این مقاله صرفاً به منظور آشنایی با چشماندازهای تاریخی و انتقادی دربارۀ فلسطین و رژیم صهیونیستی ترجمه و منتشر شده است و به معنی موافقت یا تایید مواضع نویسنده نیست.
عومر بَرتوف، گاردین— قرار بود در تاریخ ۱۹ ژوئن ۲۰۲۴ در دانشگاه بن گوریونِ شهر بئرشبعِ اسرائیل سخنرانی کنم. سخنرانی من بخشی از رویدادی بود که به تظاهرات دانشجویی سراسری علیه اسرائیل میپرداخت. میخواستم، علاوهبر طرح موضوع جنگ در غزه، بهطور کلی بررسی کنم آیا این اعتراضات بیان واقعی خشم دانشجویان بود یا، آنطور که عدهای مدعی شده بودند، ناشی از احساسات ضدیهودی. اما برنامه آنطور که انتظار داشتیم پیش نرفت.
وقتی به ورودیِ تالار سخنرانی رسیدم، گروهی از دانشجویان جمع شده بودند. فوراً معلوم شد آنها برای شرکت در رویداد نیامدهاند، بلکه میخواهند علیه آن اعتراض کنند. ظاهراً روز قبلِ رویداد پیامی واتساپی به برگزاری این سخنرانی واکنش نشان داده و دانشجویان را به تجمع فراخوانده بود: «نمیگذاریم برگزار شود! تا کِی باید به خودمان خیانت کنیم؟!؟!؟!؟؟!!».
در آن پیام همچنین ادعا شده بود من عریضهای را امضا کردهام که اسرائیل را «رژیم آپارتاید» معرفی کرده بود (درحقیقت، اشارۀ عریضه به رژیم آپارتایدی در کرانۀ غربی بود). ضمناً، «متهم» شدم که در نوامبر ۲۰۲۳ در نیویورک تایمز مقالهای نوشتهام و گفتهام گرچه از اظهارات رهبران اسرائیل نیت نسلکشی استنباط میشود، هنوز مجال برای جلوگیری از ارتکاب آنها به نسلکشی باقی است. در این مورد، اتهام بیمورد نبود. اورن یفتیچل، جغرافیدان برجسته و گردانندۀ این رویداد، نیز مورد انتقاد بود. جرم او مدیریت سازمان «ضدیهودی» بتسیلم بود، یکی از سازمانهای مردمنهاد معتبرِ جهانی در زمینۀ حقوق بشر.
وقتی شرکتکنندگان میزگرد و تعدادی از اعضای عمدتاً سالخوردۀ هیئتعلمی دانشگاه به ترتیب وارد تالار شدند، مأموران حفاظت از ورود دانشجویان معترض ممانعت کردند. ولی به معترضانی که درِ سالن سخنرانی را باز نگه داشته بودند و در بلندگوهای دستی شعار میدادند و با تمام توان مشت بر دیوارها میکوبیدند کاری نداشتند.
بعد از حدود یک ساعت اختلال، توافق کردیم که احتمالاً بهترین اقدام دعوت از دانشجویان معترض به گفتوگوست، مشروط بر اینکه آشوب را متوقف کنند. تعداد زیادی از آن کنشگران بالاخره وارد تالار شدند و دو ساعت را به صحبت گذراندیم. آنطور که معلوم شد، اکثر این زنان و مردان جوان اخیراً از خدمت سپاه ذخیره در نوار غزه بازگشته بودند.
گفتوگوها تبادلنظر دوستانه یا «مثبت» نبودند، ولی روشنگر بودند. این دانشجویان ضرورتاً نمایندۀ کل دانشجویان اسرائیلی نبودند؛ آنها کنشگران سازمانهای راست افراطی بودند. ولی آنچه میگفتند، از بسیاری جهات، بازتاب گرایشی بسیار متداولتر در کشور بود.
از ژوئن ۲۰۲۳ به اسرائیل نرفته بودم و در این سفر آخر کشوری دیدم متفاوت از آنچه قبلاً شناخته بودم. من در اسرائیل به دنیا آمدم و بزرگ شدم، گرچه چندین سال است خارج از کشور کار میکنم. پدر و مادرم در اسرائیل زندگی کردند و همانجا به خاک سپرده شدهاند؛ پسرم در اسرائیل تشکیل خانواده داده و اکثر قدیمیترین و بهترین دوستانم آنجا زندگی میکنند. اسرائیل را از نزدیک میشناسم و از ۷ اکتبر به بعد رخدادهای آن را بیشتر از قبل دنبال کردهام، بنابراین چندان از آنچه در سفر آخرم مشاهده کردم شگفتزده نشدم، ولی وضعیت همچنان برایم نگرانکننده بود.
هنگام بررسی این مسائل، ناگزیر بر تجارب شخصی و حرفهایام تکیه میکنم. من چهار سال در نیروهای دفاعی اسرائیل (آیدیاف) خدمت کردم و در پایان این دوره به فرماندهی گروهان پیادهنظام رسیدم. در این دوره، جنگ ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل و مأموریتهای کوتاه در کرانۀ باختری، سینای شمالی و غزه را تجربه کردم. مدتی که در غزه بودم، فقر و نومیدی پناهجویان فلسطینی را که در مناطق پرجمعیت و خراب بهسختی گذران میکردند به چشم دیدم. زندهترین تصویری که به خاطر دارم گشتزنی در خیابانهای بیسایه و ساکت شهر آریشِ مصر و نگاههای تیز و شکافندۀ مردم هراسان و خشمگینی بود که ما را از پشت کرکرههای بستۀ پنجرههایشان تماشا میکردند -آریش آن زمان تحت اشغال اسرائیل بود. نخستین بار، آنجا فهمیدم تصرف سرزمین دیگران یعنی چه.
خدمت سربازی برای اسرائیلیهای یهودیِ بالای هجده سال، جز در موارد استثنا، اجباری است، ولی بعد از آن نیز همچنان ممکن است برای آموزش یا وظایف عملیاتی یا شرایط اضطراری، مثل جنگ، مجدداً به خدمت در نیروهای دفاعی اسرائیل فراخوانده شوید. وقتی من در سال ۱۹۷۶ فراخوانده شدم، دانشجوی کارشناسیِ دانشگاه تلاویو بودم. من در خلال نخستین صفآرایی در سِمت افسر ذخیره، بههمراه تعداد زیادی از سربازانم، حین آموزش بهشدت زخمی شدم. آیدیاف جزئیات این حادثه را که در اثر قصور فرماندۀ پایگاه آموزشی پیش آمده بود پنهان کرد. بخش اعظم ترم اول آن سال را در بیمارستان بئرشبع گذراندم، ولی تحصیلم را ادامه دادم و در سال ۱۹۷۹ در رشتۀ تاریخ فارغالتحصیل شدم.
این تجربیات شخصی من را بیشازپیش به پرسشی که از مدتها قبل ذهنم را درگیر کرده بود علاقهمند کرد: نیروی محرک سربازان برای جنگیدن چیست؟ در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از جامعهشناسان آمریکایی گفتهاند که سربازان در درجۀ اول برای یکدیگر میجنگند، نه اهداف ایدئولوژیک بزرگتر. اما این نظر با آنچه من در دوران سربازی تجربه کردم چندان سازگاری ندارد: ما دلیل شرکت در جنگ را رسالتی بزرگتر میدانستیم که ورای حلقۀ دوستان نزدیک بود. دورۀ کارشناسیام را که تمام کردم، همچنین برایم سؤال شد که آیا ممکن است سربازان، به نام آن رسالت، مجبور به انجام اعمالی شوند که در غیرِ این صورت نکوهیده بدانند.
رسالۀ دکتریام را در دانشگاه آکسفورد، با تأسی از موردی افراطی، دربارۀ مغزشویی ارتش آلمان نازی و جنایاتی که در جنگ جهانی دوم در جبهۀ شرقی مرتکب شد نوشتم و بعدها در قالب کتاب نیز منتشر شد. نتیجهای که گرفتم با درک آلمانیهای دهۀ ۱۹۸۰ از گذشتهشان متفاوت بود. آنها ترجیح میدادند تصور کنند جنگِ ارتش «معقول» بوده، هرچند گشتاپو و اساس «پنهان از ارتش» مرتکب نسلکشی میشدند. خیلی بیشتر طول کشید تا آلمانیها به نقش پدران و پدربزرگهایشان در هولوکاست و قتلعام بسیاری دیگر در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی پی ببرند.
اواخر سال ۱۹۸۷ که انتفاضۀ اول فلسطینیان آغاز شد من در دانشگاه تلاویو درس میدادم. از دستور اسحاق رابین، وزیر دفاع آن زمان، مشمئز شدم که به آیدیاف گفته بود دست و پای جوانان فلسطینی را که به طرف سربازانِ تادندانمسلح اسرائیلی سنگ پرتاب میکنند بشکنید. نامهای خطاب به او نوشتم و هشدار دادم که، طبق پژوهشم دربارۀ شستوشوی مغزیِ نیروهای نظامی آلمان نازی، میترسم آیدیافِ تحت رهبری او همین مسیر خطرناک را طی کند.
در رسالهام نشان داده بودم که جوانان آلمانی، حتی پیش از احضار به خدمت، مؤلفههای اصلی ایدئولوژی نازی را درونی کرده بودند، بهویژه دیدگاهی که میگوید تودۀ اسلاوهای مادونِ انسان، به هدایت یهودیان بلشویکِ خائن، آلمان و سایر جهان متمدن را تهدید به نابودی میکنند، ازاینرو آلمان حق و وظیفه دارد برای خود در شرق «مکان زندگی» ایجاد کند و مردم آن منطقه را قتلعام کند یا به بردگی بگیرد. این جهانبینی را در ذهن سربازان فرو کردند. پس وقتی وارد اتحاد جماهیر شوروی شدند، دشمنانشان را از دریچۀ همان دیدگاه نگریستند. دفاع جانانۀ ارتش سرخ هم تأییدی بود بر ضرورت نابودی کامل سربازان و غیرنظامیان شوروی و بهخصوص یهودیان که محرک اصلی بلشویسم تلقی میشدند. سربازان آلمانی هرچه خرابی بیشتری به بار میآوردند، از انتقامی که در صورت پیروزی دشمنان انتظار میرفت بیشتر میترسیدند. نتیجه کشتار ۳۰ میلیون سرباز و شهروند شوروی بود.
با کمال تعجب، چند روز بعد پاسخی یکخطی از رابین دریافت کردم که حامل اظهار ناخرسندی از تشبیه آیدیاف به ارتش آلمان بود. پاسخ او فرصتی در اختیارم گذاشت تا نامهای مفصلتر بنویسم و توضیح دهم پژوهشم چه بوده و چرا نگران سوءاستفاده از آیدیاف برای سرکوب شهروندان غیرنظامی هستم. رابین با همان جمله مجدداً پاسخ داد: «چطور جرئت میکنید آیدیاف را به ورماخت تشبیه کنید؟». اما اکنون که به گذشته نگاه میکنم، معتقدم این نامهنگاری تحول فکری آیندۀ او را آشکار کرد. نقش فعال او در پیمانهای اسلو، بهرغم نواقص آنها، نشان میدهد که او سرانجام دریافت اسرائیل در بلندمدت نمیتواند هزینۀ نظامی، سیاسی و اخلاقیِ اشغال فلسطین را تاب آورد.
از سال ۱۹۸۹ در آمریکا مشغول تدریس بودهام. آثار فراوانی دربارۀ جنگ، نسلکشی، نازیسم، یهودیستیزی و هولوکاست تألیف کردهام و تلاش کردهام پیوندهای میان کشتار مکانیزۀ سربازان در جنگ جهانی اول و اقدام رژیم هیتلر برای نابودی غیرنظامیان را دریابم. یکی از تحقیقاتی که چندین سال مشغولم کرد دگرگونی زادگاه مادرم -شهر بوچاچِ لهستان (واقع در اوکراین امروزی)- از اجتماعی چندقومیتی با همزیستی مسالمتآمیز به اجتماعی بود که تحت اشغال نازیها جمعیت مسیحیاش علیه همسایگان یهودیشان برخاستند. هدف آشکار آلمانیها از ورود به شهر قتلعام یهودیان بود که با همدستی محلیها سرعت و بازدهی آنها چندبرابر شد. انگیزۀ محلیها خشم و نفرتی بود که سابقهاش به ظهور ملیگرایی قومی در دهههای قبل و دیدگاهی متداول بازمیگشت که میگفت یهودیان در دولتهای ملی جدید که پس از جنگ جهانی اول ایجاد شدند جایی ندارند.
در ماههای پس از حادثۀ ۷ اکتبر، آموختههای طول دوران زندگی و کارم بسیار بیش از هر زمان دیگری به کار آمدهاند. چند ماه اخیر برای من، مثل خیلیهای دیگر، از نظر احساسی و فکری دشوار بود. خشونت مستقیماً بر اعضای خانوادههای خودم و دوستانم، مثل خیلیهای دیگر، تأثیر گذاشت. به هر طرف که سر میگردانید غم و اندوه میبینید.
حملۀ ۷ اکتبر حماس شوک عظیمی به جامعۀ اسرائیل وارد آورد، شوکی که اسرائیل هنوز از آن بیرون نیامده است. نخستین بار بود که اسرائیل مدتی طولانی کنترل بخشی از اراضیاش را از دست داد و آیدیاف نتوانست جلوی کشتار بیش از ۱۲۰۰ نفر -برخیشان به بیرحمانهترین شکل ممکن- و اسارت بالغ بر ۲۰۰ تن، از جمله دهها کودک، را بگیرد. احساس بیقیدیِ دولت و ناامنی دائمی -با وجود دهها هزار اسرائیلیِ آواره در نوار غزه و مرز لبنان- بسیار شدید است.
امروزه، در میان اقشار مختلف مردم اسرائیل، ازجمله مخالفان دولت، دو احساس غالب وجود دارد.
یکی احساس توأمان خشم و ترس، خواست برقراری مجدد امنیت به هر شکل ممکن و سوءظنِ کامل به راهحلها، مذاکرات و توافقات سیاسی است. کارل فون کلاوزویتس، نظریهپرداز نظامی، میگفت جنگ امتداد سیاست به روشی دیگر است و هشدار میداد که جنگ بدون وجود اهداف مشخص سیاسی ممکن است منجر به خرابیهای بیپایان شود. گرایش غالب در اسرائیل امروز نیز قصد دارد جنگ را به هدف غایی تبدیل کند. از این نظر، سیاست نه ابزاری برای کاهش خرابیها، بلکه مانعی در راه رسیدن به اهداف است. نتیجۀ این دیدگاه، دستآخر، نابودیِ خود خواهد بود.
احساس -یا بیاحساسیِ- غالبِ دوم برعکس اولی است و عبارت از ناتوانی کاملِ جامعۀ امروز اسرائیل در ابراز هرگونه همدلی با مردم غزه است. از گزارشهای تلویزیونی پیداست که اکثر مردم اسرائیل حتی نمیخواهند بدانند در غزه چه خبر است. این روزها، اخبار تلویزیون اسرائیل عموماً با گزارشهایی پیرامون مراسم تشییع سربازانی که در غزه کشته شدهاند، و بدون استثنا قهرمان خوانده میشوند، آغاز میشود و با خبر تعداد جنگجویان حماس که «به هلاکت رسیدهاند» ادامه مییابد. ندرتاً به تعداد کشتهشدگان غیرنظامیان فلسطینی اشاره میشود و معمولاً این اخبار را پروپاگاندای دشمن یا بهانهای برای فشارهای بینالمللی جلوه میدهند. این سکوت گوشخراش، بهرغم اینهمه خونریزی، بهخودیخود نوعی انتقامجویی است.
البته، مردم اسرائیل که ۵۷ سال از تاریخ ۷۶سالۀ کشورشان به اشغالهای وحشیانه گره خورده به این موضوع عادت کردهاند، اما مقیاس جنایات آیدیاف در غزه و بیتفاوتی کامل اکثر اسرائیلیها به آنچه به نام آنها صورت میپذیرد بیسابقه است. سال ۱۹۸۲، صدها هزار اسرائیلی علیه اقدام شبهنظامیان مسیحیِ مارونیِ تحت حمایتِ آیدیاف در قتلعام فلسطینیهای اردوگاههای پناهجویان صبرا و شتیلا در غرب بیروت تظاهرات کردند. امروزه، این نوع واکنشها غیر قابل تصورند. کرختی مردم نسبت به رنج غیرنظامیان فلسطینی و مرگ هزاران کودک و زن و سالخورده عمیقاً نگرانکننده است.
این بار که دوستانم را در اسرائیل دیدم اغلب احساس میکردم که میترسند اندوهشان را بر هم بزنم و، چون خارج از کشور زندگی میکنم، نتوانم درد، اضطراب، سردرگمی و درماندگیشان را درک کنم. اگر کسی میگفت زندگی در اسرائیل آنها را نسبت به رنج دیگران بیتفاوت کرده -رنجی که بالاخره به نام آنها تحمیل میشد- سکوتی عمیق حکمفرما میشد، در خودشان فرو میرفتند یا سریع موضوع را عوض میکردند. همه همین برخورد را داشتند: جای خالی در قلبمان نداریم، جای خالی در ذهنمان نداریم، نه میخواهیم ببینیم سربازانمان، فرزندان و نوههایمان، برادران و خواهرانمان، در غزه چه میکنند، نه میخواهیم دربارهاش حرف بزنیم. ما باید به خودمان، تروماهایمان، ترس و خشممان توجه کنیم.
زیو اسمیلانسکی، نویسنده، کشاورز و دانشمند، در مصاحبهای که در ۷ مارس ۲۰۲۴ انجام شد، همین احساس را به طریقی بیان کرد که به نظرم بسیار زشت بود، چراکه از دهان او خارج شد. بیش از پنجاه سال است که اسمیلانسکی را میشناسم. او پسرِ اس یِزار، نویسندۀ شهیر اسرائیلی، است که رمان کوتاهش با عنوان کیربت کیزه نخستین نوشتۀ ادبیات اسرائیل بود که به موضوع ظلم اسرائیلیها در وقایع موسوم به نکبت پرداخت. نکبتْ اخراج ۷۵۰ هزار فلسطینی از سرزمینی بود که در سال ۱۹۴۸ تبدیل به دولت اسرائیل شد. اسمیلانسکی ضمن صحبت از آفِر، پسر خود که در بروکسل زندگی میکند، میگوید:
آفر میگوید به نظر او بچه بچه است، خواه در غزه زندگی کند خواه در اینجا. من با نظر او مخالفم. من فکر میکنم بچههای ما مهمترند. درک میکنم که در غزه فاجعۀ انسانی وحشتناکی رخ میدهد، ولی قلبم در گرو کودکان و اُسرای خودمان است … با اینکه اتفاقات تکاندهنده و هولناکاند و میدانم جنگ چارۀ کار نیست، در قلبم جایی برای کودکان غزه ندارم.
به حرف موآز اینون گوش میکنم که پدر و مادرش را [در حملۀ ۷ اکتبر حماس] از دست داد … که چنین زیبا و قانعکننده میگوید باید به آینده نگاه کنیم، باید امید بیافرینیم و صلح بخواهیم، چراکه جنگ حاصلی ندارد، و من با او موافقم. با او موافقم، ولی بهرغم گرایشاتم به چپ و عشقم به انسانیت، قوتی در قلبم نمیبینم، نمیتوانم … نهتنها حماس، بلکه همۀ غزهایها اعتقاد دارند کشتن بچههای یهودی اشکالی ندارد و هدفی ارزشمند است … آلمان با عذرخواهی و پرداخت غرامت صلح کرد، ولی اینجا [چه خواهد شد]؟ ما هم کارهای وحشتناکی کردهایم، ولی هیچکدام به گرد پای وقایع ۷ اکتبر نمیرسند. در آینده باید مصالحه کنیم، ولی کمی فرصت میخواهیم.
احساس عمومی در میان بسیاری از دوستان و آشنایان چپ و لیبرالم در اسرائیل همین بود. البته، این نگرش با آنچه سیاستمداران و چهرههای رسانهایِ راست از ۷ اکتبر به اینسو میگویند بسیار متفاوت است. خیلی از دوستانم قبول دارند اشغال فلسطین ناحق است و، مثل اسمیلانسکی، ادعای «عشق به انسانیت» دارند. ولی اکنون، در موقعیت فعلی، به آن توجهی ندارند. آنها تصور میکنند در کشمکش میان عدالت و حیات بالاخره حیات باید پیروز شود و در نبرد بین یک آرمان و آرمان دیگر -آرمان اسرائیلیها و آرمان فلسطینیها- آرمان خودمان باید به هر قیمتی پیروز شود. کسانی که در این تصمیم ناگزیر تردید کنند، با تهدید تکرار هولوکاست روبهرو میشوند، هرچند هولوکاست ارتباطی با وضعیت کنونی ندارد.
این احساس ناگهان در ۷ اکتبر ظاهر نشد. ریشههای آن بسیار عمیقترند.
موشه دایان، رئیس سابق ستاد آیدیاف، سخنرانی کوتاهی در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶ ایراد کرد که تبدیل به یکی از مشهورترین سخنرانیهای تاریخ اسرائیل شد. مخاطب سخنرانی او عزاداران مراسم تشییع رُی راتبرگ بودند، افسری جوان اهل کیبوتصِ تازهتأسیس نهال اوز که در سال ۱۹۵۱ توسط آیدیاف تأسیس و دو سال بعد تبدیل به سکونتگاه غیرنظامیان شد. نهال اوز تنها چندصد متر با مرز نوار غزه فاصله دارد و درست در نقطۀ مقابل منطقۀ شجاعیۀ فلسطین است.
راتبرگ را روز قبل کشته بودند و، پیش از آنکه اسرائیل با کمک سازمان ملل پیکر او را برگرداند، جسدش را در آنسوی مرز مُثله کرده بودند. سخنرانی دایان نمادین شده و تا امروز هم راست و هم چپِ سیاسی از آن بهره بردهاند:
رُی صبحِ دیروز به قتل رسید. او غرق در آرامش صبحگاهی بود و متوجه کسانی که در شیار زمین به کمین او نشسته بودند نشد. امروز نباید قاتلان را مقصر بدانیم. چرا آنها را برای نفرت سختشان از ما سرزنش کنیم؟ آنها هشت سال است در اردوگاههای پناهجویان غزه زندگی میکنند و ما در مقابل چشمانشان زمینها و روستاهای آبا و اجدادیشان را به تصرف خود درآوردهایم.
ما انتقام خون رُی را نه از اعراب غزه، بلکه باید از خودمان بکشیم. چطور چشمانمان را بستهایم و قاطعانه با تقدیرمان و مأموریت خشنی که بر دوش نسل ما گذاشتهاند روبهرو نشدهایم؟ آیا فراموش کردهایم که جوانان نهال اوز بار سنگین پاسداری از دروازههای غزه را بر دوش میکشند و، در سوی دیگرِ مرز، صدها هزار چشم و دست منتظرند ضعفی در ما پدیدار شود تا ما را از هم بدرند -آیا فراموش کردهایم؟ …
ما نسل تشکیل آبادیها هستیم؛ بدون کلاه آهنی و سرنیزه نمیتوانیم درختی بکاریم یا خانهای بسازیم. اگر پناهگاه نسازیم، کودکانمان زنده نخواهند ماند و بدون سیمخاردار و مسلسل نمیتوانیم جاده بسازیم یا چاه آب حفر کنیم. میلیونها یهودیِ بیسرزمین که معدوم شدند اکنون از ویرانههای تاریخ اسرائیل به ما چشم دوختهاند و فرمان میدهند برای سکونت ملتمان سرزمینی سامان دهیم. ولی آنسوی شیار مرزی، خروش نفرت و انتقام برمیخیزد و لحظهای را انتظار میکشد که آرامش آمادگیمان را کم کند، روزی که ما خام سفیرانِ مزورِ دسیسهچین شویم که به ما میگویند سلاحمان را زمین بگذاریم … .
خوب است از دیدن نفرتی که زندگانی صدها هزار عربِ دوروبرمان را آکنده و منتظر فرصتی برای ریختن خونمان هستند طفره نرویم. خوب است چشم برنگردانیم که مبادا قوتمان کاستی بگیرد. تقدیر نسل ما این است. چارۀ زندگی ما همین است -که آماده و مسلح و قوی باشیم، چراکه اگر شمشیر از مشتمان خارج شود، حیاتمان قطع خواهد شد.
فردای آن روز، دایان سخنرانیاش را برای رادیو اسرائیل ضبط کرد. اما قسمتی از آن را نگفت، همان قسمتی که اشاره میکرد یهودیان جلوی چشم پناهجویان زمینهایشان را کشت میکنند و نباید پناهجویان را که از مصادرهکنندگان اموالشان متنفرند سرزنش کرد. گرچه او این حرفها را در مراسم تشییع بر زبان آورده و بعداً مکتوب کرده بود، ترجیح داد در نسخۀ ضبطشده تکرار نکند. او نیز قبل از ۱۹۴۸ این سرزمین را میشناخت. روستاها و شهرهای فلسطینی را که برای اسکان مهاجران اسرائیلی نابود شدند به خاطر میآورد. او خشم پناهجویانِ آنسوی نردهها را خوب درک میکرد، ولی قویاً به حق و نیاز مبرم تشکیل کشور و دولت اسرائیل نیز باور داشت. او در کشمکش میان پذیرش بیعدالتی و تصرف سرزمین، با علم به اینکه این باور مردم کشورش را برای همیشه به تکیه بر نیروی نظامی محکوم میکند، تصمیم خود را گرفت. دایان ظرفیت مردم اسرائیل را نیز خوب میشناخت. هر دو نسخۀ سخنرانی او بهدلیل تردیدش دربارۀ مقصر و مسبب بیعدالتی و خشونت و نیز نگرش جبرگرایانه و تراژیک او به تاریخ مورد استقبال جبهههای بسیار متفاوت سیاسی قرار گرفت.
دههها بعد، پس از جنگهای فراوانِ دیگر و رودهای خون، دایان عنوان آخرین کتاب خود را آیا شمشیر تا ابد نابود خواهد کرد؟ گذاشت. این کتاب که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد نقش دایان را در توافق دو سال قبلترِ صلح با مصر نشان میداد. او سرانجام معنای حقیقی بخش دومِ آیهای از تورات را که الهامبخش عنوان کتابش بود دریافته بود: «آیا نمیبینید که این در آخر به تلخی خواهد انجامید؟».
اما دایان در سخنرانی سال ۱۹۵۶ -آنجا که به سنگینیِ بار پاسداری از دروازههای غزه و انتظار فلسطینیها برای پدیدارشدن ضعف اسرائیلیها اشاره کرد- گریزی نیز به داستان سامسون در تورات زد. همانطور که شنوندگان آن سخنرانی حتماً به خاطر میآوردند، سامسونِ بنیاسرائیلی، که نیروی فوقبشریاش را از موهای بلندش کسب میکرد، عادت داشت به دیدار روسپیانِ غزه برود. فلسطینیان که سامسون را دشمن خونی خود میپنداشتند قصد داشتند او را در پشت دروازههای بستۀ شهر به دام اندازند، ولی سامسون بهراحتی دروازهها را بر شانههایش گرفت و به راه خود ادامه داد. اما وقتی معشوقهاش، دلیله، او را فریفت و موهایش را برید، فلسطینیها توانستد سامسون را بگیرند و زندانی کنند و با درآوردن چشمانش به خفت بکشانند (همانطور که میگویند اهالی غزه با رُی چنین کردند). اما سامسون در آخرین اقدام متهورانهاش، در میان ریشخند ربایندگانش، از خدا طلب کمک میکند، ستونهای معبدی را که زندانش کردهاند میگیرد و آن را بر سر جمعیت خندان اطراف خود ویران میکند و در این حال فریاد میزند که «بگذار همراه فلسطینیان بمیرم!».
آن دروازههای غزه، بهمثابۀ نمادی از مرز میان ما و «بربرها»، عمیقاً در پندار اسرائیلیهای صهیونیست جا گرفته است. دایان تأکید کرد که، درمورد رُی، «آرزوی صلح گوشهایش را بست و صدای قاتلی را که در کمین نشسته بود نشنید. دروازههای غزه بر شانههایش سنگینی کرد و او را بر زمین زد».
رئیسجمهور اسحاق هرتزوگ، در سخنرانی ۸ اکتبر ۲۰۲۳ برای مردم اسرائیل، آخرین سطر سخنرانی دایان را نقل کرد: «تقدیر نسل ما این است. چارۀ زندگی ما همین است -که آماده و مسلح و قوی باشیم، چراکه اگر شمشیر از مشتمان خارج شود، حیاتمان قطع خواهد شد». روزِ قبل از این سخنرانی، و ۶۷ سال پس از مرگ رُی، جنگجویان حماس ۱۵ تن از ساکنان کیبوتص نهال اوز را کشتند و هشت نفر را به اسارت گرفتند. از زمان حملۀ تلافیجویانۀ اسرائیل به غزه، منطقۀ فلسطینینشین شجاعیه که مسکن صد هزار نفر بود خالی از سکنه و به تلی از خاک تبدیل شده است.
یکی از معدود آثار ادبی که منطق بیرحمانۀ جنگهای اسرائیل را آشکار میکند شعر درخشان آناداد اِلدان با عنوان «سامسون جامهاش را میدرد»(۱۹۷۱) است که نشان میدهد این قهرمان عبریِ باستانی با خشونت وارد غزه میشود و از آن خارج میشود و در مسیر چیزی جز خرابی به جا نمیگذارد. نخستین آشنایی من با این شعر در مقالۀ عبریزبان و فوقالعادۀ آری دابنو، با عنوان «دروازههای غزه»، بود که در ژانویۀ ۲۰۲۴ منتشر شد. سامسونِ قهرمان، پیامبر و حریف دشمنِ ابدیِ ملت به فرشتۀ مرگ آن تبدیل میشود، مرگی که میدانیم سامسون سرانجام با اقدامی انتحاری که بازتاب آن تا امروز امتداد یافته بر خود هموار میسازد.
به غزه که رفتم
سامسون را دیدم که جامهدران بیرون میرفت،
بر چهرۀ خراشیدهاش رودخانهها روان بود،
و خانهها سر فرود میآوردند تا او بگذرد.
رنجهایش درختان را از بیخ میکَند و در ریشههای گوریدهشان گرفتار میشد.
طرههای موی او در ریشهها بود.
سرش چون جمجمهای سنگی میدرخشید
و گامهای مرددش اشک به چشمانم میآورد.
سامسون راه میپیمود و خورشیدِ خسته را با خود میکشید.
پنجرههای شکسته و زنجیرها در دریای غزه غرق میشدند.
و من صدای نالۀ زمین،
و شکافتن رودههایش را
زیر قدمهایش میشنیدم.
وقتی سامسون راه میرفت،
کفشهایش جیرجیر میکرد.
الدان در سال ۱۹۲۴ با نام آوراهام بلیبرگ در لهستان متولد شد، در کودکی به فلسطین آمد، در جنگ ۱۹۴۸ شرکت کرد و در سال ۱۹۶۰ به کیبوتص بئیری، حدود ۴ کیلومتری نوار غزه، نقلمکان کرد. در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، که جنگجویان حماس حدود صد نفر از ساکنان کیبوتص را کشتند، الدانِ ۹۹ساله و همسرش جان سالم به در بردند، چراکه جنگجویانی که وارد خانۀ آنها شدند از خونشان گذشتند.
پس از ۷ اکتبر و نجات معجزهآسای این شاعر گمنام، اثر دیگری از او در رسانههای اسرائیلی انعکاس گسترده یافت، چراکه گویی الدان، رویدادنگار قدیمیِ اندوه و دردی که حاصل ظلم و ناعدالتی بود، بلایی را که بر خانهاش نازل شد پیشبینی کرده بود. او در سال ۲۰۱۶ مجموعهشعری را تحتعنوان ساعتِ شش، وقتِ سپیدهدم منتشر کرده بود. شش همان ساعتی بود که حملۀ حماس آغاز شد. این کتاب مشتمل بر شعری دردناک با عنوان «بر دیوارهای بئیری» است که مرثیهای برای مرگ دختر الدان در اثر بیماری است (نام این کیبوتص در زبان عبری معنای «چاه من» نیز میدهد).
این شعر، در پیِ حوادث ۷ اکتبر، بهطرزی هراسانگیز هم خرابیها را پیشبینی میکند و هم نگرش خاصی به صهیونیسم را نشان میدهد. میگوید صهیونیسم ریشه در مصیبت و نومیدی قوم سرگشتۀ یهود دارد و ملت را به سرزمین نفرینشدهای میکشاند که والدین فرزندانشان را به خاک میسپارند، بااینحال نوید سپیدهدمی تازه و امیدبخش را میدهد:
داستان او را بر دیوارهای بئیری نوشتم
داستانی از ریشههای سرمازده
که اگر کسی بخواند چه رنجها گذشت
روشنایی او در مِه و تاریکی شب فرو خواهد رفت
و فریادی نیایشی خواهد شد
چراکه فرزندانش مردهاند و درها بستهاند
چراکه رحمت الهی نازل نمیشود و خرابی و اندوه را تاب میآورند
چهکسی والدین تسکینناپذیر را تسلی خواهد داد؟
که نفرینی شبنم و باران را از ما دریغ میکند
گریه کن اگر میتوانی
روزگاری است که تاریکی میغرد اما
سپیدهدم و درخشش خورشید از راه خواهد رسید.
شعرِ «بر دیوارهای بئیری»، مثل مدیحۀ دایان برای رُی، برای هرکس یک معنایی دارد. آیا این شعر مرثیهای برای ویرانی کیبوتصی زیبا و بیگناه در کویر است؟ یا اظهار تأسفی عمیق از جنگی خونین و بیپایان میان دو قوم این سرزمین؟ شاعر منظور خود را روشن نکرده، چنانکه شیوۀ شاعران همین است. از یاد نبریم که او این شعر را سالها پیش در غم دختر دلبندش نوشت. ولی با توجه به سالها کار بیسروصدا، مشخص و طاقتفرسای شاعر منطقی است که شعر را بیشتر نوعی درخواستِ سازش و همزیستی بدانیم تا ادامۀ روند خونریزی و انتقام.
دست بر قضا، خودِ من پیوندی شخصی با کیبوتص بئیری دارم. عروسم آنجا بزرگ شده و دلیل اصلی سفرم به اسرائیل در ماه ژوئن دیدن نوههای دوقلویم بود که در ژانویۀ ۲۰۲۴ به دنیا آمدند. اما کیبوتص را تخلیه کرده بودند. پسرم، عروسم و بچههایشان، همراه یکی دیگر از خانوادههای بازمانده که از اقوام نزدیکشان هستند و پدرشان هنوز در اسارت است، به آپارتمانی خالی در آن اطراف نقلمکان کرده بودند، ترکیبی باورنکردنی از زندگی تازه و اندوه تسکینناپذیر در یک خانه.
رفته بودم اسرائیل تا، علاوهبر دیدار خانواده، دوستانم را نیز ببینم. میخواستم بدانم از زمان شروع جنگ چه اتفاقی در کشور رخ داده است. آن سخنرانی نیمهتمام در دانشگاه بن گوریون چندان مطرح نبود. اما وقتی در آن روزِ اواسط ماه ژوئن به تالار سخنرانی رسیدم، فوراً دریافتم که چهبسا این وضعیت بحرانی هم سرنخهایی از ذهنیت نسل جوانترِ دانشجویان و سربازان به دست دهد.
بعداز آنکه نشستیم و حرف زدیم، برایم روشن شد که دانشجویان میخواهند کسی صدایشان را بشنود و تاکنون هیچکس، حتی شاید استادان و مسئولان دانشگاهشان، علاقهای به حرفهایشان نشان نداده است. حضور من، و اطلاعات جزئیشان از انتقاداتم به جنگ، آنها را برانگیخت تا آنچه را بهعنوان سرباز و شهروندان عادی تجربه کرده بودند برای من، و شاید برای خودشان، بازگو کنند.
خانم جوانی که اخیراً از خدمت سربازی طولانی در غزه بازگشته بود روی صحنه پرید و صراحتاً دربارۀ دوستانی که از دست داده بود، ماهیت شیطانی حماس و اینکه او و رفقایش جان خودشان را فدای امنیت آیندۀ کشورشان کرده بودند حرف زد. او وسط حرفهایش شروع به گریه کرد و با حالی پریشان از صحنه پایین رفت. پسری آرام و خوشصحبت با من که معتقد بودم نقد سیاستهای اسرائیل الزاماً ناشی از یهودستیزی نیست مخالفت کرد. سپس تاریخ صهیونیسم را مرور مختصری کرد و آن را واکنشی به یهودستیزی و همچنین مسیری سیاسی دانست که هیچ غیرجهودی حق انکارش را ندارد. با اینکه دانشجویان از دیدگاههای من ناراحت شدند و از آنچه اخیراً بر خودشان در غزه گذشته بود آشفته بودند، نظرات آنها بههیچوجه غیرمنتظره نبود و دیدگاههای عموم مردم اسرائیل را بازتاب میداد.
دانشجویان که از هشدار من نسبت به وقوع نسلکشی اطلاع داشتند، مخصوصاً میخواستند نشان دهند که رفتارشان انسانی است و قاتل نیستند. آنها تردیدی نداشتند که آیدیاف حقیقتاً اخلاقیترین ارتش جهان است و مطمئن بودند هر آسیبی که به مردم و ساختمانهای غزه برسد کاملاً موجه است و مقصر حماس است که از آنها بهعنوان سپر انسانی استفاده میکند.
آنها، ضمن انکار هرگونه کمبود غذا در غزه، در گوشیهایشان تصاویری نشانم دادند تا ثابت کنند رفتارشان با کودکان پسندیده بوده و اصرار داشتند که تخریب سیستماتیک مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها، ساختمانهای عمومی، سکونتگاهها و زیرساختها لازم و توجیهپذیر است. آنها انتقاد کشورهای دیگر و سازمان ملل از سیاستهای اسرائیل را اقدامی ضدیهودی میدانستند.
این جوانان، برخلاف اکثر اسرائیلیها، تخریب غزه را با چشم خود دیده بودند. به نظرم میرسید که نهتنها دیدگاه رایج در اسرائیل ملکۀ ذهنشان شده بود -دیدگاهی که میگفت تخریب کامل غزه پاسخی موجه به حادثۀ ۷ اکتبر است- بلکه طرز فکری پیدا کرده بودند که من نمونهاش را سالها پیش در رفتار، جهانبینی و خودادراکیِ سربازان آلمانیِ جنگ جهانی دوم دیده بودم. سربازان که نگرشهای خاصی به دشمن را درونی کرده بودند -بلشویکهای دونانسان؛ حماسیهای حیوانصفت- و مردم کشورهای متخاصم را کمتر از انسان و فاقد شایستگی حقوق انسانی تلقی میکردند عموماً هنگام وقوع فجایع تقصیر را نه متوجه نظامیان خودی، یا حتی خودشان، بلکه متوجه دشمن میدانستند.
هزاران کودک کشته شدند؟ تقصیر دشمن است. بچههای خودمان را کشتند؟ قطعاً دشمن مقصر است. اگر حماس در یکی از کیبوتصها قتلعام کند، نازی است. اگر ما بمبهای یکتُنی روی پناهگاههای پناهجویان بریزیم و صدها غیرنظامی را بکشیم، تقصیر حماس است که نزدیک این پناهگاهها مخفی شده است. چون با ما چنین کردند، چارهای جز ریشهکنیشان نداریم. چون با آنها چنین کردیم، اگر نابودشان نکنیم، چه بلاها که بر سرمان نخواهند آورد. چارهای نداریم.
اواسط ژوئیۀ ۱۹۴۱، تنها چند هفته پس از شروع «جنگ برای نابودیِ» اتحاد جماهیر شوری به دستور هیتلر، درجهداری آلمانی از جبهۀ شرق نامهای به خانوادهاش نوشت:
پیشوای ما دِین بزرگی بر گردن ملت آلمان دارد، چراکه اگر دست این جانوران درنده، دشمنان ما در اینجا، به آلمان برسد چنان کشتاری به راه خواهد افتاد که جهان نظیرش را ندیده است … آنچه مشاهده کردهایم … ورای تصور است … و آنچه در روزنامۀ دِر اشتیومر [یکی از روزنامههای نازیها] میخوانید و میبینید تصویری کمرنگ از جنایاتی است که اینجا یهودیان مرتکب میشوند.
بروشوری تبلیغاتی متعلق به ارتش که در ژوئن ۱۹۴۱ به انتشار رسید نیز تصویری وحشتناک از مأموران سیاسی ارتش سرخ ترسیم میکند، تصویری که بسیاری از سربازان فوراً بازتابی از واقعیت پنداشتند:
کسی که تاکنون یک بار در چهرۀ مأموران ارتش سرخ نگاه کرده باشد میداند بلشویکها چگونه انسانهایی هستند. نیازی به تعابیر نظری نیست. اگر این مردانِ عمدتاً یهودی را حیوان بنامیم، به چهارپایان توهین کردهایم. آنها مظهر عداوت شیطانی و ابلهانه با انسانهای شریفاند … اگر بهموقع جلوی این طغیان گرفته نشده بود، [آنها] امکان هرگونه زندگی هدفمند را از میان برده بودند.
دو روز بعد از حملۀ حماس، یوآف گالانت، وزیر دفاع، اعلام کرد «ما با انسانهای حیوانصفت میجنگیم و باید اقدامی درخور انجام دهیم» و بعد افزود که اسرائیل «مناطق مختلف غزه را یکی پس از دیگری نابود خواهد کرد». نفتالی بنت، نخستوزیر سابق اسرائیل، همین موضع را تصدیق کرد: «ما مشغول جنگ با نازیها هستیم». بنجامین نتانیاهو نیز اسرائیلیها را برانگیخت که «به یاد آورید عمالیق با شما چه کردهاند» و گریزی به فرمان توراتیِ معدومکردن «مردان و زنان، کودکان و نوزادان» عمالیق زد. او در مصاحبهای رادیویی دربارۀ حماس گفت «من نام آنها را انسانهای حیوانصفت نمیگذارم، چون توهین به حیوانات خواهد بود». نیسیم واتوری، سخنگوی کنست، در شبکۀ اجتماعی ایکس نوشت که هدف اسرائیل باید «زدودن نوار غزه از صحنۀ روزگار» باشد. او در تلویزیون اسرائیل گفت «هیچکس بیگناه نیست … باید برویم آنجا و بکشیم، بکشیم و بکشیم. باید پیش از آنکه ما را بکشند آنها را بکشیم». بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی، در یک سخنرانی تأکید کرد که «کار باید تمام شود … تخریب کامل. ’آثار عمالیق را از زمین محو کنید‘». آوی دیچر، وزیر کشاورزی و رئیس سابق سرویس امنیتی شین بت، صحبت از «نکبتِ غزه» به میان آورد. یکی از کهنهسربازان ۹۵سالۀ اسرائیلی که در سخنرانی انگیزشیاش برای سربازان آیدیاف پیش از حمله به غزه آنها را تشویق کرده بود «یاد آنها، خانوادههایشان، مادران و فرزندانشان را نیست و نابود کنید» از هرتزوگ، رئیسجمهور اسرائیل، بهدلیل «ارائۀ الگویی بینظیر برای نسلهای متمادی سربازان» نشان افتخار دریافت کرد. پس تعجبی ندارد که سربازان آیدیاف در غزه بیشمار پُست در رسانههای اجتماعی ارسال کرده باشند و صراحتاً گفته باشند که «اعراب را بکشید»، «مادرانشان را آتش بزنید» و غزه را «با خاک یکسان کنید». تاکنون هیچگونه اقدام تنبیهی مشخصی از سوی فرماندهانشان صورت نگرفته است.
منطق خشونت دائمی همین است، منطقی که به افراد اجازه میدهد کل جمعیت دشمن را نابود سازند و این عمل را کاملاً موجه قلمداد کنند. منطق قربانیبودن نیز این است -باید آنها را بکشیم پیش از آنکه ما را بکشند، چنانکه قبلاً کشتهاند- و هیچچیز بیش از تصور قربانیبودنِ موجه آب به آسیاب خشونت نمیریزد. سربازان آلمانی در سال ۱۹۴۲ میگفتند ببینید در ۱۹۱۸ چه بر سرمان آمد و بهاینترتیب دروغ تبلیغاتی «خنجر از پشت» را در خاطرشان زنده میکردند، دروغی که مقصر شکست مفتضحانۀ آلمان در جنگ جهانی اول را خیانت یهودیان و کمونیستها میدانست. سربازان آیدیاف در سال ۲۰۲۴ میگویند ببینید در هولوکاست، وقتی اطمینان داشتیم دیگران نجاتمان میدهند، چه بر سرمان آمد و درنتیجه به خودشان اجازه میدهند بر مبنای قیاسی نادرست میان حماس و نازیها دست به خرابیهای حسابنشده بزنند.
مردان و زنان جوانی که آن روز با من صحبت میکردند بسیار خشمگین بودند، نه از من -از خدمتم در نظام که صحبت کردم، کمی آرام شدند- بلکه تصور میکنم به این دلیل که احساس میکردند همه به آنها خیانت میکنند. رسانهها خیانت میکنند، چون تصور میشود زیاد انتقاد میکنند؛ فرماندهان ارشد خیانت میکنند، چون با فلسطینیها خیلی مدارا میکنند؛ سیاستمداران خیانت میکنند، چون نتوانستند مانع شکستِ فاحش ۷ اکتبر شوند؛ از ناتوانی آیدیاف در رسیدن به «پیروزی کامل» احساس خیانت میکنند، از خردهگیریهای غیرمنصفانۀ روشنفکران و چپها احساس خیانت میکنند؛ دولت آمریکا خیانت میکند، چون بهموقع تسلیحات کافی نمیرساند و همۀ سیاستمداران مزور اروپایی و دانشجویان ضدیهودی که علیه اقدامات اسرائیل در غزه اعتراض میکنند خیانتکارند. به نظر بیمناک، مضطرب و پریشان میرسیدند و تعدادی از آنها ظاهراً دچار اختلال اضطراب پس از سانحه بودند.
من ماجرای اتحادیۀ دانشجویان آلمان را که در ۱۹۳۰ در فرایندی دمکراتیک به دست نازیها افتاد برایشان تعریف کردم. دانشجویانِ آن زمان از شکست در جنگ جهانی اول، فرصت ازدسترفتۀ ناشی از بحران اقتصادی و پیمان ننگین ورسای و ازدسترفتن سرزمین و حیثیتشان احساس خیانت میکردند. آنها میخواستند آلمان را به عظمت گذشتهاش بازگردانند و ظاهراً هیتلر قادر بود این وعده را عملی سازد. دشمنان داخلی آلمان کنار زده شدند، اقتصاد آن شکوفا شد، دوباره ملتهای دیگر از آن ترسیدند و بعد درگیر جنگ شد، اروپا را تسخیر کرد و میلیونها نفر را به کشتن داد. دستآخر، کشور کاملاً ویران شد. از بچهها پرسیدم به نظر آنها آیا معدود دانشجویان آلمانی که از حوادث ۱۵ سال بعد از آن جان سالم به در بردند از تصمیمشان در سال ۱۹۳۰ برای حمایت از نازیها پشیمان نشدند؟ اما بعید میدانم زنان و مردان جوانِ حاضر در دانشگاه بن گوریون مقصود حرفم را متوجه شده باشند.
دانشجویان هم ترسناک بودند هم ترسیده بودند و ترسشان آنها را بیشازپیش پرخاشگر کرده بود. به نظر میرسید که این میزان تهدید، همچنین کمی همنظری، موجب وحشت و مدارای بالادستیها، استادان و مدیرانی شده بود که رغبتی به تأدیب دانشجویان نداشتند. همزمان، تعدادی از خبرگان رسانهها و سیاستمداران، قبل از آنکه این فرشتگان ویرانی را به مهلکه بفرستند و به خانوادههای سوگوارشان پشت کنند، آنها را تشویق میکردند و قهرمان لقب میدادند. به خانوادهها میگویند سربازان در راه آرمانی شریف جان دادهاند، اما کسی به خودش زحمت نمیدهد بگوید آن آرمان، جز صرفِ ادامۀ حیات بهواسطۀ خشونت فزاینده، واقعاً چیست.
و به همین دلیل دلم برای این دانشجویان که نمیدانستند از آنها سوءاستفاده میشود سوخت. ولی آن جلسه را با احساسی سرشار از دلهره و نگرانی ترک کردم.
پایان ماه ژوئن که به آمریکا بازگشتم، به اتفاقاتی که در آن دو هفتۀ ناجور و ناراحتکننده بر من گذشت فکر کردم. میان من و کشوری که ترکش کرده بودم پیوند عمیقی وجود داشت. موضوع تنها ارتباطم با خانواده و دوستان اسرائیلیام نیست، بلکه با فحوای فرهنگ و جامعۀ اسرائیل است که روراستی و صمیمیت ویژگیهای اصلی آن است. این نکته چهبسا خوشحالکننده و روشنگر باشد؛ هرکس ممکن است در خیابان، کافه یا میکده، در یک چشم به هم زدن، وارد گفتوگویی فشرده و حتی صمیمانه با دیگران شود.
اما همین ویژگیِ حیات اسرائیلیها ممکن است بینهایت آزاردهنده نیز باشد، چراکه چندان ارزشی برای آداب اجتماعی قائل نیستند. نوعی فرهنگ بیریایی حکمفرماست که سبب میشود افراد هرچه در دل دارند بگویند و توجه نکنند مخاطبشان کیست یا حرفهایشان چه میزان مایۀ دلخوری میشود. این فرهنگ مشترک هم نوعی حس همبستگی ایجاد میکند هم حدودی را به وجود میآورد که نباید از آنها عدول کرد. وقتی با ما هستی، همه یک خانواده هستیم. اگر مقابلمان قرار بگیری یا در طرف دیگر شکاف ملی بایستی، طرد میشوی و باید منتظر انتقام ما باشی.
شاید به همین دلیل بود که این بار، برای نخستین بار، دلواپسِ سفر به اسرائیل بودم و تا اندازهای از ترک آنجا خوشحال شدم. این کشور به طرق محسوس و نامحسوس تغییر کرده بود و احتمالاً به همین جهت میان من، بهعنوان ناظر بیرونی، و کسانی که عضو جداییناپذیر آن جامعهاند حایلی ایجاد کرده بود.
اما دلیل دیگر نگرانیام این بود که نگرشم به اتفاقات غزه تغییر کرده بود. در تاریخ ۱۰ نوامبر ۲۰۲۳، در نیویورک تایمز نوشتم «من بهعنوان تاریخنگار نسلکشی معتقدم هیچ مدرکی دال بر وقوع نسلکشی در غزه وجود ندارد، بااینحال به احتمال زیاد جنایات جنگی، و حتی جنایت علیه بشریت، در حال وقوع است. […] تاریخ به ما آموخته که باید پیش از رخداد نسلکشی نسبت به احتمال آن هشدار دهیم، نه بعد از آنکه اتفاق افتاد آن را محکوم کنیم. به تصور من، هنوز فرصت برای هشدار باقی است».
دیگر چنین اعتقادی ندارم. آن زمان که به اسرائیل سفر کردم، اطمینان داشتم که، دستکم از حملۀ آیدیاف به رفح در ۶ مۀ ۲۰۲۴، دیگر نمیتوان انکار کرد که اسرائیل مرتکب جنایات جنگی سیستماتیک، جنایت علیه بشریت و اقدامات نسلکشانه شده است. حملۀ مذکور به آخرین تجمع ساکنان غزه نهتنها حکایت از بیاعتنایی کامل به هرگونه موازین بشردوستانه داشت -بیشترِ این افراد را آیدیاف چندین بار آواره کرده بود و اکنون بار دیگر مجبورشان کرده بود به منطقۀ بهاصطلاح امن بروند- بلکه صراحتاً نشان میداد که، از آغاز، هدف نهاییِ کل این اقدامات غیر قابل سکونت کردن نوار غزه و تضعیف ساکنان آن تا به حدی است که یا بهکلی نابود شوند یا به هر ترتیبی شده از منطقه بگریزند. به بیان دیگر، لفاظیهای رهبران اسرائیلی از حادثۀ ۷ اکتبر به بعد اکنون به واقعیت میپیوست -طبق کنوانسیون نسلکشی سازمان ملل (۱۹۴۸)، اسرائیل با «قتل، آسیبهای جدی یا تحمیل شرایطی بر زندگی که مرگ مردم را به دنبال دارد قصد نابودی کلی یا جزئی» مردم غزه را داشت.
مسائلی بود که من تنها میتوانستم با معدود کنشگران، پژوهشگران، کارشناسان حقوق بینالملل و، البته، شهروندان فلسطینی اسرائیل مطرح کنم؛ خارج از این جمع محدود، چنین اظهاراتی در اسرائیل دربارۀ اقدامات غیرقانونی این کشور در غزه منفور است. حتی قاطبۀ معترضان به دولت که خواهان آتشبس و آزادی گروگانها هستند نیز آنها را تأیید نمیکنند.
از وقتی که برگشتهام، تلاش کردهام تجربیاتم در اسرائیل را در بستری وسیعتر قرار دهم. واقعیت موجود چنان تکاندهنده و آینده چنان یأسآور است که به خودم اجازه دادهام تاریخ دیگری را تجسم کنم و تصورات امیدبخشی را دربارۀ آیندهای متفاوت در ذهن بپرورم. از خودم میپرسم چه میشد اگر دولت تازهتأسیس اسرائیل به وعدۀ خود مبنیبر وضع قانونی اساسی متکی بر منشور استقلال آن کشور عمل میکرد؟ همان منشوری که میگفت اسرائیل «آنطور که پیامبران اسرائیل پیشبینی کردهاند، مبتنی بر آزادی، عدالت و صلح خواهد بود؛ برابری کاملِ حقوق اجتماعی و سیاسی را برای همۀ ساکنان آن، قطعنظر از دین، نژاد یا جنسیتشان، تضمین خواهد کرد؛ ضامن آزادی دین، عقیده، زبان، تحصیل و فرهنگ خواهد بود؛ از اماکن مقدس همۀ ادیان محافظت خواهد کرد؛ و به اصول منشور ملل متحد وفادار خواهد بود».
چنین قانونی چه تأثیری بر ماهیت دولت اسرائیل میداشت؟ چطور این قانون تحول صهیونیسم را از ایدئولوژیِ رهایی یهودیان از خفّتِ تبعید و تبعیض و قراردادن آنها همسنگ ملتهای دیگر دنیا به ایدئولوژی دولتیِ ملیگرایی قومی، سرکوب دیگران، توسعهطلبی و آپارتاید تعدیل میکرد؟ در خلال آن چند سالِ امیدوارکنندۀ پیمان صلح اسلو، مردم اسرائیل صحبت از تشکیل «دولتِ همۀ شهروندان»، یهودیان و فلسطینیان، میکردند. ترور نخستوزیر رابین در سال ۱۹۹۵ پایان این رؤیا بود. آیا اسرائیل خواهد توانست جنبههای خشن، انحصارگرایانه، ستیزهجویانه و نژادپرستانۀ نگرشش را که اکنون مورد حمایت بسیاری از شهروندان یهودی آن است کنار بگذارد؟ آیا خواهد توانست تصویر دیگری از خود، مطابق آنچه بنیانگذاران آن بهشیوایی بیان کردند، به دست دهد -تصویری از کشوری که بر مبنای آزادی، عدالت و صلح برقرار است؟عجالتاً دشوار بتوانیم این تصورات را در ذهن بپروریم. اما دقیقاً به دلیل حضیضی که اسرائیلیها، و بهخصوص فلسطینیها، اکنون تجربه میکنند و برنامهای که رهبرانشان برای ویرانی مناطق تدارک دیدهاند امیدوارم سرانجام صداهای مخالف بلند شوند، چراکه، همانطور که الدانِ شاعر میگوید، «روزگاری است که تاریکی میغرد، اما سپیدهدم و درخشش خورشید از راه خواهد رسید».