هیچ‌کس ۱ میلیارد دلار درآمد ندارد!

تمرکز خطرناک ثروت در آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر، تنها یک مشکل اقتصادی نیست؛ بلکه مشکل سیاسی هم هست. تمرکز ثروت به تمرکز قدرت سیاسی تبدیل شده و این امر دموکراسی را تخریب می‌کند.
ثروت میلیاردرهای آمریکایی از زمان اجرایی‌شدن طرح کاهش مالیات ترامپ در سال ۲۰۱۷، تقریباً دوبرابر شده است. در این میان، کره زمین گرم‌تر می‌شود و ۱ درصد ثروتمندترین انسان‌ها نسبت به ۶۶ درصد فقیرترین انسان‌ها کربن بیشتری در جهان منتشر می‌کنند. در واقع ارتباط متقابلی بین تغییر اقلیم و نابرابری اقتصادی به‌عنوان یک موضوع اصلی در تحلیل‌های جدی اقتصادی و نقطه کانونی فعالیت‌های اقلیمی ظاهر شده است. «جیمز کی بویس»  – متخصص اقتصاد سیاسی، استاد بازنشسته اقتصاد و عضو ارشد مؤسسه تحقیقات اقتصاد سیاسی در دانشگاه ماساچوست – که به تازگی جایزه تحقیقات نابرابری جهانی را به دلیل کار پیشگامانه خود در زمینه نابرابری‌های اقتصادی و محیط‌زیست دریافت کرده است، در مصاحبه با وب‌سایت آمریکایی «Truthout»، علل اصلی روند گسترش افزایش نابرابری در آمریکا و در سطح جهان و چگونگی ارتباط آن با تخریب محیط‌زیست را توضیح می‌دهد. با این حال، همان‌طور که «بویس» تصریح می‌کند، تخریب محیط‌زیست بر همه افراد به طور یکسانی تأثیر نمی‌گذارد. تخریب محیط‌زیست یک موضوع طبقاتی است؛ زیرا به طور نامتناسبی بر فقرا تأثیر منفی می‌گذارد و این ثروتمندان هستند که از فعالیت‌های مضرِ برای محیط‌زیست، سود می‌برند. با این وجود، به گفته وی علی‌رغم چالش‌هایی که در مواجهه با تغییرات اقلیمی و نابرابری با آن روبرو هستیم، ابزارهای اقتصادی در دسترس ما هستند که در صورت اجرا، جوامع برابرتر و در عین حال آینده‌ای پایدار را تضمین می‌کنند.

 

پول‌دارها چطور پول‌دار می‌شوند؟

می‌خواهم در ابتدا از شما بخواهم درباره آخرین گزارش سازمان غیردولتی «عدالت مالیاتی برای آمریکایی‌ها» نظر دهید. این گزارش نشان می‌دهد مجموع ثروت میلیاردرهای آمریکایی از سال ۲۰۱۷ تقریباً دوبرابر شده و به رکورد ۵.۸ تریلیون دلار رسیده است. با توجه به این گزارش، چرا مالیات بر ثروت در تلاش برای کاهش نابرابری منطقی است؟

بویس: اولین چیزی که باید گفت این است که هیچ‌کس یک میلیارد دلار «درآمد» ندارد. صرف‌نظر از اینکه چقدر سخت کار می‌کنید یا چقدر باهوش هستید، شما نمی‌توانید با کارکردن این مقدار پول به دست آورید. پس باید بپرسیم که این ثروت هنگفت از کجا می‌آید؟ داده‌های نشریه «فوربس» از آمار میلیاردرهای جهان نشان می‌دهد بیشترین شهروندان میلیاردر جهان ساکن آمریکا هستند و ۷۳۵ آمریکایی، ثروتی به ارزش ۴.۵ هزار میلیارد دلار در اختیاردارند. اگر ثروت آنها در طول شش سال گذشته، ۲.۹ تریلیون دلار افزایش یافته باشد، به این معنی است که هر کدام به طور متوسط ۳۹ میلیارد دلار به جیب می‌زده‌اند؛ یعنی بیش از ۶.۵ میلیارد دلار در هر سال.

هیچ‌کس یک میلیارد دلار درآمد ندارد. صرف‌نظر از اینکه چقدر سخت کار می‌کنید یا چقدر باهوش هستید، شما نمی‌توانید با کارکردن این مقدار پول را به دست آورید.

سه راه وجود دارد که یک فرد می‌تواند ثروت هنگفتی را جمع کند. برنده‌شدن در لاتاری یکی از آنها نیست؛ قرعه‌کشی در مقایسه با مبالغی که ما در مورد آن صحبت می‌کنیم، عددی به حساب نمی‌آید. یک راه، غارت آشکار است؛ یعنی گرفتن پول و منابع از افراد دیگر یا از طریق سلب مالکیت مانند تصرف و کنترل زمین‌ها و مواد معدنی یا انحصار متنفذین دزد یا فساد بزرگ.

دوم، از طریق ارث است. اگر بچه‌ها می‌توانستند والدین خود را انتخاب کنند، می‌توانستیم بگوییم: «آفرین جوان! تو لیاقت ثروتمند بودن را داری؛ زیرا چنین انتخاب هوشمندانه‌ای انجام دادی.» اما بچه‌ها والدین خود را انتخاب نمی‌کنند. وارثانِ ثروت‌های بزرگ، هیچ کاری انجام نمی‌دهند که لایق این همه ثروت باشند. راه سوم، از طریق درآمد حاصل از خود ثروت است: سود، سود سهام، بهره، اجاره و عایدی سرمایه یا همان چیزی که اقتصاددانان آن را «بازگشت به سرمایه» در مقابل «بازگشت به نیروی کار» می‌نامند. مشکل واقعی این نیست که ثروت در طول زمان رشد می‌کند. به این دلیل است که تعداد کمی از افراد دارای مقدار زیادی از آن هستند، در حالی که بسیاری از افراد مقدار بسیار کمی از ثروت را دارند.

تمرکز خطرناک ثروت در آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر، تنها یک مشکل اقتصادی نیست؛ بلکه یک مشکل سیاسی هم هست. ثروت نامتناسب به قدرت سیاسی نامتناسب تبدیل می‌شود و این امر دموکراسی را تخریب می‌کند. با افزایش نابرابری، افراد اَبَرثروتمند، توانایی و تمایل بیشتری برای ارتقای منافع شخصی خود بر منافع عمومی پیدا می‌کنند. یکی از راه‌های واضحی که آنها این کار را انجام می‌دهند این است که مالیات‌های خود را کاهش دهند و در عین حال مالیات‌ها و کاهش مزایا را برای دیگران افزایش دهند.

مالیات بر ثروت می‌تواند ابزار قدرتمندی برای مقابله با نابرابری گسترده باشد. ایده در اینجا این است که نه‌تنها بر درآمد (جریان‌های سالانه پولی که یک فرد دریافت می‌کند) بلکه بر ثروت انباشته شده به‌عنوان دارایی‌های مالی، املاک و مستغلات و… باید مالیات بر ثروت وضع شود. در عمل تنها تعداد انگشت شماری از کشورها مالیات بر ثروت دارند که ایالات متحده یکی از آنها نیست. علاوه بر این، در جایی که مالیات بر ثروت وجود دارد، نرخ آن معمولاً متوسط و کمتر از ۲ درصد، یعنی کمتر از میانگین بازگشت سرمایه است. این مالیات بر ثروت، افزایش نابرابری را کند می‌کند اما آن را متوقف نمی‌کند. نرخ‌های بسیار بالاتری برای تأثیر قابل توجه موردنیاز است.

علاوه بر مالیات بر ثروت، سیاست‌های دیگری نیز برای مبارزه با نابرابری شدید وجود دارد. ما به قوانینی برای مقابله با غارت نیاز داریم که به خوبی طراحی و اجرا شوند؛ از جمله غارت در آخرین نمونه آن مثل کارهای شرکت‌های دزدی که یک زمان، «خریدهای اهرمی» نامیده می‌شدند و اکنون با نامی بی‌ضررتر به اسم «سرمایه‌گذاری خصوصی» شناخته می‌شوند. ما به قوانینی در برابر جنایت‌های سازمان‌یافته نیاز داریم؛ چرا که آنها به‌عنوان یک تجارت مشروع جلوه می‌کنند. ما همچنین به مالیات‌های سنگین بر ارث بر املاک بزرگ بیش از مثلاً ۱۰ میلیون دلار نیاز داریم. ما باید وضعیت افتضاح امروزی را که در آن میلیاردرها نسبت به افرادی که برای امرارمعاش کار می‌کنند، نرخ‌های مالیات بر درآمد کمتری می‌پردازند، اصلاح کنیم.

 

ناتوانی علم اقتصاد از ایجاد برابری

این برای ما جا افتاده است که نابرابری اقتصادی برای افراد جامعه بسیار خطرناک است. در ایالات متحده ۱ درصد برتر جامعه دارای ثروت بیشتری نسبت به کل طبقه متوسط هستند. علل اصلی نابرابری در دنیای امروز چیست و چرا ایالات متحده چنین سطح بالایی از نابرابری را دارد؟

بویس: «اثر گلوله‌برفی» بخش بزرگی از مشکل است. در دهک بالای طیف اقتصادی، ثروت، ایجاد درآمد می‌کند و درآمد به نوبه خود، ثروت بیشتری تولید می‌کند. ثروتمندان حتی وقتی می‌خوابند هم پول در می‌آورند. مزایای اقتصادی آنها با نفوذ سیاسی‌شان بر دولت ترکیب شده است. در نقطه مقابل، فقرا فقط زمانی پول در می‌آورند که کار کنند. حتی در آن زمان، آنها اغلب سود زیادی ندارند؛ مگر اینکه نوعی نیروی متقابل و خنثی‌کننده وجود داشته باشد. اگر اقتصاد، یک ماشین مستقل و دائماً در حرکت بود، واقعاً یک علم ناگوار بود؛ اما این‌طور نیست. هر اقتصادی در حوزه وسیع‌تری از جامعه و سیاست عمل می‌کند و نه‌تنها کنترل نابرابری را ممکن می‌سازد، بلکه می‌تواند آن را معکوس کند. نمونه‌هایی از نیروهای متقابل و خنثی‌کننده این وضعیت نابرابری عبارتند از آموزش عمومی و تشکیلات اتحادیه‌های کارگری و همچنین مالیات‌های مترقی.

نیروهای متقابل، فقط یک امکان فرضی نیستند. آنها یکی از ویژگی‌های اصلی شیوه کار جوامع هستند. برای مثال، از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰، نابرابری در ایالات متحده کاهش یافت. این اتفاق نه به‌صورت تصادفی و نه در نتیجه نیروهای بی‌مبالات بازار رخ داد، بلکه کاهش نابرابری نتیجه بسیج سیاسی و سیاست‌های عمومی دولت بود. اما همان‌طور که هیچ قانون آهنینی در تاریخ وجود ندارد که نابرابری به طور اجتناب‌ناپذیری افزایش یابد، قانونی نیز وجود ندارد که نابرابری را محدود کند و همه چیز به توازن قوا بستگی دارد.

عوامل زیادی در افزایش نابرابری که از سال ۱۹۷۰ در ایالات متحده دیده می‌شود، نقش داشته‌اند. یک مقاله که توسط «لوئیس پاول» – قاضی دادگاه عالی اتاق بازرگانی – در سال ۱۹۷۱ نوشته شد، بخش مهمی از داستان بود. جنگ ویتنام نیز همین‌طور بود. این جنگ نه‌تنها ملت را دوقطبی کرد، بلکه باعث هدردادن پول و همچنین زندگی شد و وابستگی روزافزون ملت به جریان سرمایه خارجی را تسریع کرد. این به نوبه خود منجر به کسری تجاری مزمن و یک بخش تولیدی توخالی شد. این تغییرات با برتری ایدئولوژیک بنیادگرایی بازار آزاد همراه بود و ما امروز هم با عواقب آن زندگی می‌کنیم.

 

هیچ‌کس ۱ میلیارد دلار درآمد ندارد!

ترجیح منافع شخصی بر منافع عمومی

یک مکتب فکری در اقتصاد وجود دارد که اصرار دارد نابرابری اقتصادی واقعاً یک مشکل نیست و در واقع یک چیز درست است. اما آیا حقیقتاً نابرابری نوعی توهم است؟ آیا مبارزه با نابرابری اقتصادی مبتنی بر تعصبات و باورهای غلط است؟

یک مکتب فکری در آمریکا ادعا می‌کند که نابرابری، هر چند ناخوشایند است، اما به دلیل این که مزایایی را برای طبقه متوسط و فقیر جامعه در پی دارد، چندان هم بد نیست؛ اما این نظریه هرگز از پشتوانه تجربی خوبی برخوردار نبوده است.

بویس: نابرابری یک توهم نیست، بلکه خیلی هم واقعی است. این مکتب فکری که شما به آن اشاره می‌کنید، ادعا می‌کند که نابرابری، هرچند ناخوشایند، کارایی، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری بیشتر و رشد سریع‌تر را افزایش می‌دهد و مزایایی را به طبقه متوسط و حتی فقیر جامعه می‌رساند و از منظر این دیدگاه، هر چه نابرابری بیشتر باشد، بهتر است. این نظریه هرگز از پشتیبانی تجربی چندانی برخوردار نبود، اما در حرفه اقتصاد، به‌ویژه در سال‌های ریگان و تاچر، به یک اصل قطعی ارتقا یافت و هنوز هم نقش برجسته‌ای در تبلیغات از جانب ثروتمندان دارد. به اعتبار همان نظریه، حرفه اقتصاد تا حد زیادی تفکر خود را در چند دهه گذشته تغییر داده است. امروزه نابرابری شدید به‌عنوان یک نفرین به جای موهبت تلقی می‌شود. این نابرابری بیش از هر چیز ثروتمندان را قادر می‌سازد تا بی‌وقفه به دنبال منافع شخصی خود به قیمت منافع عمومی باشند.

این تغییر تفکر تا حدی توسط تجربه شرق آسیا ایجاد شد؛ جایی که اصلاحات گسترده ارضی پس از جنگ جهانی دوم باعث توزیع مجدد ثروت و قدرت در مقیاسی بزرگ شد و این زمینه را برای رشد اقتصادی سریع و نسبتاً فراگیر منطقه فراهم کرد. این تغییر تا حدی منعکس‌کننده عملکرد ضعیف اقتصادی و فقر مداوم در کشورهایی مانند ایالات متحده به نظر می‌رسید که در آن نابرابری در حال افزایش بود. به نظر می‌رسد که اقتصاددانان کاملاً در برابر شواهدی که در مقابل چشمان آنها قرار دارد، نفوذناپذیر نیستند.

 

نابودی محیط‌زیست کره زمین به دست ثروتمندان

تحقیقات نشان می‌دهد که نابرابری به محیط‌زیست نیز آسیب می‌رساند و مطالعاتی وجود دارد که نشان می‌دهد خود گرمایش جهانی نیز نابرابری اقتصادی جهانی را بدتر کرده است. آیا می‌توانید در مورد رابطه نابرابری و محیط‌زیست صحبت کنید؟ این موضوع نقطه تمرکز بیشتر کارهای شما بوده است.

تخریب محیط‌‌‌ زیست مانند بارانی نیست که در خانه همه مردم به یک اندازه ببارد و آسیب‌ها به طور تصادفی توزیع نمی‌شوند. مردم فقیر از تخریب محیط‌ زیست بیشتر صدمه می‌بینند.

بویس: بله، آسیب‌های زیست‌محیطی بر همه افراد به طور یکسان تأثیر نمی‌گذارد و منافع حاصل از اقداماتی که آب‌وهوا را آلوده می‌کند، منابع طبیعی را کاهش می‌دهد و آب‌وهوا را بی‌ثبات می‌کند، به طور مساوی تقسیم نمی‌شود. توزیع قدرت – هم قدرت سیاسی و هم قدرت خرید – تصمیم می‌گیرد که چه کسی چه چیزی به دست می‌آورد، چه کسی سود خالص ببرد و چه کسی هزینه‌های اصلی را متحمل می‌شود. هزینه‌های زیست‌محیطی به طور نسنجیده توسط کسانی تحمل می‌شود که قدرت سیاسی کافی برای مقاومت در برابر تحمیل آنها به جوامع خود را ندارند و قدرت خرید کافی برای مهاجرت به جایی دیگر یا محافظت از خود در برابر خسارت‌ها با خرید تهویه مطبوع، آب‌معدنی، بیمه و… را ندارند.

تخریب محیط‌زیست مانند بارانی نیست که در خانه همه به یک اندازه ببارد. آسیب‌ها به طور تصادفی توزیع نمی‌شوند؛ در عوض، مشکلاتی را می‌یابیم که منعکس‌کننده نابرابری‌های اقتصادی و سیاسی است. در واقع آنها با از بین بردن سلامت، ثروت و ظرفیت‌های تولیدی قربانیان، این نابرابری‌ها را تقویت و تأثیرات تخریب محیط‌زیست بر فقرا را تشدید می‌کنند. در همین حال، منافع حاصل از فعالیت‌های مضر برای محیط‌زیست، خیلی کمتر نصیب ثروتمندان می‌شود و دو دلیل برای این اتفاق وجود دارد؛ اول این که آنها سهم بزرگی از سود شرکت‌هایی که مسئول آلودگی، کاهش منابع طبیعی و تغییرات آب‌وهوایی هستند را دریافت می‌کنند. دوم، آنها سهم بزرگی از کالاها و خدماتی را مصرف می‌کنند که قیمت آنها به دلیل حذف هزینه‌های زیست‌محیطی کاهش می‌یابد. با توجه به گسست بین اینکه چه کسی سود می‌برد و چه کسی متحمل مضرات می‌شود، جوامعی با نابرابری گسترده‌تر از نظر ثروت و قدرت، تمایل بیشتری به تخریب محیط‌زیست دارند. به این دلیل ساده که آنهایی که در رأس قرار دارند، بهتر می‌توانند منافع شخصی خود را به قیمت متضرر شدن دیگران دنبال کنند.

 

آیا این بدان معناست که تخریب محیط‌زیست یک موضوع طبقاتی است؟

بویس: کاملاً. البته این بدان معنا نیست که تخریب محیط‌زیست فقط مربوط به «طبقه» می‌شود به خصوص اگر «طبقه» به طور محدود به ثروت یا درآمد یا شغل به‌تنهایی تعبیر شود. همچنین در مورد دیگر همبستگان قدرت یعنی نژاد، جنسیت و قومیت نیز وارد است. همچنین این موضوع در مورد نابرابری‌های منطقه‌ای و بین‌المللی همان‌طور که وقتی شمال جهان، آلودگی و کاهش منابع را در جنوب جهان افزایش می‌دهد، دیده می‌شود. این در مورد نسل‌های آینده است که اینجا نیستند تا از خود دفاع کنند: این یک مسئله اخلاقی نیز هست.

 

توزیع نامناسب ثروت؛ جلوه‌ای از جهنم در زمین!

چگونه می‌توانیم به طور هم‌زمان با تغییرات آب‌وهوایی و نابرابری در جهانی که پول و قدرت و دستور کار سیاست را تعیین می‌کنند، مقابله کنیم؟

بویس: لازم نیست به شما یا خوانندگانتان بگویم که این کار دشواری است. اما این بدان معنا نیست که ناامید باشیم. در کنار چالش‌های تاریخی، مقطع تاریخی کنونی فرصت‌های جدیدی برای حمله به برخی از پایه‌های کلیدی حکومت الیگارشی ایجاد کرده است. هم تغییرات اقلیمی و هم نابرابری، گسست آشکار بین اولویت‌های نخبگان حاکم و منافع مردم عادی را نشان می‌دهد و این امر به تقاضا برای تغییر دامن می‌زند. سؤال این است که آیا این گشایش منجر به توزیع دموکراتیک‌تر ثروت و قدرت می‌شود یا در عوض به ظهور رهبران مستبدی که وعده بهشت می‌دهند اما جهنم را بر روی زمین تحویل می‌دهند منجر خواهد شد.

نمونه‌ای از پتانسیل صعودی مثبت، فرصت تبدیل ظرفیت محدود زیستی کره زمین برای جذب انتشار کربن از یک منبع دسترسی آزاد به دارایی جهانی است. دسترسی باز به فقدان کامل حقوق مالکیت اشاره دارد. در نگاه نخست، این ممکن است برای منتقدانی که کسب اموال را با سرقت یکی می‌دانند، جذاب به نظر برسد؛ اما همان‌طور که تغییرات آب‌وهوایی نشان می‌دهد، دسترسی آزاد به منابع کره زمین به‌سادگی درها را به روی نوع دیگری از سرقت باز می‌کند: بهره‌برداری و سوءاستفاده از منابع توسط ثروتمندان و اهالی قدرت به ضرر منافع عموم مردم.

 

پیوند قدرت و ثروت برای تخریب طبیعت!

مالکیت جهانی این مشکل را نه از طریق مسیرهای متعارف خصوصی‌سازی یا مالکیت دولتی، بلکه با تبدیل ظرفیت محدود جذب کربن کره زمین به دارایی غیرقابل‌انکاری که به طور مساوی به همه تعلق دارد، حل می‌کند. از منظر عملی، این کار می‌تواند با قراردادن یک سقف سخت برای استفاده از سوخت‌های فسیلی که به‌مرورزمان آنها را حذف می‌کند، حراج مجوزها برای واردکردن مقادیر مجاز کربن فسیلی به اقتصاد و بازگرداندن درآمد حاصل از این مزایده‌ها به طور مستقیم به عموم مردم در قالب پرداخت‌های برابر برای هر نفر انجام شود.

این یک ایده تخیلی نیست. این قانون در ایالات متحده در قانون آب‌وهوای سالم و امنیت خانواده توسط «کریس ون هولن» – سناتور دموکرات ایالت مریلند – و «دونالد بیر» – نماینده ویرجینیا در کنگره – گنجانده شده است و اگر بار دیگر تصویب قوانین آب‌وهوایی جدی در واشنگتن امکان‌پذیر شود، ممکن است به واقعیت تبدیل شود. سایر منابع طبیعی مانند مواد معدنی و درختان و جنگل‌ها نیز می‌توانند به دارایی جهانی تبدیل شوند؛ به‌عنوان هدایای طبیعت که به طور مساوی به همه تعلق دارد.

قلمرو مالکیت جهانی همچنین می‌تواند شامل دارایی‌هایی باشد که ما به‌عنوان یک جامعه ایجاد کرده‌ایم؛ به‌عنوان‌مثال، مالیات تراکنش‌های مالی می‌تواند منبع دیگری از سود سهام باشد که ارزش ساختار قانونی و نهادی را که زیربنای سیستم‌های بانکی است، منعکس می‌کند. اصل اساسی حاکم بر دارایی جهانی این است که استفاده‌کنندگان بر اساس استفاده خود از منابع پرداخت می‌کنند و درآمد به طور مساوی به همة مالکان پرداخت می‌شود.

تنها راه برای مهار تغییرات اقلیمی و کاهش نابرابری، سازماندهی مردم برای تحقق آن است.

مقابله با تغییرات آب‌وهوایی نیز می‌تواند نابرابری را کاهش دهد. تغییر به سمت انرژی‌های پاک و تجدیدپذیر، ثروت و قدرتِ صنعتِ سوخت‌های فسیلی را که خود، منبع اصلی نابرابری است، تضعیف خواهد کرد. به همین دلیل است که متنفذین حوزه نفت و گاز حذف تدریجی سوخت‌های فسیلی را به‌عنوان یک «فانتزی» به سخره می‌گیرند؛ حتی در شرایطی که مطالعات درباره «هزینه مرگ‌ومیر کربن» هشدار می‌دهد که انتشار گازهای گلخانه‌ای در نهایت می‌تواند باعث مرگ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شود. همچنین مهار سوخت‌های فسیلی، انتشار اکسیدهای نیتروژن، دی‌اکسید گوگرد، ذرات ریز و سایر آلاینده‌های خطرناک هوا که میلیون‌ها نفر را می‌کشد یا بیمار می‌کند و به طرز عجیبی به افراد کم‌درآمد و جوامع محروم آسیب می‌رساند را نیز کنترل خواهد کرد. ایجاد اشتغال ناشی از انتقال انرژی پاک می‌تواند میلیون‌ها شغل جدید ایجاد کند و درآمد و موقعیت چانه‌زنی نیروی کار را بهبود بخشد.

دارایی جهانی با کمک به توزیع عادلانه‌تر دارایی‌ها، عنصر قدرتمندی را به این ترکیب اضافه می‌کند. هیچ‌کدام از اینها غیرممکن نیست، اما هیچ‌کدام اجتناب‌ناپذیر هم نیست. تنها راه برای مهار تغییرات اقلیمی و کاهش نابرابری، سازماندهی مردم برای تحقق آن است. ممکن است این کار طولانی به نظر برسد، اما دقیقاً این‌گونه است که در نسل‌های گذشته ما به الغای برده‌داری، آموزش عمومی، حق رأی زنان، قوانین حقوق مدنی و حتی دموکراسی دست یافتیم. ما اولین نسلی نیستیم که با چالش‌هایی تاریخی روبرو هستیم و می‌توانیم به پیروزی‌های کسانی که پیش از ما آمده‌اند دل ببندیم و خوش‌بین باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید