معتضد پژوهشگر تاریخ، جریان شناسی تاریخی واقعه شانزده آذر را با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تشریح کرد.
خسرو معتضد پژوهشگر تاریخ در نشست امروز جریان شناسی تاریخی واقعه شانزده آذر که به همت انجمن اسلامی دانشجویان مستقل در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی برگزار شد گفت: اگر کشوری را نشناسید و از ژئوپلیتیک آگاهی نداشته باشید، چنین مشکلاتی پیش میآید. کشوری کوچک که در سال ۱۳۵۰ تشکیل شده، ادعا میکند سه جزیره متعلق به اوست، و شورای اروپا نیز میگوید این جزایر برای آنهاست.
این در حالی است که ما بارها اثبات کردهایم که این جزایر متعلق به ایران هستند. میتوانید در اینترنت جستجو کنید؛ من یک پویش به نام «کارزار» راهاندازی کردهام و تاکنون سه میلیون امضا جمعآوری شده است.
از دست رفتن جزایر به دلیل ضعف مدیریتی
وی افزود: ما حتی دو جزیره دیگر را هم از دست دادهایم، چرا؟ چون سواد کافی نداشتیم. در خلیج فارس بیش از ۱۰۰ جزیره وجود دارد که برخی زیر آب یا خاک هستند. وقتی زیر آب میروند، دیگران آنها را تصاحب میکنند. برای مثال، امارات متحده عربی دو جزیره به نامهای «زرکو» و «آریانا» را گرفته است و روزانه ۵۵۰ هزار بشکه نفت از آنها استخراج میکند. به دولت ایران گفته بودند این جزایر غیرمسکونی هستند و به زیر آب میروند. دولت وقت ایران هم، که تحقیقات لازم را انجام نداده بود، در سال ۱۳۵۰ این موضوع را پذیرفت.
الان امارات این نفت را استخراج میکند و شرکتهای بزرگ مانند توتال، کرسنت، و بریتیش پترولیوم در این فرآیند دخیل هستند؛ بنابراین ما باید آگاه باشیم. آگاهی نسبت به کشور، تاریخ، و سیاست برای جلوگیری از گمراه شدن ضروری است.
معتضد گفت: شما جوان هستید، اما من ۸۲ سال دارم و ۶۰ سال از عمرم را به روزنامهنگاری گذراندهام. من دوران شاه و امروز را دیدهام. برخی میگویند دوران شاه بهشت بود و همهچیز عالی پیش میرفت. اگر اینطور بود، پس چرا آن همه مخالفت وجود داشت؟ چرا رژیم شاه تنها بود و حمایت مردمی نداشت؟ اگر مردم راضی بودند، این اتفاقات رخ نمیداد.
در مصر هم چنین وضعیتی رخ داد؛ وقتی مبارک سقوط کرد، برخی از مردم هنوز طرفدارش بودند، اما سیسی آمد و اجازه نداد اخوانالمسلمین قدرت را به دست بگیرد. در ایرانِ دهه ۵۰، اگر مردم از رژیم راضی بودند، چرا هر روز اخبار مربوط به خرابکاری، مبارزات دانشجویی، و اعتراضات منتشر میشد؟
خودم از سال ۱۳۴۰ وارد دانشگاه شدم. در آن سالها شاهد اعتراضات دانشجویی بودم؛ از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ تا سالهای بعد، اعتراضها ادامه داشت. هیچوقت دانشجویی راضی نمیدیدم.
وی افزود: رضاشاه در اوایل سلطنت خود، تیم قویای از افراد را جمع کرده بود که میگفتند: «احمدشاه علاقهای به مملکت ندارد و همیشه میخواهد در خارج از کشور باشد». حتی احمدشاه گفته بود: “یک روز در پاریس، به صد سال زندگی در سیاهدِهِن قزوین، یعنی تاکستان، میارزد. این وضعیت تا چند سال خوب پیش رفت، اما رضاشاه بهتدریج به بیماری دیکتاتوری مبتلا شد. دری که رشد فکری زیاد نیست ما در آن زمان چقدر باسواد داشتیم؟
شما نگاه کنید، تمام این ادعاها که مثلاً در جنگ جهانی اول جمعیت ایران ۲۰ میلیون نفر بوده، دروغ است. جمعیت ایران در زمان مظفرالدینشاه حدود ۹ میلیون و هشتصد هزار نفر بود. این آمار را یک جمعیتشناس فرانسوی به نام کوریلون که فردی دموکرات بود، استخراج کرده بود. چطور ممکن است از سال ۱۹۰۰، یعنی زمانی که مظفرالدینشاه به اروپا رفت، تا سال ۱۹۱۴ جمعیت ایران به ۲۰ میلیون برسد؟ چنین چیزی محال است.
خطاهای دوران رضاخان
معتضد در ادامه خاطرنشان کرد: یادم میآید اولین سرشماری رسمی که انجام دادند، جمعیت تهران حدود ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر بود و جمعیت کل کشور حدود ۱۸ میلیون نفر بود. این مربوط به سال ۱۳۳۵ است. من آن زمان عضو گروه جمعیتشناسی دانشگاه تهران بودم و روی تصحیح سنین جمعیتی با مرحوم دکتر امانی کار میکردم. تمام این آمارها را بررسی کردیم و فهمیدیم جمعیت ایران همیشه کم بوده است؛ حتی در زمان کوروش هم بهنظر نمیرسد که جمعیت ایران بیشتر از ۵۰ میلیون نفر بوده باشد. اینها همه اغراق است، چرا؟ چون اولاً سرزمین ایران خشک و کمباران است. ثانیاً شهرها از هم فاصله زیادی دارند. شما به ایتالیا نگاه کنید، شهرهایش همه نزدیک به هم هستند. انگلستان و فرانسه هم همینطور؛ سبز و خرم با جنگلها، دشتها و رودخانههای فراوان. اما ایران سرزمینی وسیع بود که حتی اگر وسعت آن در آن زمان ۵ میلیون کیلومتر مربع میبود، به دلیل فاصله زیاد شهرها و شرایط جغرافیایی، جمعیت آن بسیار کم و ناچیز بود. یک رئیسجمهور، یک نخستوزیر یا حتی یک وزیر باید جغرافیا و تاریخ ایران را بداند. اول از همه باید بفهمد تاریخ جغرافیایی ایران چیست. مسئله کمبود آب و رودخانه همیشه در این سرزمین وجود داشته است.
وی بیان کرد: در دوران رضاشاه اقداماتی انجام شد، اما فضای اختناق جلو رشد را گرفت. دیکتاتوری مزه میکند و آدمی مثل رضاشاه، که روز اول در خیابانها راه میرفت و حتی آبگوشت میخورد، به مرور تغییر کرد. مثلاً وقتی به مازندران رفت، در قهوهخانهای گفت: “دلم برای آبگوشتهای جوانی تنگ شده. “، اما با گذشت زمان، چاپلوسی در ایران رواج یافت. داریوش کبیر هم گفته بود: “خدایا، ایران را از دروغ، از دشمن و از خشکسالی حفظ کن. ” جالب است که اولین چیزی که به زبان آورد، دروغ بود.
دروغ گفتن، اغراقکردن و چاپلوسی کردن همیشه در ایران طرفدار دارد، ولی من از این رفتار خوشم نمیآید. وقتی کسی از من بیش از حد تعریف میکند، فکر میکنم دارد مرا مسخره میکند. اما برخی آدمها سادهلوح هستند و از تعریف و تمجید زیاد خوششان میآید. مثلاً میگویند: “آقا، شما نابغهاید! شما بینظیرید! شما بزرگترین شاهنشاه ایران هستید! ” چنین چاپلوسیهایی باعث شد افراد چاپلوس بتوانند خودشان را نزدیک کنند. مثلاً میگفتند: “فلانی پشت سر شما حرف میزند. فلانی دشمن شماست. فلانی میخواهد شما را برکنار کند. ”
متأسفانه از سال ۱۳۱۰ به بعد، در دوران رضاشاه، هر چه آدمهای حسابی و کاردان بودند، یا زندانی شدند یا کشور را ترک کردند. این در حالی بود که رضاشاه در ابتدا واقعاً صمیمیت داشت. خودش هم میگفت که باور نمیکرد روزی به تخت سلطنت برسد. البته نمیتوان انکار کرد که انگلیسیها او را به قدرت رساندند. اگر انگلیسیها نبودند، شاید این مسیر هرگز طی نمیشود.
نقش نفت در توسعه ایران
معتضد در ادامه گفت: روسها به ایران میآمدند، چون تا منطقه نقرهور و حتی قزوین پیشروی کرده بودند. گردنه نقرهور، که نزدیک قزوین است، در آن زمان به دست ارتش شوروی افتاده بود. بلشویکها، که ارتش سرخ را رهبری میکردند، حتی در ایران طرفدارانی داشتند. گاهی که صحبت از میرزا کوچکخان میشود، باید گفت بیچاره میرزا کوچکخان از دست همین بلشویکها فرار کرد. وقتی بلشویکها در انزلی پیاده شدند، بعد از ۲۰ روز علیه میرزا کوچکخان کودتا کردند. او ناچار شد به جنگلهای فومن پناه ببرد و در منطقهای به نام تولم زندگی کند. از سال ۱۳۱۰ به بعد، متأسفانه اختناق شدیدی بر کشور حاکم شد. پلیس مخفی یا بهاصطلاح همان “پلیس سری” در ایران ایجاد شد و بسیاری از شخصیتهای برجسته و تأثیرگذار قربانی شدند. مثلاً شهید مدرس را کشتند. نصرتالدوله فیروز، یکی از چهرههای مهم سیاسی، کشته شد. تیمورتاش، وزیر دربار، که به چند زبان مسلط بود و همه جا از او تعریف میکردند، نیز کشته شد. حتی جعفرقلیخان سردار اسعد بختیاری، که فرد بسیار محترمی بود، و پدرش، علیقلیخان حاجی بختیاری، معروف به سردار اسعد اول، که از رهبران مشروطه بود، با تزریق آمپول هوا کشته شدند. رضاشاه در میان مردم چهرهای متفاوت داشت. پدر من نظامی بود؛ سرهنگ دکتر بود. آن زمان درجهاش سرگرد بود. چهار ماه در انزلی توسط شوروی زندانی شد. با پست بیمارستان را ترک نکرد، او دستگیر شد. با این، با احترام با او رفتار کردند. تمام این اتفاقات، از رفتن افسران شایسته و جایگزین شدنشان با افراد چاپلوس را نشان میدهد. مثلاً افسرانی مثل اظهاری جایگزین شدند. شما ارتشبد فریدون جم را در نظر بگیرید؛ او چقدر باسواد بود، اما در نهایت آدمی بیچاره شد. زمانی که انقلاب شد، او ۲۱ سال در خارج از کشور زندگی کرد. وقتی نخستوزیر شد، میگفت: «قلبم گرفته».
یادم میآید به اتاقش رفتم، با خبرنگاران بود. گرفته شده بود و میگفت: «من دارم میمیرم». او نمیخواست در قدرت بماند رضاشاه هم در روزهای پایانی سلطنتش به این نقطه رسید. او همان کسی بود که مردم در ابتدا میگفتند برای اصلاحات آمده است. همه روشنفکران طرفدارش بودند و میگفتند کارهای بزرگی انجام میدهند: راهآهن میسازد، جادهسازی میکند، دزدان را به جای دزدی به کارهای دولتی و عمرانی مثل راهآهن و ذوبآهن میکشاند. او دانشگاه ساخت. فقط رضاشاه به تنهایی این کارها را نکرد. آدمهای شایسته الان من برای هر کاری مشورت میکنم. مثلاً وقتی میخواهم ماشین یا حتی لباسی بخرم، میکنم. اما در آن زمان بررسی نبود. رضاشاه تصمیم خود را میگرفت و میخواست میکرد. حتی بهترین افراد اطرافش بودند، اما او به تنهایی عمل میکرد. سلیمان بهبودی در کتابش نوشته است که رضاشاه در اوایل سلطنتش وقتی حرکت میکرد، ۲۰ ماشین دنبالش بودند. اما در روزهای آخر سلطنتش، تنها سه ماشین همراهش بود، و حتی آنها هم جرأت نداشتند با او حرکت کنند.
وی افزود: دانشگاه تهران که میشد، افرادی مثل دکتر عیسی صدیق علم، که آموزش و پرورش را در آمریکا خوانده نقش مهمی داشتند. او بسیار باسواد بود. من کتابهای او را دارم تمام علوم تربیتی را در دو جلد نوشته است. این کتابها را از یک دستفروشی خریدم، چون حتی در کتابخانه دانشگاه تهران هم وجود نداشتند. اونامه و آیین نامه دانشگاه تهران را تدوین کرد. شما نمیتوانید ورود به دانشگاه چقدر سخت بود. برای تحصیل در رشتههای مختلف، دانستن زبانهای خارجی الزامی بود. مثلاً اگر میخواستید در رشته ادبیات لیسانس بگیرید، باید حتماً یکی از زبانهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی یا روسی را میدانستید. یکی از این زبانها اختیاری و یکی دیگر از اجباری بود.
وی در ادامه بیان کرد: در آن زمان، ورود به دانشگاه بسیار سخت بود. بهترین دانشجویان انتخاب میشدند و کنکور وجود نداشت. پذیرش از طریق مصاحبه انجام میشد. افراد کمی دارند، چه برسد به اینکه بخواهند به دانشگاه بروند. کسی که دیپلم میگرفت، عکس را در سالنامه پارسچاپ اولین موضوع دانشگاه تهران، که از سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ مطرح شد، سختگیریهایی بود که باعث یک بار اعتصابها شد. به دلیل فشارهایی وارد میکردند، دکتر جهانشاه لوح زنجانی، که بعدها به فرقههای دموکرات پیوستند، یکی از افراد برجسته آن زمان. البته او از نزدیک به سال ۱۳۵۷ از کمونیستها فاصله گرفت و کتابی به نام ما و بیگانگانن در زمان رضاشاه، دانشگاه یکبار اعتصاب کرد. آن زمان فقط دانشگاه پزشکی وجود داشت. بعد از شهریور ۱۳۲۰، دانشگاه رشتههای اضافه کرد و فضای سیاسی تغییر یافت. حزب توده شکل گرفت و در دانشگاهها نفوذ کرد. حالا درباره کمونیسم باید گفت: در انگلستان، حزب کمونیست یک حزب ساده بود، مثل حزب نازی، که تا چند سال پیش در آنجا فعالیت داشت و کسی آن را جدی نمیگرفت. اگر امروز هم در انگلستان از حزب کمونیست حرف بزنید، به شما میخندند. میگویند: «کمونیسم» اما در ایران، وضعیت متفاوت بود. شوروی به عنوان همسایههای قدرتمند، ۲۲ میلیون کیلومتر مربع وسعت داشت و به بخشهایی از ایران را جدا کرده بود. از جمله مرو، آخال، ترکمانچای و ترکستان. این مناطق در گذشته بخشی از ایران بودند. در چنین شرایطی، حزب توده در دانشگاهها رسوخ پیدا کرد. این حزب با سخنان عوام فریبانه، دانشجویان را جذب میکرد. مثلاً میگفت: “چرا یک نفر باید ۱۰ خانه داشته باشد، ولی تو هیچکدام باشی؟ چرا تو که دانشجویی نباید یک خانه یا ماشین باشی داشته باشد؟ ” این سخنان بر جوانان تأثیر میگذاشت و از دانشجویان حزب توده میشد.
بررسی ریشههای اجتماعی و سیاسی جنبش دانشجویی از نگاه خسرو معتضد/ دیکتاتوری و چاپلوسی؛ دو بحران در دوران رضاخان
معتضد خاطرنشان کرد: آغاز، با آغاز نهضت ملی نفت ایران، گروهی از مهندسان و افراد تحصیلکرده حزب ایران را تشکیل دادند. یادم میآید، در سال ۱۳۲۶ نوشتههای منتشر شده بود که میگفت: ایرانی، نفت خود را بشناس. این شعار تأ امروز که به دانشگاهها میآیم، واقعاً تعجب میکنم. مثلاً وقتی به دانشگاه شهید رجایی آمدم، ماتم برد. پیش از این نامش را نشنیده بودم. ساختمانی دیدم با امکانات و تشکیلاتی که قابلباور نبود. همینطور فردا قرار است در دانشگاه جعفر صادق سخنرانی داشته باشم درباره سیر صنعتی ایران. وقتی چنین دانشگاهها و امکاناتی را میبینم، تعجب میکنم. ما در گذشته امکاناتی نداشتیم. همه این پیشرفتها به لطف درآمدهای نفتی بود، اما متأسفانه تمام این پول به جیب ملت نیامد.
وی بیان کرد: از حدود سال ۱۳۳۳ یا ۱۳۳۴، درآمدهای ایران به شدت افزایش یافت. در ابتدا درآمد کشور حدود ۴ میلیون لیره بود، اما بهیکباره به ۵۰۰ میلیون دلار و سپس به یک میلیارد دلار رسید. در سال ۱۳۴۹، وقتی به شاه خبر دادند که درآمد کشور از ۹۰۰ میلیون دلار به ۴ میلیارد دلار رسیده، او کاملاً مات و مبهوت شد. این افزایش درآمدها به دلیل جنگ اعراب و اسرائیل در سال یوم کیپور بود. در آن زمان، اعراب نفت خود را تحریم کردند و قیمت نفت در بازارهای جهانی به شدت بالا رفت. اما ایران تصمیم گرفت به تحریم نفتی اعراب نپیوندد و نفت خود را بهصورت محرمانه بفروشد. همین موضوع باعث شد درآمد نفتی ایران بهیکباره به ۴ میلیارد دلار برسد. هویدا (نخستوزیر وقت) میگفت: “من بودجه کشور را با ۹۰۰ میلیون دلار بسته بودم، اما درآمد نفتی یکباره به ۱۲ میلیارد دلار و سپس به ۲۴ میلیارد دلار رسید.
معتضد گفت: برای تصور این اعداد، کافی است بگوییم که از زمان هجرت حضرت پیامبر تا کنون، حتی یک میلیارد دقیقه هم نگذشته است! حالا مقیاسی به نام “بیلیارد” را تصور کنید و این درآمد نفتی عظیم را با آن مقایسه کنید. این درآمد نفتی، باعث بسیاری از پیشرفتها در کشور شد. دانشگاهها، تشکیلات، جادهها، و راهآهنهایی که تمام ایران را پوشش دادند، همه از پول نفت ساخته شدند. به یاد دارم که راهآهن ایران، تا حدود ۱۶ سال بعد از احداث اولیه، فقط به میانه رسیده بود و به تبریز نمیرسید، چون کشور پول نداشت. یا مثلاً تا شاهرود میرسید، اما به مشهد نمیرفت. اگر کسی میخواست به مشهد برود، باید در شاهرود پیاده میشد و بقیه مسیر را با اتوبوس طی میکرد. واقعاً تمام این نعمتی که نصیب این کشور شده، از پول نفت بوده، نه از کار و تلاش. به عنوان مثال، همین دستگاه موبایل را که من خریدهام، ۳ میلیون تومان است. حالا موبایلهایی هست که ۲۰ میلیون یا حتی ۳۰ میلیون تومان قیمت دارند. این وسیله کوچک، از چند سیم، پیچ و فناوری ماهواره ساخته شده، اما شما میتوانید با آن به راحتی با آمریکا یا انگلستان صحبت کنید.
یادم میآید حدود ۲۸ سال پیش، در جزیره کیش، مدیرعاملی به من گفت: “آقای محترم، این موبایل است. ” پرسیدم: “موبایل چیست؟ ” او موبایلی بسیار بزرگ نشانم داد و گفت: “الان میتوانی با آمریکا صحبت کنی، یا با انگلستان. ” من گفتم: “با تهران هم میشود صحبت کرد؟ ” پاسخ داد: “نه، چون ارتباطات ما از طریق دبی با دنیا برقرار میشود. میخواستم این را بگویم که در دوران رضاشاه، فضای اختناق بهگونهای بود که زمینهای برای قدرت گرفتن حزب در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ فراهم شد. حزب توده در دو کانون اصلی نفوذ کند: کاری که در فقر مطلق زندگی میکردند و **دانشدانشگاهها که جوانانی پر از امید به آینده خواهند بود.
وی افزود: ما وقتی وارد دانشگاه شدیم، باور کنید، همیشه دورنمای زندگی آینده جلوی چشمانمان بود: “چه کار میکنیم؟ چه پستهایی میگیریم؟ به کجا میرویم؟ ” این افکار همیشه با من بود. باید بگویم که من خودم را در کارم موفق میدانم، چون عشق من تاریخ، جغرافیا، روزنامه نگاری و تهیه فیلم و برنامههای تلویزیونی و رادیویی بود. از همان زمان با عشق و علاقه به کار میکردم و هم همین است دیروز از ۷ دانشگاه مختلف از من خواهش کردند که برای سخنرانی یا برنامههای دیگر به آنجا بروم. برای مثال، دکتر جاوید، معاون دانشگاه اهواز، یا فاطمیانپور، معاون فرهنگی کیش، هنوز هم با من در ارتباط هستند. اینها همه به خاطر این است که کار خودم را با عقل، عشق و علاقه انجام داده است. در حدود سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷، با افزایش درآمدهای نفتی، مردم ایران به باسوادتر رسیدند. دانشگاهها شروع به تربیت مهندسان، پزشکان، علوم و حقوقدانان کردند. دانشجویان میگفتند: «چرا ما از نفت خود اینقدر کم میکنیم؟» شما باور نمیکنید که میدان شوش، که بعدها توسعه یافت، روزگاری بیابانی خالی و خرابه بود. منطقهای که زمانی به جوانمرد قصاب معروف بود، حالا به دانشگاه دخترانه شریعتی تبدیل شده است، که بسیار زیبا و باشکوه است. یا فرهنگسرای بهمن که در جنوب تهران ساخته شده است. همان جایی که کشتارگاه قدیمی بود.
وی افزود: امروز دیدن این مناظر برای ما عادی شد، اما زمانی اینها برایمان آرزو بود. یادم میآید اولین باری که به انگلستان رفتم، از سرسبزی و آبادانی آنجا حیرت کردم. بعدها به آلمان رفتم، همین حس را داشتم. اما امسال وقتی به شمال ایران سفر کردم، دیدم که شهرهای مازندران به هم متصل شدهاند. انگار در سوئیس حرکت میکنید. دانشگاهها هم به جنبشهایی دست زدند؛ از جمله جنبش ملی کردن. اگر شما به دهات و شهرستانهای ایران آن زمان نگاه کنید، متوجه این نابرابری میشید. برای آشنایی بیشتر با این مسائل، به توصیه میکنم کتابی بخوانید که اگر بتوانید آن را بخوانید.
از خرافات تا نقش دانشگاهها در تاریخ معاصر
وی افزود: دیدنیها و شنیدنیهای ایران را بخوانید؛ یک جوان، مثل شما، حرکت کرده و در سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۸ دور ایران را گشته است. در این سفر، او به وضوح نشان داده که چقدر خرافات در جامعه رواج داشته است. مثلاً به جای پزشک، جادوگر و فالگیر وجود داشتهاند. در این میان، روشهای درمانی خرافی نیز رایج بوده؛ مثلاً آب دهان کسی را به چشم بچهای میزدند تا تراخم او خوب شود.
معتضد گفت: این روایتها را بخوانید تا ببینید ایران آن زمان چگونه بوده و چقدر امروز تغییر کرده است. جامعه امروز با وجود افراد باسواد بسیار متفاوت شده است. خدا بیامرز امیرکبیر وقتی دارالفنون را تأسیس کرد، گفت: «من میخواهم کارخانه آدمسازی درست کنم، نه یک مؤسسه برای اشرافزادهها.» در ابتدا، دارالفنون با ۴۰ دانشجوی اشرافزاده شروع به کار کرد، اما به تدریج به ۱۰۰ و سپس ۲۰۰ نفر رسید. بعدها این دانشجویان به خارج رفتند، درس خواندند، دنیا را دیدند و تغییر کردند. همین تغییرات زمینهساز رخدادهای بزرگی مانند ملی شدن نفت در سال ۱۳۳۰ شد.
۲۸ مرداد؛ واقعیتها و تحلیلها
وی افزود: برای اولین بار احساس کردیم صاحب چاههای نفت خودمان هستیم. مرحوم دکتر مصدق نیز اقدامات مهمی انجام داد. او نهتنها نفت را ملی کرد، بلکه شیلات را نیز ملی ساخت. این کار برای آن بود که نشان دهد یکجانبه عمل نمیکند و فقط در پی قطع ارتباط با انگلیس نیست. در آن زمان، شیلات ایران به مدت ۲۵ سال در دوره پهلوی و ۷۰ سال در دوره قاجاریه تحت کنترل دولت روسیه بود. خاویار ایران نیز با نام خاویار روسیه در جهان شناخته میشد. امروز، حتی پیدا کردن خاویار ایرانی در داخل کشور دشوار شده است، در گذشته، ۱۰۰ تومان برابر با ۱۰۰ سکه یک تومانی بود. اما امروز، خاویار صادر میشود و سود آن به کشورهایی میرسد که صادرکننده هستند. قیمتهای نجومی خاویار باعث شده این محصول جایگاه ویژهای پیدا کند. دولت مصدق نهتنها نفت را ملی کرد، بلکه شیلات را نیز ملی ساخت. دانشجویان و دانشآموزان آن زمان با غرور از این دستاوردها حمایت میکردند. ما که بچه بودیم، مثلاً من کلاس چهارم ابتدایی، در خیابانها شعار میدادیم: «زنده باد نفت ملی ایران»، «درود بر مصدق»، «درود بر کاشانی».
معتضد در ادامه گفت: ماجرای ۲۸ مرداد، اما داستانی طولانی است. این واقعه در ابتدا یک قائله بود که به کودتا تبدیل شد. اگر دکتر مصدق افسران مناسبی را در رأس ادارات ارتشی و نیروهای انتظامی قرار میداد، ممکن بود این قائله مدیریت شود. به هر حال، عدهای از جنوب شهر به رهبری افرادی مانند طیب وارد عمل شدند. من طیب را دیده بودم؛ پسرش هم لیسانس تاریخ میخواند. اخیراً فوت کرد.
وی در ادامه گفت: میگویند برای این کودتا تنها ۷۵ هزار دلار هزینه شد. اما آیا میشود کشوری را با این مبلغ سرنگون کرد؟ امروز برای اتفاقات مشابه در کشورهای دیگر، میلیونها دلار هزینه میکنند. مردم آن زمان نیز از حزب توده و تظاهرات آنها میترسیدند. شعارهایی مثل «جمهوری دموکراتیک خلق» را تبلیغ میکردند. من که ۱۱ سالم بود، نمیخواستم چنین چیزی را امضا کنم. چند وقت پیش در برنامهای، وقتی آقای نجفزاده از من پرسید: «اگر ۲۸ مرداد نمیشد، چه میشد؟» گفتم: «کودتا تبدیل میشد به جمهوری شوروی ایران.» هنوز هم به این نظر معتقدم. دولت مصدق پول نداشت؛ سه ماه حقوق کارمندان را نداده بود. فروش نفت ایران تحریم شده بود و کسی نفت ما را نمیخرید. حتی یک نفتکش هم نداشتیم. در آن زمان، ۳۲ کشتی خارجی آبادان را ترک کردند.
وی افزود: طرح کودتای ۲۸ مرداد، بهویژه توسط انگلیسیها و تحت تأثیر چرچیل طراحی شده بود. البته نخستوزیر پیشین انگلستان، اتلی، که فردی شریف از حزب کارگر بود، چنین نظری نداشت و میگفت: «ایران حق دارد منابعش را ملی کند، همانطور که ما زغالسنگ و جنگلهایمان را ملی کردیم.»، اما چرچیل که دشمن قسمخورده ایران بود، پس از بازگشت به قدرت، طرح کودتا را دنبال کرد. چرچیل در سال ۱۳۲۰ یکی از عاملان اصلی حمله به ایران بود و بعدها با طرحهای نفتی و سیاستهای استعماریاش، کنترل بیشتری بر منابع کشور ما به دست آورد. جالب اینجاست که در انگلستان، سالها پس از مرگ چرچیل، مجسمهای از او ساخته شد. اما ما در ایران، در دوره پهلوی، ۷۰۰ مجسمه از شاه و رضا شاه داشتیم.
پس از مرگ افراد بزرگ، معمولاً مجسمههایی به یاد آنها ساخته و نصب میشود. مثلاً در زمان حیات آتاتورک حتی یک مجسمه از او نبود، اما امروز بیش از ۴۰۰۰ مجسمه از او در ترکیه وجود دارد. ترکها میگویند آتاتورک ما را تغییر داد و این مسئله را با نصب این مجسمهها نشان میدهند.
معتضد گفت: در آن زمان، دانشجویان ناراحت بودند. دولت و شاه نیز به دنبال کنترل دانشگاهها و دانشجویان بودند. حزب توده در دانشگاه جریانهای طبیعی را مختل میکرد. مثلاً در سال ۱۳۳۰، گروهی از اساتید دانشگاه جلسهای تشکیل داده بودند و یکی از موضوعات جلسه، عدم پذیرش «سازمان دانشجویان ایران» بود، زیرا سایر دانشجویان معتقد بودند این سازمان به حزب توده وابسته است. همین مسئله باعث شد دانشجویان تودهای، اساتید دانشگاه را گروگان بگیرند. خدا بیامرز دکتر بیانی برایم تعریف میکرد که آنها ۲۴ ساعت بدون آب و غذا در یک اتاق زندانی بودند.
وی افزود: این مشکلات ادامه داشت تا پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه تصمیم گرفت یک زهرچشم از دانشگاهها بگیرد. در این دوران، بسیاری از دانشجویان طرفدار مصدق یا اعضای حزب توده بازداشت شدند و به مکانهایی مانند قزلقلعه، فلکالافلاک در لرستان، یا دژ برازجان فرستاده شدند. جزیره خارک نیز یکی از این تبعیدگاهها بود. در آن زمان، خارک یک منطقه بیآب و علف و محل نگهداری تبعیدیان بود، اما امروز یکی از منابع ثروت ایران و پایگاه صادرات نفت است.
شانزده آذر؛ مقاومت دانشجویی و بازتابهای سیاسی در ایران
معتضد در ادامه خاطر نشان کرد: در ادامه، دانشگاه تهران نیز به مرکز اعتراضات و مخالفتها تبدیل شد. یکی از نقاط مهم این دوره، وقایع ۱۶ آذر بود. در این روز، دانشجویان دانشگاه تهرا