چرا توافق به مدل لیبی برای صهیونیست ها یک الگوست و آن را برای سایر کشورها نیز تجویز می کنند؟
محمد علی سافلی: روز گذشته در نشست دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا و بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی، ترامپ از مذاکرات مستقیم بین ایران و آمریکا در روز شنبه خبر داد؛ در واکنش به این خبر نادرست ترامپ، سید عباس عراقچی وزیر امور خارجه در پاسخ به خبرنگار تسنیم اعلام کرد مذاکره غیرمستقیم ایران و آمریکا روز شنبه در عمان آغاز خواهد شد و وی و «استیو ویتکاف» فرستاده ویژه آمریکا در امور خاورمیانه با یکدیگر بهصورت غیرمستقیم گفتوگو خواهند کرد.
علاوه بر دونالد ترامپ، نتانیاهو نیز در این دیدار گفت: «اگر بتوان توافق با ایران را از طریق دیپلماتیک، به روشی که در لیبی انجام شد، انجام داد؛ فکر میکنم این کار خوبی خواهد بود.» این اظهارنظر نخست وزیر رژیم صهیونیستی موجب شد تا برخی شتابزده از عقب نشینی اسرائیل نسبت به تمایل آنها به گزینه نظامی خبر دهند و از این اظهارنظراستقبال کنند اما آنچه بیش از مسئله توافق و دیپلماسی در اظهارات وی باید مورد توجه باشد، تأکید بر توافق به مدل لیبی است.
چرا توافق به مدل لیبی برای صهیونیست ها یک الگوست و آن را برای سایر کشورها نیز تجویز می کنند؟ برای پاسخ به این پرسش باید به روند مذاکرات لیبی با غربی ها و سرنوشتی که بعد از آن پیدا کرد نگاه کنیم.
کشور لیبی در دوران حکومت قذافی مانند اسیر کشورهای اسلامی و عربی دهه 60 و 70 میلادی، به مخالفت با سیاستهای آمریکا و اسرائیل پرداخت و از جنبشهای آزادیبخش در جهان اسلام به ویژه مسئله فلسطین حمایت کرد.
مجموعه اقدامات لیبی موجب شده بود تا آمریکا در سال 1981 گذرنامههای لیبیاییهایی که عازم ایالات متحده بودند باطل کند و یک سال بعد در (1982) تحریمهای نفتی آمریکا آغاز شد.
در 9 ژانویه 1986 دولت ریگان نیز این کشور را مورد تحریم کامل قرار داد و هرگونه مبادله با لیبی تحریم و اموال لیبی در آمریکا نیز مصادره شد.
متهم کردن لیبی در ماجرای ساقط شدن هواپیمای خطوط هوایی «پانآمریکن» بر فراز «لاکربی» اسکاتلند و همچنین هواپیمای خطوط هوایی “یوتیای” با شماره پرواز 772 بهمقصد پاریس در سال 1989، بهانه خوبی بود تا سه قطعنامه تحریمی 731، 748 و 883 بر ضد این کشور در شورای امنیت سازمان ملل متحد صادر شود. این قطعنامهها علاوه بر این که از لیبی میخواست تا عاملان این دو انفجار را به دادگاه بینالمللی تحویل دهد، تحریمهای اقتصادی را نیز علیه لیبی بهاجرا میگذاشت.
تنشهای صورتگرفته میان لیبی و غرب و تحریمها و درگیریهای نظامی آمریکا علیه این کشور، موجب شد تا قذافی بهبهانه “اقتصاد مرفه”، پای میز مذاکره بر سر توان هستهای و موشکی خود بنشیند چراکه در دوران وی، لیبی با قدرت مسیر هستهای شدن و بالابردن توان بازدارندگی و موشکی را در پیش گرفته بود.
فشارهای اقتصادی و بینالمللی علیه لیبی موجب شد تا رفته رفته این کشور مذاکرات پشتپردهای را با آمریکا برای رفع تحریمها شروع کند، مذاکراتی که بعد از مدتی علنی شد و پای وزیر خارجه آمریکا را به طرابلس باز کرد و آمریکاییها و غربیها نوید “اقتصاد مرفه” را به قذافی میدادند.
در سال 2003، وزیر خارجه لیبی از آمادگی کشورش برای توقف کامل برنامههای اتمی خود و همچنین امضای پروتکلهای مربوطه خبر میدهد و از 27 دسامبر سال 2003 جمع کردن برنامه هستهای لیبی با حضور البرادعی و کارشناسان آژانس آغاز شد. سال 2004 حذف و از بین بردن سلاحهای لیبی هم انجام گرفت و برد موشکهای این کشور به 200 کیلومتر محدود شد.
از بین رفتن صنعت هستهای لیبی نهتنها اقتصاد مرفه برای آنها را بهارمغان نیاورد بلکه شخصیت انقلابی قذافی را نیز از بین برد. او در مصاحبهای در ماههای پایانی قدرتش به ایران و کره شمالی پیشنهاد کرد که برنامه هستهای خود را کنار نگذارند و از آمریکا بهخاطر ندادن پاداش مناسب به لیبی بهخاطر برچیدن فعالیت هستهای انتقاد کرد.
با آغاز انقلابها در کشورهای عربی، لیبی دستخوش تحولات شد و قذافی که از مدتها قبل روحیه خود را باخته و توان مقابله نداشت، مورد حمله کشورهای غربی بهسرکردگی آمریکا شد.
در ژانویه سال 2011 آمریکا سفارت خود را در طرابلس بست و خواستار مقابله سخت با دولت لیبی شد. در نهایت با صدور قطعنامه 1973، عملیات “طلوع اودیسه” برای اسقاط معمر قذافی آغاز و نهایتاً در مارس 2011، دولت قذافی ساقط و خودش در شهر مصراته بهدست مخالفان بهطرز فجیعی کشته شد.
هماکنون لیبی کشوری چندپاره است که علاوه بر دولت رسمی این کشور که مورد تایید سازمان ملل است، نقاطی از این کشور در اختیار افراد و دستجات مختلف قرار دارد. دولت وفاق ملی هم اکنون نماینده رسمی این کشور در مجامع بین المللی است اما به موازات آن، دولت وحدت ملی به رهبری عبدالله الثنی در طبرق تشکیل شده، بخش هایی از خاک این کشور در اختیار گروه های تندرو و همچنین کنترل برخی مناطق در اختیار قبائل و نیروهای محلی است.
زمانی که رفاه اقتصادی و بهبود شرایط برای لیبی میسر نشد، این کشور با از دست توان نظامی به یک کشور ضربه پذیر تبدیل شد که تنها یک اتفاق می توانست حکومت قذافی را دچار سرنگونی کند. هرچند قذلفی در اواخر عمر دیگر یک تهدید برای اسرائیل به شمار نمی رفت اما سرنگونی حکومت قذافی برای صهیونیست ها مهم نبود بلکه از هم پاشیده شدن یک کشور بزرگ عربی-آفریقایی مسلمان و نزدیک به مرزهای رژیم صهیونیستی در مدیترانه برای آنها مهم تر بود تا روند تجزیه کشورهای منطقه را پیش ببرند.
سرنوشت لیبی برای برخی دیگر از دولت های منطقه هم تکرار شد؛ تلاش موفقیت آمیز تجزیه سودان به سودان جنوبی و شمالی و فروپاشی حکومت عمرالبشیر و جنگ داخلی فعلی، این کشور مهم را دچار آینده ای نامعلوم کرده است.
اسرائیل از حامیان جدی جدایی طلبان سودان بود و یک روز بعد از اعلام استقلال سودان جنوبی در سال 2011 از به رسمیت شناختن و پیوند دیپلماتیک با آنها سخن گفت.
فروپاشی حکومت بشار اسد در سوریه و روی کارآمدن حاکمان جدید این کشور، آن را در مسیر آینده نامعلوم قرار داده است؛ با این تفاوت که اگر حکومت لیبی با مداخله خارجی و ناتو فروپاشید و حکومت عمرالبشیر با کودتای نظامی، اسرائیل اکنون در میدان سوریه مستقیم وارد عمل شده است؛ بمباران تاسیات نظامی این کشور بصورت گسترده و یا تلاش برای تفرقه افکنی و جداکردن دروزی های ساکن جنوب سوریه در استان سویدا تحت عنوان یک حکومت مستقل از برنامه های رژیم صهیونیستی است.
در چنین شرایطی گزینه مطلوب برای اسرائیلی ها قطعا تکرار تجربه لیبی برای از بین بردن توان بازدارندگی ایران و بالابردن شکست پذیری کشور برای تجزیه یکی از بزرگ ترین و قوی ترین کشورهای منطقه است تا راه برای پیشبرد طرح خاورمیانه بزرگ باز شود.