به بهانه سالروز خودکشی هیتلر؛ مروری بر نسل کشی نازیها و تاثیرات آن تا به امروز « آلمان- اتریش باید به سرزمین مادری آلمان بزرگ بازگردد، نه بخاطر هرگونه ملاحظات اقتصادی. نه، نه. حتی اگر اتحاد از نظر اقتصادی تفاوتی ایجاد نکند و حتی اگر از نظر اقتصادی زیانبار باشد، باز هم باید اتفاق بیفتد و مردم یک نژاد باید در یک رایش باشند. آلمانیها حق ندارند به دنبال استعمارگری باشند تا وقتی که همه فرزندان خود را در یک کشور گردهم آورند اما وقتی قلمرو رایش همه آلمانیها را در آغوش بگیرد و نتواند معاش آنان را تامین کند، آنگاه به علت نیاز افراد، به لحاظ اخلاقی این حق را دارد که در فکر تملک قلمروهای خارجی باشد. در آن هنگام شمشیر مثل گاوآهن است و ضجههای جنگ نان روزانه نسل آینده را تامین خواهدکرد.»
سطور بالا مربوط به بخشی از خاطرات خودنوشت و مانیفست سیاسی آدولف هیتلر در کتاب «نبردمن» است، لابهلای همین سطرهاست که میتوان اهداف تشکیل حزب نازی و فجایعی را که رقم زد، استخراج کرد. نسل کشی هولاکاست را شاید بتوان یکی از مشهور ترین و فجیعترین جنایات تاریخ دانست اما پیش از آن که به جزئیات این حادثه بپردازیم لازم است زمینه تاریخی و علل شکلگیری چنین وضعیتی را مورد توجه قرار دهیم.
اعماق ذهن هیتلر؛ تحلیل روانی رهبری که اروپا را به آتش کشید
آدولف هیتلر در 1889 در اتریش متولد شد و در دوران جوانی به وین و سپس مونیخ نقل مکان کرد. او پس از تجربه دوره سختی از زندگی در این شهرها در نهایت به طور خودآموخته وارد دنیای سیاست شد. پس از شروع جنگ جهانی اول، هیتلر به ارتش آلمان پیوست و با شجاعت جنگید، و در سال 1919 به حزب کارگران آلمان پیوست و آن را به حزب ناسیونالیست کارگران آلمان تبدیل کرد. هیتلر با ایدئولوژی نژادپرستی و پانژرمنیسم، به رهبری قدرتطلب تبدیل شد. او معتقد بود که نژاد آریایی برتر است و باید بر اروپا تسلط یابد. هیتلر در تلاش برای تحقق این اهداف، به بازنگری پیمان ورسای و تأسیس یک «فضای حیاتی[1]» در شرق اروپا پرداخت. هدف او ایجاد یک نظام سلسلهمراتبی در اروپا بود که در آن اقوام «پست» مانند؛ یهودیان و اسلاوها به بردگی کشیده شوند.
هانری مورای، روانشناس آمریکایی که به تحلیل شخصیت روانی هیتلر پرداخته؛ خطوط اصلی شخصیت او را اینطور دستهبندی میکند:
- روحیه سلطه جویی و برتری خواهی
- روحیه تهاجم و انتقام
- سرکوب شعور اخلاقی، سازگاری و عشق
- نسبت دادن عناصر انتقادپذیر شخصیت خود به دیگران
مورای معتقد است که احساس خجالت و فرمانبرداری هیتلر باعث شد که او نیاز به سلطه را در خود پرورش دهد. هیتلر ضعفهای خود را سرکوب و هرگونه نشانه ضعف در دیگران را محکوم میکرد. او به شدت به برتری جویی و سلطهطلبی گرایش داشت و خود را فردی با قدرت کشف و شهود میدانست. این حس برتری و اعتماد به نفس در او به حدی رسید که هیچگونه وجدان اخلاقی یا توانایی انتقاد از خود نداشت. یکی از بدترین جنبههای شخصیتی هیتلر، علاقه بیمارگونه او به «مردهدوستی» بود. هیتلر این حس ویرانگری را ابتدا بر ضعیفان و بیماران آلمان اعمال کرد و سپس به کشتار دستهجمعی نژادهای اسلاو، کولیها و یهودیان پرداخت، زیرا آنها را «نژادهای پست» میدانست که خون آریایی را مسموم میکنند.
هیتلر با ویژگیهای شخصیتی مانند برتریجویی و تهاجم، بر اساس نظریه «فضای حیاتی» راتزل، به تصرف سرزمینهای دیگر و سلطهطلبی تمایل داشت. اقداماتش شامل آنشلوس (الحاق اتریش به آلمان) بود که بدون خونریزی و با استفاده از رفراندوم انجام شد. پس از آن، آلمان با ژاپن و ایتالیا پیمان ضد کمونیسم امضا کرد که به تقویت موقعیت آلمان در اروپا کمک کرد. یکی از اهداف اصلی هیتلر، لغو پیمان ورسای و بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته بود. این امر با حمله به لهستان در سال 1939 آغاز شد که به شروع جنگ جهانی دوم منجر شد. آلمان به سرعت اروپا را تسخیر کرد و کشورهای اسکاندیناوی، فرانسه، یونان و یوگسلاوی را اشغال کرد. اما با ورود آمریکا به جنگ و مقاومتهای مردمی در جبهههای مختلف، آلمان به تدریج شکست خورد.
تحقیر؛ زمینه شکل گیری یک فاجعه
بعد از جنگ جهانی اول، آلمان به شدت تحقیر شد و این تحقیر، نه تنها موجب بحرانهای اقتصادی و اجتماعی گسترده در این کشور شد، بلکه زمینهساز ظهور نازیسم و فاجعهآفرینیهای هیتلر نیز شد. پس از شکست در جنگ و امضای پیمان ورسای در سال 1919، آلمان مجبور شد غرامتهای سنگینی پرداخت کند، مستعمرات خود را از دست بدهد و محدودیتهای سختی در حوزه نظامی پذیرا شود. این پیمان به شدت باعث بروز احساسات سرخوردگی و خشم در میان مردم آلمان شد . در چنین فضایی، هیتلر و حزب نازی توانستند به سرعت از این نارضایتیها بهرهبرداری کنند.
هیتلر با شعارهای ملیگرایانه و وعده بازسازی «آلمان بزرگ»، خود را به عنوان نجاتدهندهای برای کشور معرفی کرد. نازیها از احیای نژاد آریایی و برتریجویی نژادی بهره بردند تا مردم را به سوی اهداف افراطی خود سوق دهند. این ایدئولوژی در نهایت به ترویج نازیسم و اقداماتی مانند؛ هولوکاست و آغاز جنگ جهانی دوم منجر شد. تحقیر آلمان در جنگ جهانی اول، به وضوح یکی از عواملی بود که زمینهساز ظهور هیتلر و حزب نازی شد. این شرایط باعث شد تا هیتلر از ناامیدی مردم و بحرانهای داخلی بهرهبرداری کند و با تکیه بر ایدئولوژی نژادپرستی و سلطهجویی، یکی از تاریکترین دورانهای تاریخ بشری را رقم بزند.
هیتلر انسانها را از منظر اخلاقی رد میکرد و معتقد بود که نبردهای نژادی نهتنها اجتنابناپذیر بلکه طبیعیاند. او مفهومی به نام « فضای حیاتی» را معرفی کرد که نشاندهندهٔ این بود که ملتها باید برای بقای خود منابع و فضای زندگی بیشتری را بهدست آورند و این روند منجر به جنگها و تصفیههای نژادی شد. هیتلر و نازیها در این چارچوب، یهودیان را مسئول هرگونه بحران و نابسامانی معرفی کرده و بهطور سیستماتیک آنها را بهعنوان تهدیدی برای نظم طبیعی معرفی کردند.
هولوکاست
نسلکشی که توسط حزب نازی و آدولف هیتلر در دوران جنگ جهانی دوم انجام شد به «هولوکاست» معروف است. واژه «هولوکاست» واژهای یونانی به معنای سوختن کامل است که به کشتار بیرحمانه و روشهای وحشیانهای که نازیها برای قتلعام مردم استفاده کردند،اشاره دارد. این کشتارها، که بهطور عمده در اردوگاههای کار اجباری و مرگ مانند آشویتس، تربلینکا و دیگر اردوگاههای نازیها انجام میشد، به عنوان یکی از بزرگترین جنایات تاریخ بشر شناخته میشود.
برخلاف تصور، یهودیان تنها قربانیهای هولوکاست نبودند بلکه براساس نگرش نژادپرستانه نازیها گروهای دیگری که از ژنهای معیوب برخوردار بودند هم از دیگر قربانیان محسوب میشدند. گروههایی از جمله؛ کولیها (رُما)، معلولان جسمی و روانی، اقلیتهای نژادی و قومی دیگر(لهستانیها و روسها)، گروههای سیاسی و ایدئولوژیک، همجنسگرایان و بازماندگان جنگ و زندانیان جنگ.
سندیت هولوکاست در هالهای از ابهام!
با تمام این تفاسیر نام هولوکاست اما با یک علامت سوال بزرگ گره خوردهاست، اینکه آیا جزئیات این حادثه به خصوص درباره یهودیان سندیت تاریخی دارد یا خیر؟ بسیاری از مورخان غربی بر این باورند که این حادثه تاریخی صحت و سندیت دارد اما از طرفی برخی محققان معتبر به صحت این روایت شک دارند و بر این باورند که ؛ کشته شدن یهودیان در کورههای آدمسوزی و اتاقهای گاز فاقد شواهد مستند و علمی معتبر است. محققانی مانند، «روبرت فوریسون» و «روژه گارودی» نشان دادند که بسیاری از اسناد موجود مربوط به هولوکاست جعلی و غیرقابل اثبات هستند.
در این یادداشت قصد نداریم به یک صحتسنجی و قضاوت تاریخی بپردازیم، آن هم قضاوت در امری که اهل فن هم هنوز در جزئیات آن باهم اختلاف نظر دارند. اما ذکر این مورد که برخی از محققین در صحت سندیت تاریخی این نسل کشی شک دارند و آن را یک سو استفاده سیاسی میدانند، خالی از لطف نیست. این گروه از محققین بر این باورند که، این داستانها توسط صهیونیسم و دولتهای غربی بهویژه پس از جنگ جهانی دوم برای اهداف سیاسی و اقتصادی مطرح شدهاست و یکی از مهمترین این داستان سراییها توجیه تأسیس دولت اسرائیل و جلب غرامتهای مالی از کشورهای مختلف، بهویژه آلمان، بودهاست. آنها روایت هولوکاست را ابزاری برای تحکیم موقعیت اسرائیل و تأثیرگذاری بر افکار عمومی در غرب می دانند. توجه بیش از اندازه هالیوود و سینمای غرب برای ساخت یک تاریخ تصویری از هلوکاست و تاکید بر جزئیات غیرانسانی و فاجعهبار این اتفاق راهم نمیتوان با این مسائل بیارتباط دانست.
ماهیگیری از آب گلآلود!
هرچند روایات درباره جزئیات این نسل کشی ضدو نقیض است اما سوء استفاده صهیونیستها از این ماجرا در توجیح تشکیل دولت یهودی غیرقایل انکار است. هولوکاست بهانهای شد تا بذر کینه و انتقام در میان یهودیان کاشته شود و آنها از این ماجرا برای مظلوم نمایی استفاده کرده و خود را محق داشتن یک سرزمین اختصاصی بدانند، سرزمینی که بتواند بقا و امنیت آنها را تضمین کنند. همه چیز چقدر شبیه به استراتژی «فضای حیاتی» و رویکرد نژادپرستانه نازیها به نظر میرسد! اینظور نیست؟
اساسا تشکیل دولت یهود بر مبنای مفهوم انتقام شکل میگیرد انتقامی که قاعدتا باید نوک پیکان خود را به سوی دولتهای اروپایی میگرفت اما طی یک دوره تجربههای پیچیده تاریخی و روانشناختی میل به انتقام از نازیها به فلسطینیها انتقال پیداکرد. یهودیان که پس از هولوکاست با زخمی عمیق و حس انتقام از آلمانها روبهرو بودند، پس از تأسیس اسرائیل و ورود به جنگ ۱۹۴۸، با دشمنی جدید به نام فلسطینیها مواجه شدند. در این شرایط، برخی از یهودیان بهویژه در میان گروههای شبهنظامی، احساس کردند که تهدید جدید، بهویژه از جانب فلسطینیها و همپیمانان عربشان، همان تهدیدی است که پیشتر در چهره نازیها تجربه کرده بودند. این حس، همراه با یادآوری خاطرات هولوکاست، باعث شد تا میل به انتقام بهطور ناخودآگاه از آلمانها به فلسطینیها منتقل شود.
تشکیل دولت یهود خود یک فاجعه بزرگ تاریخی است که از حوصله و هدف این یادداشت خارج است، اما نمیتوان ارتباط معنایی و تاریخی نسلکشی نازیها در سده بیستم را با فجایع تشکیل دولت یهود و آنچه امروز شاهدش هستیم بی ارتباط دانست. گویی تاریخ، مجموعهای از وقایع به هم پیوسته است که برای درک تالی منطقی رخدادهای کنونی، باید مقدمه آنها را در گذشته جستوجو کرد.
*فاطمه امانگاه، سردبیر
[1] نظریه فضای حیاتی (Lebensraum) که توسط فردریش راتزل، جغرافیدان آلمانی، در پایان قرن ۱۹ مطرح شد، به مفهوم «فضای جغرافیایی ضروری برای بقای یک ملت» اشاره دارد. طبق این نظریه، هر ملت برای رشد و بقا به فضایی وسیعتر از قلمرو فعلی خود نیاز دارد. راتزل بر این باور بود که تمدنها و ملتها به مانند موجودات زنده عمل میکنند که برای ادامه حیات و پیشرفت خود باید منابع بیشتری را در اختیار داشته باشند و این امر تنها از طریق گسترش سرزمین میسر است.