حمله اسرائیل به ایران و احیای همبستگی ملی بین ایرانیان

باوجود تلاش آشکار اسرائیل برای مهندسی افکار عمومی، روایت رهایی‌بخش نتوانسته در ذهن و دل مردم داخل ایران جای باز کند یا آنها را با خود همراه سازد.

محمد اسلامی» [1] – استاد دانشگاه «مینهوی» پرتغال – در مطلبی که وب‌سایت «Middle East Eye» آن را منتشر کرده است، تأکید می‌کند که اهداف رژیم اسرائیل از حمله به ایران بسیار فراتر از بحث هسته‌ای بود و آنها با ترور فرماندهان و حمله به مراکزی مثل صداوسیما، به دنبال تغییر رژیم در ایران هستند. اما به گفته وی، تلاش برای مهندسی افکار عمومی ایرانیان درباره جنگ کنونی و جداکردن صف ملت از نظام، نتیجه معکوس داده و احساسی تازه از ملی‌گرایی را در ایران به دنبال داشته است. به گفته وی، آنچه که شاید رهبران اسرائیل و متحدانشان دست‌کم گرفته‌اند، حافظه تاریخی عمیقاً ریشه‌دار ایرانیان و حساسیت غریزی آن‌ها نسبت به مداخله خارجی است. وی تأکید می‌کند «هدف قراردادن مقامات بلندپایه، به جای آنکه صدای مطالبه برای تغییر رژیم را تقویت کند، از نگاه بسیاری از ایرانیان به‌عنوان حمله‌ای مستقیم به حاکمیت ملی تعبیر شده است.»

هدیه ناخواسته اسرائیل به ایران

به نظر می‌رسد اسرائیل درسی را که باید از تهاجم عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ می‌آموخت، فراموش کرده است. آن حمله به جای آنکه به تغییر رژیم منجر شود، باعث شد مردم ایران – نه لزوماً از سر علاقه به روحانیت حاکم، بلکه به نام میهن‌دوستی – پشت جمهوری اسلامی بایستند. حملات اخیر اسرائیل نیز به‌جای دامن‌زدن به نارضایتی داخلی، احساسی تازه از ملی‌گرایی را برانگیخته است؛ نوعی از ملی‌گرایی که نه بر پایه حمایت از نظام، بلکه بر محور دفاع از سرزمین شکل گرفته است. مراسم‌های عمومی سوگواری و ادای احترام‌های اینترنتی برگزار شده‌اند. حتی برخی از کسانی که پیش‌تر با جنبش «زن، زندگی، آزادی» همسو بودند، اکنون با کسانی که آن‌ها را «مدافعان وطن» می‌نامند، ابراز همبستگی کرده‌اند.

به نظر می‌رسد اسرائیل درسی را که باید از تهاجم عراق به ایران در سال ۱۹۸۰ می‌آموخت، فراموش کرده است.
در محله‌های کارگری و مناطق روستایی – جاهایی که جنبش‌های اعتراضی پیش‌تر به سختی در آن‌ها نفوذ می‌کردند – این احساسات حتی پررنگ‌تر است. تلاش اسرائیل برای جداکردن مردم ایران از حکومتشان، دست‌کم در حال حاضر، نتیجه معکوس داده است. واکنش غالب در داخل ایران، نه شادمانی و شورش، بلکه همبستگی ملی بوده است؛ پدیده‌ای که برای کسانی که سازوکارهای «ترومای» ملی و تهدید خارجی را می‌شناسند، آشناست.

هدف قراردادن مقامات بلندپایه، به‌جای آن که صدای مطالبه برای تغییر رژیم را تقویت کند، از نگاه بسیاری از ایرانیان به‌عنوان حمله‌ای مستقیم به حاکمیت ملی تعبیر شده است. فراتر از حملات هوایی پرسرو‌صدای اسرائیل به زیرساخت‌های هسته‌ای و موشکی ایران و ازکارانداختن عامدانه سامانه‌های پدافند هوایی کشور، مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین دستاورد کارزار نظامی اخیر اسرائیل در جای دیگری نهفته است: ترور هدفمند فرماندهان ارشد نظامی ایران.

اهدافی فراتر از هسته‌ای

کشته‌شدن «محمد باقری» – رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران -، «حسین سلامی» – فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی – و «امیرعلی حاجی‌زاده» – فرمانده نیروی هوافضای سپاه – و شماری دیگر از فرماندهان نظامی ایران، ضربه‌ای جدی به سطوح عالی ساختار نظامی ایران وارد کرده است. این افراد چهره‌های حاشیه‌ای نبودند؛ آن‌ها معماران دکترین بازدارندگی منطقه‌ای ایران بودند و حذف هماهنگ‌شده‌شان، نشانه‌ای از تغییری اساسی در ماهیت و اهداف کارزار اسرائیل علیه ایران است. این عملیات بسیار فراتر از یک حمله پیشگیرانه برای مهار تنش هسته‌ای بود و ضربه‌ای سنجیده به ساختار فرماندهی راهبردی جمهوری اسلامی وارد ساخت.

حملات اخیر اسرائیل، به‌جای دامن‌زدن به نارضایتی داخلی، احساسی تازه از ملی‌گرایی را در ایران برانگیخته است.
درحالی‌که مقامات اسرائیلی به طور رسمی ادعا می‌کنند هدف اصلی‌شان متوقف کردن یا منحرف‌ساختن برنامه هسته‌ای ایران است، اما گستره و دقت حملات اخیر – به‌ویژه حمله روز دوشنبه به ساختمان صداوسیما و ترور مقامات عالی‌رتبه – حاکی از اهدافی فراتر از آن است.

سال‌هاست که در محافل سیاست‌گذاری منطقه‌ای و غربی، این گمانه وجود دارد که در محاسبات راهبردی بلندمدت اسرائیل، یک ایران نیرومند، باثبات و با تمامیت ارضی، تهدیدی ژئوپلیتیک به شمار می‌رود. از دید اسرائیل، ایران صرفاً یک دولت متخاصم نیست، بلکه رقیبی تمدنی در سطح منطقه است که باید نه فقط از نظر برنامه هسته‌ای، بلکه در خودِ انسجام سیاسی و جغرافیایی‌اش مهار شود.

این منطق راهبردی، دهه‌ها عملیات مخفیانه، تلاش برای انزوای دیپلماتیک و تحریم‌های اقتصادی را جهت داده است. همچنین ریشه در ایده‌هایی دارد که مدت‌هاست – گاهی در سکوت، گاهی به‌صراحت – درباره تغییر رژیم و حتی تجزیه ایران به دولت‌های کوچک‌تر و ضعیف‌تر مطرح می‌شود. این دیدگاه‌ها که زمانی محدود به یادداشت‌های تندروها در اندیشکده‌های واشنگتن و تل‌آویو بود، پس از اعتراضات سراسری ایران در پی مرگ «مهسا امینی» در سال ۲۰۲۲، جان تازه‌ای گرفت. آن خیزش به رهبری زنان و جوانان با شعار «زن، زندگی، آزادی»، جدی‌ترین چالش داخلی علیه جمهوری اسلامی در یک نسل گذشته بود.

آمریکا و اسرائیل با احساس اینکه فرصتی تاریخی پیش آمده، حمایت از گروه‌های اپوزیسیون را تشدید کردند. در این میان، رضا پهلوی – ولیعهد پیشین – به چهره‌ای نمادین بدل شد. سفر پر سروصدای او به اسرائیل و اظهارات آشکارش در حمایت از تلاش‌های هماهنگ برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بی‌سابقه بود. این هم‌سویی آشکار میان برخی چهره‌های اپوزیسیون و دولت‌های خارجی، نشانه عبور از همبستگی منفعلانه به سمت هم‌پیمانی آشکار بود.

نتیجه جنگ؛ تحکیم ملی ایرانیان

تلاش اسرائیل برای جداکردن مردم ایران از حکومتشان، نتیجه معکوس داده است.
این هم‌راستایی بیش‌ازپیش – به‌ویژه پس از حملات اخیر اسرائیل – آشکار شد؛ زمانی که لحن پیام‌رسانی رژیم اسرائیل تغییر کرد. اسرائیل دیگر عملیات خود را صرفاً در چارچوب جلوگیری از اشاعه تسلیحات هسته‌ای توجیه نمی‌کرد، بلکه آن‌ها را بخشی از یک «مبارزه گسترده‌تر برای رهایی مردم ایران از چنگال یک رژیم سرکوبگر» معرفی کرد. در این روایت تازه، بر جدایی میان جمهوری اسلامی و مردم ایران تأکید می‌شود؛ با این ادعا که این جنگ نه علیه ایران، بلکه علیه حاکمان آن است. در کارزارهای رسانه‌ای، تلاش شده تا اقدامات نظامی اسرائیل با آرمان‌های مردم عادی ایران پیوند زده شود. چهره‌هایی از میان ایرانیان مهاجر – از جمله رضا پهلوی و علی کریمی (بازیکن پیشین فوتبال) – به‌صراحت با این چارچوب همراه شده‌اند و از مردم خواسته‌اند از سرنگونی رژیم حمایت کنند؛ اما باوجود تلاش آشکار اسرائیل برای مهندسی افکار عمومی، این روایت نتوانسته در ذهن و دل مردم داخل ایران جا باز کند یا آن‌ها را همراه سازد.

آنچه که شاید رهبران اسرائیل و متحدانشان دست‌کم گرفته‌اند، حافظه تاریخی عمیقاً ریشه‌دار ایرانیان و حساسیت غریزی آن‌ها نسبت به مداخله خارجی است. گرچه مخالفت با جمهوری اسلامی – به‌ویژه در میان نسل جوان و ساکنان شهرها – همچنان گسترده است، اما مشاهده حمله یک نیروی خارجی به خاک ایران و کشتن فرماندهان نظامی‌اش، احساسی کاملاً متفاوت را برمی‌انگیزد.

هدف قراردادن مقامات بلندپایه، به جای آنکه صدای مطالبه برای تغییر رژیم را تقویت کند، از نگاه بسیاری از ایرانیان به‌عنوان حمله‌ای مستقیم به حاکمیت ملی تعبیر شده است.
این یک تغییر صرفاً نمادین نیست. سطح همبستگی داخلی که اکنون دیده می‌شود – به‌ویژه در مقایسه با دوره‌های پیشین ناآرامی داخلی مانند اعتراضات آبان ۹۸ یا جنبش مهسا امینی – نشان می‌دهد که اسرائیل، ناخواسته هدیه‌ای سیاسی به جمهوری اسلامی داده است: لحظه‌ای از انسجام ملی، دشمنی مشترک و تعلیق موقتی شکاف‌های درونی.

بدین ترتیب، بنیامین نتانیاهو – نخست‌وزیر اسرائیل – به صف رهبرانی چون «صدام حسین» پیوسته است؛ کسی که تصمیمش برای حمله به ایران در سال ۱۳۵۹ به تثبیت موقعیت آیت‌الله خمینی (ره) در میان دیگر جناح‌های انقلابی کمک کرد. البته هنوز زود است که بگوییم این اتحاد تا چه زمانی دوام خواهد داشت. ایران همچنان جامعه‌ای عمیقاً چندپاره با شکاف‌های نسلی، ایدئولوژیک و اقتصادی است. اما آنچه اکنون روشن به نظر می‌رسد، این است که حملات اسرائیل، فروپاشی رژیم را تسریع نکرده است. در افق بلندمدت برنامه‌ریزی راهبردی، عملیات اخیر اسرائیل شاید نه به‌خاطر آنچه ویران کرد، بلکه به‌خاطر آنچه ناخواسته تحکیم بخشید، به یاد بماند.

دیدگاهتان را بنویسید