چگونه غول‌های فناوری «روایت» را از ما دزدیدند؟

دنیای امروز دنیای قصه‌گویی است. برای اینفلوئنسر شدن که به شاه‌کلید موفقیت در هر زمینه‌ای تبدیل شده است، باید بتوانید قصه تعریف کنید. بعید است هیچ دورۀ دیگری از تاریخ باشد که «روایت» تا این اندازه در آن اهمیت پیدا کرده باشد. اما اگر چنین است، چرا همۀ قصه‌هایی که می‌شنویم این‌قدر تکراری است و چرا همۀ قصه‌گوهایمان این‌قدر شبیه همدیگرند؟ بیونگ چول هان، فیلسوف کره‌ای‌آلمانی در کتاب جدید خود ، بحران روایت، می‌کوشد توضیح دهد که چطور شبکه‌های اجتماعی، روایت‌ها و قصه‌ها را در راستای اهداف خود تغییر داده‌اند.

استوارت جفریز، گاردین— در انیمیشنِ عروسکی چارلی کافمن به نام «آنومالیسا»، همۀ آدم‌ها یک‌جورند و یک‌جور حرف می‌زنند. گویی صحنه‌ای از «جان مالکوویچ بودن» (فیلم قدیمی‌تری از خودِ کافمن) جهان را فرا گرفته است، صحنه‌ای که مالکوویچ از پشت میزی در رستوران به اطرافش نگاهی می‌اندازد و درمی‌یابد که همه -پیشخدمت‌ها، مشتری‌ها و حتی شاید سگی که از آنجا عبور می‌کند- چهره و صدای خودِ او را دارند.

 

هیچ‌کس در امان نیست: در جایی از فیلم آنومالیسا، دهان راوی، که یک سخنران انگیزشی به نام مایکل استون است، از صورتش به میان دست‌هایش می‌افتد و همین‌طور برای خودش وراجی می‌کند. موعظه‌های تعالی‌دهندۀ این مربی چنان از هوشمندیِ مصنوعی‌ای برخوردارند، چنان پیش‌بینی‌پذیر و عملاً فراانسانی‌اند که به گرمای هیچ جسم یا روحی که زنده نگهشان دارد محتاج نیستند.

 

اما بدتر از این هم هست. مربیانِ مهارت‌های زندگی و باقیِ متخصصان فاشیست مدام به تک‌تک عروسک‌ها توصیه می‌کنند که فردیت خود را ابراز کنند. اما وقتی همه‌شان عین هم‌اند و به کدهای رواییِ یکسانی دسترسی دارند، چطور می‌توانند چنین کنند؟ هستی بشر امروز چنین آمیزه‌ای از تراژدی و کمدی است.

 

 

 

به‌باور بیونگ چول هان، فیلسوف کره‌ای‌آلمانی، جهنم عروسکی کافمن قصۀ پریان نیست، بلکه حقایق نسل ما را بازتاب می‌دهد، نسلی اشباع‌شده از اطلاعات، خیره به گوشی‌های همراه و مجهز به چت‌جی‌پی‌تی. به‌زعم هان، انسان خردمند پسرفت کرده و به «انسان تلفنی» بدل شده است. اصطلاح جالبی است، اما معنی‌اش چیست؟ هان از سال ۲۰۱۵ به این‌سو در بیش از بیست کتاب اظهار کرده که اکنون همۀ ما «برادر بزرگ» هستیم. تلفن هوشمند همان مکتب کاتولیک است که فقط فناوری بهتری دارد، تسبیحی به‌روزشده است و ابرازی جیبی هم برای اعتراف و هم برای نظارت. هان در سال ۲۰۱۷ در کتاب خود، روان‌سیاست، نوشته است «وقتی قدرتْ کارِ نظارت را بر دوش فردفردِ مردم می‌گذارد مؤثرتر عمل می‌کند». ایلان ماسک و مارک زاکربرگ هیچ نیازی به خبرچین‌ها، شکنجه‌گاه‌ها و پروپاگاندای شبانه‌روزی‌ای ندارند که «برادر بزرگ» را در رأس قدرت نگه می‌داشت. رفقای فناوری فقط یک چیز نیاز دارند: همدستی شما در سرکوب خودتان.

 

هان در کتاب تازه‌اش به شرح اثرات زیان‌بار این سقوط بر قصه‌گویی پرداخته است. پیش‌تر، قصه‌گویی ما را دور آتش گرد هم می‌آورد، به گذشته‌ پیوندمان می‌داد و کمک می‌کرد آیندۀ امیدبخشی را تجسم کنیم. حالا نمایشگر دیجیتالی جای آن آتش را گرفته و ما را به آدم‌های تک‌افتاده‌ای بدل کرده است که نسخه‌ای ساختگی از خودمان را پیش روی همتایان نادیدۀ خود می‌گذاریم و ظاهر، زندگی و عقایدمان را با هنجارهای غالبْ هماهنگ می‌کنیم. هان می‌نویسد «این صورت هوشمندِ سلطه مدام از ما می‌خواهد عقاید، نیازها و اولویت‌هایمان را ابراز کنیم، زندگی‌مان را بازگو کنیم، پست بگذاریم، به اشتراک بگذاریم و پیام دیگران را لایک کنیم».

 

به‌گفتۀ هان، ما قصه‌گو بوده‌ایم، ولی حالا شده‌ایم قصه‌فروش، عبارتی که هان آن‌قدر به آن علاقه دارد که در این کتاب بارها تکرارش می‌کند.

 

هان جای دیگری اظهار کرده است که انسان‌ها تا حد اندام‌های تناسلی سرمایه تنزل یافته‌اند، ما خود را مطیعانه تا حد مجموعه‌داده‌های پول‌سازی پایین آورده‌ایم که بشود کنترلشان کرد و از آن‌ها منتفع شد، امری که ایلان ماسک را به یکی از ثروتمندترین مردان دنیا بدل کرده و از ما محتواسازانی ساخته که مدل‌های کسب‌وکار هولناک او و معاصرانش را گسترش می‌دهیم. با استفاده از داده‌هایِ دستبندهای هوشمند در مورد ضربان قلبمان، قصه‌هایی کسالت‌بار و من‌درآوردی دربارۀ مسیرِ رسیدن به سلامتی و تناسب بدن تعریف می‌کنیم؛ ماجرای کارهایی را که در تعطیلات انجام داده‌ایم آب‌وتاب می‌دهیم و عکس‌های سلفی و تصاویر هوس‌انگیزی هم از غذاهایی می‌گذاریم که در کافۀ خوشگلی در اسلو خوردیم. در تمام این قصه‌ها چیزی غایب است: فردیت، انسانیت و توانایی اینکه به‌جای به نمایش گذاشتنِ خودمان، روایت‌هایی باورپذیر تعریف کنیم.

 

و وقتی قصه‌ای نمی‌سازیم، در حال مصرف قصه‌ای هستیم. مدیرعامل نتفلیکس، تد ساراندوس، یک‌ بار به من گفت کل مدل کسب‌وکارش در این خلاصه می‌شود که به مشتریانش همان چیزی را بدهد که می‌خواهند. ولی این را نگفت که نتفلیکس (و پلتفرم‌های دیگرِ پخش فیلم) عوض ایجاد فرصت انتشار برای صداهای مسکوت‌مانده یا شیوه‌هایی از قصه‌گویی که با الگوریتم‌ها تناسبی ندارند، محتوایی تولید می‌کنند که مصرفش آسان باشد و دارای روایتی باشد که با تبعیت از الگوهای ازپیش‌تعیین‌شده‌ای ترغیبمان کند برنامه‌هایشان را بی‌وقفه تماشا کنیم. نتیجه‌اش چه می‌شود؟ هان می‌نویسد «بینندگان مثل گلۀ دامِ گوشتیْ پروار می‌شوند. تماشای پی‌درپیِ قسمت‌های مختلف سریال‌ها مظهر شیوۀ کلی ادراک در مدرنیتۀ متأخر است».

 

 

 

اما انسانِ تلفنی دروغگوی مادرزادی نیست که خود را آن‌طوری نشان دهد که نیست. میلی شدید و متضاد به افشاگری دربارۀ خودمان، به گفتنِ حقیقت و شفافیت بی‌حصر نیز ما را گرفتار کرده است. ما مطیع وسوسه‌های شیطانیِ شرکتِ «دایره» در رمانِ دایره(۲۰۱۳) نوشتۀ دِیو اِگرز هستیم که یک غول فناوری است: «رازها دروغ‌اند. به‌اشتراک‌گذاشتن نشانۀ محبت است. حریم خصوصیْ دزدی است». این شعارها برای انسان‌های تلفنی حکم فرمان الهی را دارند.

 

درنتیجه، ما به پینوکیوهایی با دماغ‌های کوچولوی بامزه تبدیل شده‌ایم که قواعد افشاسازی و شفافیت فردی را (به‌رغم پاک‌شدن پیام‌های واتساپیِ سیاست‌مداران) ملکۀ ذهنمان کرده‌ایم، چراکه این مجموعه‌داده‌ها دارایی‌هایی درآمدزا هستند.

 

ویدئوهای آموزشی اینستاگرام را در نظر بگیرید که به شما می‌گویند چگونه روایت‌ها را با تقاضا متناسب‌سازی کنید و به آن طلای قلابی، یعنی جایگاه اینفلوئنسری، دست یابید. یکی از این دوره‌های آموزشی آنلاین توصیه می‌کند «جاهایی که می‌روید، چیزهایی که می‌خورید یا می‌نوشید، آدم‌هایی که ملاقات می‌کنید و به‌یادماندنی‌ترین چیزها خوراک معمولِ استوری‌های اینستاگرام هستند، برداشتی چندثانیه‌ای از زندگی آدم‌ها، که فقط ۲۴ساعت در اینستاگرام به اشتراک گذاشته می‌شود».

 

هانا آرنت ابتذال شر را در آدولف آیشمن دیده بود. اگر عمرش به اینستاگرام قد می‌داد، احتمالاً ابتذال قصه‌گویی را هم به چشم می‌دید. قصۀ سبُک، جمع‌وجور و زودهضم تعریف کنید. این بهترین خوراک نظام رسانه‌های اجتماعی است.

 

زمانی بیش از همیشه با هان هم‌ذات‌پنداری کردم که دربارۀ مرگ غریب قصه‌گویی در خدمات پزشکی عمومی صحبت می‌کند. می‌گوید «روح روایت با منطقِ بهره‌وری سازگاری ندارد». پزشکان نه فرصتی برای گوش‌سپردن دارند، نه حوصله‌ای. پذیرفتنش سخت است، اما واقعیت از آن پیشی می‌گیرد: این روزها عوض اینکه ناخوشی‌ام را با پزشکم در میان بگذارم، تشویق می‌شوم که علایم بیماری‌ام را در اپلیکیشنی به نام «دکتر آی‌کیو» وارد کنم، که برای افزایش بهره‌وری خدمات پزشکی ساخته شده است. ولی در آن هم، درست مثل استوری‌های اینستاگرام، صرفاً اَشکال خاصی از روایت جایز است: اپلیکیشن بیماران را ترغیب می‌کند علایم بیماری را در چند گزینۀ علامت‌زدنی بگنجانند که آشکارا طراحی شده‌اند تا افراد را از شرح مفصل و شخصیِ احوال خود بازدارند. ما را به عروسک‌هایی هم‌شکل با علایمی هم‌شکل تقلیل داده‌اند. کیفیت خدماتش چطور است؟ به‌قول مکبث، قصه‌ای است که از لب دیوانه‌ای گفته می‌آید، پاک بی‌معنا.

 

طرز نگارش هان را بسیار می‌پسندم. مرثیۀ صدصفحه‌ایِ او، که فصل‌های موجز و جملات قصار دارد، همگی با قریحه‌ای غیب‌گویانه جان گرفته‌اند که خبر از بی‌اعتنایی به هشدارها می‌دهد. بااین‌حال، جالب اینجاست که خودِ او نتوانسته برای نجات جانش یک قصۀ خوب تعریف کند. هان، همانند بسیاری از مردان (و فقط مردان) طوری می‌نویسد که انگار هرگز با دیدگاهی خلاف نظر خودش مواجه نشده است. برداشت‌های ظاهراً بی‌چون‌وچرایی طرح می‌کند که بارها وادارم کرده در حاشیۀ کتاب بنویسم «نه!». مثلاً می‌نویسد «امروزه کودکان به موجوداتی دیجیتالی و بی‌مایه بدل شده‌اند». چه شد؟ همۀ کودکان؟ به گمان من، کودکان به جای آنکه ناگزیر دستخوش بلاهت انسان‌های تلفنی شوند، قادرند پایگاهی برای مقاومت در برابر آن بسازند. حقیقت پیچیده‌تر از این‌هاست. بهترین قصه‌ها پدیده‌هایی‌اند پرظرافت‌تر از آن چیزی که هان جایز می‌داند.

 

هان ثابت کرده که، مانند بسیاری از متفکران آلمانیِ عصر گوته به بعد، به اظهارنظرهای متکبرانه معتاد است. این از عادت‌های بد نویسنده‌هاست که هیچ مخالفتی را برنتابند. اما برای کتابی که قرار است از چیزی خلاف این، یعنی از قصه‌گویی روایی با همۀ پیچیدگی‌های چندلایه‌اش، دفاع کند، یک فاجعۀ بلاغی است. هرچه باشد، بهترین قصه‌ها، مملو از پیچیدگی، پذیرش، خودناباوری، عقاید متعارض، امید و شور انسانی‌اند. متأسفانه باید گفت که همۀ این‌ها خصوصیاتی‌اند که این کتاب، با همۀ ذکاوت استادانۀ هان، بهره‌ای از آن نبرده است.

دیدگاهتان را بنویسید