در ادامه پرونده بحث «ارتقای امر سیاسی» قصد داریم نیمنگاهی به برخی قرائتها از نسبت میان ولایت و عقلانیت بیندازیم تا نسبت آن را با امر سیاسی و کنش سیاسی تبیین کنیم.
در ادامه پرونده بحث «ارتقای امر سیاسی» قصد داریم نیمنگاهی به برخی قرائتها از نسبت میان ولایت و عقلانیت بیندازیم تا نسبت آن را با امر سیاسی و کنش سیاسی تبیین کنیم. یکی از معضلاتی که امروز در نسبت میان امام و مأموم در عرصه جامعهسازی و امر سیاسی دامنگیر گروههایی از نیروهای مذهبی ما شده، تعطیل کردن عقلانیت در مواجهه با امام است.
همین رویکرد غیراصیل نیز دستمایه برخی جریانهای سیاسی و فکری دگراندیش شده است تا با تکیه بر کلیدواژههایی همچون «مردم قیم نمیخواهند»، «تودهای شدن جامعه»، «اندیشه دینی و دگماتیسم»، «بنیادگرایی» و… از اساس بنیانهای اندیشه امام و امت را به خیال خود سست کنند اما اگر بخواهیم به سرمنشأهای اندیشه دینی یعنی عالمان اصیل یا نصوص دینی رجوع کنیم، در این مراجعه آیا دوگانه امام و امت به معنای انقیاد تام و تمام مردم در برابر امام است؟ یا میتوان توضیح متفاوتی از عقلانیت در نسبت با ولایت داد؟
برای پاسخ به این موضوع ابتدا نگاهی مختصر به دیدگاه شهید مطهری به عنوان متفکر «معیار» انقلاب اسلامی میاندازیم. شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» خویش پیرامون اجتهاد و تقلید معتقد است:
«در اسلام تقلید بر دو قسم است: ممنوع و مشروع. یک نوع تقلید است به معنای پیروی کورکورانه از محیط و عادت که البته ممنوع است و آن همان است که در آیه قرآن به این صورت مذمّت شده: إنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّهٍ وَ إنَّا عَلی آثارهمْ مُهْتَدُونَ. اینکه گفتم تقلید بر ۲ قسم است: ممنوع و مشروع، مقصود از تقلید ممنوع تنها این تقلید که تقلید کورکورانه از محیط و عادت آبا و اجداد است نیست، بلکه میخواهم بگویم همان تقلید جاهل از عالم و رجوع عامی به فقیه بر ۲ قسم است: ممنوع و مشروع. اخیراً از بعضی مردم که در جستوجوی مرجع تقلید هستند گاهی این کلمه را میشنوم که میگویند میگردیم کسی را پیدا کنیم که آنجا «سر بسپاریم». میخواهم بگویم تقلیدی که در اسلام دستور رسیده «سرسپردن» نیست، چشم باز کردن و چشم بازداشتن است. تقلید اگر شکل «سرسپردن» پیدا کرد هزارها مفسده پیدا میکند… د. پس معلوم میشود که تقلید ممدوح و مشروع، «سرسپردن» و چشم بستن نیست، چشم باز کردن و مراقب بودن است و اگر نه مسؤولیت و شرکت در جرم است… ت.».
ایشان در کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) روح مذهب شیعه را عقلانیت و تلاش برای فهمیدن معرفی میکنند. شهید مطهری در توضیح این موضوع میگویند: «شعار یا روح؟ بعضی مذاهب ممکن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند، کمااینکه برعکس نیز ممکن است مسلکی از نظر شعار زنده ولی از نظر روح به کلی مرده باشد و لهذا ممکن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرو یک مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عکس ممکن است بعضی روحاً پیرو مذهبی باشند و حال آنکه شعارهای آن مذهب را نپذیرفتهاند.
چنانکه همه میدانیم از بدو امر بعد از رحلت نبی اکرم، مسلمین به ۲ فرقه تقسیم شدند: سنی و شیعه. سنیها در یک شعار و چارچوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چارچوب عقیدهای دیگر. شیعه میگوید: خلیفه بلافصل پیغمبر «علی» است و آن حضرت، علی را برای خلافت و جانشینی خویش به امر الهی تعیین کرده و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر و اهل سنت میگویند اسلام در قانونگذاری خود، در موضوع خلافت و امامت پیشبینی خاصی نکرده است، بلکه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار کرده است. حداکثر این است که از میان قریش انتخاب شود. شیعه بسیاری از صحابه پیغمبر را – که از شخصیتها و اکابر و معاریف به شمار میروند – مورد انتقاد قرار میدهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل شیعه از این جهت قرار گرفتهاند؛ به صحابه با خوشبینی افراطی عجیبی مینگرند، میگویند: صحابه پیغمبر عادل و درستکار بودهاند. بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست کشیدن است و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «انشاءالله گربه بوده است».
در این عصر و زمان که ما هستیم کافی است هرکس بگوید علی خلیفه بلافصل پیغمبر است، ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم، او دارای هر روح و هر نوع طرز تفکری که هست باشد! ولی اگر به صدر اسلام بازگردیم به یک روحیه خاصی برمیخوریم که آن روحیه، روحیه تشیع است و تنها آن روحیهها بودند که میتوانستند وصیت پیغمبر را درباره علی صددرصد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند.
(شیعه) در همان هنگام میگفتند: شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند اما آنجا که میبینیم اصول اسلامی به دست همین سابقهدارها پایمال میشود، دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها. تشیع با این روح به وجود آمده است. ما وقتی در تاریخ اسلام سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد کنْدی و عمار یاسر و امثال آنان میرویم و میخواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند، میبینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصولشناس، هم دیندار و هم دینشناس. میگفتند: ما نباید درک و فکر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم و در حقیقت روح آنان روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت میکرد نه اشخاص و شخصیتها».
شهید مطهری در بخش دیگری از همین کتاب در نقل ماجراهایی از جنگ جمل و ذکر مردی که نام و عنوان اشخاص او را در این جنگ متحیر کرده بود، مینویسد:
«این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: «أَ یُمْکنُ انْ یَجْتَمعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَهُ وَ عائشَهُ عَلی باطلٍ؟»
آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسولالله چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند؟ آیا این ممکن است؟ علی در جواب سخنی دارد که دکتر طه حسین، دانشمند و نویسنده مصری، میگوید سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود؛ بعد از آنکه وحی خاموش و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.
فرمود: انَّکَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیْکَ، انَّ الْحَقَّ وَ الْباطلَ لا یُعْرَفان باقْدار الرّجال، اعْرف الْحَقَّ تَعْرفْ اهْلَهُ وَ اعْرف الْباطلَ تَعْرفْ اهْلَهُ. سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. در اینجا علی علیهالسلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. در حقیقت فرقه شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص».
تا اینجا به نظر همین جملات و کلمات از شهید مطهری با زبانی گویا نسبت عقلانیت در دوگانه امام و امت را بخوبی روشن کرده است. بر اساس این بیان، از اساس قرار گرفتن در نظام امام و امت به معنای تقلید کورکورانه و سپردن مقدورات خود تحت هر شرایطی به امام نیست، بلکه کاربست عقلانیت در تعاملات با ولایت توسط جامعه نه تنها امری پسندیده که از اساس ضروری و قوام اندیشه شیعه بوده است.
برای این مضمون میتوان تاییدات مختلف دیگری را نیز آورد. برای نمونه رهبر معظم انقلاب درباره لزوم کاربست عقلانیت معتقدند: «نخستین کار پیامبر مکرم اثاره عقل است، برشوراندن قدرت تفکر است؛ قدرت تفکر را در یک جامعه تقویت کردن. این، حلال مشکلات است…لذا اولْکار این است که تقویت نیروی عقل و خرد در جامعه انجام بگیرد؛ تکلیف ما هم این است».
در حقیقت اگر بنا بر فرمایش امیرالمومنین(ع) از اهداف بعثت رسولالله «وَ یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقول» است. جای این پرسش وجود دارد که اگر قرار بود عقول را در مسائل مختلف به کار نگرفته و در امر سیاسی، اجتماعی و… راه سرسپردگی را پیش بگیریم پس زدودن غبار عقل چه لزومی داشت؟
از طرف دیگر آنچه در مطالعه نسبات میان اصحاب کلیدی حضرات معصومان با آنها به دست میآید آن دست که این اصحاب همواره به عنوان پرسشگرهای جدی در صحنه حضور داشتهاند.
از برجستهترین این اشخاص نیز میتوان به مالک اشتر اشاره کرده که در موضوعات مختلف حاکمیتی با حضرت امیر(ع) گفتوگوهای انتقادی داشته است. بنابراین آنچه که در این مقام نخست و در مقام جمعبندی میتوان اشاره کرد آن است که در دوگانه امام و امت، مکتب شیعه و اسلام سیاسی هیچگاه علاقهای به ساخت انسان منقاد، مطیع و اصطلاحا حرف گوش کن نداشته است، بلکه پویایی انتقاد و عقلانیت را بر جمود ترجیح داده است هرچند همان گونه که در ابتدای نوشته گفته شد، دوست نادان مکمل دشمن آگاه شده است تا تصویری ضد عقلانی از نظام امام و امت جلوه دهد.
مساله بعد اما تفصیلی بیشتر از نسبت میان امام و جامعه پیرامون مساله انتقادپذیری است. واقع امر چنین به نظر میرسد که الگوی مطلوب این نسبت مبتنی بر مطالب پیش گفته آن است که جامعه ضمن رعایت ادب نقد، مواجههای انتقادی و از سر پرسش با امام خود داشته باشد. همانگونه که رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز بار و بارها بر این مضمون تاکید داشتهاند که نباید «نقد و انتقاد را نباید به کالای قاچاق یا امر تشریفاتی تبدیل کرد». البته آن چیزی که در این بین قطعی است رعایت ادب نقد در مواجهه با امام جامعه است.
جدا از این موضوع، رمز پویایی سیاسی و اجتماعی جامعه شیعه نیز به لحاظ تاریخی به نقد مبتنی بر اصول است. اجتهاد را از اساس میتوان به مواجهه انتقادی مبتنی بر همین اصول تحویل برد. آنچه را که راز پویایی تمدن غرب بوده است با عنوان «عقل درون ماندگار» توضیح دادهاند.
مراد از این جمله یعنی آنکه مبتنی بر اصول یک جریان به نقد آن نشسته و اصلاحگری را صورت دهید. این همان مسیری است که اشخاصی همچون هابرماس در نسبت با اندیشه مدرن طی کردهاند. اگر همین موضوع را درباره نسبت میان امام و امت در نظر بگیریم، باید گفت جدا از ادب نقد، نقد منصفانه و مبتنی بر اصول از لوازم پویایی همیشگی جامعه شیعه بوده است.
در نقطه مقابل چنین رویکردی اما دوگانه جمود و انحراف قرار دارد که البته به نظر آزادراهی در میان آن ۲ نیز برقرار است.
اگر به نگاشتههای برخی اشخاص که طی چند سال اخیر دچار چرخشی در اندیشه و هویت خود شدهاند توجه کنید، این موضوع به نحو بارزی مشخص است که اشکال عمده و اساسی آنها دگم کردن جایگاه ولایت و شخص ولی در اندیشه خود بوده است. با چنین نگاه بستهای نخستین اشتباهی که در چشم آنها تجلی یابد، به آخرین اشتباه منجر و از اساس آن جایگاه در نزد آنان شکسته میشود.
بنابراین به نحو خلاصه باید گفت آنچه جامعه مطلوب انقلاب اسلامی و نظام امام و امت است، جامعهای فعال، عقلانی، پرسشگر، تحلیلگر و بیدار است و نه جامعهای که با خیالی راحت زمام امور خود را به شخص ولی سپرده باشد.