سیاست صبر راهبردی برای محور مقاومت است و برای امنیت ملی جمهوری اسلامی نیست. اگر برای امنیت ملی حد یقفی تعیین نشود و اجازه داده شود تا دشمن هر ضربهای وارد کند، عملا دیگر امنیت ملیای وجود نخواهد داشت.
پس از حادثه تروریستی رژیم صهیونیستی در شهادت سید رضی موسوی و حادثه تروریستی کرمان، رهبر انقلاب در پیامی نسبت به پاسخ سخت علیه عاملان و بانیان این اقدامات فرمان داده و بر آن تاکید جدی کردند. در این بین اما برخی از کارشناسان، عدم پاسخ سریع نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران را به بحث صبر راهبردی پیوند داده و دلیل این اتفاق را به مسئله مذکور نسبت دادند. با این حال و با توجه به خدشهدار شدن امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و تفاوت آن با راهبردی که در جغرافیای مقاومت مورد توجه قرار گرفته، نسبت این سلب امنیت ملی با صبر راهبردی عملا موضوعیت نداشته و مرتبط دانستن این دو امر اشتباه استراتژیک بزرگی خواهد بود. با توجه به این مسائل و لزوم پاسخ سخت جمهوری اسلامی ایران به سلب کنندگان امنیت ملی، رجانیوز با علی عبدی، کارشناس مسائل بینالملل به گفتگو نشست.
مشروح این مصاحبه را در ادامه مشاهده خواهید کرد.
سلام عرض میکنم. خوش آمدید.
بسم الله الرحمن الرحیم. من هم خدمت شما و همه عزیزان، عرض سلام و ادب. تسلیت عرض میکنم بابت جنایتی که روز چهارشنبه در شهر کرمان و در سالگرد و مزار حاج قاسم سلیمانی به وقوع پیوست و با خانواده تمام شهدای این حادثه ابراز همدردی دارم .
سلامت باشید. در روزهای اخیر دو اتفاق کام ملت ایران را تلخ کرده. ابتدا عملیات ترور شهید سید رضی موسوی فرمانده ارشد جمهوری اسلامی در سوریه و همان طور که فرمودید عملیات تروریستی وحشیانه در کرمان که باعث شهادت جمعی از هموطنانمان شد. برای این موضوع میخواهیم بدانیم سیاست صبر راهبردیای که جمهوری اسلامی دارد، محدودهاش تا کجاست؟ مثلاً آیا اقدام متناظر در این زمینه سیاست صبر راهبردی را نفی میکند یا خیر؟
بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از اینکه به پاسخ مستقیم سئوال شما ورود کنم، یک مقدمه تئوریک را خدمتتان عرض میکنم تا مبتنی بر آن بتوانیم بحث را پیش ببریم.
ببینید، ما دو تا واقعه داشتیم: یکی شهادت سید رضی موسوی توسط رژیم صهیونیستی در دمشق و یکی جنایت تروریستی در کرمان. یکی در بیرون از مرزهای جمهوری اسلامی ایران به وقوع پیوست و یکی در خاک جمهوری اسلامی ایران. برای مورد اول ما شاهد این نبودیم که مقامات عالی واکنش نشان بدهند، از این منظر که تعابیری چون پاسخ سخت یا سرکوب عوامل را شاهد باشیم. اما در باره جنایتی که روز چهارشنبه اتفاق افتاد، رهبر معظم انقلاب پیامی صادر فرمودند و از آن بهعنوان «پاسخ سخت» و اینکه کسانی که مرتکب این جنایت شدند و مغزهای فاسدی که این جنایت را هدایت کردند مورد آماج سرکوب واقع خواهند شد.
تعابیر، تعابیر بسیار غلیظ و کوبندهای است و معنای خاص خودش را دارد. چرا این پیام را در مورد شهید موسوی شاهد نبودیم؟ یک علتش به تمایزی برمیگردد که بین سیاست صبر راهبردی با سیاست امنیت ملی وجود دارد. به نظرم این نکتهای است که باید به آن خیلی توجه شود. یکی اتفاقی که در بیرون مرز افتاده و یکی اتفاقی که در قلمرو سرزمینی کشور جمهوری اسلامی ایران رخ داده. این به نظر من یک تمایزی را نشان میدهد که اگر به آن دقت کنیم، هم معنای درست صبر استراتژیک را میفهمیم و متوجه آن میشویم، هم معنای درست سیاست امنیت ملی را. و بدون اینکه دو مقوله با هم خلط بشود، میتواند از آفاتی که ممکن است مبتلابه صبر استراتژیک بشود، که احساس میشود شده و شاید در ادامه بحث بتوان بیشتر به آن پرداخت و یکیاش مسئله انفعال است، از دامن صبر راهبردی زدوده شود
تمایز این دو مسئله، یعنی صبر راهبردی و آنچه که به مثابه سیاست امنیت ملی ایران تلقی میشود، کجاست؟
تمایز اینجاست که صبر راهبردی، راهبرد کلان محور مقاومت است. خلطی که در اینجا صورت میگیرد این است که این راهبرد کلان محور مقاومت که در ادبیات ترمینولوژی علوم استراتژیک اصطلاحاً به آن Grand strategy یا استراتژی بزرگ گفته میشود، با سیاست امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران یا راهبرد کلان امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران خلط بشود. قطعاً جمهوری اسلامی ایران بخش اصلی محور مقاومت است و بین امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران با محور مقاومت یک رابطه دیالکتیک دو طرفهای وجود دارد. اما این به این معنا نیست که راهبرد صبر استراتژیک همان راهبرد امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران است. اینجا نیاز به یک توضیحی دارد.
توضیح هم این است که کشورها در عرصه بینالملل برای حفظ امنیت ملی خودشان از دو رویکرد کلی استفاده میکنند. رویکرد اول که در دوره جنگ سرد خیلی برجسته بود، راهبرد یا در واقع رویکرد موازنه قواست. ما دو بلوک غرب و شرق داشتیم به رهبری امریکا و اتحاد جماهیر شوروی. این دو بلوک و کشور چون از نظر نظامی همپای هم بودند، مثل یک مبارزه بوکس میماند که در رده سنگین وزن دارد برگزار میشود. دو بوکسور سنگین وزن بودند که دائماً با هم بر اساس موازنه قوا سعی میکردند امنیت ملی خودشان و رابطه بین خودشان را تعریف بکنند. مثلاً اگر اتحاد جماهیر شوروی نگاه میکرد امریکا پنج هزار فروند جنگنده بمبافکن یا جنگنده شکاری دارد، او هم حداقل باید همین میزان را میداشت. یا مثلاً اگر او n تعداد تانک دارد، این نباید کمتر از او میداشت. او اگر فلان تعداد پایگاه نظامی میداشت، این کشور هم باید حداقل موازنه را با او حفظ میکرد. این موازنه قواست.
معمولاً کشورهایی که در رده هم هستند، وقتی میخواهند تعامل با هم ایجاد بکنند، چه بهعنوان رقیب هم تعریف بشوند، چه همکار هم و چه خصم هم، معمولاً از رویکرد موازنه قوا استفاده میکنند. برای چی؟ تا یک بنبست استراتژیکی ایجاد بشود که مانع از این بشود که بینشان جنگ به وقوع بپیوندد، چون او میداند که قدرت کشور رقیب هم با او برابر است و اگر بخواهند با هم درگیر بشوند، عملاً چیزی از آنها باقی نمیماند.
رویکرد بعدی رویکردی هست که دو قدرت یا دو دولت یا دو کشور میخواهند با هم تعامل داشته و نظم و رابطهای بین خودشان شکل بدهند، اما در یک رده قرار ندارند. یکیاش بوکسور میان وزن است و یکیاش سبک وزن. در اینجا وقتی میخواهد این رابطه برقرار شود، طبیعی است که بوکسور سبک وزن دیگر نمیتواند از رویکرد موازنه قوا استفاده کند، چون اصلاً نمیتواند وارد رقابت استراتژیک در موازنه قوا بشود. اینجا باید از رویکرد دوم استفاده بکند که در ادبیات روابط بینالملل و ترمینولوژی علوم راهبردی از آن به «بازدارندگی» تعبیر میشود. یعنی شما باید بازدارندگی ایجاد کنید بین خودت با قدرتی که با تو در یک رده نیست، از تو بالاتر است.
حالا باز در شرایطی یک کشور در مقام یک بوکسور سبک وزن است، اما پشتوانهای به نام یک بوکسور سنگین وزن هم دارد. یعنی چی؟ یعنی کشورها یا در وضعیت وابستگی هستند، یعنی به یک بلوکی، یک اردوگاهی در نظم بینالملل تعلق دارند یا تنها هستند. اصطلاحاً میگوییم مستقل هستند. مثل جنبش عدم تعهد که کشورهای عضو آن این ادعا را داشتند، اگر چه در واقعیت این طور نیست. همه کشورهایی که وابسته هستند، باز در یک رتبه نیستند. وابستگی از یک طیفبندی برخوردار است، یک تلورانسی دارد، ولی کلاً کشورهای Client State یا دولتهای وابسته معمولاً چون پشتوانه دارند، بخش عمدهای از قدرت خود را مدیون قدرتهایی هستند که حمایت میکنند.
مثلاً شاه ایران چون پشتوانهاش امریکا بود، سعی میکرد بازدارندگی ایجاد کند. چون شاه که نمیتوانست با شوروی موازنه قوا برقرار کند، اصلاً توانایی این کار را نداشت. نه پهناوری سرزمین ایران به پهناوری روسیه بود، نه جمعیتش به اندازه روسیه بود، نه ثروتش مثل آنها بود و نه اصلاً از نظر سطح تکنولوژی و فناوری در آن رده بودیم که در قالب موازنه قوا قرار بگیریم. ما باید در معادله بازدارندگی قرار میگرفتیم. در این معادله هم قرار بود امریکا بهعنوان پشتوانه قرار بگیرد که خب تقریباً همین هم بود. نیروی هوایی شاه را تأمین میکردند. حتی به او F۱۴ دادند. نیروی دریایی را گذاشتند که ژاندارم منطقه بشود. نیروی زمینیاش را تجهیز کردند.
اما کشوری که میخواهد مستقل باشد باید رویکرد دیگری اتخاذ کند. اصطلاحاً به آن میگویند «help self»، یعنی خودیاری. خودش باید مستقل و روی پای خودش باشد و حوائج خودش را خودش برآورده کند. حالا اینجا باید از کدام رویکرد استفاده کند؟ قطعاً باید از رویکرد بازدارندگی استفاده کند. نمیتواند در معادله موازنه قوا قرار بگیرد، چون اصلاً قدرت اقتصادی و نظامیاش این اجازه را به او نمیدهد.
مسئلهای که در اینجا مطرح میشود این است که کشورها در نظم بینالملل به هر حال یا super power هستند، یعنی ابرقدرتند. مثلاً در دوران جنگ سرد ما دو تا بلوک داشتیم، دو تا ابرقدرت داشتیم. پس از طی این دوره و فروپاشی شوروی تکقطبی شد و امریکا تنها ابرقدرت شد. الان شاهد ظهور ابرقدرتهای جدید هستیم: چین، روسیه. اروپا هم چنین ادعایی دارد، ولی اروپا تا الان مستقل نبوده. یا power state هستند، یعنی دولتهای قدرتمندی هستند. اینها عموماً قدرتهای منطقهای هستند. یا Client State یعنی دولتهای وابستهاند. در سیاست داخلی و خارجی استقلال رأی ندارند. عموماً سیاست به آنها دیکته میشود. مثل دولت پهلوی دوم.
جمهوری اسلامی ایران چون بر اساس یک انقلاب اسلامیای زاده شده که شعار اصلی آن «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» و نفی هر دو بلوک است، مسئله استقلال در نظم بینالملل را راهبرد خود قرار داد. به تعبیر شهید سید مرتضی آوینی انقلاب اسلامی اصلاً برای این برپا شد که ما میخواستیم اعلام بکنیم شهروندان مطیعی برای دهکده جهانی نیستیم. این بسیار مهم است. هرچند این روزها مسئله مذکور بسیار کمرنگ شده. بعضاً دولتهایی در جمهوری اسلامی بر سر کار میآیند که ادبیاتشان گدایی این است که در نظم بینالملل به ما هم یک نقشی بدهید. در حالی که اصل انقلاب اسلامی این نبود. انقلاب اسلامی در حقیقت یک اعتراض و شورشی بود بر علیه نظم ناعادلانه جهانی و میخواست بگوید من شهروند مطیع دهکده جهانی نیستم. انقلابی که شعارش این است و بر اساس آن نظام سیاسیای شکل میگیرد که شعار سردر وزارت خارجهاش نه شرقی، نه غربی است، پس نمیتواند به super power وابسته باشد، چون شعار مبناییاش استقلال است. بنابراین باید در رویکرد help self یعنی خودیاری قرار بگیرد. و چون نمیتواند وارد موازنه قوا هم بشود، باید به سمت بازدارندگی برود.
ارکان اصلی این بازدارندگی چیست و از چه مختصاتی تشکیل میشود؟ ضمن اینکه کیفیت عملیاتیشدن آن در سیاست امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران را هم ذکر بفرمائید.
ما در بازدارندگی چهار رکن داریم. یعنی باید چهار پایه را داشته باشیم تا بتوانیم بگوییم به بازدارندگی رسیدهایم. این چهار رکن عبارتند از معادله دفاع، تهاجم، سازش و همکاری. دو رکن اول، دفاع و تهاجم، ستون یا تشکیلدهنده اصلی امنیت ملی هر کشوری است. یعنی تعریف الگوی دفاع و تهاجم دفاع امنیت ملی شما را میسازد.
دو پایه بعدی یعنی سازش و همکاری برسازنده سیاست خارجی و دیپلماسی شماست. نظام سیاسیای که بر اساس انقلاب اسلامی شکل گرفته، هر دو معادله را نیاز دارد و باید داشته باشد. یعنی هم معادله امنیت ملی را باید داشته باشد و هم معادله سیاست خارجی. هم باید دفاع ملیاش تعریف شده باشد، هم باید دیپلماسیاش تعریف شده باشد.
دو ستون اول، یعنی دفاع و تهاجم میدان شما را تعریف میکند و دو ستون دوم دیپلماسی شما را و این دو با هم رابطه دیالکتیکی دارند. برخلاف آن فایل صوتیای که بعد از شهادت حاج قاسم در جامعه التهاب ایجاد کرد و آن آقایی که در آن فایل صوتی بنا بر تعارض بین میدان و دیپلماسی گذاشته بود، مبنا بر این است که میدان از اساس پشتوانه دیپلماسی است و دیپلماسی بدون میدان حرفی برای گفتن ندارد. کما اینکه میدان هم به دیپلماسی نیاز دارد. از این جهت که دستاوردهایی که شما در میدان به دست میآورید را باید پشت میز مذاکره تبدیل به امتیاز سیاسی کنید. این وظیفه دیپلماسی و اصلاً تعریف دیپلماسی است. دیپلماسی یعنی اینکه دستاوردهایی که شما در میدان در معادله دفاع ـ تهاجم کسب میکنید، باید به پشت میز مذاکره بیاورید و آن را تبدیل به امتیاز سیاسی کنید؛ کاری که وزارت امور خارجه امریکا میکند. یعنی تعامل دیالکتیکیای که بین پنتاگون و وزارت خارجه امریکاست. لذا پنتاگون عملاً سلطه امریکا را در دنیا به لحاظ قدرت نظامی تثبیت میکند و وزارت امور خارجه امریکا بر اساس این میدان امتیازگیری سیاسی میکند.
ارکان مختلف راهبرد بازدارندگی در طول تاریخ پس از انقلاب به چه نحوی بوده و مثلا مصادیقی مثل جنگ تحمیلی و تحولاتی از این دست چه تاثیری در تمرکز ایران بر هرکدام از ابعاد این راهبرد داشته است؟
حالا ما تا سال ۱۳۶۸ که حضرت امام رهبری جمهوری اسلامی ایران را بر عهده داشتند، درگیر جنگی بودیم که عملاً پنج شش استان ما گرفتار بودند. بخش عمدهای از مردم ما آواره بودند و مسئله اول کشور، جنگ و دفاع بود. یعنی همان مسئله دو ستون اول: دفاع و تهاجم. پس امنیت ملی ما در اولویت بود. اما جمهوری اسلامی ایران در کنار آن از مسائل امت اسلامی و مشکلات جهان اسلام فارغ نبود. مضاف بر اینکه اصلاً ماهیت انقلاب اسلامی ماهیتی نیست که درون مرزها محدود بماند. انقلاب اسلامی چون بالذات یک پیام انسانی و فطری دارد، باید به بیرون از مرزها برود، یارگیری بکند و برای خودش تولید قدرت نرم و نیمه سخت بکند. خب این اتفاق بعد از اشغال لبنان در سال ۱۳۶۱ افتاد و انقلاب اسلامی در ابتدا اعزام قوای محمدرسولالله(ص) به فرماندهی حاج احمد متوسلیان را داشت، اما این مبدأ شکلگیری مقاومت در لبنان شد.
ما در آن مقطع هنوز چیزی بهعنوان محور مقاومت نداشتیم، یعنی زمانی که حضرت امام به رحمت خدا رفتند ما هنوز فقط یک حزبالله لبنان داشتیم که الان هم میگوییم حزبالله لبنان، آن موقع هم میگفتیم حزبالله لبنان، ولی آن کجا و این کجا؟ اصلاً قابل قیاس نیستند. حزبالله در آن زمان یک گروه کوچک بسیار محدود چریکی بود که حتی در داخل خود لبنان هم در معادلات محاسبه نمیشد، چه رسد به اینکه اسرائیلیها بخواهند آن را محاسبه کنند. البته اثرگذار بود، یعنی وقتی در سال ۱۹۸۲ صهیونیستها لبنان را گرفتند، توانست در ظرف سه سال کاری کند که اسرائیلیها که تا بیروت آمده و آن را گرفته بودند، بیایند و فقط یک کمربند سی کیلومتری از جنوب لبنان را نگه دارند، چون احساس میکردند دیگر نمیتوانند لبنان را نگه دارند. این هم به خاطر عملیاتهای استشهادیای بود که اولین آن عملیات شهید احمد قصیر بود که مقر اسرائیل در شهر صور را نابود کرد.
محور مقاومت و پیام امام خمینی (ره) در سال ۶۷ هم از دوران پس از جنگ بهطور جدی پیگیری شد و هستههای مختلف آن در لبنان و عراق و فلسطین تشکیل شدند.
بله، حضرت امام در انتهای عمر خودشان در سال ۶۷ در سالگرد کشتار حجاج پیامی داشتند. یک راهبرد کلانی را مطرح کردند که در واقع نسخه اولیه چیزی است که امروز به آن میگوییم «محور مقاومت». حضرت امام در آنجا مطرح کردند که سیاست قطعی جمهوری اسلامی محو اسرائیل از روی زمین است. اما این نیاز به توضیح دارد. امام در آنجا بیاناتی دارند که مضمون بیانات دلالت بر این دارد که منظور امام این نیست که جمهوری اسلامی به تنهایی باید اسرائیل را نابود کند. حضرت امام در آنجا میفرمایند که تکلیف همه کشورهای مسلمان است که در این امر مشارکت داشته باشند. لذا یک ایدهای را مطرح میکند که سنگ بنای محور مقاومت است. میفرمایند که راهبرد اصلی این مسئله ایجاد هستههای مقاومت حزبالله در سراسر جهان است.
همان طور که گفتم آن موقع ما فقط یک حزبالله لبنان داشتیم. رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای حفظهالله وقتی در مقام رهبری قرار گرفتند، با چنین شرایطی رهبری خودشان را آغاز کردند. در زمان جنگ هم ایشان رابط حضرت امام با حزبالله بود. حزبالله آمدند با ایشان بیعت کنند و از ایشان خواستند که مثل زمان حضرت امام یک نمایندهای برایشان انتخاب شود، حضرت آقا فرمودند که نه، آن موقع خودم نماینده بودم، الان هم خودم نماینده هستم. حزبالله پروژه خودم است و واسطه نمیخواهم. هر موقع خواستید وقت خالی میکنم و حتماً امورات شما را پیگیری میکنم. بعد از آن هم تغییر ساختار در سپاه پاسداران را داشتیم که با ترکیب قرارگاه رمضان و واحد متروک نهضتهای آزادیبخش سپاه و ادغام یکی دو واحد دیگر نیروی قدس سپاه پاسداران را تشکیل داد. در ابتدا هم سردار وحیدی فرماندهاش بودند تا سال ۷۶ که حاج قاسم سلیمانی جایگزین شد. اما هر چه جلوتر رفتیم، این هستههای مقاومت توسعه پیدا کرد. ابتدا حزبالله لبنان بود که در کمتر از ده سال قبل در سال ۹۶ در یک جنگ شانزده روزه وارد شد و اسرائیل را عملاً شکست داد. اسرائیل نتوانست بر حزبالله لبنان غلبه کند.
در همان دهه ۱۳۷۰ اولین ارتباطات با حماس و جهاد اسلامی شکل گرفت و عملاً هستههای مقاومت فلسطین هم آمدند و ملحق شدند.
وارد دهه ۱۳۸۰ میشویم. اشغال عراق و افغانستان را داریم و بعد هم مقاومت در عراق شکل میگیرد. هستههای مقاومت در عراق، حشدالشعبی و دیگران هم پدید میآید. بعد بحران سوریه را داریم که به تبع آن مقاومت در سوریه هم شکل میگیرد و بعد وقتی وارد دهه ۹۰ میشویم، از سال ۹۲ به بعد جنگ یمن را داریم که هستههای مقاومت در یمن، جنبش انصارالله یمن شکل میگیرد. سال ۹۲ جنگ یمن شروع میشود و مقاومت یمن در قالب جنبش انصارالله شکل میگیرد و به یکباره میبینیم که آن هستههای مقاومتی که حضرت امام میفرمودند به صورت نسبی پدید آمدند. اتصال اینها میشود «محور مقاومت». راهبرد کلان صبر استراتژیک در اینجا مطرح میشود. چون این محور طرح کلانش در گام اول نابود کردن سلطه امریکا بر منطقه غرب آسیاست و در گام دوم رکن این سلطه رژیم صهیونیستی است. این دو هدف را میخواهد پیگیری کند. هر دو هدف اهداف بسیار بزرگی است و پیگیری این اهداف مستلزم ضرباتی خواهد بود که از جانب نظام سلطه به ما وارد خواهد شد. این در واقع اعمال واکنشهای هیجانی، احساسی و زودگذر میتواند در آن نقشه راه کلان و بلندمدت خلل ایجاد کند.
با این پیشزمینه برسیم به حادثه اخیر کرمان و شهادت سید رضی موسوی. به نظر شما در چنین مختصاتی، نگاه جمهوری اسلامی نسبت به پاسخ درخور علیه عاملان این حادثه باید به چه نحوی باشد؟ آیا دریافت ضربه و عدم پاسخ به آن، در حکم ارسال پیام انفعال عمل نخواهد کرد؟ آیا به دشمن در چنین شرایطی این احساس منتقل نمیشود که ضربات من با پاسخی همراه نخواهد شد، پس ادامه بدهم؟
این سئوال، سئوال درستی است. حتماً میتواند این آفت را داشته باشد، اما اگر مرزبندی داشته باشیم، خیر. آن مرزبندی چیست؟ اولاً اینکه ضربه چیست و در چه سطحی است؟ یعنی آیا هر حمله و هر ضربهای را باید پاسخ داد؟ این سئوال مهمی است. اما در اینجا باید یک مرزبندی داشته باشیم. سیاست صبر راهبردی برای محور مقاومت است، برای امنیت ملی جمهوری اسلامی نیست. چرا؟ چون همان طور که گفتم بحث دفاع ـ تهاجم و بحث معادله امنیت ملی بر اساس بازدارندگی در قلمرو سرزمینی قابل توجیه نیست. چون عملاً اگر شما برای امنیت ملی کشور حد یقف تعریف نکنی و اجازه بدهی که دشمن هر زمان که خواست به شما ضربه بزند، دیگر عملاً امنیت ملیای وجود نخواهد داشت.
و به نظرم ظرافت تمایز موضعگیری رهبر معظم انقلاب در باره حادثه کرمان و عدم چنین موضعگیریای در باره شهادت سردار سید رضی موسوی به این موضوع برمیگردد. حادثه کرمان در داخل خاک ما اتفاق افتاد و امنیت ملی ما را مخدوش کرد، اما شهادت سردار موسوی در سوریه و در بیرون از مرزهای کشور اتفاق افتاده و در چهارچوب محور مقاومت بوده. البته این به این معنا نیست که ما نباید انتقام خون سردار سید رضی موسوی را بگیریم. مسئله تمایز بین آن ضربه با این ضربه از بعد داخلی و خارجی، مسئله محور مقاومت و امنیت ملی است و به خاطر همین در کیفیت پاسخگویی تمایز ایجاد میکند.
اینجا سیاست امنیت ملی ایران خدشهدار شده، ولی آنجا در واقع امنیت محور مقاومت خدشهدار شده. سیاست صبر راهبردی ناظر به محور مقاومت است. سیاست صبر راهبردی در باره امنیت ملی معنا ندارد. چون اگر حوزه سرزمینی شما آماج تهاجم دشمن قرار بگیرد و شما این خلط معنا را بکنید که سیاست صبر راهبردی محور مقاومت را هم اینجا اعمال بکنی، عملاً درهای کشور را بر روی ناامنی و آماج حملات دشمن باز کردهای. و چون حد یقفی هم برایش وجود ندارد، عملاً دیگر نمیشود جلویش را گرفت.
همچنین جنس ضربهای که ما در شهادت سید رضی در سوریه خوردیم از نوع نظامی بوده اما جنس عملیاتی که در کرمان اتفاق میافتد از نوع تروریستی و امنیتی است. پس جنس اقدامات متفاوت است و مشخصا باید عرصه اقدام متقابل نیز متفاوت باشد( سوریه ـ ایران؛ محور مقاومت ـ قلمرو سرزمینی ما) لذا ما باید در کنار معادله صبر استراتژیکی که در محور مقاومت با دشمن ایجاد کردیم، باید در کنار این معادله صبر استراتژیک با دشمن یک معادله امنیتی از جنس بازدارندگی بین خودت و رژیم صهیونیستی برقرار کنی که هر ضربه امنیتی که به شما وارد میشود، دشمن شما پاسخ قاطع امنیتی دریافت کند.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا پاسخ ما در این معادله، ورود ما به جنگ را منجر نخواهد شد؟ با توجه به اینکه ورود ما به جنگ اساسا همان چیزی است که رژیم صهیونیستی به دنبال آن خواهد بود.
برخلاف تصور خیلی از عزیزان که تصورشان این است که اگر ما پاسخ بدهیم، وارد جنگ خواهیم شد و این چیزی است که رژیم صهیونیستی میخواهد، در این چارچوب موضوعیت ندارد؛ چون دو عرصه کاملاً جدا از هم است: عرصه نبرد یا پیکار یا کارزار نظامی و عرصه کارزار امنیتی است. رژیم در کنار کارزار نظامی که با محور مقاومت الان در فلسطین، لبنان، با انصارالله در یمن، در عراق دارد، همه محور مقاومت الان در این کارزار علیه رژیم صهیونیستی در فلسطین دارند همکاری میکنند. در کنار این عرصه یک عرصه امنیتی هم مختص با جمهوری اسلامی ایران شروع کرده. یعنی یک کارزار با محور مقاومت است. در کنار این آمده یک کارزار امنیتی علیه امنیت ملی جمهوری اسلامی آغاز کرده. اگر اینها را با هم خلط بکنیم، امنیت ملیمان مخدوش میشود. ما باید در کنار آن کارزار نظامی در کارزار امنیتی پاسخ مقتضی را بهموقع به دشمن بدهیم. برای اینکه اگر ندهیم، امنیت ملیمان مخدوش میشود.
صهیونیستها یک تعبیری دارند به عبری که میگویند: «زیرا خاشائیت»، یعنی «عرصه پنهان». از زمانی که مئیر داگان راهبرد پنج ضلعی خودش را علیه جمهوری اسلامی ایران شروع کرد، صهیونیستها تا الان نزدیک شش راهبرد علیه ایران تعریف کردهاند. راهبرد اول راهبرد پنج ضلعی مئیر داگان بود. این راهبرد تقریباً از سال ۲۰۰۴ تا سال ۲۰۰۹ پیاده شد. راهبرد دوم راهبرد دانیل بود که از ۲۰۰۹ تا تقریباً ۲۰۱۳ اجرا و بحث ترورهای هستهای در این چارچوب تعریف شده بود. در کنار این، راهبرد دیگر اتفاق افتاد به نام «کارزار میان جنگها». این راهبرد تقریباً از سال ۲۰۰۸ شروع شد و تا ۲۰۱۷ ادامه داشت.
در سال ۲۱۰۷ وقتی نفتالی بنت وزیر آموزش و بعد وزیر جنگ شد، یک راهبرد جدیدتری اتخاذ کرد به نام «راهبرد نبرد با اختاپوس». این راهبرد ضد امنیت ملی ما بود. چرا؟ چون بنت گفت، اشتباهی که ما تا الان میکردیم، با بازوهای جمهوری اسلامی درگیر بودیم ـ آنها به جمهوری اسلامی میگویند اختاپوس و در اینجا منظور از بازو، محور مقاومت است ـ میگوید اشتباه ما این بود که ما خودمان را با محور مقاومت و با حماس درگیر کردیم. این اشتباه است. ما باید به سراغ خود اختاپوس برویم، سراغ خود تهران. لذا میبینید که از سال ۲۰۱۷، ۲۰۱۸ به بعد اقدامات رژیم در داخل خاک ایران شدت میگیرد. اول سرقت اسناد هستهای را داریم، بعد بخشی از ترورها و هکهای گسترده. بعد هم در تابستان سال ۹۹ اتفاقات خیلی عجیب و غریبی افتاد. قبلش ترور حاج قاسم را داریم. بعد هم ترور فخریزاده را داریم. در این بازه زمانی سه چهار ساله فشار زیادی بر ما وارد شد.
بنابراین آنها میگویند جنگ اصلی ما و ایران کجاست؟ «زیرا خاشائیت»؛ عرصه پنهان، یعنی جنگ سایهها. ما باید جنگ را به سایهها ببریم؛ این چیزی است که خودشان تعبیر میکنند. یعنی جنگ اطلاعاتی و امنیتی. عرصه این جنگ عرصه نظامی نیست. جنس آن ترور است، خرابکاری است، آدمربایی است؛ آدمرباییها که بعضاً اتفاق افتاد و خبرش هم بود. شما اگر به موازات کارزار نظامی محور مقاومت با رژیم صهیونیستی وارد عرصه جنگ سایهها نشوی و به این رژیم پاسخ ندهی، عملاً باعث میشوی که او امنیت ملی تو را مخدوش بکند. مثل اتفاقی که دیروز در کرمان افتاد. یعنی منظورم این است که ما باید به موازات هم، دو تا کارزار را با رژیم همزمان با هم پیش ببریم. ما یک کارزار منطقهای با رژیم داریم که به آن محور مقاومت میگوییم و یک کارزار دو نفره داریم. این کارزار دو نفره دیگر به محور مقاومت چندان مرتبط نیست. از چه جهت؟ چون او میگوید من مستقیم با تو طرف هستم. او ما را طرف حساب مستقیم خودش قرار داده است.
نکتهی دیگری که در اینجا باید به آن اشاره شود این است که پیرامون همین مسائل و نسبت به پاسخ سختی که قرار است از سوی جمهوری اسلامی ایران صورت گیرد، تبیین خوبی صورت نگرفت و عملا مواضع برخی از مسئولان نظامی نتوانست مرحمی بر داغ مردم شود. به عبارت دیگر نسبت به راهبردی که جمهوری اسلامی در این خصوص اتخاذ کرده، اقناع افکار عمومی صورت نگرفت و مردم به نوعی ناامید شدند. این مسئله را چطور تحلیل میکنید؟
اولاً ما نیاز به یک جهاد تبیین در این مسئله داریم. حالا این مشکل بزرگی که داریم، سالهاست با آن دست به گریبان هستیم و الان بیشتر از هر زمان دیگری خود را نشان داده است. در جلسهای که دیروز در خدمت عدهای از این عزیزان بودیم، خدمت ایشان عرض کردم که سردار عزیز! الان مشکلی که ما داریم این است که هیچ تبیینی در این جبهه صورت نمیگیرد. الان افکار عمومی یک مطالبهای دارند که مطالبه به حقی است. به هر جهت قلب افکار عمومی جریحهدار شده، احساس میکند که تحقیر شده، احساس میکند که دشمن یک ضربهای زده که باعث شادی آنها و شکستن قلوب ما شده است.
پس بهحق یک مطالبهای دارد. اما عزیزان وقتی میخواهند تصمیم بگیرند، نباید احساسی و هیجانی تصمیم بگیرند و نباید مفتون افکار عمومی بشوند. باید افکار عمومی را اقناع کنند. البته افکار عمومی هیجانزده را نمیشود اقناع کرد. چون به هر حال هیجان غلبه دارد، و این نیاز به تبیین دارد. از جمله آفاتی که صبر راهبردی دارد این است که بهراحتی میتواند مستمسک مالهکشی کمکاریها، کوتاهیها، قصورها و انفعالها باشد. یعنی این را هم باید مد نظر قرار بدهیم که هر ضربهای در محور مقاومت به این معنا نیست که صبر استراتژیک است و بایستیم نگاه بکنیم. مثل شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی. شهادت حاج قاسم در قلمرو سرزمینی ما نبود، ولی بزرگترین ژنرال تاریخ معاصر ایران را که دعوت رسمی به کشور عراق شده بود به شهادت رساندند و رئیس جمهور ملعون امریکا سینه سپر کرد و با گستاخی تمام گفت من دستور دادم. این قطعاً نمیتوانست بیپاسخ باشد. این خطای استراتژیک است اگر بخواهیم این تلقی را داشته باشیم که چون در محور مقاومت اتفاق افتاده، بگوییم صبر استراتژیک میکنیم.
بنابراین صبر راهبردی، چون باید با ظرافت با آن برخورد کرد، بهراحتی میتواند مستمسکی برای پوشش انفعالها، خطاها، کمکاریها و کوتاهی قرار بگیرد .
ما یک عرصه میدان داریم و یک عرصه ادراک از میدان. میدان با تمام کم و کاستیها دارد کارش را بهخوبی جلو میبرد. ولی الان آسیب اصلی در ادراک از میدان است. ادراک افکار عمومی ما این است که به خاطر عدم رعایت همان ظرافتها در مسئله صبر راهبردی الان به اینجا رسیده که تهدیدها توخالی است. ضمن اینکه در تهدیدها هم بعضاً حدود و ثغور رعایت نمیشود. مثلاً وزیر امور خارجه میآید تهدید نظامی میکند. خب تهدید نظامی را که آقای امیرعبداللهیان نباید انجام بدهد. ایشان مقام دیپلماتیک است، باید مواضع قاطع سیاسی بگیرند. آن تهدیدی که ایشان برمیگردد میگوید شمارش معکوس آغاز شده یا مسائلی از این قبیل را نظامیان باید بگیرند.
وقتی این خلط صورت میگیرد، آن مسئله ادراک تهدید توخالی تشدید میشود و این باعث انفعال، سرخوردگی و ناراحتی بیشتر افکار عمومی میشود و باعث تضعیف میدان هم میشود؟
باعث تضعیف میدان هم میشود و اثرش را روی این عرصه هم میگذارد. آسیب دیگری هم این وسط اتفاق میافتد و آن هم اینکه ما برای دشمن محاسبهپذیر میشویم. مشتمان پیش دشمن باز میشود. هیچ تهدیدی برای امنیت کشور بالاتر از این نیست که دشمن احساس بکند کلاه ما پشم ندارد یا به قول خودمان دندانهای ما را شمردهاند. شما باید رفتارت به نحوی باشد که دشمن نتواند محاسبه کند. یعنی ما از نظر دشمن محاسبهناپذیر باشیم. وقتی محاسبهپذیر باشیم، وقتی دائم تهدید بکنیم و تهدیدی اتفاق نیفتد، محاسبهپذیر میشویم.
این محاسبهپذیری دو شکل دارد. یکی در قامت رویکردهای غلطی که بعضاً دولتهای قبلی داشتند و آن انفعال، خودش را در اینجا نشان میدهد. ترورهای هستهای اتفاق افتاد. آن موقع بحث این بود که اگر جواب بدهیم، چه میشود، چه نمیشود. بعد بحث مذاکرات شد. گفتیم اگر الان جواب بدهیم، مذاکرات به هم میخورد. بعد وارد برجام شدیم. گفتیم اگر جواب بدهیم، برجام مخدوش میشود. بعد گفتیم اگر جواب بدهیم، پسابرجام، یعنی توازن به هم میخورد. حتی اگر یادتان باشد، رئیس دولت وقت گفت اینها روی موشکهایشان شعارهایی مینویسند که مذاکرات ما را به هم بزنند. یعنی چه تلقی سخیفی از امنیت ملی وجود دارد که کوچکترین اقدام در مسیر بازدارندگیِ بازنمایی قدرت شما را مخدوشکننده برجامی میداند که در اصل برای این بود که امنیت برای این مملکت رقم زده و آورده اقتصادی و امنیتی داشته باشد. برجام خودش موضوعیت نداشت، طریقیت داشت. اما آقایان برجام را تبدیل به موضوعیت کردند و این خودش باعث مخدوش شدن امنیت ملی شد.
گرهزدن امنیت ملی به دیپلماسی و سیاست خارجی نه تنها خلاف راهبردهای کلان نظام و توصیهها و خطوط قرمز رهبری است، بلکه مخدوش کننده این امنیت هم خواهد بود.
بله. دولت قبلی هیچ اعتقادی به این حرفها نداشت. دیدید که بعد از کاری که ترامپ با برجام کرد، اینها باز هم داشتند التماس میکردند.
بزرگترین خطر این است که شما امنیت ملیات را خرج دیپلماسیات بکنی. دیپلماسیای که قرار است امنیت ملیات را تضمین بکند. اما اگر قرار است امنیت ملیات را خرج دیپلماسیای بکنی که تهاش میشود برجام نافرجام. خب اینکه دیگر در حقیقت بر باد دادن امنیت ملی است. و دیدید که تقریباً هیچ یک از خط قرمزهایی که رهبری در آن دوره تعریف کردند، رعایت نشد. آقایان یا میگفتند نمیتوانیم که بر اثر انفعال میگفتند یا اصلاً تعهدی نداشتند که آن را انجام بدهند.
در این باره میتوان به عدم توازن بین میدان و دیپلماسی اشاره کرد. به عنوان سوال آخر این مسئله را چطور تحلیل میکنید؟
بله. میدان ما دست یک سرداری بود به نام حاج قاسم سلیمانی که عمرش را در این راه گذاشت. حاج قاسم زمانی که نیروی قدس را تحویل گرفت، نهایت توانمندی منطقهای نیروی قدس یک حزبالله لبنان بود و ما تازه با حماس و جهاد و… مرتبط شده بودیم. زمانی که ایشان نیروی قدس را تحویل گرفت، محور مقاومتی در کار نبود. شهید عماد مغنیه در زمان مئیر داگان و به دستور او ترور شد. مئیر داگان دشمن شماره یک حاج عماد بود، ولی یک تعبیر بسیار زیبایی راجع به حاج عماد دارد که اگر آن را در چهارچوب عملکرد حاج قاسم بیاوریم، حاج قاسم هم مصداق اتَم آن است. مئیر داگان میگوید: «عماد کسی بود که حزبالله لبنان را از یک گروه کوچک چریکی به تهدید استراتژیک اسرائیل تبدیل کرد». این یکی از بهترین تعریفهایی است که من راجع به شهید عماد مغنیه شنیدهام.
همین تعبیر را بر همین سیاق میتوانیم راجع به حاج قاسم داشته باشیم. حاج قاسم کسی بود که نیروی قدس سپاه پاسداران را به محور مقاومت و تهدید استراتژیک نظام سلطه در غرب آسیا تبدیل کرد. این بهترین تعبیری است که میتوان راجع به حاج قاسم داشت.
اما آیا در عرصه دیپلماسی هم همین اتفاق افتاده؟ قطعاً نه. یک دلیلش این است که متأسفانه عرصه دیپلماسی کشور ما با انقلاب اسلامی فاصله گفتمانی دارد. یعنی دستگاه و کارگزاران دیپلماسی ما هم از حیث ذهنی، هم از حیث گفتمانی، هم از حیث نظام معنایی و هم از حیث ساختاری اصلاً در تراز انقلاب اسلامی نیستند. حاج قاسم سپاه قدس را در تراز انقلاب اسلامی ارتقا داد و محور مقاومت را در تراز انقلاب اسلامی از هستههای مقاومت تبدیل کرد به محور مقاومت. اما دستگاه دیپلماسی ما در چهل سال گذشته در این تراز رشد نکرده. اینکه چرا رشد نکرده، نیاز به یک آسیبشناسی جدی دارد. و چون این رشد اتفاق نیفتاده، مثل این میماند که سپاه قدس و محور مقاومت در یک سطح، و دستگاه دیپلماسی در سطح دیگری قرار دارد. لذا ما بین میدان و دیپلماسی شاهد عدم توازن هستیم. این عدم توازن از چشم رئیس دیپلماسی در دولت قبل به تضاد بین میدان و دیپلماسی تعبیر میشود. در صورتی که فهم او فهم غلطی است. او نمیفهمد که این تضاد نیست، این عدم همترازی است.
و این همترازی به حاج قاسم و سپاه قدس و محور مقاومت برنمیگردد. این عدم همترازی به دستگاه دیپلماسی و کارگزارانی مثل او و ذهنیتهایی مثل ذهنیت او برمیگردد. مشکل اصلی اینجاست. اینجاست که باید درست تبیین شود. متأسفانه من تا الان ندیدم که درست آسیبشناسی و مسئله تبیین شود. اگر این آسیبشناسی صورت بگیرد و بر اساس این آسیبشناسی به یک راهکارهای مشخصی برسیم، شاید بتوانیم دستگاه دیپلماسی را در همان تراز بیاوریم مطرح کنیم.
یک آسیبی که در اینجا میبینیم این است که نتیجه این گفتمان و این نظام معنایی و این ذهنیت ناهمتراز دستگاه دیپلماسی با محور مقاومت منطقهای این شده که یک مشکل شناختی را در دستگاه تصمیمساز میبینیم.
من اسم نمیآورم، ولی شما ببینید بعضاً میبینیم که حتی مقامات نظامی و امنیتی از همان گفتمان و ترمینولوژی و نظام معنایی استفاده میکنند که عموماً دیپلماتها استفاده میکنند. این بهشدت به امنیت ملی کشور آسیب میزند. به چه معنا؟ مثال میزنم: شما اگر دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی را در نظر بگیرید که راجع به پروندههای کلان امنیت ملی کشور در آنجا تصمیمسازی و برای مقامات ارشد نظام ارسال میشود و مقامات عالی کشور تصمیم نهایی را میگیرند، وقتی پروندهها در آنجا طرح میشود، مقامات نظامی، امنیتی و سیاسی ـ دیپلماتیک میآیند و هر کدام موضع خودشان را راجع به آن پرونده مطرح میکنند و وظیفه دبیرخانه این است که یک برآیندی از مجموع مواضع بگیرد و آن را در قالب یک یا چند تصمیم به مقامات عالی ارجاع بدهد تا آنها برای ماجرا تصمیم بگیرند.
در اینجا دو تا اتفاق ممکن است بیفتد. اتفاق اول این است که مقامات نظامی و امنیتی و سیاسی ـ دیپلماتیک هر کدام از موضع خودشان حرف بزنند. یعنی مقام نظامی بیاید بگوید که موضع من راجع به این مسئله این است که این مسئله تهدید است و من توانایی پاسخگویی به آن را دارم و اگر اجازه بدهید، من میزنم. مقام امنیتی هم بگوید از نظر من مسئلهاش فلان و پاسخ من فلان است و اگر اجازه بدهید، من میتوانم آن را حل بکنم. مقام دیپلماتیک هم میگوید این مسئله ملاحظات بینالمللی و منطقهای دارد. اگر اجازه بدهید، چنین میشود، چنان میشود، امنیت ما کذا میشود و فلان. خب هر کدام موضع خودشان را دارند.
جمعبندی و برآیند این مواضع را دبیرخانه باید بگیرد و دبیر شورای عالی به رئیس جمهور و مقامات عالی بدهد. اما آسیب کجاست؟ آسیب آنجاست که عزیزان وقتی دور میز مینشینند، یکدفعه ما ببینیم همه عزیزان با ترمینولوژی دیپلماتیک دارند حرف میزنند. همه عزیزان با نگاه دیپلماتیک دارند به قضیه نگاه میکنند. یعنی عزیزان همه دیپلمات شده باشند. خطا و به نظر من آسیب جدی در اینجاست.