصربهفردی برای نجات جهان و گسترش ارزشهای آمریکایی برای خود قائل هستند و لذا به بهانه تأمین منافع آمریکایی، دخالت در امور دیگر کشورها را حق خود میپندارند و هیچ عامل محدودکنندهی سیاسی، اخلاقی و… را پیش روی خود نمیبینند.
طبعاً چنین رویکردی با فطرت عزتخواه انسانی در تعارض است و مقاومتهایی را در میان ملتها بر میانگیزد. لذا سویههای پیشرفتهتری از ملیگرایی در غالب ائتلافهای بینالمللی یا مفاهیمی همچون «توسعه» و «جهانی شدن» سر برآورد که در ظاهر، هویتهای ملی را به رسمیت میشناخت، اما در باطن، شکل جدیدی از استعمار بود که ملتها را بهصورت ناخودآگاه به سوی قدرتهای سلطهجو سوق میداد و منقاد آنها میساخت.
رویکرد دوم: پسا ملی گرایی
در مقابل، برخی برای فراتر رفتن از قوم گرایی و ملی گرایی و نفی ثمرات آن، به فکر چاره افتادند اما به تفریط در این زمینه دچار شدند و به نام علاج، هویتهای ملی را نفی کردند. مفاهیمی همچون «اینترناسیونالیسم»، «ترنسناسیونالیسم» و «جهانوطنی» عمدتاً از جانب جنبشهای چپ و آزادیخواه و ضدامپریالیست، در این راستا ساخته و پرداخته شد و رواج یافت. اما این مفاهیم نیز مبتنی بر «نفی» بوده و طرح روشن و واقعبینانهای برای «ساخت» نداشتهاند. به تعبیر دیگر، با نفی هویت و ریشه افراد و ملیتها، هویت والاتر و ذیقیمتتری برای آنها عرضه نکردهاند که ارزش مهاجرت از یکی به دیگری و هزینه دادن برای آن را داشته باشد؛ چیزی که تنها از یک دین و مکتب الهی بر میآید.
رویکرد سوم: جمع هویت دوگانه
البته مسئله تعارض هویتهای دوگانه منحصر به دنیای پیرامون ما نبوده و دوگانهسازی از ایران در برابر اسلام و ملی گرایی در برابر امت گرایی در ساحت اندیشه معاصر ایران نیز مطرح بوده است؛ هرچند شاید در دوران پیش از آن، اساساً حلشده بوده و برای جامعه مسلمان ایران مسئله محسوب نمیشده است. اما درهرحال مسئلهبودگی آن در ایران معاصر بهواسطه عوارض جریان مدرنیته و روشنفکری، قابل انکار نیست. کتاب مبسوط «خدمات متقابل اسلام و ایران» شهید مطهری، نشاندهنده دغدغه ایشان برای پاسخ به این مسئله فکری در آن دوران بوده است. این دوگانهسازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از جانب برخی برجسته و تشدید شد -ممکن است افراط و تفریط برخی افراد نیز در تشدید آن دخیل بوده باشد- و هر از گاهی شاهد بروز عوارض این نگرش غلط هستیم. گاهی با شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و «فلسطین رو رها کن، فکری به حال ما کن»، گاهی با برجسته کردن اماکن و مناسبتهای باستانی پیش از اسلام در برابر اماکن و مناسبتهای مذهبی و مانند آن. در جدیدترین این دوگانهسازیها، پس از تجاوز رژیم صهونیستی به کشورمان، برخی با استناد به اتحاد ستودنی ایرانیان حول دفاع از وطن، ملیگرایی را عامل اصلی این همبستگی بیسابقه دانسته و آن را در تقابل با سیاست امت گرایی -که از نگاه آنها شکستخورده و ناکارآمد است- گذاشتهاند؛ ادعایی که باید آن را نسخه بازآراییشده و بهروزشده شعار «نه غزه، نه لبنان» دانست. حال که نادرستی این شعار روشن شده، مطرح کردن آن به زبان دیگر کاملاً در خدمت اهداف رژیم صهیونیستی و آمریکا است و گویندگان آن -حتی اگر متوجه نباشند- با معارض نشان دادن هویت ملی و امتی، و نفی امت گرایی به نفع ملی گرایی، در حق ایران جفا کردهاند.
البته در این میان مغالطهای نیز انجام گرفته است؛ مطرحکنندگان مدعی هستند در جنگ اخیر، امت گرایی به کمک ایران نیامد و این ایرانیان بودند که با جمع شدن حول ملی گرایی، از وطن دفاع کردند. یکی از مغالطههایی که در این استدلال مطرح است، آن است که امت گرایی به معنای همراهی و پشتیبانی «دولتهای اسلامی» در نظر گرفته شده است. درحالیکه وضعیت حاکمان کشورهای اسلامی و سرسپردگی یا بیارادگی آنان در مقابل غرب واضح و مشخص است و امیدی به آنها نداشتهایم؛ بلکه باید ثمره امتگرایی را در حمایت و پشتیبانی «ملتهای مسلمان» از ایران جستجو کرد، که در این خصوص از قضا حمایتهای گسترده و بیسابقهای از ایران در جنگ اخیر صورت گرفت و اساساً حمله دشمن به خاک کشورمان نیز به خاطر تضعیف بخشی از این عمق و امتداد خارجی در ماههای پیش از آن بوده است. لذا «بیثمر بودن» امتگرایی در جنگ تحمیلی اخیر، ادعای گزاف و نادرستی است.
اما علیایحال در میان رویکرد افراطی و تفریطی به ملی گرایی، انقلاب اسلامی ایده جمع میان ایندو را مطرح کرد و رهبران و متفکران آن، جمهوری اسلامی را بر این اساس استوار کردند و پیش بردند. طبعاً استقبال پرشور مردمی از رؤسای جمهور ایران در سفرهای خارجی، خوشحالی غیرایرانیان از پیروزی ایران در میادین ورزشی و نیز عملیاتهای وعده صادق و… برای ایران بما هو ایران نبوده؛ چراکه گفتمان ملیگرایی اساساً ظرفیت تولید چنین عمق نفوذی را ندارد. شاید اگر حمایتهای مردمی بینالمللی از ایران نبود، وضعیت بسیار سختتری داشتیم و زودتر از اینها حمله نظامی را تجربه میکردیم. و شاید اگر بهواسطه موانع بیرونی، کوتاهیها، عدم اعتقاد برخی مسئولین و… این حمایتها و همراهیها را جامعتر و کاراتر طراحی میکردیم و توسعه میدادیم، مشکلات مادی و معنوی بیشتری را میتوانستیم از کشور حل کنیم و بهصورت متقابل از ثمرات بیشتری برخوردار بودیم. لذا ادعای ناکارآمد بودن سیاست امت گرایی، ادعای غیرمنصفانه و ناصوابی است. همانطور که از سوی مقابل، نفی وطن و هویت و تاریخ و تمدن ایرانی نیز در اندیشه انقلاب اسلامی جایگاهی ندارد. با وجود آنکه در ساحت مذهب حق و باطل معنا دارد و موضع انقلاب اسلامی در خصوص حقایت تشیع واضح و صریح است، اما ایده او «نفی دیگر مذاهب» نیست؛ بلکه به تصریح رهبر معظم انقلاب، وحدت اسلامی به واسطه تأیید و حفظ مذاهب اتفاق میافتد، نه نفی آن. حال در ساحت ملیت که حق و باطل معنا ندارد، انقلاب اسلامی چگونه میتواند حکم به «نفی ملیت» بدهد؟
نگاه انقلاب اسلامی در ابتدا به داخل ایران بود، اما این نگاه منحصر در ایران نبوده است. انقلاب اسلامی هویت جدیدی را برای انسان ایرانی و هر انسان مسلمان دیگری به ارمغان آورد، و آن تأیید هویت ملی در طول هویت دینی و مقید به حدود آن است. انقلاب اسلامی، بهواسطه اصولی که از اسلام گرفته، به انسان ایرانی کرامت و عزت و هویت بخشید و او را در مقابل هضم شدن در هویتهای مهاجم مصونیت داد و استقلال بخشید؛ سپس دیگر ملتها را نیز به بازسازی هویت ملی خود بر اساس عزت و کرامت و خروج از سلطه دیگران فراخواند. اما هدف به اینجا خلاصه نمیشد؛ انقلاب اسلامی علاوه بر نفی سلطه دیگران بر هویت و موجودیت ملتها، یک طرح ایجابی را نیز به آنها عرضه کرد؛ طرحی که امثال رویکرد پسا ملی گرایی فاقد آن هستند؛ و آن، تشکیل یک هویت بالاتر -یعنی امت اسلامی- از جمع هویتهای ملی و قومی -و نه نفی آنان- است.
انقلاب اسلامی افق دید انسان ایرانی و هویت او را رشد داد و تعالی بخشید. اگر بپذیریم که ارزش انسانها به اندازه افق و اهتمام آنهاست، هر میزان که «من» انسان توسعهیافتهتر باشد، ارزشمندتر و متعالیتر است. گاهی «من» انسان در حد خود او، خانواده او، فامیل او، شهر او، قوم او، کشور او یا منطقه او است، اما گاهی «من» خود را در حد بشریت تعریف میکند و دغدغهمند و دلسوز آنان میشود. انقلاب اسلامی هویت ایرانی -و هویت هر فرد مسلمان- را در چنین افقی تعریف کرد و تحقق هر دو هدف سلبی (نفی سلطهگری و سلطهپذیری) و ایجابی (امتسازی و تمدنسازی) در افق جهانی را از او طلب کرد.
انقلاب اسلامی در این میان هویت ویژهتر و تعیینکنندهتری به ایرانیان بخشید؛ بر این اساس ایران، امروز دیگر یک هویت سیاسی و جغرافیایی در عرض دیگر هویتهای نظام بینالملل نیست؛ بلکه بهواسطه تشکیل نظام جمهوری اسلامی و استقرار تنها حاکمیت الهی در ایران، مسئولیت بالاتری بر عهده ایرانیان قرار گرفت و افتخار میانداری و رهبری این جریان در دست آنان است و عمل او برای دیگران تبدیل به الگو شده است. این جایگاه نه تعیینی، بلکه تعیّنی بوده؛ همچون مُشکی بوده که خود بو کرده و ملتها را گرد خود جمع کرده و چنین عمق راهبردی و جذابیتی را برای آن به ارمغان آورده است. چنین مزایایی تنها از ظرفیت امت گرایی بر میآمده است و لذا نفی آن بههیچعنوان به نفع منافع و مصالح ملی ما نمیباشد.