نظم سرمایه داری با وجود ایدئولوژیک بودن که اوج این شدت و خشونت ایدئولوژیک را می توان در ماشین و ارابه مرگ آن یعنی ارتش ایلات متحده آمریکا دید، از آغاز، دشمنی با آرمانهای انسانی و الهی را اعلام کرده است. اندیشه لیبرال از اساس دشمنی خود با آرمانشهر، ایده های کلی و حتی عقل گرایی را بیان کرده است. حتی در غالب گرایش های لیبرال و حتی در تعدیلات صورت گرفته در آن تحت عنوان سیاست اجتماعی و دولت رفاه، عدالت انکار یا شدیدا تقلیل شده است. در دولت رفاه هم شاهد آن هستیم که همچنان ذات سرمایه داری و لیبرالیسم پابرجا است و عدالت را به تعادل فروکاسته است. آنچه تحت عنوان سیاست اجتماعی مطرح می شود، محصول رویکرد و نگاهی نفس الامری و مستقل به مردم و معیشت طبقات فرودست نیست، بلکه صرفاً/عمدتاً تدبیری برای مهار آنها و جلوگیری از شورش علیه طبقات مرفه و بالاتر از این، شورش علیه سرمایه داری و جوهر لیبرالیسم است.
لیبرالیسم در ذات خود اقتصادی است. از این رو حتی لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم فرهنگی هم تحت حاکمیت منطق لیبرالیسم اقتصادی و بهتر بگوییم، منطق اقتصادی یا ذات اقتصادی لیبرالیسم است. در این فرهنگ با امپریالیسم اقتصاد-و نیز امپریالیسم علم اقتصاد- و امپریالیسم نظامی اقتصاد مواجه هستیم. اساس توسعه طلبی و جنگ افروزی دولت های غربی و در رأس آنها بالاتر متحده آمریکا اقتصاد و در یک کلام اصالت سود است. قابل اشاره است که اصالت لذت هم در دل اصالت سود جای می گیرد و قابل تعریف و تخفیف به آن است.
در شرایط گفته شده،آرمان به سود و لذت فروکاهش یافته است، موفقیت دولت ها به همین تعریف شده و در ادامه، رضایت مردم نیز ناظر و متکی به همین حدِ محدود است. نظام سیاسی در غرب نه بر آرمانها و ارزش های معنوی متکی است و نه ادعایی برای آن دارد. افزون بر این مردم نیز از همین فرهنگ سیاسی تبعیت کرده اند. در این وضع، اعتراض سیاسی و نارضایتی مردم تا سر حد تمایلات حیوانی و یا حداکثر تغییرات جزیی در حد دغدغه های زیست محیطی و قانون کار، مالیات و نظیر آن، پیش می رود و حتی نمی تواند آزادی را به معنای همه جانبه و اصیل مطرح کند. آزادی هم به آزادی ازدواج همجنس گرایان و مانند آن تقلیل می باید. امروز دیگر آزادی رقابت در اقتصاد غرب هم چندان محلی از اعراب ندارد. یورگن هابرماس به درستی می گوید که در لیبرالیسم کلاسیک آزادی رقابت وجود داشت اما در لیبرالیسم جدید و سرمایه داری متأخر این آزادی رخت بربسته و برچیده شده است (نقل به مضمون) .
قبل از قرن بیستم، میتوان رگه هایی از آزادی را در اقتصاد و حتی جامعه غرب دید اما پس از این، دولت ها با مدرن شدن و تجهیز به ابزار و تکنیک، حریم خصوصی را هم از میان بردند. حریم خصوصی حتی در دولت های استبدادی ارجمند انگاشته می شد یا اینکه دولت ها نمی توانستند چنان فراگیر باشند که حریم خصوصی را هم رصد و مدیریت کنند. به بیان دقیق تر، ابزار کنترلیِ این کار را نداشتند. افزون بر این دولت های غربی امروز با صنعت القا می تواند حس موفقیت، حس رضایت و حس آزادی را به شهروندان القا سازند.
دولت های غربی برخلاف نظام ولایت فقیه، هیچ ذات و اصول ثابتی برای خود قائل نیستند. از هیچ آرمانی دم نمی زند. برای همین نمی توان چیزی در آن ها یافت که بتوان آن چیز را به عنوان سنک محک و داوری همیشگی نظام سیاسی از سوی مردم در نظر گرفت. آن چیز در نظام جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. این نظام، ذاتی دارد، اصول ثابت الهی و انسانی دارد که میتوان آن را بنا به همین اصول به چالش کشید. در حالی که به چالش کشیده شدن نظامات سیاسی غرب صرفاً یا عمدتاً در حد رفتار است؛ آن هم رفتاری که از اصول قانون و تعادل تخطی نکند. اصول آنها در حد اصول قراردادی است در حالی که ولایت فقیه دارای یک ذات است؛ برای همین منطبق با فطرت انسانی نیز هست. از همین رو با معیارهایی نظیر آزادی و عدالت، پاکی و حتی با نیت هم داوری می شود. مصداق آن این است که در نظام جمهوری اسلامی حتی افعال و رفتار درست نیز به چالش کشیده می شود. چراکه نیت و ذات عمل در اینجا اهمیت دارد. برای مثال می گویند نیت فلان مدیر، قدرت یا ثروت است. زندگی افراد نیز ملاک قرار می گیرد آن هم به نحو حداکثری. شخصیت افراد هم به طرز حداکثری ملاک داوری واقع می شود. در حالی که غرب از اساس چگونه حکومت کردن را جای چه کسی حکومت می کند قرار داده و بر این اساس، توانسته تا حد زیادی نیت افراد و شخصیت آنها را عرصه داوری و اعتراض و رضایت مردم بیرون بگذارد. هرچند غرب هم نتوانسته به نحو مطلق شخصیت را کنار بگذارد و حتی خانواده سالاری، طبقه گرایی و نژادپرستی در آنجا بیداد می کند اما توانسته همین صفات منفی خود را نیز از دایره قضاوت عمومی و رضایت مردم و نیز ارزیابی موفقیت خود کنار بگذارد.