شش عضو جدید بریکس و ورود به نظم ژئوپلتیکی جدید

اگرچه قدرت‌‌های میانی در مقایسه با قدرت‌‌های بزرگ جهانی توانمندی‌‌های محدودتری دارند، اما با این وجود در تلاشند تا با بهره‌‌برداری استراتژیک از توزیع قدرت جهانی فرصت‌‌هایی را برای خود به وجود آورده و تضمین کنند.

 در یکم ژانویه و همزمان با آغاز سال میلادی جدید، 6 کشور ایران، عربستان‌‌ سعودی، امارات متحده‌‌ عربی، مصر و اتیوپی به عضویت رسمی گروه بریکس (BRICS) درآمدند؛ امری که بدون شک چشم‌‌انداز ژئوپلیتیکی کنونی را دستخوش تغییر و تحول بسیاری خواهد کرد.

این رویداد همچنین توجهات تازه‌‌ای را به موضوعاتی همچون پیکربندی مجدد نظم جهانی، اوج‌‌گیری نظم چند قطبی و نیز نقش تاثیرگذار «قدرت‌‌های میانی» جلب کرده است. در این میان، اگرچه قدرت‌‌های میانی در مقایسه با قدرت‌‌های بزرگ جهانی توانمندی‌‌های محدودتری دارند، اما با این وجود در تلاشند تا با بهره‌‌برداری استراتژیک از توزیع قدرت جهانی فرصت‌‌هایی را برای خود به وجود آورده و تضمین کنند.

نقش‌‌آفرینی فعال قدرت‌‌های میانی در بازی‌‌های قدرت

اگرچه قدرت‌‌های بزرگ برای اعمال نفوذ جهانی به قدرت‌‌های میانی تکیه دارند، اما قدرت‌‌های میانی نیز در بازی‌‌های قدرت دخیل بوده و برای پیشبرد منافع خود همواره بین “همکاری” و “مخالفت” در نوسانند. به طور کلی، رقابت‌‌ شدید میان قدرت‌‌های بزرگ و نیز همکاری‌‌های پراکنده، زمینه و شرایط مساعدی را برای اعمال نفوذ قدرت‌‌های میانی فراهم آورده است؛ امری که ضرورت بررسی پویایی در حال تحول در روابط بین‌‌الملل و نیز اتخاذ رویکردی ظریف و هوشمندانه در مواجهه با جهانی چندقطبی را بیش از پیش آشکار می‌‌سازد.

پس از جنگ جهانی دوم، جهان به دو قطب اصلی قدرت تقسیم شد و قدرت‌‌های میانی در این میان وادار به همسویی با ایالات متحده امریکا‌‌ یا اتحاد جماهیر شوروی شدند. در آن مقطع، تقریبا سیاست خارجی واقعی و مستقلی برای قدرت‌‌های متوسط وجود نداشت اما فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همه معادلات را تغییر داد و دو گزینه جدید را پیش روی آنها گذاشت: همسو شدن با نظم جهانی تحت رهبری ایالات متحده امریکا‌‌ یا دنبال کردن مسیری مستقل. در آن دوران، انتخاب گزینه دوم سبب می‌‌شد تا قدرت‌‌های میانی با قرار گرفتن در برابر تنها ابرقدرت جهان از ضمانت‌‌های امنیتی و منافع اقتصادی حاصل از اتحاد و همسویی با امریکا‌‌ بی‌‌بهره بمانند و به همین خاطر، بسیاری از قدرت‌‌های میانی با نظم تحت رهبری امریکا‌‌ همسو شدند و نقش فعالانه‌‌ای را در سازمان‌‌های بین‌‌المللی ایفا کردند.

اما با کاهش نفوذ نسبی جهانی امریکا‌‌، نظم تک‌‌قطبی نیز به تدریج از بین رفت. عواملی همچون افزایش قدرت اقتصادی چین و توانایی این کشور در جذب متحدان، بحران‌‌ مالی جهانی سال 2008 میلادی، هزینه‌‌های قابل‌‌توجه تحمیل شده در طول جنگ‌‌های عراق و افغانستان، و نیز افزایش توانمندی‌‌های قدرت‌‌های میانی به تغییر این پارادایم منجر شدند. کاهش نفوذ امریکا‌‌ در عرصه جهانی چالش‌‌هایی را برای این کشور و متحدانش در پیشبرد منافع جمعی‌‌شان در سراسر جهان ایجاد کرد و در نهایت موجب شکل‌‌گیری گروهی از قدرت‌‌های میانی شد که تمایل بیشتری برای انجام اقدامات جسورانه از خود نشان می‌‌دادند.

جهان به سوی چندقطبی شدن قدرت‌‌ها در حرکت است

اگرچه جهان همچنان نشانه‌‌هایی از نظم دوقطبی را از خود نشان می‌‌دهد (در یک سو امریکا‌‌یی است که هنوز هم در برخی جنبه‌‌ها یک قدرت بلامنازع جهانی قلمداد می‌‌شود و در سوی دیگر نیز چین قرار دارد)، اما باید اذعان کرد که این نظم اکنون شکل متمایزی به خود گرفته است. افزایش اهمیت و بالا رفتن میزان اعتماد قدرت‌‌های میانی به خود نشان از حرکت به سوی یک نظم چند قطبی دارد. در حال حاضر، بلوکی که با رهبری چین در حال ظهور است گزینه‌‌های جایگزین بیشتری را در اختیار قدرت‌‌های میانی قرار داده و از میزان وابستگی آنها به امریکا‌‌ می‌‌کاهد.

در یک جهان چندقطبی، قدرت‌‌های میانی از استقلال و انتخاب‌‌های گسترده‌‌تری برخوردار بوده و در نتیجه نفوذ و اهرم‌‌‌‌های بیشتری به دست خواهند آورد؛ اتفاقی که به معنای افزایش قاطعیت و عدم اطاعت بی‌‌چون و چرا از یکی از طرفین خواهد بود. همچنین ظهور نظام چندقطبی با قدرت‌‌های متعدد جهانی احتمال بروز اقدامات جسورانه و قاطعانه را نیز افزایش داده است که می‌‌توان نشانه‌‌های این امر را در تمایل شدید قدرت‌‌های میانی مناطق مختلف جهانی به هژمونی منطقه‌‌ای مشاهده کرد.

فعالیت‌‌های اخیر ترکیه در خاورمیانه، قفقاز جنوبی، آسیای مرکزی و آفریقا و ایفای نقش فعال این کشور در جنگ اوکراین و مناقشه میان اسرائیل و فلسطینیان، آرزوهای برزیل برای تبدیل شدن به صدای امریکا‌‌ی لاتین و جنوبی، و گسترش جاه‌‌طلبی‌‌های منطقه‌‌ای و جهانی هند را باید بخش‌‌هایی از این روند دانست. به لحاظ نظری، کاهش نسبی هژمونی به افزایش موج‌‌های ناسیونالیستی، بحران‌‌های منطقه‌‌ای، تضعیف نهادها در سطح بین‌‌المللی و نیز پیگیری سیاست خارجی مستقل‌‌تر از سوی قدرت‌‌های میانی منجر می‌‌شود.

نظم ژئوپلیتیک نوین جهانی و چالش‌‌های پیش روی امریکا‌‌ در این مسیر

اما پرداختن به نظم نوین جهانی مستلزم آن است که امریکا‌‌ و متحدانش شناختی درست و واقع‌‌بینانه از پویایی تحولات کنونی داشته باشند. به طور معمول، قدرت‌‌های میانی با انتخاب شرکای خود اهرم‌‌هایی به دست خواهند آورد که می‌‌تواند چالش‌‌های جدیدی را برای امریکا‌‌ به همراه داشته باشد. از طرفی، احتمال اینکه قدرت‌‌های میانی در تحقق خواسته‌‌ها و جاه‌‌طلبی‌‌های خود قاطعانه‌‌تر رفتار کنند نیز وجود دارد.

بدون شک، دورانی که امریکا‌‌ می‌‌توانست بدون هیچ زحمتی پایبندی و حمایت قدرت‌‌های میانی را کسب کند رو به پایان است و تغییراتی که اخیرا در الگوهای رای‌‌گیری سازمان ملل بوجود آمده خود به خوبی گویای این حقیقت است. از آنجایی که امریکا‌‌ در این مسیر بیش از قدرت‌‌های دیگر با چالش روبرو خواهد شد، بهتر است تا به جای انتخاب شرکای منطقه‌‌ای متعدد، بر شناسایی قدرت‌‌‌‌های فعال منطقه‌‌ای که مایل به همکاری در موضوعات خاص هستند متمرکز شود.

تلقی واشنگتن از تمام جاه‌‌طلبی‌‌های هژمونیک منطقه‌‌ای به عنوان تهدید، تنها موجب بیگانه شدن قدرت‌‌های میانی با امریکا‌‌ شده و حتی ممکن است این مناطق را در تقابل و رویارویی آشکار با غرب قرار دهد. آنچه مسلم است این است که جهان در نوسان است و پذیرش رویکردی منعطف و فراگیر در روابط بین‌‌الملل و اتخاذ یک استراتژی منطبق با این تحولات امری ضروری برای حرکت در این مسیر است که بازیگران جهانی و خصوصا قدرت‌‌های بزرگ باید به آن توجه داشته باشند.

 

الدار ممدوف

دیدگاهتان را بنویسید