هابرماس یک آدم مرتجع و نوکر خودفروخته به کاپیتالیسم است. او یک چپ آمریکایی و آنگلوساکسونی است. یک چپ کنترلشده که دارد انتقادهای بهحق از کاپیتالیسم را منحرف میکند. ژیژک هم همین است. یک چپ امریکایی است که میخواهد انتقادی که نسبت به فلسفه یهودیسم آمریکایی وجود دارد و فرهنگ غرب را زیرسوال میبرد را منحرف کنند؛ درست مثل پوپر.
این فلسفههایی که تا الان بیان کردیم فقط در قالب غرب معنا دارد. آنچه در کل فلسفههای غرب، از یونان تا امروز اصلاً دیده نمیشود، این است که جهانی غیر از غرب هم وجود دارد که جهان انسانی است.
ساختار فلسفی غربی، غیر غرب را آدم تلقی نمیکند
ساختار فلسفی غربی، غیر غرب را آدم نمیداند. مارکس که اینقدر ضدسرمایهداری است، وقتی به هند میرسد میگوید هند باید استعمار شود وگرنه در تکامل واقع نمیشود. یک جبر طبیعت هم بر ما آسیاییها حاکم میکنند که به آن «دیسپوتیسم آسیایی» میگوید؛ دیکتاتوری آسیایی!
ذهن مارکس اینطور است که آسیا یک بیابان است که آب ندارد پس دیکتاتوری دارد و هیچ وقت هم به عالم تفکر وارد نمیشود! این نظر مارکس درباره آسیاست. مارکس حتی به روسیه هم که یک نوع شکل اروپایی دارد «قبرستان تاریخ» میگوید. یعنی میگوید تاریخ در آنجا مرده است. خود روسها هم این را در قالب اُبلوموفیسم بازتولید کردند که رمانش هم به نام «اُبلوموف» ترجمه شده و فیلم آن هم ساخته شده است. یعنی میخواهد بگوید روسیه فقط مثل آلمان فقط میتواند زنده شود. در این اثر، شخصیتی که انتقال دهنده روسیه به جهان امروز است، یک آدم آلمانی است که با اُبلوموف روسی در حال رقابت بر سر قصه سکس، جنسیت و غیره است.
مارکس یک جبر جغرافیایی بر ما حاکم میکند. او حتی فضای سبز آسیا و این همه آبی که آسیا دارد را هم ندیده است و خیال میکرد یک بیابان برهوت است که دیسپوتیسم شرقی و آسیایی که نوعی دیکتاتوری محض است، بر آنجا حاکم است و در نهایت هم نتیجه میگیرد که فقط با استعمار میشود آبادش کرد!
حتی در نیچه هم همینطور است. نیچه در کتاب «انسانیتر از انسان» در صفحات آخر میگوید اروپا باید یهودی بماند. مسیحیت وجه آسیایی اروپاست و اگر اروپا بخواهد وجه غربیت خود را کامل کند باید یهودی بماند. نیچه میگوید یهودیسم وجه اروپایی غرب است و در نظر او مسیحیت هم باید کنار برود تا یهودیسم اروپا را بسازد. هابرماس هم در ساختار یهودیسم است.
هابرماس و پوپر به دنبال احیای پروژه روشنگری بودند
هابرماس هم مثل پوپر، سوژه و اُبژه کانتی را کافی نمیداند و در این قصه با هم متحد هستند. هابرماس اینجا جهان بینالاذهانی را مطرح میکنند. اما رابطه این با انسان چطور میشود؟ وقتی شما انسانمحوری هستید، انسان میشود سوژه و جهان اوبژه. سرمایهدار سوژه میشود و کارگر اُبژه است. غرب سوژه و غیرغرب اُبژه است. یونانی اشراف سوژه و بقیه بربرها اُبژه میشوند. بر بر اساس کانت، فلسفه کاملاً استعمار و جنگ است. اگر کسی مثل هیتلر سوژه شود، جهان اُبژه میشود و میتواند کل جهان را به جنگ بکشاند. استالین سوژه میشود و بقیه جهان اُبژه میشود. اینها در این ماجرا گیر کردند چون بر اساس فلسفه سوژه و ابژه کانتی دیگر مبنای همه چیز جنگ است.
وقتی فلسفه روشنگری که تفسیر یهودی از مسیحیت است، مشکل ایجاد میکند، هابرماس و پوپر میآیند تا پروژه احیای روشنگری را اجرا کنند. احیای روشنگری هم یعنی بازتولید تفسیر یهودی از مسیحیت و جهان. هابرماس و پوپر که هر دو هم یهودی هستند این هدف را دنبال میکنند. بحث میانذهنیتی یا بینالاذهانی مطرح میشود که اگر بخواهم فارسی ترجمهاش کنم همان «تفاهم» است. یعنی به فهم متقابل برسیم؛ اما این تفاهم برای کجاست؟ برای غرب است. تصور آنها از شرق این است که در شرق که اصلاً انسان وجود ندارد و همه اُبژه و حیوان هستند. کلیسای مسیحی هم که به کمک استعمار آمده بود گفت اینها (شرق) حیوان و کافر هستند. بر اساس این ساختار غرب انسان است و غیرغربی حیوان است. فضای بینالاذهانی بین یک سوژه و سوژه دیگر است که آن هم سوژه غربی است. آمریکاییها تمام قراردادهایی که با سرخپوستان میبستند را زیرپا میگذاشتند. با ما هم برجام را زیرپا گذاشتند.
هابرماس در همین بیانیه بحث آلمان را مطرح میکند که نباید در این کشور یهودیان مورد هتک قرار بگیرند. برای او ۱۵ هزار نفری که در فلسطین کشتار شدهاند، اهمیتی ندارند. از اساس، اینها مبنای فلسفی نژادپرستی است. ملیتگرایی، نژاد پرستی و غربگرایی به خاطر همین است که آنها سوژه هستند و ما اُبژهی تمام هستیم! تازه حتی اگر اُبژه هم باشیم؛ از نظر غرب ما اوبژه هم نیستیم! هر کسی از غرب با شرق قرارداد بست در یک مورد هم به آن عمل نکرد. با شریف حسین هم بعد از فروپاشی عثمانی قرارداد بستند و آن را زیرپا گذاشتند.
چهار کشتار تاریخی خونین در جغرافیای فلسطین
اگر تاریخ را نگاه کنید این قضیه از زمان اسکندر وجود داشت. اسکندر در فلسطین کشتار میکند. بعد در دوره جنگهای صلیبی نیز به همین شکل در فلسطین کشتار میکنند. بعد در دوره ناپلئون، او نیز در همین منطقه کشتار میکند که در تاریخ بیسابقه بوده است اما آن را سانسور میکنند. در حیفا آنقدر آدم میکشند که نمیتوانند اجساد را دفن کنند که دیگر ناپلئون شهر حیفا را ترک میکند و سمت اسکندریه میرود. همین ناپلئونی که قهرمان فرانسویهاست. بنابراین خونریزی اسکندر، جنگهای صلیبی، کشتار ناپلئون و جنایات اسرائیل، این ۴ کشتار در فلسطین در طول تاریخ خیلی معنادار است.
اکنون هم باز کشتار در فلسطین ادامه دارد. چیزی که مطرح نیست، انسان بودن آنهاست و خود اسرائیلیها نیز بیان کردند که اینها انسان نیستند. پس این میانذهنیتی که گفته شده برای غربیها است. اما الان ذهنیت جهان بر اساس مردمگرایی بیدار شده است. یعنی سوژه یهودی که در قالب حکومتها، بانکها، دانشگاهها و رسانهها در جهان متجلی شده بود، بهوسیله مردم مورد خدشه و چالش واقع شده است. راهپیماییهای مردمی را شاهد هستید که خود یهودیها هم به آن پیوستند. الان «مردمگرایی» در مقابل «انسانگرایی» و «سوژهگرایی» در حال اوج گرفتن است و جهان به نقطۀ شروعی با مردمگرایی میرسد. مردم جلوی بانکها ایستادهاند، همان ۹۹ درصد در مقابل یک درصد که در جریان جنبش والاستریت مطرح شد. آن روز به خاطر بورس و اقتصاد امریکا بود و امروز به خاطر جنگ مطرح میشود. شبکههای اجتماعی در حال بسیج ۹۹ درصد مردم بر یک درصد حاکم بر جهان اند و دارند این صفآرایی را شکل میدهند.
یک انقلاب جهانی دیگر در راه است
فلسفه مردمی در مقابل فلسفه انسانی بهوجود میآید و بعد از رنسانس یک انقلاب بزرگ جهانی رخ میدهد. دیگر مردم فلسطین با مردم آمریکا فرقی نمیکنند. الان مردم آمریکا و مردم اروپا دارند بلند میشوند. شبکههای که دست آنها بود همگی در این قضیه شکست خوردند. انقلاب جهانی که رخ میدهد، انقلاب مردم علیه انسان است. انقلاب فلسفه مردمی علیه فلسفه انسانی و سوژهمحور و انقلاب صلح جهانی علیه جنگ جهانی است. همان که مدرنیته در جنگ جهانی اول و دوم ایجاد کرد و بعد هم ویتنام و ایران و عراق و الان در فلسطین! این انقلاب جهانی مردم علیه انسان ابعاد فلسفی عظیمی ایجاد خواهد کرد. این جهان همان جهانی است که امام (ره) همان زمان که در سکته قلبی کرده بود و در بیمارستان بود گفت قرن آینده یعنی قرن بیست و یکم، قرن پیروزی مستضعفین بر مستکبرین است. یعنی همان ۹۹ درصد و یک درصد که دارد آشکار میشود. جریانی که در فلسطین رخ داده است یک پروسه عظیم تاریخی ۶-۵ قرنی را دارد بازتولید میکند و بنیان میگذارد. یعنی از ۱۵۰۰ میلادی که رنسانس شروع میشود ما دنیای جدیدی میبینیم اما از سال ۲۰۰۰ که وارد قرن بیست و یکم شدیم، وارد این وادی شد و باید اینطور تحلیل کنیم.
هابرماس و ژیژک، چپ امریکایی هستند
هابرماس یک آدم مرتجع و نوکر خودفروخته به کاپیتالیسم است. او یک چپ آمریکایی و آنگلوساکسونی است. یک چپ کنترلشده که دارد انتقادهای بهحق از کاپیتالیسم را منحرف میکند. ژیژک هم همین است. یک چپ امریکایی است که میخواهد انتقادی که نسبت به فلسفه یهودیسم آمریکایی وجود دارد و فرهنگ غرب را زیرسوال میبرد را، منحرف کنند؛ مثل پوپر.
بین ذهنیت و تفاهم یک مفهوم پدیدارشناسی مسیحی است که به صلح و ایمان برمیگردد و اینها میخواهند آن را منحرف کنند. پولهای کلانی هم گرفتند. موقعی که آلمان بودم یک روز در کلیسای کلن ۷۰۰ هزار یورو به هابرماس دادند. من در فرانکفورت بودم که این اتفاق افتاد. صدراعظم آلمان این پول را که پول یهود هم بود شخصاً به او داد تا اینها را بازتولید تئوریک کنند. هابرماس یک فرد فروخته به سرمایهداری است که فقط نامش را چپ گذاشته تا انتقادها به کاپیتالیسم را هدایت کند. به نحوی که هم تئوری و هم تئوری انتقادی برای خود آنها باشد. هم راست از خود سرمایهداری باشد و هم چپش!
اما دیگر جلوی این را الان نمیتوانند بگیرند. آقای هابرماس یک فیلسوف مرده است. پوپر یک فیلسوف مرده است و هیچ کدامشان زنده نیستند چون قرن بیستویکم قرن مردم است، نه قرن انسان؛ و این فلسفه دارد بازتولید میشود. این قرن بر عکس قرن قبل، قرن صلح جهانی است.
تفسیر یهودی از مسیحیت، فلسفه مسیحی اصیل را به حاشیه برده است
بنابراین مدرنیسم، آن تفسیر یهودی از مسیحیت بود که غالب شد و مدرنیته را شکل داد و جلو آمد. در جریان مدرنیته هر بحرانی بهوجود میآید دوباره یک نیروهایی پیدا میشدند برای اینکه آن را هدایت کنند. این کار هم با ارائه تفسیر یهودی از مسیحیت رخ میداد که فلسفه مسیحی را مخدوش و مخفی کنند. نمونه آن چند نفر هستند. یکی ماکس شلر است زمانی که از یهودیسم کنار میکشد. میدانید که او هممباحثهای انیشتین بود و ظهرهای شنبه با هم نهار میخوردند و بحث میکردند. نظریه جهانهای موازی انیشتین هم متاثر از جهانزیست و پدیدارشناسی ماکس شلر است. همین ماکس شلر بعداً یک مسیحی کاتولیک میشود اما از آن روز تا امروز فقط چند کتاب دارد. حتی در نمایشگاه کتاب در فرانکفورت هم که من رفتم، کتابهای ماکس شلر وجود نداشت. با اینکه فیلسوفی است که ۴۰ هزار صفحه نوشته است اما همه به عنوان اسناد نگهداری میشود. از نوشتههای او فقط چند جزوه چاپ شده است آن هم به زبان آلمانی. در انگلیسی که خیلی کمتر به چاپ رسیده است.
پوزیتیویسم یک تفسیر یهودی از مسیحیت است. اولین کسی که در ایران مقاله ماکس شلر را ترجمه کرد و چاپ شد، بنده بودم. در ایران حتی روشنفکران هم کاری به ماکس شلر ندارند. گئورگ زیمل را هم همینطور سانسور کردند. او هم یهودیای بود که تبدیل به مسیحی کاتولیک شد. کاملاً مخفی نگه میدارند. در مسیحیت با تفسیر یهودی انحراف ایجاد میکنند و در لایه عمیقتر هم فلسفه مسیحی کاملاً منحرف میشود و فقط در کلیساها مانده است. در جنوب آلمان این تفسیرهای به شدت عمیق در کلیساهای کاتولیک وجود دارد ولی هیچ کسی از آن خبر ندارد. شخصاً در کلیسای فرانکفورت اینها را دیدهام. تفسیر مسیحی است که دیگر هیچ جا پخش نمیشود. در نتیجه فلسفه مسیحی از همین رو کاملاً مغفول است. اگر از آموزشکدهها و دانشکدههای کلیسا در آلمان صدایی بلند شود بلافاصله آنها را ضدیهودی محسوب میکنند.
مسیحیت جرات نمیکند صدای این را دربیاورد. اگر صدایی هم از کسی درآید، مثل ماجرای پاپ بندیکت سوم، فوراً آن را جمع میکنند. اصلاً نمیشد پاپ برکنار شود. پاپ جایگاه خدایی دارد اما بندیکت سوم را کنار گذاشتند و او به صومعهای در اتریش رفت و همانجا هم از دنیا رفت. قبل از اینکه پاپ فعلی بیاید که همجنسگرایی را ترویج کند، بندیکت سوم کسی بود که جلوی همجنسگرایی را گرفته بود. خود همجنسگرایی یک مقوله یهودیسم است. اوج سوژهگرایی یعنی همجنسگرایی. این هم بر مبنای فلسفه یهودی است. قوم لوط هم از قوم یهود بودند. یعنی پدر این قوم بودند که بعداً یهودی شدند.
نکته اساسی این است که انسانگرایی، ضدمردم است. سلول اصلی مردم، خانواده است و همجنسگرایی ضد خانواده است. قصد دارند از همجنسگرایی یک بازتولید خانوادگی انجام دهند اما همجنسگرایی اوج سوژگی و ضدخانواده است در حالی که مردممحوری طرفدار خانواده است. در همین تظاهرات مردم در غرب، خانوادهها با بچههایی که در بغل داشتند میآمدند. این انقلابی که در غرب علیه یهودیسم میشود، انقلاب خانواده علیه همجنسگرایی هم است. تظاهراتها نماد خانوادهگرایی است، نماد اخلاق و تقوای جنسی و بر علیه همجنسگرایی است. اسرائیل هم در غزه دارد کشتار خانواده انجام میدهد و بچه و زن و مرد را با هم میکشد. اسرائیل یک مقوله ضدخانواده است، یک سوژگی علیه خانواده است.
ابراهیم فیاض، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران