آیا وجود قومیت در ایران حقیقت دارد؟

در قرن بیستم و با قدرت‌یافتن دولت پهلوی، کشور ما شاهد تحولی در ساختارهای سیاسی قدرت بود. دولت از حالتی فدرال و ایلیاتی که در آن حکومت مرکزی عموماً قدرت را به رؤسای ایل‌ها و طوایف در قالب حکومت‌های محلی تفویض می‌کرد، به دولتی تبدیل شد که میل بیشتری به قبضه قدرت و تجمیع آن در مرکز داشت. همین موضوع باعث شد تا سران طوایف و ایل‌ها هر یک برای حفظ قدرت خود با حاکمیت وارد چالش شوند.
بخش عمده فهم ما از مقوله قومیت‌ها و یا با عنوانی کلی‌تر «اقلیت‌ها»، برگرفته از مطالعاتی است که در اندیشه غرب صورت گرفته است؛ لذا چهارچوب‌های نظری به دست آمده از مطالعات غربی، بدون درنظرگرفتن این موضوع که آیا آنچه در ممالک غیرغربی گذشته قابلیت تطبیق با غرب را دارد یا نه، در ایران نیز مطرح شده است. از همین رو آشنایی‌زدایی از مقوله قومیت یکی از ضرورت‌های پیش روی هر پژوهشگر در این حوزه است. دکتر حمید احمدی – استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران – در کتاب «قومیت و قوم‌گرایی در ایران؛ از افسانه تا واقعیت» تلاش کرده است تا این آشنایی‌زدایی را انجام داده و زاویه دید جدیدی را در این عرصه مطالعاتی بنا نهد. در این نوشتار، گزارشی از کتاب نوشته شده توسط ایشان را می‌خوانید.

 

قومیت، امری برساخته یا تکوینی؟

از منظر احمدی، ما در ایران قوم نداریم؛ بلکه ایل‌ها و طوایف مختلف داریم

مهم‌ترین پرسش کتاب آن است که آیا ما در ایران مسئله‌ای به نام قومیت داریم یا نه؟ به‌عبارت‌دیگر قومیت به‌عنوان یک موضوع محقق امری، غیرقابل‌انکار است، اما مسئله شدن قومیت‌ها بدین بیان که اصل ماهیت یک قومیت در کانون بحران واگرایی قرار گیرد، محل تردید است. احمدی در این اثر به دنبال نمایاندن ناکارآمدی چهارچوب‌های تئوریک غربی پیرامون مطالعه اقوام ایرانی است. وی بر آن است که نشان دهد مطالعات قومیت در فضای زیستی کشورهای آمریکای شمالی و اروپا تکوین یافته است. واژه قومیت در بدو ظهور دلالت بر گروه‌های اجتماعی در اروپا داشت که به مسیحیت ایمان نیاورده بودند. سپس در تطور بعدی خود دلالت بر گروه‌های نژادی دارد و بعد از آن به اقلیت‌های زبانی، فرهنگی و… نیز اطلاق شد. از منظر دکتر احمدی، مطالعات قومیت بیشتر در نیمه دوم قرن بیستم محل توجه قرار گرفت. در این مطالعات، قومیت به عنوان یکی از آسیب‌ها، چالش‌ها و تهدیدها در پیش پای حکومت‌های مرکزی معرفی می‌شد. این رویکرد که مسئله قومیت را با گسست اجتماعی پیوند بزنند در شرایطی طرح می‌شد که فرهنگ آمریکایی به‌عنوان ایده‌ای بسیار جذاب محل توجه بود؛ لذا قومیت‌ها به‌عنوان یک چالش حاکمیتی مورد بررسی قرار گرفتند. سپس نویسنده به بررسی و مطالعات قومیت در جامعه ایرانی که توسط شرق‌شناسان صورت پذیرفته می‌پردازد. از منظر وی، شرق‌شناسان با همین رویکرد غربی قومیت را عامل برهم‌زننده انسجام ملی دانسته و آن را در قالب تضاد میان حاکمیت و اقلیت توضیح داده‌اند. از منظر این شرق‌شناسان، قومیت‌های ایرانی گروه‌های بسته‌ای هستند که در مقابل هرگونه نفوذ فرهنگی، سیاسی و… که از بیرون صورت می‌گیرد، مخالفت می‌کنند؛ لذا تعارضات میان اقوام با دولت مرکزی که در برهه‌های مختلف در قالب تعارض کردها، بلوچ‌ها، ترک‌ها و… با دولت رخ داده است را در قالب ناسیونالیسم قومی فهم نموده‌اند. در حالی که از منظر احمدی، ما در ایران قوم نداریم؛ بلکه ایل‌ها و طوایف مختلف داریمدکتر احمدی معتقد است که اشتباه شرق‌شناسان آن بود که سعی داشتند بر اساس مشابهت‌سازی‌های کلان همچون مسائل نژادی، زبانی و… گروه‌های مختلفی را ذیل عنوان یک قوم مانند کرد، لر و… صورت‌بندی کنند، در حالی که کشور ما بیشتر صحنه فعالیت ایل‌ها و طایفه‌های مختلف بوده است؛ ایل‌هایی که گاه با هم نیز تعارض داشته و هر یک دارای گرایش‌های اجتماعی و سیاسی مختلفی هستند. از منظر نویسنده چالش دانستن این اقوام در حالی از منظر شرق‌شناسی و جامعه‌شناسی غربی طرح می‌شود که همه اقوام آمریکایی، خودشان مهاجران تازه‌وارد به قاره آمریکا هستند. در حالی که ایل‌های مختلف در کشور ما هر یک سابقه دیرینه زیست در ایران را داشته و لذا از اساس مهاجر حساب نمی‌شوند، بلکه اجزای تشکیل‌دهنده ایران هستند. همه این موارد باعث می‌شود تا احمدی شکاف قومیت را از اساس در ایران یک افسانه بداند. وی سپس بر اساس این چهارچوب و شناختی که از تکثرهای ایرانی ارائه می‌کند، تحلیلی نیز از ریشه‌های درگیری برخی از ایل‌های ساکن در ایران مانند بلوچ، کرد و… با دولت مرکزی ارائه می‌دهد.

 

ریشه منازعه در کجاست؟

زبان، فرهنگ و مذهب از جمله مشترکات دیرینه بشری است که حضور و ظهور آنان در جامعه نسبتی با امر مدرن نداشته است. گروه‌های انسانی نیز با توجه به تفاوت در امور فوق، هر یک گروه‌های مختلف هویتی قومی، ملی و دینی را شکل می‌داده‌اند. مسئله مهم در واقع جایی شکل می‌گیرد که در دوره معاصر، هر یک از عوامل فوق به عنوان مؤلفه‌ای برای گسترش قدرت به کار گرفته شده‌اند، لذا عوامل تباین‌ها میل به تضاد کرده‌اند. به‌عبارت‌دیگر در قرن بیستم ما شاهد این هستیم که ویژگی‌های مختلف انسانی به عاملی سیاسی برای بهره‌مندی بیشتر از قدرت تبدیل شده است. احمدی سه عامل دولت مرکزی، نخبگان سیاسی و نیروهای بین‌المللی را از جمله عواملی می‌داند که در این موضوع نقش اساسی ایفا کرده‌اند.

در توضیح هر یک از این عوامل باید گفت که در قرن بیستم و با قدرت‌یافتن دولت پهلوی، کشور ما شاهد تحولی در ساختارهای سیاسی قدرت بود. دولت از حالتی فدرال و ایلیاتی که در آن حکومت مرکزی عموماً قدرت را به رؤسای ایل‌ها و طوایف در قالب حکومت‌های محلی تفویض می‌کرد، به دولتی تبدیل شد که میل بیشتری به قبضه قدرت و تجمیع آن در مرکز داشت. همین موضوع باعث شد تا سران طوایف و ایل‌ها هر یک برای حفظ قدرت خود با حاکمیت وارد چالش شوند. نخبگان محلی نیز شامل سه دسته شدند: رهبران ایلی، نخبگان تحصیل‌کرده قومی و نخبگان تحصیل‌کرده غیرقومی. این سه دسته هر یک با دمیدن در آتش هویت‌یابی قومی یا از طریق برجسته‌کردن عامل زبان یا نژاد و سایر عوامل تلاش داشتند تا در این منازعه بر سر قدرت، منافع بیشتری را کسب کنند. در این میان حتی نزاع میان خود سران طوایف و ایلات گاه به گونه‌ای بالا می‌گرفت که یکی در خدمت دولت درآمده و دیگری در رد آن تلاش می‌کرد؛ لذا ما در میان اقوام واحد مانند کرد، بلوچ، ترک، عرب و… شاهد موضع‌گیری‌های متضاد میان نخبگان هستیم. برای مثال وی در این خصوص می‌گوید: «برخی رؤسای خلع سلاح شده ایلی اقتدار دولت را پذیرفتند و در سازش با دولت پهلوی قدرت خود را حفظ کردند. از آنجا که بعضی از این ایلات در خلع سلاح سایر ایلات به رضاشاه کمک کرده بودند، اجازه یافتند که طبق نظر دولت تعدادی از سلاح‌های خود را نگاه دارند. رؤسای وفادار ایلی تبدیل به زمین‌داران پرقدرت شدند و میان افراد ایل خود و دولت مرکزی نقش واسطه را بازی کردند. در عوض دولت به‌منظور تحت کنترل در آوردن مناطق ایلی دوردست، امتیازاتی را به این رهبران ایلی وفادار داد.»

گذشته از موارد فوق همواره یکی از کانون‌های ترویج قوم‌گرایی در کشور ما نیروهای استعماری بوده‌اند.

سپس نویسنده کتاب مسئله فوق را در میان حوادث مختلف مانند قیام دوست‌محمد خان بلوچ، غائله حزب دموکرات در آذربایجان و نقش ایلات شاهسون و ذوالفقاری در خاتمه‌دادن بحران و… بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که در میان خود اقوام، چگونه چنددستگی در نسبت با قدرت وجود داشته است. نخبگان تحصیل‌کرده قومی و همچنین نخبگان تحصیل‌کرده غیرقومی هم به‌منظور بهره‌مندی بیشتر از قدرت، در فعال‌کردن هویت قومی نقش داشته‌اند.

گذشته از موارد فوق همواره یکی از کانون‌های ترویج قوم‌گرایی در کشور ما نیروهای استعماری بوده‌اند. این نیروها تلاش داشته‌اند تا با تقویت هویت‌های قومی در مواجهه با دولت ملی و محدودکردن آن، امکان‌های بیشتری را در اختیار داشته باشند.

 

افسانگی قومیت در ایران 

ایل‌ها و طوایفی که در رابطه خوبی با حکومت قرار گرفته‌اند، از منافع بیشتری برخوردار شده و درگیر تضاد نشده‌اند، اما کسانی که سر سازش نداشته‌اند، با تقویت هویت قومی و تأکید بر آن، میل به قدرت آفرینی برای خود داشته‌اند.

خلاصه سخن فوق در واقع آن است که مسئله قومیت در کشور ما مسئله تضاد هویت مرکزی با هویت‌های حاشیه‌ای نیست، بلکه مؤلفه تأثیرگذار مسئله قدرت و میزان بهره‌مندی از آن است. در همین راستا ایل‌ها و طوایفی که در رابطه خوبی با حکومت قرار گرفته‌اند، از منافع بیشتری برخوردار شده و درگیر تضاد نشده‌اند، اما کسانی که سر سازش نداشته‌اند، با تقویت هویت قومی و تأکید بر آن، میل به قدرت آفرینی برای خود داشته‌اند؛ لذا دکتر احمدی آن چهارچوب نظری که یک قوم واحد را در برابر هویت ملی واحد قرار داده و بر اساس نگره گسست و ادغام به بررسی مسئله پرداخته است را رد می‌کند و آن را چهارچوبی شرق‌شناسانه می‌داند.

این کتاب در هفت فصل و یک جمع‌بندی به شرح زیر مطالب خود را طرح می‌نماید:

  1. مفهوم‌بندی قومیت در خاورمیانه
  2. قبایل و دولت‌ها در ایران؛ بررسی کلی
  3. جامعه و سیاست در کردستان، بلوچستان و آذربایجان ایران
  4. نظریه‌های قومیت و ناسیونالیسم، به سوی یک چهارچوب نظری
  5. فرایند شکل‌گیری دولت مدرن در ایران، از خودمختاری ایلی تا تمرکز دولتی
  6. نقش نخبگان سیاسی و فکری در شکل‌دادن به هویت قومی
  7. قوم‌گرایی و سیاست بین‌الملل

دیدگاهتان را بنویسید