حکمرانی اقتضایی عدالت نمی‌آورد

اگر آموزش‌وپرورش را از دست بدهیم، دیگر نابرابری، ساختاری می‌شود؛ یعنی تداوم نسلی پیدا می‌کند. یعنی یک کارگرزاده اراده و توانایی و انگیزه‌ای ندارد که بتواند از این فضا عبور کند. این نتیجه سیاست‌گذاری است که در خلأ تئوری نوشته می‌شود و این وضعیت فاجعه‌بار پیش می‌آید.

عدالت آموزشی از آن دست مفاهیم بنیادینی است که وجود یا فقدانش در هر کشور منجر به بروز پیامدهای مهمی در حوزه فرهنگ و جامعه می‌شود. پیامدهایی که نه‌تنها گریبان دانش‌آموزان و دانشجویان به‌عنوان سوژه‌های این مفهوم در بدنه، که گریبان آینده جامعه را نیز خواهد گرفت. نوجوانان و جوانانی که در فقدان این مفهوم، امکان دسترسی منصفانه به منابع رشد تحصیلی، جامعه‌پذیری، شغلی و… را از دست داده و ناگزیر در مرحله پیش از کشف و پرورش استعدادهایشان باقی می‌مانند، حتماً نقش‌آفرینی مؤثر و مطلوبی در آینده جامعه نخواهند داشت. دکتر پرویز امینی، استاد و هیئت‌علمی دانشگاه شاهد به عنوان تحلیلگر مسائل حوزه عدالت در این مصاحبه به بررسی ابعاد مختلف بحث عدالت آموزشی در ایران پرداخته‌اند.

 

پایه‌ای‌ترین بستر عدالت

در ابتدا تعریف خود را بفرمایید تا به درک مشترکی از مفهوم عدالت آموزشی برسیم. تعریف شما از عدالت آموزشی چیست و از نظر شما نسبت میان عدالت آموزشی با بازماندگی از تحصیل چگونه تعریف می‌شود؟

امینی: توجه کنید که مفهوم عدالت آموزشی یک مقدار نارسایی دارد و یک مفهوم رهزن در فهم دیگر مسائل است. چرا که ممکن است این‌طور برداشت شود که عدالت، عرصه‌ها و ساحت‌های مختلفی دارد و یک ساحتش هم ساحت آموزشی است. حالا اگر در آموزش ناعدالتی شد، برویم ببینیم که جای دیگر عدالت چگونه است. این نگاه ایرادش این است که معلوم نیست عدالت به معنای عام در بستر آموزش‌وپرورش شکل می‌گیرد یا نقض می‌شود. اینکه یک مفهوم به نام عدالت آموزشی در کنار عدالت در حوزه‌های دیگر داریم، درست نیست. نابرابری‌هایی که در آموزش‌وپرورش رخ می‌دهد، نابرابری‌های عام است و زمانی که تلقی‌هایی از عدالت با صورت‌بندی‌های مختلف و قرائت‌های مختلف را بررسی می‌کنید، یک مفهوم مرکزی تحت عنوان فرصت‌های منصفانه یا فرصت‌های برابر وجود دارند. نابرابری در هر صورتش ناموجه و غیراخلاقی است، مگر اینکه از دل فرصت‌های برابر و گشوده به‌سوی همگان برآمده باشد. عدالت در آموزش‌وپرورش مظهر تام و تمام یا پایه‌ای‌ترین و فراگیرترین عنصر در ایجاد فرصت برابر است. یعنی وقتی فرصت برابر آموزش‌وپرورش نقض می‌شود، همه نابرابری‌های بعد از آن ناموجه هستند. از این جا مسئله نابرابری و عدالت برای ما مسئله می‌شود و در واقع آموزش‌وپرورش است که می‌تواند زمینه لازم و فرصت برابر را در تمامی مناسبات و ساحت‌ها ایجاد کند. یا مثلاً برخی از متفکران می‌گویند؛ فقر چیست؟ فقر کمبود و نبود درآمد نیست، بلکه فقر ناتوانی در خروج از فقر است. آموزش پرورش در پاسخ به این سؤال فرصتی به فرد توانایی می‌دهد که اگر در خانواده فقیر به دنیا آمد، بتواند از فقر بیرون بیاید. اگر ساختار جامعه را طوری تنظیم کردید که من نتوانستم از فقر بیرون بیایم، فقر برای من ساختاری می‌شود. یعنی من به‌عنوان کارگزار و عامل، وضعیتم جوری است که عزم و اراده و توانایی من تأثیری در خروج از فقر ندارد. آموزش پرورش جایگاهش این است. آدام اسمیت – پدر بازار آزاد – همه‌جا مداخله دولت را منتفی می‌کند مگر در آموزش عمومی. کمک او به پیشبرد عدالت و حق انقلابی او این بود که برخلاف نگاه رایج در زمانة خود، حرف انقلابی می‌زند که فقرا نسبت به اشراف شأن، شایستگی‌ها و استعداد برابری دارند. یعنی برخلاف ذهنیت دوره تاریخی که فقرِ فقرا را از ذات پستشان و والایی اشراف را ناشی از نجابت ذاتی آنها می‌دانستند، این حرف را گفت که بین اشراف و فقرا فرقی نیست و در برخورداری از شایستگی‌های ذاتی برابری دارند. اما امکانات نابرابری برای زندگی برابر دارند. اسمیت می‌گوید با آموزش عمومی راهی را برای فقرا باز کنیم که بتوانند از فقر بیرون بیایند.

آدم اسمیت برخلاف ذهنیت دوره تاریخی که فقرِ فقرا را از ذات پستشان و والایی اشراف را ناشی از نجابت ذاتی آنها می‌دانستند، معتقد است که بین اشراف و فقرا فرقی نیست و در برخورداری از شایستگی‌های ذاتی برابری دارند.

پس مهم‌ترین نکته در بازشناسی مفاهیم این است که دچار این اشتباه نشویم که عدالت آموزشی را جزئی از کل مفهوم عدالت برشماریم که ممکن است در آن نابرابری وجود داشته باشد. اینجا در واقع آموزش پرورش، فراگیرترین ظرفیت را برای حل‌وفصل نابرابری دارد، شما وقتی نتوانید آموزش پرورش را به یک فرصت منصفانه و برابر تبدیل کنید، تمام نابرابری‌های بعدی بازتولید می‌شوند و بی شک نابرابری‌های پیش رو، نابرابری‌های ساختاری هستند. یعنی من که در طبقه ضعیف به دنیا آمدم امکان تغییر طبقه‌ام را از دست می‌دهم. اگر من از لحاظ قدرت سیاسی و منزلت اجتماعی و ثروت و رفاه در موقعیت پایینی هستم، راه جابه‌جاکردن خودم در این موقعیت‌ها را ندارم.

 

نابرابری‌های آموزشی تشدید شده است

امینی: در وضعیت امروز جامعه ایران، نابرابری‌ها نسبت به دهه شصت تشدید شده است و این نابرابری‌ها در آموزش‌وپرورش فرصت برابر برای همگان را نقض کرده است. این نابرابری‌ها بعد از دهه ۶۰ با تأسیس مدارس غیردولتی و غیرانتفاعی ایجاد شد و قوت گرفت و آن وقت است که شما نابرابری‌های اجتماعی را هم به صورت پررنگ‌تری از گذشته می‌بینید. مثلاً همین آماری که معمولاً رتبه‌های زیر سه هزار در دهک‌های یک و دو و سه- که فقیرترین بخش‌های جامعه هستند – دو درصدند و دهک هشت و نه و ده، بالای هشتاد درصد و دهک دهم به تنهایی نزدیک به پنجاه درصد از این رتبه‌ها را داشتند، زنگ خطر بزرگی برای عدالت آموزشی در ایران است. این نابرابری در سطح جامعه در دهه نود نشانگر فقر مطلق است. توجه کنیم که فقر پایین‌ترین سطح نابرابری است.
در اینجا لازم می‌دانم که نگاهی اجمالی به سه نظریه در باب رفع فقر داشته باشم؛ نظریه اول که به نظریات اولویت جویانه شناخته می‌شوند، هدفش رفع فقر است و نگاهی اولویت جویانه به منابع و امکانات دارد و می‌گوید که باید به فوری‌ترین و ضروری‌ترین بخش‌ها اولویت بدهیم. نظریه دوم موضعی کفایت گرایانه دارد و می‌گوید که باید به همه افراد جامعه در سطح نیازهای متعارف و ضروری‌شان توجه داشته باشیم، در حدی که بتوانند خیرهایی را که در زندگی‌شان انتخاب می‌کنند، دنبال کنند. این نظریه که عدالت را در دادن رفاه و نه فقط رفع فقر می‌داند.

وقتی نتوانید آموزش پرورش را به یک فرصت منصفانه و برابر تبدیل کنید، تمام نابرابری‌های بعدی بازتولید می‌شوند و بی شک نابرابری‌های پیش رو، نابرابری‌های ساختاری هستند

یک نظریه سومی هست به نام تفاوت که می‌گوید من نسبتم با نابرابری هیچ‌کدام از این دو نیست. هر نوع تفاوتی که بین بخشی از جامعه با بخش‌های دیگر جامعه هست، نامشروع است و اصل این تفاوت و نابرابری موردنظر است. هر نوع نابرابری بین چیزهایی که برخی دارند و برخی دیگر ندارند، تبعیض ایجاد می‌کند و اینجاست که بحث خیلی پیچیده می‌شود.

توجه کنید که عدالت در آموزش‌وپرورش یک نظریه نیست. عدالت به معنای اعم، وامدار و در حقیقت محصول چگونگی تنظیم نهاد آموزش‌وپرورش است. کل عدالت وابسته به این مهم است. نابرابری در آموزش‌وپرورش یعنی بازتولید نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی که بر تعیین و شکل‌دادن حق سرنوشت افراد بسیار تأثیر گذارند. اگر نابرابری آموزشی وجود دارد، نابرابری سیاسی هم حتماً هست! یعنی افراد در تعیین حق جمعی نابرابر می‌شوند. نابرابری در شأن و منزلت و احترام هم حتماً ایجاد می‌شود. مثلاً دهک اول در رشته‌های برتر تحصیلی که احترام اجتماعی را به همراه دارند؛ مثل پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی فقط یک درصد و دهک هشت و نه و ده بالای هشتاد درصد را از آن خود کرده‌اند. این یعنی در آینده احترام اجتماعی هم برای اینان می‌شود و آینده ثروت هم مال آنها می‌شود (نابرابری اقتصادی).

کسی که پدرش کارگر است، با این وضعیت آموزش‌وپرورش امکان خروج از این وضعیت را ندارد و احترام او در آینده و میزان تأثیرگذاری او در مناسبات اجتماعی کمتر خواهد بود. نابرابری در آموزش‌وپرورش ریشه و پایه همه نابرابری‌هاست و بر همه سطوح و حوزه‌های عدالت تأثیرگذار است.

 

هنگامی که شما اوضاع این دهک‌ها را توصیف می‌کردید یاد آن بیت شعری افتادم که می‌گوید اول بنا نبود بسوزند عاشقان! در نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب بنا نبود که آموزش تبدیل به یک اهرم برای فشار بیشتر روی شانه‌های فقرا و مستضعفان باشد. بنا بود همه به صورت یکسان و برابر از این مواهب بهره‌مند شوند و بتوانند آینده‌شان را بسازند. اما اوضاع امروز جامعه تصویر دیگری را به ما نشان می‌دهد. شما اوضاع امروز ایران را در نسبت با مدل ترازی که بنا بود داشته باشیم – که در آن حداقل‌های آموزش عادلانه برای همگان فراهم باشد – چطور می‌بینید؟ ارزیابی شما از وضعیت آموزش عادلانه در جامعه امروز ایرانی چطور است؟

امینی: مشکل اصلی که امروز در کلیت حکمرانی جمهوری اسلامی وجود دارد، ضعف یا چالش نظری و تئوریک است. اگر شما تصمیم گرفتید بر اساس آیه ۲۵ سوره حدید “و لو ارسلنا رسلا بالبینات لیقوم الناس بالقسط” عمل کنید، چون کل ارسال رسل و انزال کتب برای برقراری قسط است، همه کار دین همین است. این باید در سازماندهی اجتماعی که زندگی می‌کنید، در سامانی که می‌چینید و نسبتی که بین نهادها برقرار می‌کنید و اولویتی که می‌دهید، خود را نشان بدهد که از نظریه حکمرانی درمی‌آید. نظریه، راهنمای عمل است. یا مثلاً ایراد سند تحول آموزش‌وپرورش در این است که در خلأ نظریه نوشته شده است؛ بنابراین در حکمرانی ما خلأ تئوریک وجود دارد و متأسفانه تصمیمات را اقتضایی می‌گیریم. یعنی الان شرایط چگونه است؟ فعلاً این کار را بکنیم تا بعد.

بعد از سال ۱۳۶۸ که جنگ تمام شد، ما با کمبود منابع مواجه بودیم و باید هزینه‌های دولت را کم می‌کردیم و متأسفانه در جمهوری اسلامی مدعی عدالت، اولین جایی که خصوصی شد، بهداشت و درمان و آموزش‌وپرورش بود. آموزش پرورش در کشورهای لیبرال جایی است که خصوصی نمی‌شود. یعنی از دست حاکمیت و دولت خارج نمی‌شود. یا آخرین جایی است که از دایره این شمولیت خارج می‌شود. این تصمیمی که گرفته شد با ذهن یک تکنوکرات دارای عقل فنی بود که مثلاً چقدر خوب است یک مردمی هستند که خیرخواه‌اند و پولی هم دارند. مدرسه هم خودش اداره می‌شود و بار دولت کم می‌شود. ظاهرش خیلی منفی نیست. از منظر فقهی هم اگر نگاه کنید، مالکیت خصوصی، مشروع است. وقتی مالکیت خصوصی را در تعلیم‌وتربیت آورده شد، به‌تدریج به این نقطه رسیدیم که پذیرفته‌شدگان دانشگاه شریف، شصت درصد از دهک دهم هستند یا در رشته‌های پزشکی شصت درصد دهک دهم قبول می‌شوند، چرا؟ چون آن تئوری پشت حکمرانی نبود.

نابرابری در آموزش‌وپرورش یعنی بازتولید نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی که بر تعیین و شکل‌دادن حق سرنوشت افراد بسیار تأثیر گذارند. اگر نابرابری آموزشی وجود دارد، نابرابری سیاسی هم حتماً هست! یعنی افراد در تعیین حق جمعی نابرابر می‌شوند. نابرابری در شأن و منزلت و احترام هم حتماً ایجاد می‌شود.

اگر بحث عدالت است جایی را که باید شکافت و دوباره تنظیم کرد، آموزش‌وپرورش است. تا به این نقطه‌ای که نابرابری‌ها دیگر نابرابری ساختاری است، نرسیم. تغییر و تحولات در آموزش پرورش در این سال‌ها معطوف به حل‌وفصل این نابرابری نیست. مثلاً گفتند دوره‌ها را ترمی – واحدی یا ترمی – سالی کنید. یک بار گفتند پنج – سه- چهار کنیم. یک بار گفتند شش – سه- سه – سه کنیم. یا در طرح کنکوری که الان داده‌اند، معدل بالای فلان شامل فلان تسهیلات است. اصلاً کاری با این مسئله اصلی که بر دوش آموزش‌وپرورش هست ندارند. شما باید یک تئوری از عدالت برای حکمرانی داشته باشید که بدانید اولویت آموزش‌وپرورش چیست. رهاکردن اینجا مثل رهاکردن تنگه احد است چون بعداً ضرباتی می‌خوریم که چندین نسل درگیر این نابرابری می‌شوند. باید زبان سیاست‌گذاری بلد بود. نه اینکه یک کاغذ بنویسید به نام سند تحول و بدون هیچ ضمانت اجرایی ولش کنید و بروید. از کل سند چیزی که ضمانت اجرا دارد، ده کلمه است. در بخش مشارکت‌های مردمی بند ۹ آمده است؛ توسعه و تقویت مدارس غیردولتی از طریق تغییر قوانین و مقررات. تعداد مدارس غیرانتفاعی کشور ما در سال ۱۳۷۰ – یعنی دو سال بعد از جنگ – ۲۰۰ مدرسه بود. اکنون در طول زمان ۵۰ برابر شده است. جالب آن که در همه دولت‌ها این اتفاق افتاده است. حتی در دولت آقای احمدی‌نژاد که ادعای عدالت داشت، چون تئوری نداشت متأسفانه بیشترین رشد مدارس غیرانتفاعی در این دوره اتفاق افتاد. شما می‌بینید صحبت وزیر آموزش پرورش هم این است که مدرسه مثل ماشین است و هر کسی ماشین مدل‌بالاتر می‌خواهد باید پول بیشتر بدهد! خب این شد فهم یک وزیر؟!… بنابراین باز هم تأکید می‌کنم که تئوری خیلی مهم است. تئوری به ما می‌گوید که ما باید کجا بایستیم. شما می‌توانید اقتصادتان، اقتصاد بازار باشد، اما آموزش پرورش را وارد این فضا نکنید. اگر آموزش‌وپرورش را از دست بدهیم، دیگر نابرابری، ساختاری می‌شود؛ یعنی تداوم نسلی پیدا می‌کند. یعنی یک کارگرزاده اراده و توانایی و انگیزه‌ای ندارد که بتواند از این فضا عبور کند. این نتیجه سیاست‌گذاری است که در خلأ تئوری نوشته می‌شود و این وضعیت فاجعه‌بار پیش می‌آید.

اینجا دوست دارم کمی به بررسی مفهوم شادکامی بپردازم. شادکامی انسان‌ها تحت‌تأثیر چه عواملی از زندگی است تا احساس رضایت کنند؟ در این باره چند نظریه وجود دارد؛ اما حرف مشترک در میان این نظریات، رنج انسان است؛ رنجی که در واقع با برخی از تغییرات هم حل‌وفصل نمی‌شود. چرا که رنج نابرابری یک وضعیتی است که اجازه اظهار رضایت و خوشایندی در زندگی نمی‌دهد. یعنی اگر رفاه هم داشته باشید، چون در جامعه خودت را در مقایسه با دیگری قرار می‌دهی، رنج می‌بری. کتابی به نام The Spirit Level از دو نویسنده به نام‌های ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت هست و ترجمه هم شده که پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانید. در این کتاب حوزه‌های مختلفی از زندگی را بر اساس کاوش‌های تجربی بررسی می‌کند و توضیح می‌دهد که چطور سطوح مختلف از زندگی متأثر از مسئله نابرابری است؛ حتی مثلاً چاقی. این یک مطالبه جهانی است و وضعیت ما این طور است و آموزش‌وپرورش اصل و اساس است. چرا؟ چون فرصت برابر نقض می‌شود.

 

مشکل اصلی، فقدان تئوری است

با توجه به این که شما مهم‌ترین چالش و ضعف سیاست‌گذاری ایران امروز را در عدم وجود نظریه می‌دانید، صریح‌تر می‌فرمایید که از نظر شما متصدی و مسئول اصلی این وضعیت پیش آمده در آموزش‌وپرورش و به تبع آن جامعه امروز کیست؟

امینی: کل ساختار حکمرانی! حکمرانی نمی‌تواند روی نظریه و تئوری کار کند. الان ما به دهه سوم از فرایند توسعه رسیدیم، توسعه‌ای که هیچ نظریه و تئوری پشتش نبود و حالا عوارض آن در محیط‌زیست، آب، نابرابری، فقر، امنیت و… پدید آمده است. فکر کردیم که اگر جاده و سد و پل زیاد کنیم، توسعه هست. نه خیر! بدون تئوری نمی‌شود. حالا که به این نقطه رسیده‌ایم و پیامدهای توسعه بی‌پشتوانه نظری را دیده‌ایم، باز مجدد داریم همان الگوها، پیشنهادها و ایده‌ها را تکرار می‌کنیم. تئوری است که به ما می‌گوید کجا بایستیم. اگر توسعه می‌خواهیم، اگر آزادی می‌خواهیم، اگر آموزش‌وپرورش اساس فکر و اراده ماست، ما به تئوری نیاز داریم. ولی تئوری از اولویت حکمرانی نظام جمهوری اسلامی ایران خارج شده است و اهمیت ندارد.

 

با اینکه این شعار را زیاد می‌شنویم که آموزش و پرورششان حاکمیتی دارد.

امینی: بله. اما شما می‌بینید که ۲۹ اسفند فرا رسیده و هنوز به معلم‌ها حقوق نداده‌اند. این یعنی چه؟ یعنی اولویت نیستند. دوازده سال دانش‌آموز مهم‌ترین سرمایه‌اش یعنی عمرش را در آموزش‌وپرورش می‌گذارد. چه چیز یاد می‌گیرد؟! توجیهش چیست؟ خروجی‌اش چیست؟ می‌داند که جلگه فلان و تالاب فلان کجاست اما مهارتی ندارد. قدرت فکرکردن و زندگی‌کردن و فرصت و امکان تصمیم‌گیری به او ندادیم.

 

اما از این قشر بالاترین حد انتظار از همراهی با ارزش‌های جامعه را داریم. فکر می‌کنیم اینها را تربیت کرده‌ایم تا مسیری که از دیدگاه ما درست است را ادامه بدهند.

امینی: اگر بخواهید جامعه‌ای را منسجم و همراه کنید، باید یک حداقل‌های هنجاری و ارزشی پشت سر این آموزش داشته باشید اینها کجا ایجاد می‌شود؟ در مدرسه! وقتی که دانش‌آموز نسبت به وقایع تاریخی کشورش، در صدسال اخیر بیگانه است، هیچ آگاهی دندان گیری ندارد که منشأ تصمیمات و انتخاب‌هایش بشود، چه انتظاری از او می‌شود داشت؟ تاریخ یک درسی است که همه باید بخوانند. یا مثلاً درس فلسفه یعنی قوای معرفتی، قوای ادراکی، قوای استدلال‌پذیری، ارزیابی استدلال و مدعا را بلد باشند. اما فی‌الواقع بچه‌ها چه چیزی یاد می‌گیرند؟ خب این آموزش پرورش ما همه چیزش لنگ است، همه چیزش فرمالیته است.

 

این صحبت‌های شما ناظر به پیامدهای اجتماعی و فرهنگی عدم اجرای عدالت آموزشی و تربیتی برای بچه‌هاست؟

امینی: باید بپذیریم که آموزش‌وپرورش اساس است. این نهاد در دهه ۶۰ اولویت سیستم سیاسی بود و آدم‌های درجه اول جمهوری اسلامی که خود آدم‌های فرهنگی بودند – مثل آقای خامنه‌ای، آقای بهشتی، آقای باهنر و رجایی – اینها دوست داشتند در آموزش‌وپرورش کار کنند. اما وقتی بحرانی مثل جنگ داریم، چه باید کنیم؟ ماجرای سال ۱۴۰۱ شاهد زنده‌ای است که ما در آموزش‌وپرورش چه کردیم. درک ما از آموزش‌وپرورش چه بود؟ هزینه‌ای که به آموزش‌وپرورش تخفیف دادیم چقدر شد؟! و از این طرف هزینه‌ای که از نظر معنوی، اخلاقی و فرهنگی بر جامعه تحمیل شد، چقدر است؟

دیدگاهتان را بنویسید