از برزیل گرفته تا مصر و ترکیه و هنگکنگ، دهۀ ۲۰۱۰ خیزشهای همگانی بزرگی را به خود دید. اما بسیاری از این جنبشها به نتایجی عکس آنچه دنبالش بودند منجر شدند. وینست بوینز، روزنامهنگار برجستۀ آمریکایی، با بیش از دویست نفر از دوازده کشور مختلف که در تظاهرات شرکت کرده بودند صحبت کرد تا چرایی این موضوع را دریابد.
وینسنت بوینز، گاردین— در سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰، بشریت شاهد فوران اعتراضات تودهها بود، اعتراضاتی که به نظر میرسید از تغییرات شگرفی حکایت میکنند. این اعتراضات در تونس شروع شدند و سپس در سراسر کشورهای عربی بالا گرفتند، پیش از اینکه تظاهرات اوضاع کشورهایی مثل ترکیه، برزیل، اوکراین و هنگکنگ را به هم بریزد. پیش از اینکه این دهه به پایان برسد، سودان، عراق، الجزیره، استرالیا، فرانسه، اندونزی، بخش عمدهای از آمریکای لاتین، هند، لبنان و هائیتی درگیر اعتراضات شدند. طی این ده سال، مردم بیش از هر برهۀ دیگری در تاریخ بشر در تظاهرات خیابانی شرکت کردند.
بسیاری از این اعتراضات در نظر شرکتکنندگان نوعی پیروزی وجدآمیز تلقی میشدند و در مطبوعات بینالمللی نگاه خوشبینانهای به آنها وجود داشت. اما پس از چندین سال، بعد از اینکه خبرنگاران خارجی صحنه را ترک کردند، میتوان مشاهده کرد که این نهضتها نتایجی به بار آوردند که بسیار متفاوت از اهداف معترضان بود. در هیچکجا امور طبق برنامه پیش نرفت. در بسیاری از موارد، اوضاع بدتر هم شد.
مثلاً برزیل. در ۱۳ ژوئن ۲۰۱۳، در خیابانی در سائوپائولو ایستاده بودم و از جمعیتی که برای اعتراض جمع میشدند گزارش تهیه میکردم. همان موقع پلیس، بدون اینکه اخطاری بدهد، مستقیماً به جمعیت شلیک کرد. نمیدانم گاز اشکآور بود، یا شوکر یا شاید گلوله پلاستیکی؛ آن موقع تشخیصش سخت بود. در ورودی یک ساختمان مسکونی پناه گرفتم. بعد از اینکه نفسم به حالت عادی برگشت، چند لحظه طول کشید تا حواسم سرجایش بیاید و بدانم کجا هستم.
اقدام سرکوبگرانۀ پلیس موجی از حمایت را برای تظاهرات ایجاد کرد. این تظاهرات توسط گروه «جنبش کرایۀ رایگان» سازماندهی شده بود، گروه کوچکی از چپگراها و آنارشیستها که خواهان حملونقل عمومی ارزانتر بودند. میلیونها نفر در سرتاسر برزیل به خیابانها ریختند و نظام سیاسی این کشور را به لرزه درآوردند. معترضان جدید خواستههای تازهای را به مطالبات این جنبش افزودند، مدارس و خدمات درمانی بهتر، فساد کمتر و خشونت کمتر نیروهای پلیس.
این جنبش با حزب کارگر حاکم بر برزیل کاملاً مخالف نبود. دولت چپگرای برزیل موفق شده بود رشد اقتصادی را با سیاستهای اجتماعی همنوا کند و به این ترتیب فقر را کاهش داده و مورد حمایت گسترده قرار گیرد. به نظر لوئیس ایناسیو لولا دا سیلوا و جانشینش، دیلما روسف، مردمی که در ژوئن ۲۰۱۳ به خیابان ریخته بودند فقط خواستههای بیشتری داشتند و بهدنبال تغییر اساسی نبودند.
اما میتوان جنبشهای اعتراضی سال ۲۰۱۳ را با اتفاقاتی که چند سال بعد و تحت حاکمیت ژائیر بولسونارو رخ دادند مرتبط دانست. بولسونارو افراطیترین رهبر منتخب جناح راست در کل دنیا بود. با شدتگرفتن فقر، خدمات عمومی از هم پاشیدند و قتل حکومتی شهروندان برزیل مایۀ مباهات مقامات کشور شد. خلاصه، برزیلیها دقیقاً عکس آن چیزی را که در ژوئن ۲۰۱۳ میخواستند به دست آوردند. در دهۀ ۲۰۱۰، این الگو در سرتاسر جهان ادامه پیدا کرد.
اعتراضات دهۀ ۲۰۱۰، مانند بسیاری از شورشهای سیاسی قبلی، مُسری بودند. «جنبش چتر» در هنگکنگ متأثر از «جنبش اشغال والاستریت» بود که سعی داشت تظاهرات میدان التحریر در مصر را بازسازی کند که آن هم تحت تأثیر نهضت تونس بود. درواقع شب سیزدهم ژوئن ۲۰۱۳، وقتی گاز اشکآور شلیک میشد، انبوه مردم در سائوپائولو این آواز را سر دادند: «عشق پایان یافته. ترکیه اینجاست!». اشارۀ آنها به اعتراضات و سرکوبهایی بود که همان هنگام در استانبول در حال وقوع بود. من این را در توئیتر منتشر کردم و -در یکی از نخستین تجربیاتم با فضای پر از فراز و نشیب مجازی- بهسرعت دست به دست شد. طی چند هفتۀ بعد، عکسها و پیامهایی از مردم حاضر در پارک گزی، محل اعتراضات ترکیه، دریافت کردم که اعلانهایی با این مضامین در دست داشتند: «کل دنیا سائوپائولوست» و «ترکیه و برزیل یکی هستند».
اما آیا چنین چیزی حقیقت داشت؟ آیا واقعاً کل دنیا سائوپائولو بود؟ آیا طبق ادعای یکی از شعارهای مصری، درست بود که بگوییم «همهجا میدان تحریر است»؟ اگر واقعاً از منظر جهانی به اعتراضات ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ نگاه کنیم خواهیم دید که، در مکانهای مختلف، کدام عوامل مشترک و کدام عوامل متفاوت بودند. برای درک وقایع این دهه و درسگرفتن از آن باید به هر دو مورد توجه کنیم.
از بهقدرترسیدن عبدالفتاح السیسی در مصر تا تسلط فزایندۀ پکن بر هنگکنگ، میتوان گفت که تاریخ این دهه تاریخ اعتراضات مردمی و پیامدهای پیشبینینشدۀ آن بود. درحقیقت، اگر بخواهیم برای پیداکردن جواب این سؤال که «چطور ممکن است که بسیاری از اعتراضات مردمی در ظاهر نتیجۀ عکس بدهند؟» تاریخ جهان را از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ روایت کنیم، نتیجه چه خواهد شد؟ چهار سال قبل، این سؤال را از خودم پرسیدم. بعد از اینکه با بیش از ۲۰۰ نفر از افراد حاضر در اعتراضات مصاحبه کردم، کارهایی را که انجام دادند بازسازی کردم و پرسیدم که اگر به عقب برگردند چه کارهایی را بهنحو متفاوتی انجام میدهند، فکر میکنم به جوابهایی دست پیدا کردهام.
یکی از دلایل سردادن شعار «همهجا میدان تحریر است» اشتراکاتی بود که در میان اعتراضات وجود داشت. بارها شنیدهاید که این اعتراضات رهبر نداشتند، «بهطور افقی» سازماندهی شده بودند، «خودجوش» بودند و هماهنگیها برای گردهمایی در خیابانها و میادین عمومی شهر از طریق رسانههای دیجیتال انجام میشد. شکل این اعتراضها حاکی از جامعهای بود که معترضان میخواستند. بسیاری از اعتراضات شکل مشابهی داشتند، به طوری که مدتها به نظر میرسید این تنها شکلی است که اعتراضات میتوانند به خود بگیرند. اما اولین چیزی که باید راجع به اعتراضات ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ بدانیم، این است که شکل این اعتراضات از پیش تعیینشده یا «طبیعی» نبود، بلکه نتیجۀ برخی عوامل تاریخی بود.
یکی از گروههایی که اصول اعتراضات مدرن را شکل دادند، گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک» در آمریکا بود، انجمنی چپگرا که تحت تأثیر دستاوردهای قهرمانانۀ جنبش حقوق مدنی سیاهان شکل گرفته بود. در سال ۱۹۶۵، موجی از توجهات بهسوی این تشکیلات روانه شد. پاییز همان سال، با اینکه این انجمن از بهراهانداختن اعتراضات علیه جنگ با ویتنام سر باز زده بود، رسانهها توجه خود را معطوف به آنها کردند. (این تشکیلات از قبل بهعنوان یک انجمن ضدجنگ اندک شهرتی داشت، بنابراین شاید خبرنگاران، که همیشه عجله دارند، اسم آنها را جایی دیده بودند و پیش خودشان فکر کرده بودند که میتوانند از این اسم برای روایت داستانی علیه جنگ ویتنام استفاده کنند).
تاد گیتلین، رئیس گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک»، بعدها نوشت که این موضوع باعث شد «این گروهِ آشفته و نامنجسم به کانون توجهات بدل شود. تشکیلات ناگهان بابت فعالیتی شهرت پیدا کرده بود که فرسنگها با واقعیت سیاسیاش فاصله داشت». اعضای جوان گروه قبلاً هم به رسانههای جمعی خوشبین نبودند، اما بهسرعت متوجه شدند که رسانههای جریان اصلی میتوانند فوراً واقعیت را به شیوهای گمراهکننده بازگو کنند. درعینحال، بعضی از اعضای گروه فهمیدند که اگر از توجهی که به سمتشان معطوف شده برای اشاعۀ عقایدشان استفاده کنند، این وضعیت میتواند به سودشان تمام شود. همانطور که در یکی از بیانیههای این گروه در سال ۱۹۶۵ آمده: «ما اعلامیههای ضدجنگ را دیدهایم که در صفحۀ اول روزنامهها با تیراژ میلیونی به چاپ رسیدهاند. ممکن بود ده سال بین مردم اعلامیه پخش کنیم ولی به این تعداد از جوانان آماده به خدمتی که رسانه در عرض پنج روز برایمان فراهم کرده دست پیدا نکنیم».
این وضعیت دو مشکل به وجود آورد. نخست اینکه، چه کسی قرار بود جهتدهی توجهها را بر عهده بگیرد؟ گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک» دفتر مطبوعاتی نداشت و به دلیل ساختار سست و تقریباً بدون رهبرش معلوم نبود چه کسی قرار است سخنگوی این انجمن باشد. وقتی رسانهها سخنرانهای دلبخواهی و سلبریتیها را بهعنوان سخنگوی گروه معرفی کردند، اختلافات بالا گرفت. در ثانی، شهرت ناگهانی مشکلات به مراتب بزرگتری برای این گروه ایجاد کرد. موج عظیمی از مردم به عضویت گروه درآمدند و، در عرض یک سال، تعداد اعضای آن سهبرابر شد. اما این اعضای جدید عضویت در گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک» را نمیخواستند؛ آنها میخواستند عضو انجمنی باشند که در روزنامهها دربارهاش خوانده بودند، چیزی که اصلا وجود خارجی نداشت. اعضای جدید موهایشان را بلند میکردند، چندان به ایدئولوژی گروه متعهد نبودند و فرضیات عجیب و غریبی دربارۀ این انجمن داشتند.
در آمریکا، «چپ جدید» -عنوانی که گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک» و گروههای وابسته غالباً به خود میبستند- رویکرد کاملاً متفاوتی از «چپ قدیم» و جنبشهای کمونیستی شکلگرفته بهدنبال انقلاب بلشیویکی در پیش گرفت. ابزار محبوب چپ قدیم برای ایجاد تغییر حزب سیاسی بود. لنین، در جریان سرکوب وحشیانۀ روسیۀ تزاری، مدافع جمع کوچکی از پیشقراولان زبدۀ انقلابی بود که بهصورت سلسلهمراتبی سازمان یافته بودند و قصد داشتند قدرت را به دست بگیرند. او همچنین معتقد بود هر قیامی که کاملاً خودجوش باشد و آسانترین مسیر را برگزیند، طبعاً رنگوبوی همان ایدئولوژی غالب زمانه را به خود خواهد گرفت. ازآنجاکه طبقۀ حاکم قدرت بیشتری برای تبلیغ ایدئولوژی خودش داشت، لازم بود جنبشهای انقلابی ایدئولوژی منسجم و خاص خودشان را داشته باشند و با آن هدایت شوند.
برعکس، رویکرد گروه «دانشآموزان برای جامعهای دمکراتیک» -که شاید تنها عنصر واقعاً «جدید» در چپ جدید باشد- این بود که این گروه باید از نظر سازمانی به گونهای باشند که در دنیای مطلوبشان خواستار آن هستند. نامی که به این رویکرد داده شد «سیاست پیشبینانه» بود: کارهای امروز تو نشان میدهند که فردا در چه دنیایی زندگی خواهی کرد. در قرن بیستویکم، سیاست پیشبینانه با «افقیگرایی» در هم آمیخت. این مفهوم -که در آرژانتین به وجود آمد و سپس در سال ۲۰۰۶ با انتشار کتابی از نظریهپرداز آنارشیست آمریکا، مارتینا سیترین، شهرت یافت- به این معناست که سازمانها باید با تصمیمات مشارکتی اداره شوند و هیچگونه سلسلهمراتبی نباید وجود داشته باشد. در پسِ این رویکرد سوءظنی عمیق نسبت به نمایندگی سیاسی دیده میشود: یعنی سوءظن به نمایندگی نخبهها، ازجمله سیاستمداران، که به نیابت از تودۀ مردم فعالیت میکنند.
سیاستهایی از این قبیل همواره مورد انتقاد بودهاند. جو فریمن، کنشگر و نظریهپرداز فمنیست، در مقالۀ سنتشکنانهای در سال ۱۹۷۲، «استبداد بیساختاری» را تقبیح کرد. او مدعی بود وقتی جنبشی تأکید میکند که رهبر ندارد، در هر صورت سروکلۀ یک رهبر پیدا خواهد شد، با این تفاوت که هیچ سازوکار درست و شفافی برای عزل و نصب این رهبرها وجود ندارد. اغلب، گروه کوچکی از دوستان یا اعضای اصلی گروه نهایتاً به قدرت میرسند، بدون اینکه مجبور به پاسخگویی باشند. به عقیدۀ فریمن، همین بیساختاریْ جلوی پیشرفت جنبش آزادی زنان در دهۀ ۷۰ میلادی را گرفت و باعث شد که این جنبش آنطور که باید به ثمر نرسد.
از دهۀ ۶۰ میلادی به بعد، تظاهرات روشی بدیهی و مرسوم برای واکنش مردم عادی به بیعدالتی بود. و بعدها، خصوصاً پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این دیدگاه که دنیا بیوقفه بهسوی لیبرال دمکراسی پیش میرود -و تظاهرات تودهها علیه رژیمهای ستمگر منادی چنین پیشرفتی هستند- عمیقاً در ذهن سیاستگذاران، طبقۀ متوسط تحصیلکرده و خبرنگاران غربی لانه کرد.
این دیدگاه تا دهۀ ۲۰۱۰ نیز رواج داشت. وقتی صدای انقلاب در تونس، و سپس در مصر، شنیده شد ناظران خارجی، و حتی برخی معترضان، گمان میکردند اعتراض نتیجهای نخواهد داشت جز دمکراسی، آزادی و پیشرفت.
اما اوضاع به این شکل پیش نرفت.
شاید الان کسی یادش نیاید، اما جنبشی که در سال ۲۰۱۱ به سقوط حسنی مبارک، دیکتاتور دیرین مصر، منجر شد درواقع از یک تظاهرات علیه خشونت پلیس شروع شد. اما در عصر روز ۲۵ ژانویه در قاهره جمعیتی فراتر از حد انتظار در تظاهرات -که در گروههای کوچک آنلاین اطلاع رسانی شده بود- شرکت کردند. تظاهرکنندگان از میان نیروهای پلیس عبور میکردند و واکنش پلیس مثل همیشه خشونتآمیز بود، اما درواقع پلیس آمادگی لازم برای مقابله با آن جمع کثیر مردم را در خیابانها نداشت. معترضان بهسمت آنها یورش بردند و خود را به میدان تحریر رساندند.
جهاد، یکی از کنشگرانی که با او مصاحبه کردم، در این تظاهرات شرکت نکرده بود؛ اعتراضاتی از این قبیل سالها بود که در میدان تحریر به وقوع میپیوست و، با وجود سقوط بن علی در تونس، جهاد گمان میکرد این تظاهرات نیز راه به جایی نخواهند برد. مدتی بعد، او تصویر مردی را دید که بیاعتنا روبهروی ماشین آبپاش پلیس ایستاده. این تصویر عمیقاً او را تکان داد و باعث شد به اعتراضات بپیوندد.
جوانان و کنشگرانی که در روز ۲۸ ژانویه فوجفوج بهسمت میدان تحریر روانه میشدند، از دیدن گروههای جدید افراد که پس از اقامۀ نماز جمعه از مسجد خارج میشدند، شگفتزده شدند. حال همه با هم فریاد سر میدادند:«نان، آزادی، عدالت اجتماعی» و «مردم خواستار سرنگونی رژیماند»، مطالبهای که سه روز پیش حتی کنشگران کهنهکار نیز به آن فکر نکرده بودند. وقتی معترضان در سراسر مصر به میدان آمدند، گویی ماهیت زمان تغییر کرده بود، آنها به معنای واقعی کلمه تاریخ را به پیش میراندند.
تظاهرات ۲۸ ژانویه نسبتاً خودجوش بود، از این نظر که مردم خیلی زود دور هم جمع شدند و واقعاً رهبر نداشت، ساختاری افقی داشت و از نظر ایدئولوژیکی متکثر بود. جمع عظیمی از مصریها به جنگ با پلیس برخاستند و پلیس مغلوب شد. معترضان در آن شب بیش از ۹۰۰ پاسگاه انتظامی را در کل کشور به آتش کشیدند. گروهی از مصریان روی پل قصرالنیل با پلیس درگیر شدند و، درحالیکه روی نیل شناور بودند، پا پس نکشیدند، مقاومت کردند، کشته دادند و سپس دوباره حمله کردند تا اینکه سرانجام پلیس عقبنشینی کرد. در آن لحظه انقلابیون میتوانستند هر جایی را تسخیر کنند. اما تصمیم گرفتند در میدان تحریر بمانند که محل اصلی تجمع معترضان بود.
این اتفاق برنامهریزیشده نبود و برای برخی از تظاهرکنندگان سؤال پیش آمد که چرا چنین اتفاقی افتاد. آیا منطقیتر نبود که به ساختمانهای مهم دولتی حمله کنند و کنترل را به دست بگیرند؟ آیا یک جنبش انقلابی نبایست تلویزیون و رادیو را تسخیر کند که جلوی پروپاگاندای رژیم گرفته شود؟ همهچیز آمادۀ تسخیر بود. اما اگر چنین میکردند، چه کسی باید تصمیم بعدی را میگرفت؟ این جبنش پیشقراولی نداشت، بلکه جمع عظیمی از افراد وسط میدان بودند که تا همین چند روز قبل صرفاً رویدادی را در صفحات فیسبوکشان منتشر کرده بودند.
در هر صورت، آنها میدان را تسخیر کردند و همانجا ماندند. طی ۱۸ روز بعد، میدان تحریر به کارناوال «پیشبینی» و «بیساختاری»، و سمبل مقاومت مصر تبدیل شد. کمونیستها و لزبینهای تتوزده با مسلمانان متدین و کودکان بیخانمان همسفره شدند و همگی با هم علیه مبارک متحد گشتند. این مردم که باهم میخندیدند، لبخند میزدند، رنج میکشیدند، فداکاری میکردند و زحمت میکشیدند جامعۀ کوچک جدیدی را پدید آورند که همگی در آن سیر، ایمن و سالم بودند. جهاد در زندگیاش هرگز اینقدر احساس زندهبودن نکرده بود.
قدرتهای غربی، که از مبارک حمایت کرده بودند، نمیدانستند چه واکنشی نشان دهند. اما رسانههای جهانی واکنش نشان دادند. دوربینهایشان را بهسمت میدان تحریر چرخاندند و گزارشگران خود را به قاهره فرستادند. شباهت با یک رویداد قدیمی فوراً آشکار شد: انگار سال ۱۹۸۹ و سقوط کمونیسم بود، اما این بار در خاورمیانه. بدون شک تصاویر شبیه هم بودند.
اما رسانههای غربی باید به چه کسی تریبون میدادند تا وقایع را توضیح دهد و از اهداف جنبش بگوید؟ این تودۀ مردم هیچ نمایندهای نداشتند. بنابراین خبرنگاران افرادی را انتخاب کردند که میتوانستند -ترجیحاً به زبان انگلیسی و با ادبیات موردپسند بینندگان- وقایع را شرح دهند. چندان محتمل نبود نوجوان بیخانمانی که به مواد مخدر ارزان اعتیاد داشت برای «دیلی شو» انتخاب شود، هرچند برخی از این کودکان با شجاعت تمام در برابر پلیسها جنگیده بودند. و احتمالاً یک اسلامگرای دوآتشه هم برای مصاحبه با سیانان انتخاب نمیشد، با اینکه اخوانالمسلیمن بزرگترین گروه سازمانیافتهای بودند که در میدان تحریر حضور داشتند. آنها دیرتر به انقلاب پیوستند اما بیشک در آن سهم داشتند.
در ۱۱ فوریه، حسنی مبارک از ریاستجمهوری کناره گیری کرد. اما آنچه در سالهای آینده رخ داد رؤیای انقلابیون سکولار و چپگرای مصری را محقق نکرد. اول از همه، اخوانالملسمین در انتخابات پیروز شدند؛ سپس جنبش اعتراضی جدیدی، که درواقع با حمایت بزرگان و حاکمان مرتجع حاشیۀ خلیج فارس تشکیل شده بود، به مخالفت علیه دولت منتخب برخاست؛ و سپس ارتش کودتا کرد. سیسی روی کار آمد و از سال ۲۰۱۳ تاکنون حکومتی را اداره میکند که در وحشیگری دست کمی از حکومت مبارک ندارد.
در آن سوی اقیانوس آرام، در دومین کشور پرجمعیت نیمکرۀ غربی، وقایعی رقم میخورد که بهطرز مخوفی به اتفاقات مصر شباهت داشت. گروهی از مردم برزیل که خواهان حملونقل عمومی رایگان در سائوپائولو بودند، یعنی پویش امپیال، به طرزی متعصبانه طرفدار ساختارهای افقی بودند. با اینکه امپیال در سال ۲۰۰۵ تأسیس شد، درواقع ثمرۀ اواخر دهۀ ۹۰ میلادی بود و از دل جنبش جهانیشدن جایگزین برآمده بود، جنبشی که در سال ۱۹۹۹ در سیاتل علیه «سازمان تجارت جهانی» تظاهرات برپا میکرد. جنبش جهانیشدن جایگزین از هر جنبش اعتراضی بزرگ دیگری در قرن بیستم ضداقتدارگراتر و، از قرار معلوم، بیساختارتر بود. در اساسنامۀ امپیال بهصراحت قید شده بود که این جنبش رهبر یا نقش خاصی نخواهد داشت، و تصمیمات با اجماع عموم گرفته خواهند شد. چنین چیزی ابداً لنینیسم محسوب نمیشد. این برای مایارا ویوین، همبنیانگذار فعال و کاریزماتیک این سازمان که آن موقع ۱۵ سال بیشتر نداشت، بدیهی بود. وقتی در سال ۲۰۲۱ با هم گفتوگو کردیم، به من گفت «این از واجبات است. اگر ما داریم برای داشتن جامعهای دمکراتیک میجنگیم، باید جنبشی دمکراتیک داشته باشیم و به نحوی دمکراتیک مبارزه کنیم».
در سال ۲۰۱۳ فرناندو حداد، شهردار سائوپائولو که یک چپگرای دانشگاهی عضو حزب کارگر برزیل بود، افزایش کرایۀ اتوبوس را در دستور کار قرار داد. اعضای امپیال فوراً دست به کار شدند. در جلساتشان -که معمولاً ساعتها طول میکشید چون رسیدن به توافق آسان نبود- استراتژی خود را برای فشارآوردن به حداد جهت لغو افزایش ۲۰سنتاوی قیمتها طراحی کردند. آنها تصویری را که میخواستند پس از اولین اقدامشان روی جلد روزنامههای مهم شهر ببینند مشخص کردند: لاستیکها و نردههایی که در آتش میسوزند و اعلانی با این پیام که «اگر کرایهها پایین نیاید، شهر تعطیل خواهد شد».
شهردار این گروه را به رسمیت شناخت و به آنها پیشنهاد مذاکره داد. اما چپگرایان و آنارشیستهای جوان گمان میکردند بهترین راه رسیدن به اهدافشان شورشی مردمی و پرسروصداست. حداد بشخصه از امپیال شدیداً آزردهخاطر شد. او حس میکرد که آنها بین سیاستمداران تفاوتی قائل نیستند و او را در زمرۀ همان دمودستگاه محافظهکار و سرکوبگری میبینند که حداد در جوانی با آن مبارزه کرده بود. در سال ۲۰۲۱ به من گفت که، به اعتقاد خودش، خیال نداشت کسی را فریب دهد؛ حزب کارگر برزیل بابت سازوکارهایی که طی دههها برای شرکتدادن جنبشهای اجتماعی در تصمیمات و کمکردن فاصلۀ مردم و دولت ایجاد کرده بود به خود میبالید. این جوانان اما نهتنها از عمل به قوانین امتناع میکردند، بلکه وانمود میکردند قانونی وجود ندارد.
سپس نوبت به تظاهرات ۱۳ ژوئن رسید که با خشونت پلیس سرکوب شد و به جنبشهای سراسری سرعت بخشید. طولی نکشید که دست کم ۲۰۰ هزار نفر در سراسر کشور به اعتراضات پیوستند و این جنبش را به بزرگترین تظاهرات برزیل پس از سال ۱۹۹۲ بدل کردند. اما هرچه این جنبش بزرگتر میشد، طیف اعضای آن نیز گسترش مییافت. برخی از معترضان جدید راستگرا بودند، برخی نیز به گروههایی در آمریکا وصل بودند که منابع مالی فراوانی در اختیار داشتند، مخالف سرسخت لولا بودند و او را «دزد» خطاب میکردند، برخی نیز سعی داشتند توجهها را به فساد دولتی معطوف کنند. در نهایت امپیال به هدفش رسید و کرایۀ اتوبوس در سائوپائولو کاهش پیدا کرد. اما در این مرحله، جنبش موجودیت مستقل خود را پیدا کرده بود. یک انجمن نوپای «مردم نهاد» که نامش تعمدا شبیه به امپیال بود -جنبش آزادی برزیل یا امبیال- شروع به برپایی تظاهرات کرد. در عرض چند سال، امبیال خواستار استیضاح دیلما روسف، رئیسجمهور برزیل، شد.
پیش از ژوئن ۲۰۱۳، پنج درصد مردم برزیل فساد را بزرگترین مشکل این کشور تلقی میکردند. پس از موج اعتراضاتی که در آن ماه درگرفت، این رقم رفتهرفته بیشتر شد. پس از دو سال، این عدد به بیش از ۲۲ درصد رسیده بود. با افول وضعیت اقتصادی در دورۀ دوم ریاستجمهوری روسف، حزب راستگرا که در ژوئن ۲۰۱۳ به خیابان آمده بود از فرصت استفاده کرد و تظاهرات گستردهای ترتیب داد. این گروه وانمود میکرد مثل امپیال بدون رهبر، مردمی و از نظر سیاسی مستقل است -اما ابداً اینطور نبود (تمام این قضایا بهطرز عجیبی یادآور شرایطی بود که به کودتای نظامی مصر و انتصاب سیسی منجر شد). این شرایط، در کنار نهضت «ضدفساد» لاوا جاتو که خود به فساد شهرت داشت و تحت حمایت آمریکا بود، زمینهساز کودتای پارلمانی علیه روسف در سال ۲۰۱۶، بهزندانافتادن لولا و پیروزی ژائیر بولسونارو در سال ۲۰۱۸ شد. رهبران لاوا جاتو و امبیال هر دو در سال ۲۰۱۹ به دولت پیوستند.
مایارا ویوین در سالهای بعد از آن پیروزیِ نخستین به ورطۀ افسردگی افتاد، خصوصاً از زمانی که امپیال از هم پاشید. خسته شده بود از اینکه رسانههای چپگرا و مردمی که در اعتراضات ۲۰۱۳ شرکت نکرده بودند او و همقطارانش در امپیال را باعث و بانی کودتا میدانستند. روایت غالب همین بود و خصوصاً به مذاق مبارزان حزب کارگر برزیل خوش میآمد و ویوین را عصبانی میکرد.
کجای کار اشتباه بود؟ من چندین سال را صرف مسافرت به دور دنیا کردم و با کسانی که در تونس، مصر، بحرین، یمن، ترکیه، برزیل و اوکراین در برپایی اعتراضات مردمی نقش داشتند صحبت کردم. با کارشناسان و مقامات دولتی که سعی داشتند این اعتراضات را تحلیل کنند مصاحبه کردم. نظرشان را دربارۀ اتفاقاتی که افتاده بود پرسیدم. نمیخواستم کسی را ملامت کنم. بیشترِ کسانی که با من صحبت کردند خوب میدانند که گاهی اوضاع، فارغ از نیت ما، آنطور که باید و شاید پیش نمیرود و همین گفتوگوها را اغلب دشوار میکرد. بسیاری از این افراد سالها رنج کشیدند تا اتفاقات یک دهه قبل را هضم کنند.
من معمولاً سؤالم را اینگونه میپرسم: «اگر همین حالا میتوانستید با نوجوانی حرف بزنید که، در جایی از این دنیا، میخواهد با مبارزۀ سیاسی تاریخ را تغییر دهد، به او چه میگفتید؟ چه درسهایی برایش داشتید؟».
اولین درسی که من از این کنشگران آموختم نکتهای بدیهی بود که ممکن است بهسادگی فراموش شود: تاریخْ پس از اعتراضات همچنان به سیر خود ادامه میدهد. انقلابها با یک اتفاقِ صاعقهوار آغاز نمیشوند و پایان نمییابند -خواه رئیسجمهوری مثل مبارک استعفا دهد؛ یا اینکه شهردار بزرگترین شهر برزیل به خواستههای مردم تن دهد.
دراینباره با محمود سالم، وبلاگنویس مصری که از مبارزان میدان تحریر در ۲۰۱۱ بود، صحبت کردم. با طنز تلخ و بذلهگویی خودتخریبگرانهاش، به آخرین صحنۀ نبرد فیلم ارباب حلقهها اشاره کرد، آنجا که سائورون شکست میخورد. او گفت چرا مردم فکر کردند اگر دولت مبارک سقوط کند، آنوقت همۀ بدیها از روی زمین محو میشود؟ وقتی لوکاس مونترو، یکی از فعالان امپیال در برزیل، به من گفت که این انجمن برنامهای برای پس از پایینآمدن کرایهها نداشت، لبخندی زد و بعد خندهای فروتنانه سر داد. آنها از یک نکتۀ بزرگ غافل بودند!
وقتی هم از حداد، شهردار سائوپائولو در زمان اعتراضات، و از مایارا ویوین، مبارز جوانی که با او به مخالفت برخاسته بود، پرسیدم که چرا اعتراضات ترقیخواهانۀ برزیل به شکست انجامید، پاسخ آنها دقیقاً مثل هم بود: «چیزی به اسم خلأ سیاسی نداریم». یعنی اگر در یک سیستم سیاسی رخنهای ایجاد کنید و قدرت را از صاحبان آن بگیرید، آنوقت شخصی دیگر آن رخنه را پر و قدرت را تصاحب میکند. قدرت سیاسیِ بدون صاحب، برای هرکس که ممکن است خواهان آن باشد، جاذبۀ وسوسهبرانگیزی دارد و، در طول تاریخ بشر خواهان داشته است.
آن نوع خاصِ مبارزه که در سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ رواج پیدا کرد -اعتراضات مردمیِ بهظاهر خودجوش، سازماندهیشده در رسانههای دیجیتال، دارای ساختار افقی، بدون رهبر- بهخوبی در ساختارهای اجتماعی رخنه ایجاد کرد و خلأ سیاسی به وجود آورد. اما وقتی نوبت به پرکردن این خلأها رسید،چندان موفق نبود و همواره یکی از قوا وارد عمل میشد. در مصر این قوه ارتش بود. در بحرین، عربستان سعودی و شورای همکاری خلیج فارس بودند؛ در ترکیه، رجب طیب اردوغان؛ و در هنگکنگ، پکن. در برزیل، روسف فوراً برکنار نشد اما در ژوئن ۲۰۱۳ نفوذش را از دست داد و آن قدرت، برخلاف خواستۀ امپیال، به دست چپگراهای خودکامهستیز نیفتاد.
فقط مایارا و حداد نبودند که پاسخهای مشابهی به سؤال من دادند. چنین پاسخی را زیاد دریافت میکردم. فکر میکنم حسام بهجت، فعال حقوق بشر مصری، آن را به بهترین یا حداقل به صریحترین شکل بیان کرد. وقتی در دفتر کارش در جیزه با او دیدار کردم و سؤالم را پرسیدم، بیدرنگ پاسخ داد «برنامهریزی کنید. جنبشی سازمانیافته به راه بیاندازید و از داشتن نماینده نترسید. ما فکر میکردیم نمایندهداشتن یعنی نخبهگرایی، اما درحقیقت جوهر دمکراسی همین بود».
من چنین پاسخی را مکرراً شنیدم. این موضوع مهر تأییدی بر پژوهشهای انجامشده بود. از همان سال ۱۹۷۵، ویلیام گامسونِ جامعهشناس پی برد که امکان پیروزی جنبشها، وقتی ساختار سلسهمراتبی داشته باشند، به مراتب بیشتر است. مارک باسینگر، دانشمند علومسیاسی، در سال ۲۰۲۲ پژوهشی همهجانبه انجام داد و دریافت که نهضتهای نامنسجم، مانند اعتراضات میدان در اوکراین در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، ناعدالتی و تنش قومی را افزایش میدهند، ضمن اینکه به برقراری دمکراسی و ریشهکنکردن فساد کمکی نمیکنند.
البته اینطور نبود که تمام کسانی که با آنها دیدار میکردم طرفدار ساختار عمودی و سلسلهمراتبی شده باشند و بر اهمیت نمایندگی تأکید کنند. بعضی از آنها بر سر موضع قبلی خود بودند. بهعنوان مثال، مایارا ویوین عمدتاً به آرمانهایی که بهعنوان یک جوان پانک داشت وفادار بود. اما در تمام سالهایی که به مصاحبه مشغول بودم، هیچکس نگفت که بیشتر از قبل طرفدار افقیگرایی، هرجومرج طلبی، خودجوشبودن کنشها و بیساختاری شده است. تمام کسانی که موضع خود را تغییر دادند با هم در یک راستا بودند، و بیشتر به دیدگاه کلاسیک «لنینی» دربارۀ نحوۀ برپایی جنبشهای سیاسی نزدیک میشدند.
بعضی از اعتراضاتی که از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ دنیا را تکان دادند با شکست مواجه نشدند (البته حتی شکستها هم پیروزیهای کوچکی در خود دارند). در کرۀ جنوبی «انقلاب شمع» به استیضاح پارک گئون هی انجامید. اعتراضات شیلی در سال ۲۰۱۹ نسل دانشجویان معترضِ سال ۲۰۱۱ را به قدرت رساند، اگرچه آنها تاکنون نتوانستهاند رؤیای قانون اساسی جدید را محقق کنند. هیچ بعید نیست که دولت فعلی شیلی سقوط کند. همیشه احتمالش وجود دارد. شاید پیروزی زمان زیادی طول بکشد اما ایرادی ندارد، چون آیندهای طولانی در پیش است.
حتی درمورد اعتراضهایی که آشکارا به شکست منجر شده بودند، شرکتکنندگان به من میگفتند ما بذر چیزی بزرگتر را کاشتیم. این اعتراضات در درازمدت میتوانند اتفاق بزرگتری را رقم بزنند، و ما میتوانیم قویتر از همیشه بازگردیم و پیروز شویم. البته همه این را نگفتند، اما این احتمال در تمام مصاحبههای من دیده میشد. اگر اینطور نبود، اصلاً دلیلی نداشت که این افراد وقت بگذارند و بپذیرند که با من گفتوگو کنند.
افرادی که با آنها مصاحبه کردم، بسته به تجربیات سختی که داشتند، پیشنهاداتی دربارۀ نحوۀ سازماندهی جنبشهای اعتراضی سیاسی در آینده مطرح کردند. اما چندین ایده بارها و بارها مطرح شدند. همه باید از سازوکار «اعتراض» آگاه باشند و بدانند که اعتراض چگونه میتواند منجر به بهبود واقعی نظام قدرت در جامعه شود. خیلی از اوقات، رویکردهایی از کشورهای مختلف، یا موقعیتهای مختلف، کپیبرداری میشوند و در جای نادرستی استفاده میشوند. نباید تاکتیک و استراتژی را با هم اشتباه گرفت؛ نوع خاصی از نزاع ممکن است شما را از یک مرحلۀ مبارزه عبور دهد، اما در مرحلۀ بعدی به کار نیاید. اگر هدف اعتراض فشارآوردن بر قشر حاکم باشد، اعتصاب و بایکوت از تظاهرات خیابانی مؤثرتر است. اگر معترضان قدرت کافی برای طرح مطالباتشان داشته باشند، پس یک نفر باید نمایندۀ گروه شده و برای پیروزی مذاکره کند. اگر هم بتوان قشر حاکم را برکنار کرد -یعنی انقلاب رخ دهد- پس گروهی باید آماده باشند تا جای حاکمان قبلی را گرفته و عملکرد بهتری داشته باشند. بههرحال هم گروه نماینده و هم گروه جدیدِ حاکم که قدرت را به دست میگیرد همواره در مقایسه با معترضان گروه کوچکتریاند. مسئله این است که آیا مردم به این اقلیت اجازه میدهند که به نمایندگی از آنها سخن بگویند یا خیر.
اما وقتی مصاحبهشوندگان به تجربۀ اعتراضات رجوع میکردند -آن سرخوشی جمعی شدید و متحولکننده، حسی که انگار شما و یاران انقلابیتان دارید دنیا را از نو میسازید- دو دسته میشدند. برای برخی از آنها، احساس عمیق شکست و افسردگی، پس از ناکامی در تحقق آمال و آرمانها، چیزی شبیه خماری بود. شور انقلابی میتواند شما را آشفته کند، درست مثل نوشیدن بیرویۀ الکل یا اعتیاد به مواد مخدر؛ چشم و گوش شما را میبندد و باعث میشود تصمیمات نادرستی بگیرید. این شور و اشتیاقْ واقعی نیست و بعداً بهایش را خواهید پرداخت.
برداشت دیگری هم بود که به همان اندازه رایج بود: شور انقلابی واقعیترین احساسی است که انسان میتواند داشته باشد. ابداً توهم نیست. حیرتانگیز است. تجسمی است از زندگی، آنگونه که باید باشد. در دنیایی که تمایزات ساختگی و منافع شخصی از بین بروند، هر روز میتوانیم این احساس را داشته باشیم. وقتی جامعه واقعاً مشارکتمحور باشد، وقتی واقعاً با هر حرکت تاریخ را بسازیم و با همنوعان خود با عشق و سازگاری رفتار کنیم، همواره چنین احساسی خواهیم داشت. طی ۴ سال مصاحبه در ۱۲ کشور، آدمها بین این دو برداشت در نوسان بودند.
همانطور که گفتم، نمیتوانستند به نتیجه برسند که بالاخره کدام برداشت درست است.