فرجام تهاجم اسرائیل به ایران

علی آردم، کارشناس مسائل سیاسی و فعال رسانه‌ای در صفحه اینستاگرامی خود تحلیلی از وضعیت جنگ میان ایران و اسرائیل ارائه داده و استدلال می‌کند که این حمله، صرفاً اقدامی محدود علیه برنامه هسته‌ای نیست، بلکه بخشی از یک سناریوی کلان برای نابود کردن زیرساخت‌های حیاتی دفاعی، نظامی و اقتصادی ایران است. این تحلیلگر هشدار می‌دهد که پاسخ‌های تدافعی و محدود نمی‌توانند مانع موفقیت این طرح شوند، بلکه تنها با انتقال فشار و درگیر کردن حوزه‌های حساس‌تر برای طرف‌های مهاجم، مانند امنیت انرژی و اقتصاد جهانی می‌توان معادله جنگ را به نفع ایران تغییر داد. در ادامه تحلیل کامل این کارشناس شناس سیاسی را می‌خوانید.

در ميانه مذاكرات هسته‌اى ايران و آمريكا؛ اسرائيل حمله‌اى گسترده و غافلگیرانه به ايران انجام داد. گروهی از خوش‌بينان، اين مذاكره را بى‌شك موفق مى‌دانستند و آرزوهاى عجيبى را به نام تحليل به مسئولان دولتى مى‌فروختند: از هزار ميليارد سرمايه‌گذاری آمريكا در ایران تا بازگشایی مجدد سفارت‌ها!
اما بدبين‌ها، نه! اجازه دهيد بگویم واقع‌گراها، هيچ آينده‌اى براى اين مذاكرات متصور نبودند و گروهی حتى مى‌گفتند كه اين مذاكرات آمادگى براى جنگ است؛ “صرفا روشى است براى ثابت كردن سازش ناپذیر بودن ايران”. اما اگر آن روز كسى مى‌گفت كه اين مذاكرات صرفا دامى است براى سرگرم كردن ايران و تكميل برنامه حمله به ايران، حتما انگ توهم توطئه مى‌خورد؛ ولى گویا چنین بود. ترامپ پس از حمله به ایران گفت از همه چیز خبر داشته است، شب قبلش نیروهایش را از عراق خارج کرده بود و برنامه دور ششم مذاکرات را صرفا هماهنگ کرده بود تا همه (حتی کسانی که معتقد بودند اسراییل حمله خواهد کرد) مطمئن شوند حداقل تا یکشنبه خبری نخواهد بود.
شواهد ديگرى هم مبنى بر وچود چنين نقشه‌اى در دسترس است: زلنسكي ادعا كرده بود كه بيست هزار موشكى كه به آنها وعده داده شده بود، سر از خاورميانه در آورده است؛ ولى در پرتوِ خوش‌بينى به مذاكرات، كسى به اين خبر توجهى نكرد. یک روز پس از حمله نيز مشخص شد كه چندی ييش آمريكا ٣٠٠ موشك نقطه‌زن hellfire، كه در ترور فرماندهان سپاه و دانشمندان هسته‌ای استفاده شدند، به اسرائيل داده است. اکنون كمتر كسى است كه از روند مذاكرات و اخبار پس و پیش آن اطلاع داشته باشد و نتيجه‌ اى جز دام بودن مذاكرات داشته باشد؛ ولى اکنون با پرسش مهم‌تری روبرو هستیم: “هدف اسرائیل چیست؟”
خوشبین‌ها معتقدند که هدف، صرفا سایت‌های هسته‌ای ایران است و اگر هم سایت‌های موشکی مورد حمله قرار گرفته‌اند، صرفا برای جلوگیری از پاسخ احتمالی ایران است. طبیعی است که راهکار آنان برای برون رفت از این بحران، مذاکره و تسلیم است. ولی اجازه دهید این بار بیشتر به تحلیل تاریخی-سیاسی بدبین‌های واقع‌گرا اهمیت بیشتری دهیم.
در سال‌های ابتدایی ۲۰۰۰، آمریکا پس از حمله به عراق و افغانستان ایده خاورمیانه جدید را در سر می‌پروراند، ایده‌ای که بر اساس آن کشورهای خاورمیانه کوچک شده و هیچکدام قدرت مقابله با متحد اصلی آمریکا یعنی اسرائیل را نداشته باشند. این نقشه را برخی سایکس-پیکوی جدید می‌نامیدند؛ معاهده‌ای که بر اساس آن نیروهای استعماری وقت، امپراتوری عثمانی را بین خود تقسیم کرده و کشورهای جدیدی خلق کردند. آمریکا، که خود را برنده بلامنازع جنگ سرد می‌دانست، می‌خواست قواعد خود را به منطقه تحمیل کند و تنها رقیب موجود، یعنی دولت‌های اسلام‌گرا/ دیکتاتور را در منطقه سرنگون کرده و برای همه دموکراسی به ارمغان ببرد. ایجاد این خاورمیانه جدید محتاج جنگ و فشارهای شدید آمریکا برای تغییر مرزها بود، ولی آن پروژه به شکست انجامید که چگونگی آن را مرشمایر در کتاب “توهم بزرگ” به خوبی توضیح داده است که خارج از حوصله این مقال است؛ اما باید دانست در میان دلایل متعدد این شکست، فعالیت‌های ایران نقس برجسته‌ای داشت؛ چیزی که هرگز از خاطر آمریکا و متحدانش پاک نشد. افزون بر این، این ایده هرگز از ذهن آمریکا و متحدش اسرائیل خارج نشد؛ آمریکا که همواره به برتری هوایی اسرائیل در منطقه متعهد بود، در سال‌های پس از آن نیز این برتری هوایی را حفظ کرده و به تضعیف مخالفین اسرائیل پرداخت.
فرصت احیای آن ایده، تنها زمانی محقق شد که سوریه اسد سقوط و محور مقاومت تضعیف شد. پیش از آن، اسرائیل و آمریکا از واکنش‌های گسترده ایران می ترسیدند و حال این ترس از دل آن‌ها رخت بر بسته بود. چرا سوریه سازی ایران را آغاز نکنند؟ سوریه سازی به معنای خلع سلاح کامل این کشور. نیروی هوایی اسرائیل توانست در پروازهای متعدد نیروی زمینی، هوایی و زاغه‌های موشکی سوریه را کاملاً از بین ببرد. حال دیگر مهم نبود که سوریه به چند قسمت تقسیم شود یا همان کشور پیشین باقی بماند (هر چند که باقی ماندن همان کشور پیشین دور از ذهن است)؛ مهم آن بود که دیگر هرگز این کشور، توان مقابله با اسرائیل را نخواهد داشت.
حال نوبت ایران بود تا تاوان کارهای پیشین خود را بپردازد و تبدیل شود به “ایران کلنگی و ناتوان از هرگونه مقابله با اسرائیل”. فراموش نکنید که قدرت‌ گرفتن پهلوی‌ها نیز هیچگاه مطلوب هژمون وقت نبود؛ رضا شاه را انگلیسی‌ها به تلافی گستاخی‌اش راهی موریس کردند و محمدرضا شاه نیز همواره نگران سقوط خود توسط غربی‌ها بود و سرکشی او نیز از طرف غرب بی‌پاسخ نماند. ضعف ایران در اجرای وعده‌های صادق ۱ و ۲ (که تصمیم گرفت برای کاهش تنش از موشک‌ها با سری‌های جنگی کم استفاده کند) تردید و نگرانی اسرائیل و آمریکا را برطرف کرد. بازدارندگی جمهوری اسلامی بر پایه روابط مکمل محور مقاومت و توان موشکی شکل گرفته بود؛ اکنون محور مقاومت از هم گسسته و افسانه قدرت موشکی ایران نیز برای اسرائیل به سراب تبدیل شده بود.
سقوط اسد و از بین رفتن قدرت هوایی و پدافندی سوریه و ناتوانی عراق از مقابله با اسرائیل نیز مزیت عجیبی به اسرائیل داده بود: آن‌ها هم مرز هوایی ایران شده بودند در حالی که روی زمین مرز مشترکی نداشتند. با این وجود آمریکا شک داشت؛ زیرا از یک سو می‌دانست که با توجه به داشتن دارایی‌هایی در نزدیکی ایران، از اسرائیل ضربه‌پذیرتر است و از سوی دیگر نگران قیمت نفت و تاثیرش بر سیاست داخلی خود بود. در نهایت اسرائیل توانست آنها را قانع کند که می‌تواند به تنهایی با ایران مقابله کرده و نقشه خاورمیانه جدید را از نو احیا کنند؛ بحثی که بارها نتانیاهو پس از سقوط اسد به کار برده بود.
با این مقدمه می‌توان به سادگی فهمید که هدف اسرائیل نه از بین بردن توان هسته‌ای، بلکه از بین بردن همیشگی توان نظامی کشور ایران است و به همین دلیل برنامه طولانی مدتی در ذهن دارد:
1. از بین بردن نظام پدافندی
2. از بین بردن زنجیره فرماندهی
3. از بین بردن توان موشکی
4. از بین بردن سایت‌های هسته‌ای
5. نابودی اقتصادی ایران (حمله به زیرساخت‌های اقتصادی همچون پالایشگاه‌ها، نیروگاه‌های برق و تصفیه‌خانه‌ها)
و گام تکمیلی؛ جلوگیری از بازسازی مجدد قدرت نظامی ایران.
پرسش اینجاست که روش محقق کردن آن چیست؟ سقوط حکومت و ایجاد حکومتی جدید و گوش به فرمان، نیازمند پیاده نظام است؛ بنابراین در مرحله آخر باید از پیاده‌نظام‌های اجاره‌ای استفاده کرد: گروه‌های تروریستی (همچون داعش و مجاهدین)، گروه‌های تجزیه‌طلب و در نهایت مردمی عادی که نارضایتی از ج.ا و خوش‌بینی به غرب، آنان را به همکاری با دو گروه مذکور ترغیب می‌کند. الگوی بمباران‌های اخیر نیز نشان از پیوستِ حمله زمینی است: بمباران زاغه نیروی زمینی زنجان و تلاش برای نابودی راه‌آهن تبریز. در این مرحله، دو نیروی متحد منطقه‌ای مهم اسرائیل، یعنی آذربایجان (که رویای جدا کردن آذربایجان قهرمان از ایران را دارد) و کردها (که به دلیل بی‌سرزمین بودن خود را مشابه اسرائیل می‌دانند و طی سال‌های اخیر از کمک‌های آنان بهره برده‌اند) نیز به یاری متحد خود خواهند شتافت؛ تا جاه‌طلبی‌های سرزمینی خود را به نام “حمایت از قوم ترک یا کرد”، محقق کنند. امارات نیز، که در سال‌های اخیر از کمک‌های امنیتی- نظامی اسرائیل سیراب شده است؛ برای تسخیر جزایر سه‌گانه اقدام خواهد کرد.
پس چگونه این گربه ما می‌تواند از چنگ این شغالان و کفتاران رهایی یابد؟ تاکنون برنامه جمهوری اسلامی این بوده که در برابر حملات اسرائیل، جنگ را به داخل سرزمین‌های اشغالی کشیده و از آن‌ها تلفات انسانی بگیرد و این عملیات را دنباله وعده صادق 1و 2 می‌داند. هرچند که به نظر تاکنون این نقشه موفقیت‌آمیز بوده و تخریب آن بسیار بیشتر از حملات پیشین بوده است، ولی نمی‌توان امید زیادی به نتیجه نهایی آن داشت، زیرا در وهله نخست، مطمئنا اسرائیل خود را برای چنین تلفاتی آماده کرده است. افزون بر این به زودی توان حملات ایران تحلیل خواهد رفت؛ زیرا اسرائیل با از بین بردن توان پدافندی ایران به تمرکز بیشتر بر قدرت آفندی ایران خواهد پرداخت و می‌تواند آن را تقریبا در مدت دو هفته بلااثر کند. در این بین چند مساله می‌تواند ورق را برگرداند؛ یکی اینکه ایران ضرباتی به اسرائیل بزند که انتظار آن را نداشته است (دانش من می‌گوید چنین امکانی وجود ندارد، مگر اینکه ج.ا چیز خاصی در چنته داشته باشد). دوم کاهش توان نیروهای نفوذی به واسطه کشف آن‌ها؛ زیرا بار اصلی حملات اخیر برعهده آنان بوده است.
در سوی دیگر، هر چند شانس ایران در عقب راندن اسرائیل اندک است؛ ولی توان تاثیرگذاری جمهوری اسلامی بر دیگر قدرت‌های منطقه‌ای و به ویژه آمریکا به مراتب بالاتر از تاثیرگذاری بر اسرائیل است؛ بدین معنی که بازار آمریکا نسبت به بازار اوراق قرضه و قیمت نفت بسیار حساس است و اگر ایران بتواند به جای فشار بر اسرائیل، آمریکا را هدف فشار خود قرار دهد، می‌تواند نتایج بهتری بگیرد. به خاطر داشته باشید که در ابتدا گفته شد این حمله نقشه ترکیبی اسرائیل و آمریکا بوده است و اسرائیل بدون هماهنگی با آمریکا نمی‌تواند به این جنگ ادامه دهد. بنابراین تنها چاره ایران بالا بردن تنش و درگیر کردن کشورهای حاشیه خلیج فارس و آمریکا است تا آن‌ها بر اسرائیل فشار آورده و جنگ را به پایان برسانند.
و این اتفاق باید هرچه سریعتر و پیش از کاهش قدرت آفندی ایران انجام شود، نه اینکه به عنوان آخرین راه حل موکول گردد.
زمان علیه ایران است و هرچه سریعتر باید اقدامات لازم انجام گیرد. در باب چگونگی انجام این فشار می‌توان بحث کرد و منظور نگارنده استفاده از راهکارهای طوفانی همچون بستن تنگه هرمز یا حمله به منابع نفتی کشورهای حاشیه خلیج فارس نیست؛ بلکه در ابتدا تصمیم‌گیران باید بپذیرند که مسیر پایان این جنگ از اجرای عملیات‌های وعده صادق نمی‌گذرد.
ممکن است برخی چنین استدلال کنند که این رویکردی ریسک درگیری آمریکا را در این جنگ و به تبع، خطرات جنگ را فزایش می‌دهد. باید پرسید که حضور آمریکا در چنین جنگی چه خطراتی برای ایران دارد؟ نکته اینجاست که در حال حاضر و با ادامه این روند، اسرائیل به تنهایی می‌تواند هر آنچه امریکا می‌توانست انجام دهد را محقق کند. به بیانی دیگر، “دیگر چه کاری مانده است که آمریکا می‌تواند انجام دهد، ولی اسرائیل از آن عاجز است؟” اسرائیل تنها برای نابودی فوردو به آمریکا نیاز دارد که اگر خود بتواند تمام اهداف نظامی خود را محقق کند، آمریکا بدون شک و به صورت خودکار، برای انجام چنین قسمتی وارد خواهد شد.
ایران در این مرحله باید بپذیرد که نمی‌تواند وعده صادق‌ها را تا بی‌نهایت ادامه داده و در برابر نقشه وحشتناک اسرائیل مقاومت کند. چاره کار را باید در آمریکا، قیمت نفت، تورم، سیاست داخلی آمریکا و همچنین منافع کشورهای حاشیه خلیج فارس دید.

دیدگاهتان را بنویسید