سالهای ۱۲۹۷ شمسی به بعد، در غیاب شوروی، ایران به طور انحصاری در اختیار انگلستان قرار گرفت؛ حالا این انگلستان است که در شرایط جدید باید برای ایران تصمیم بگیرد؛ به این معنا که در برابر دشمن جهانی؛ مانند شوروی و بلوک شرق، ایران بسیار بسیار برایشان مهمتر از قبل شد. اگر قبلاً در رقابت با روسیه، ایران برای انگلستان مهم بود، الان در رقابت با کمونیسم و بلوک شرق که ایران بیش از ۲۸۰۰ کیلومتر مرز مشترک با شوروی داشت.
برای درک درست و واقعبینانه مسائل دوره پهلوی و مخصوصاً دوره رضاشاه، لازم است یک نگاه کلی به وضعیت ایران و تحولات آن در دوره قبل از حکومت پهلوی داشته باشیم و در این نگاه باید به موضع قدرتهای همسایه درباره ایران و نگاهی که آنها به ایران در جدول منافع خودشان داشتند، بیندازیم تا بهتر بتوانیم سیر تحولاتی را که منجر به حکومت پهلوی شد درک کنیم. در اسفندماه ۱۳۰۵، لایحه تأسیس راهآهن سراسری ایران به تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی رسید و یک سال پس از آن، احداث این مسیر ۱۳۹۴ کیلومتری آغاز شد. همین رویداد بهانه خوبی برای مرور دوباره کارنامه پهلوی اول و نتایج اقداماتش در جامعه ایران است. دکتر سید مصطفی تقوی مقدم، نویسنده و پژوهشگر تاریخ در این گفتگو همراه ماست.
باتوجهبه اینکه شما راجع به دوره پهلوی دانش و اطلاعات ارزشمندی دارید، ابتدا یک نمای کلی از دوران پهلوی اول برای ما ترسیم کنید. اینکه حکومت پهلوی چطور شکل گرفت و چه عوامل داخلی و خارجی در شکلگیری آن مؤثر بود؟
تقویمقدم: یکی از عواملی که به تحلیلهای مربوط به حکومت پهلوی آسیبزده و میزند، عدم جامعنگری و غفلت از همۀ عوامل مؤثر بر شکلگیری تحولات جامعه و کشور است. تحلیل مسائل ایران از مشروطه به بعد گاهی دچار افراط و تفریط میشود. عدهای توطئهانگار میشوند و مسائل را فقط تحتتأثیر عوامل خارجی میدانند و از عوامل اجتماعی غافل میشوند. عده دیگری هم بر وضعیت داخلی کشور و عوامل اجتماعی تمرکز کرده و از عوامل خارجی غافل میمانند. اما حقیقت و واقعیت این است که ایران معاصر در کرۀ مریخ نبود، بر روی همین کرۀ زمین قرار داشت که هر چه زمان بهپیش میآمد، کشورهای آن بههمپیوستهتر میشدند و بر همدیگر تأثیرگذارتر میشدند. تحولاتی که پس از مشروطه و بهویژه از جنگ جهانی اول به بعد در کشور ما رقم خورد، بیشازپیش، نتیجۀ تعامل و تضاربی بود که میان منافع قدرتهای جهان و کشور ما روی داد. قدرتهای جهان در جدول منافع جهانی خودشان نمیتوانستند نسبت به ژئوپلیتیک ایران و مدیریت آن بیتفاوت باشند. جنگ جهانی اول، اشغال کشور، تغییر آرایش سیاسی جهان و عبور جهان از نظم بینالمللی سنتی پیشین، ظهور دو بلوک شرق و غرب و رقابت جهانی آنها و تأثیر آن دو بر سرنوشت کشورهای زیر سلطه و نفوذشان در جهان، اینها همه بر آنچه در کشور ما گذشت، تأثیر داشت.
بههرحال برای درک درست و واقعبینانه مسائل دوره پهلوی و مخصوصاً دوره رضاشاه، لازم است یک نگاه کلی به وضعیت ایران و تحولات آن در دوره قبل از حکومت پهلوی داشته باشیم و در این نگاه باید به موضع قدرتهای همسایه درباره ایران و نگاهی که آنها به ایران در جدول منافع خودشان داشتند، بیندازیم تا بهتر بتوانیم سیر تحولاتی را که منجر به حکومت پهلوی شد درک کنیم. ایران در دوره قاجار سر چهارراه منافع سیاسی و اقتصادی دو قدرت همسایه یعنی روس و انگلیس قرار گرفته بود و بهعنوان نقطه تلاقی منافع آنها نقش ایفا میکرد. به همین دلیل هر دو همسایه، ایران را بهعنوان یک منطقه حائل در نظر میگرفتند که با هم اصطکاک پیدا نکنند تا بتوانند در برابر منافع همدیگر در جاهای دیگر قاره آسیا با هم رقابت داشته باشند. به طور طبیعی این رقابت را در داخل کشور ایران هم داشتند؛ به این معنا که روسیه میخواست در حوزه شمالی منافع خودش را تأمین کند و انگلیس در حوزه جنوب کشور، و هر دو به یک ایران ضعیف نیاز داشتند؛ یعنی وجود یک ایران قوی در منطقه حائل موردنظرشان به ضرر هر دو کشور بود؛ بنابراین نگهداشتن ایران بهعنوان یک کشور ضعیف، جزء راهبردهای این دو همسایه ما بود. بهاینترتیب روند نوسازی که کشور ما از دوره قاجار شروع کرده بود، در موارد مختلف با کارشکنیهای این دو روبهرو میشد و نمیتوانست ادامه پیدا کند.
تا اینکه روس و انگلیس احساس کردند که آلمان دارد در اروپا قدرت میگیرد و منافع جهانی آنها را به خطر میاندازد؛ زیرا اینها در بخشهایی از آسیا نفوذ داشتند و احساس کردند بهتدریج آلمان دارد سر بر میکشد و امکان اینکه مزاحم آنها بشود وجود دارد. به این معنا که آلمان هم اگر پیشرفت میکرد از این مناطق زیر استعمار روس و انگلیس سهمی میخواست؛ بنابراین گفتند برایآنکه بتوانیم در برابر آلمان خوب اقدام بکنیم و موفق شویم، بهتر این است که سیاست آسیایی خودمان را با هم تعریف و تنظیم کنیم. به این خاطر بود که قراردادهایی باهم درباره چین، افغانستان و ایران بستند که حوزه منافعشان را رسماً بهصورت مکتوب تعریف کنند تا با هم مشکل پیدا نکنند. نتیجه این کار و ده بیست سال مذاکره آنها برای این کار، این شد که یک سال پس از انقلاب مشروطه قراردادی بستند که ایران را به سه قسمت تقسیم میکردند (قرارداد ۱۹۰۷). در این قرارداد حوزه شمالی در اختیار روس، حوزه جنوب تحت اختیار انگلیس و قسمت وسطی بهعنوان منطقه بیطرف برای دولت مرکزی در نظر گرفته شد. آن قرارداد چهار ماده داشت. مادۀ اول و دوم آن حوزۀ نفوذ روس و انگلیس را مشخص میکرد. ماده سوم آن این بود که اگر روسیه در قسمت شمالی کشور خواستهای داشت که دولت ایران تأمینش نکند، دولت انگلستان باید با روس همکاری کند و کمک کند که به دولت مرکزی ایران فشار بیاورد تا خواسته روس برآورده شود، و ماده چهارم آن این بود که در حوزه جنوب هم اگر دولت انگلستان چیزی بخواهد که دولت مرکزی نخواهد آن را تأمین کند باید دولت روس فشار بیاورد که خواسته انگلیس تأمین بشود. این قرارداد یک قرارداد محرمانه بود که ایرانیان از طریق اخبار غیررسمی از آن مطلع شدند و وقتی از نماینده انگلستان سؤال کردند این قرارداد چیست؟ جواب داد این قرارداد به استقلال ایران صدمهای نمیزند!
بدین ترتیب، سیاست آسیایی روس و انگلیس بر اساس سیاست اروپایی آنها تنظیم شد و این قرارداد را بستند تا آنچه را که در صدسال گذشته بهصورت نفوذ غیررسمی در شمال و جنوب کشور اعمال میکردند، صورت مکتوب و رسمی پیدا کند. تمام حرکتهای روس و انگلیس در ایران از یک سال پس از مشروطه تا اواسط جنگ جهانی اول بر اساس قرارداد ۱۹۰۷ با هماهنگی هم انجام میشد؛ یعنی تمام تحولات دوران مشروطه و مسائلی مثل تعطیلکردن مجلس بهوسیله محمدعلی شاه، عزل محمدعلی شاه و روی کار آمدن احمدشاه و کشتن شیخ فضلالله نوری و… همه اینها را بر اساس این قرارداد هماهنگ میکردند.
بنابراین، این روایتی که میگویند روسها بیشتر طرفدار دربار بودند و انگلیسیها طرفدار مشروطه، یک روایت سطحی است. درست است که اینها با هم رقابت داشتند و هرکدام سعی میکرد اهداف خود را از طریق دربار یا مشروطهخواهان بهپیش ببرد، اما این رقابتشان بر اساس منافعشان تعریف شده بود و همه را در چارچوب قرارداد با هم هماهنگ انجام میدادند.
این روند ادامه داشت تا اینکه چند سال بعد از انقلاب مشروطه، جنگ جهانی اول آغاز شد؛ یعنی آنچه را که پیشبینی کردند و قرارداد را برای مهار آن امضا کرده بودند، پیش آمد و آلمان سر برآورد و مدعی شد و جنگ جهانی اول در گرفت. در این جنگ همین دو قدرت در برابر آلمان و عثمانی کشور ما را تصرف کردند و عملاً کشور ما برغم اعلام بیطرفی به اشغال طرفین جنگ درآمد. موقعی که جنگ درگرفت، حکومت روسیه تزاری و انگلستان سلطنتی بودند. با شروع جنگ اینها قرارداد فوقمحرمانه دیگری با هم بستند که اگر جنگ را تمام کردیم و آلمان را شکست دادیم، درباره ایران تصمیم دیگری میتوانیم بگیریم و معنیاش این بود که هر دو کشور میتوانند در حوزه نفوذ خودشان اختیار تام داشته باشند (قرارداد ۱۹۱۵)؛ یعنی سهقسمتی که طبق قرارداد ۱۹۰۷، تعیین شده بود لغو میشد و آنها میتوانستند در حوزۀ نفوذشان هر تصمیمی بگیرند؛ و این به معنی نابودی کل ایران و تقسیم آن میان روسیه و انگلیس بود.
در یک اتفاقی این قرارداد برملا شد و ایرانیان فهمیدند برایشان چه خوابی دیده بودند. آن اتفاق این بود که در سال چهارم جنگ جهانی (۱۹۱۷)، در شوروی انقلاب شد و بلشویکها روی کار آمدند که مخالف کارهای حکومت تزاری بودند (مثل انقلاب ما که همه اقدامات رژیم پیشین را نفی کرد)؛ اینها هم سیاست استعماری روسیه درباره ایران را قبول نداشتند و وقتی که اسناد اطلاعاتی رژیم تزاری را برملا کردند به این قرارداد برخوردند. انقلابیون روس و دارودسته لنین، ایران را مطلع کردند که حکومت قبلی روس چه نقشهای در سر داشتند و اعلام کردند که ما دیگر این سیاست را نداریم و حتی حاضریم به شما در مقابل امپریالیسم انگلیس کمک هم بکنیم. بهاینترتیب، دو لبه قیچی که میخواستند ایران را از بین ببرند یکتیغه آن شکست و از صحنه خارج شد و اینگونه بود که ایران جان به در برد. روسیه در چند سال اول خود که انقلاب را تجربه میکرد از ایران دست کشیده بود. بهاینترتیب دو قدرت که تا جنگ جهانی اول بهگونهای بر ایران مسلط بودند و داشتند مقدمه تقسیم ایران را بین خودشان فراهم میکردند، با کنار کشیدن روسیه و ظهور شوروی این تصمیم به هم خورد، آرایش سیاسی جهان تغییر کرد و قدرت جدید کمونیستی در دنیا شکل گرفت. به این صورت بخش مهمی از کشورهای دنیا با ایدئولوژی کمونیسم و مارکسیسم، بلوک شرق را (به رهبری شوروی) در مقابل بلوک غرب تشکیل دادند.
از این تاریخ آرایش بینالمللی تغییر کرد و آرایش جدیدی در جهان رقم خورد که مبتنی بر دو قطب بلوک شرق و بلوک غرب بود؛ و از این به بعد ایران جولانگاه انگلستان شد؟
تقویمقدم: از این تاریخ، یعنی سالهای ۱۲۹۷ شمسی به بعد، در غیاب شوروی، ایران به طور انحصاری در اختیار انگلستان قرار گرفت؛ حالا این انگلستان است که در شرایط جدید باید برای ایران تصمیم بگیرد؛ به این معنا که در برابر دشمن جهانی؛ مانند شوروی و بلوک شرق، ایران بسیار بسیار برایشان مهمتر از قبل شد. اگر قبلاً در رقابت با روسیه، ایران برای انگلستان مهم بود، الان در رقابت با کمونیسم و بلوک شرق که ایران بیش از ۲۸۰۰ کیلومتر مرز مشترک با شوروی داشت، بسیار مهمتر شد و برای انگلستان بسیار مهم بود که بتواند ایران را در عمق راهبردی خود نگه دارد.
جنگ جهانی اول در چنین شرایطی تمام شد و از آن طرف هم در انگلستان بهخاطر بحرانهایی که داشتند پارلمان آن کشور تصویب کرده بود که تا اول ۱۳۰۰ (مارس ۱۹۲۱) نیروهای نظامی انگلستان باید از ایران برگردند؛ زیرا ما نمیتوانیم هزینه آنها را تأمین کنیم. به دولت گفتند تکلیف ایران را تا آن موقع روشن کنید. انگلستان نمیتوانست ایران را در برابر شوروی رها کند و برود. بهاینترتیب تصمیم گرفت حکومتی را در اینجا بگمارد که بتواند اهداف آنها را برآورده سازد و ایران را برایشان حفظ کند و سرانجام از میان چند گزینه، آن فرد رضاخان بود.
انگلستان چگونه این هدف خود را برآورده ساخت؟
تقویمقدم: واقعیت این است که پس از جنگ جهانی اول فقط انگلستان بود که برای ایران و مدیریت آن برنامهریزی میکرد و در داخل ایران هیچ جریان و حزبی امکان فعالیت و نقشآفرینی در این زمینه نداشت.
بهطورکلی انگلستان چهار برنامه برای اداره امور ایران در جهت تأمین منافع جهانی خودش تعریف کرد. یک برنامهاش این بود که مانند مناطق مختلف حکومت عثمانی که جدا کرده بودند، برای ایران هم یک قیم بگذارند تا وقتی که شرایط فراهم شود و خودشان بتوانند حکومت کنند. قیم یعنی مملکتی که خودش توان اداره خود را ندارد و باید فردی دستنشانده از داخل یا خارج از کشور بر آن بگمارند تا آن را اداره کند. این طرح در ایران امکان عملیشدن نداشت؛ زیرا با ساختار ایران همخوانی نداشت. آنها دیدند در کشور عراق که ۵۰، ۶۰ درصد آن شیعه بود و به لحاظ جغرافیایی یکپنجم ایران بود، چقدر مشکل پیدا کردند که قیمومیت برایش تعیین کنند و اگر در ایران بخواهند قیمومیت را مطرح کنند، با این گستردگی جغرافیایی و اکثریت قاطع شیعه و نهاد مرجعیت، انفجاری حاصل خواهد شد که قابلکنترل و مهار نیست؛ بنابراین قیمومیت ضمن اینکه آمریکا و فرانسه بهعنوان شرکای انگلستان هم مخالفش بودند منتفی شد.
یک گزینه دیگر این بود که گفتند ما با شمال ایران کاری نداریم و ما فقط جنوب آن را میخواهیم؛ زیرا هم نفت دارد، هم همسایه خلیجفارس است، هم به هند و خاورمیانه راه دارد. ما بیاییم شمال را رها کنیم و سه تا دولت کوچک از قومیتهای محلی عرب و لر و… تشکیل دهیم که زیر نظر ما باشند و منافعمان را از این طریق در ایران تأمین کنیم. ما از این منطقه استراتژیک امنیت و اقتصاد میخواهیم و از این دولتهای محلی میخواهیم که اینها را برایمان تأمین کنند.
طرح دیگر این بود که گفتند ایران با این اهمیت و عظمت و موقعیت راهبردی، چرا برای همه آن طرح نریزیم. این طرح معروف به قرارداد ۱۹۱۹ که لرد کرزون (وزیر امور خارجه انگلیس) طراح آن بود و گفت دولت مطلوبی را در ایران با مدیریت یکی از رجال ایرانی مورداعتماد خود سرکار بیاوریم که کشور را همانطور که ما میخواهیم برای ما اداره کند. نتیجه این بود که وثوقالدوله را سرکار آوردند و قرارداد هم با او بستند، ولی افکار عمومی داخل کشور و بسیاری از رجال سیاسی و مرحوم آیتالله مدرس نهضت و قیامی بر ضد این قرارداد کردند و گفتند این همان کاری است که میخواهد ایران را همانند برخی دیگر از مناطق غرب آسیا رسماً تحت استعمار انگلستان دربیاورد. تا نیمۀ سال ۱۲۹۹ کشمکش بر سر قرارداد ادامه داشت تا این قرارداد هم حذف شد. بدین ترتیب، سه طرح انگلستان هیچکدام موفق نشد و گزینه نهایی کودتا بود؛ به این معنا که چرچیل بهعنوان وزیر جنگ به ژنرال هالدین فرمانده کل نیروهای نظامی انگلستان در خاورمیانه که در عراق مستقر بود دستور داد که ما تا فروردین ۱۳۰۰ باید ایران را ترک کنیم و چند ماه بیشتر مهلت نداریم و هنوز مشکل ما در ایران حل نشده است. یک نفر را بفرست که با اختیار تام به ایران برود و تکلیف ایران را روشن کند.
هالدین معاون خود ژنرال آیرونساید را به این منظور به ایران فرستاد. آیرونساید در ۸ مهر ۱۲۹۹ وارد ایران شد و به بررسی اوضاع و نیروهای نظامی ایران پرداخت. او سفیر انگلستان در ایران (نرمن) را هم ملاقات کرد و هر دو با احمدشاه هم ملاقات و صحبت کردند و به او گفتند که لازمۀ بهبود اوضاع این است که یک دولت قوی بر سرکار بیاید که بعد از زمان جنگ بتواند کشور را سروسامانی بدهد. به او نگفتند برنامه برای کودتا دارند. با چند نفر، از جمله سرلشکر نخجوان و امیرموثق صحبت کردند و به توافق نرسیدند تا اینکه سرانجام قرعه به نام رضاخان افتاد. در این مدت دو سهماهه رضاخان را از فرماندهی یک هنگ (هنگ همدان) آوردند و معاون فرمانده کل نیروهای قزاق کشور کردند و در یکم اسفند ۱۲۹۹ او را با ۲۵۰۰ نیرو از قزوین بهسوی تهران روانه کردند. به نیروهای ژاندارمری و شهربانی دستور داده شد که نیروهای قزاق برای گرفتن حقوق و مزایای خود به تهران میآیند و اگر کاری به شما نداشتند، کاری به آنها نداشته باشید. چون رضاخان آگاهی سیاسی و امکان مدیریت سیاسی نداشت، سید ضیاء را در تهران آماده کردند. بالاخره تهران به تصرف درآمد و کودتای ۱۲۹۹ انجام شد. از احمدشاه خواستند که حکم نخستوزیری برای سیدضیاء و سردار سپهی برای رضاخان صادر کند. سه ماه بعد سیدضیاء را برکنار شد. رضاخان وزیر جنگ، بعد نخستوزیر و سرانجام به سلطنت رسید.
شما فرمودید که روند نوسازی از زمان قاجار آغاز شده بود؛ بنابراین اقدامات پهلوی ادامه روند نوسازی بود که در دوره قاجار جرقهاش خورده بود. درست است؟
تقویمقدم: ما از اول قاجار با دنیای جدید و شرایط جدید جهانی، متفاوت با آنچه که در دوره زند و افشار و صفویه بود، روبهرو شدیم و رویارویی با این شرایط جدید، الزامات جدیدی هم برای ما ایجاد کرد. مهمترین و نخستین الزامی که دولتمردان آن روز به آن توجه کردند، مساله نوسازی ایران و توانمندسازی کشور در شرایط جدید جهانی بود؛ بنابراین این روند نوسازی یک ضرورتی بود برای ایران در دوران معاصر و از آغاز قاجار بهتدریج با همه اشکالات داخلی و خارجی که پیش پای آنها وجود داشت شروع شده بود و ادامه داشت. در همین دوره که ما با دنیای جدید مواجه شدیم و میخواستیم نوسازی کشور را شروع کنیم، روس و انگلیس شمال و جنوب کشور را به طور غیررسمی تحت سلطه خود قرار دادند، بهگونهای که ناصرالدینشاه میگوید مردهشور این شاهی را ببرد که میخواهم به شمال کشور مسافرت کنم انگلیسها ناراحت میشوند، و میخواهم به جنوب مسافرت کنم روسها ناراحت میشوند. این نحوه سلطه دو کشور بیگانه بر شمال و جنوب کشور ما لازمهاش این بود که این کشورها برای ایجاد یک ایران ضعیف، دولت مرکزی را تضعیف میکردند و در عوض، قدرتهای حاشیهای یعنی ایلات و خوانین را تقویت میکردند و حتی بدون اجازه دولت مرکزی با آنها قرارداد میبستند؛ زیرا سیاست کلیشان تضعیف دولت مرکزی و ایرانِ ضعیف شده بود که بتوانند منافع خودشان را در این کشور تأمین کنند. طبیعی است که با یک ایران قوی امکان اینگونه مداخلات و اینگونه استعمارگری و سلطه بر سرزمین یک کشور مقدور نبود. این روند برای سلطه هر دو همسایه وجود داشت و بهعنوان یک مانع جدی در روند نوسازی کشور نقش ایفا میکرد. البته ضعفهای ساختاری حکومت قاجار هم عامل دیگری بود که آن گونه که باید این روند نوسازی امکان پیشروی مناسبی نداشته باشد.
بههرحال نوسازی آغاز شد. اهمیت دارالفنون که در زمان صدارت امیرکبیر تأسیس شد، در ورود علوم جدید و پزشکی و مهندسی به کشور و تربیت نسل جدید تحصیلکرده بهمراتب از دانشگاه تهران که در دوره پهلوی شکل گرفت، بنیادیتر و تأثیرگذارتر بود. در دوره مظفرالدینشاه بود که دانشکده علوم سیاسی، حقوق، طب، کشاورزی (فلاحت)، دامپزشکی (بیطاری) و مدرسه بازرگانی و تجارت تأسیس شده بود و قبل از مشروطه همه اینها اتفاق افتاد و خود نهضت مشروطه یک اقدام مهم برای نوسازی نظام سیاسی و اداره امور کشور بود. انقلاب مشروطه یک حرکت نوسازانه بود. بعد از پیروزی مشروطه هم قوانین مهمی برای اداره امور کشور در زمینه نوسازی نظام آموزشی کشور، نظام قضایی و در سایر مسائل اقتصادی و اجتماعی تصویب شد. همان دانشکدههایی را که پیش از مشروطه ساخته شده بود در زمین فعلی دانشگاه تهران تجمیع کردند که ابتدا به آن دارالعلم یا بیتالعلم گفتند و بعد دانشگاه تهران نامیده شد و همان پرورشیافتهای دارالفنون بودند که توانستند اساتید دانشگاه تهران شوند. درحالیکه جامعه درگیر بحرانهای پس از انقلاب مشروطه بود، بحرانهایی که به طور طبیعی پس از هر انقلابی هر کشوری ممکن است دچار آن شود، در این شرایط جنگ جهانی اول اتفاق افتاد و کشور به تصرف کشورهای خارجی درآمد. با اشغال کشور، نهتنها شیرازه حکومت و حاکمیت ملی کشور از هم گسیخت؛ بلکه به فلج اقتصادی کشور و شیوع بیماری و قحطی و مرگ میلیونها انسان هم انجامید. در چنین وضعی نهتنها روند نوسازی کشور بهطورکلی مختل و تعطیل شده بود؛ بلکه بر بحرانهای قبلی آن هم افزوده شده بود.
مرضیه سهامیاحمد