تقارن سومین سالگرد فوت مرحوم داوود فیرحی با هفتاد و هشتمین سالگرد تولد سیدجواد طباطبایی که او هم دیگر این دنیا نیست، شاید بهانه خوبی برای مرور و بررسی جدال پایانناپذیر این دو استاد علوم سیاسی باشد.
سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): اگر اندیشه هر اندیشمند را به مثابه یک بوم نقاشی در نظر بگیریم، مرگ میتواند شبیه به امضای نهایی هنرمند در انتهای اثر هنری خود باشد. تا پیش از مرگ، اندیشمند مدام بحث خود را تکمیل و اصلاح میکند اما مرگ به یکباره این روند را متوقف میسازد. تقارن سومین سالگرد فوت مرحوم داوود فیرحی با هفتاد و هشتمین سالگرد تولد سیدجواد طباطبایی که او هم دیگر این دنیا نیست، شاید بهانه خوبی برای مرور و بررسی جدال پایانناپذیر این دو استاد علوم سیاسی باشد.
داوود فیرحی که در دهه ۷۰ از شاگردان سید جواد طباطبایی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، سالها بعد به یکی از جدیترین رقبای فکری اش تبدیل شد. اما فیرحی پای در صحنهای گذاشته بود که استادش را معمار اصلی آن مسیر میدانست، صحنهای که در آن پرسش واقعی زندگی معاصر ایرانیان، از پرسشهای ایدئولوژیک به پرسشهای فلسفی بدل شده بود. این همان صحنهای است که با مقداری تساهل میتوان گفت؛ فیرحی هم پروژه فکریاش را در آن بنا نهاده. در همین راستا بود که داود فیرحی به عنوان دانشجوی طباطبایی، تحت تأثیر آرای او در باب انحطاط ایران قرار گرفت و بعدها در رساله دکتری اش با عنوان «قدرت دانش و مشروعیت در ایران» بحث در باب امکان و امتناع اندیشۀ سیاسی در ایران را از زاویه دیرینه شناسی دانش و کمیت دانش و قدرت مطرح کرد.» اما دو نقطه پررنگ در پروژه فکری هر دو اندیشمند به چشم میخورد؛ اول، دغدغه حل مسئلۀ ایران است و دوم، اینکه هر دو بر این باورند که این مسئله درحال حاضر به یک «بحران» بدل شدهاست. اما مسیر هر کدام برای حل بحران ایران چیست؟
بحران ایران در جدال طباطبایی و فیرحی
بنظر میرسد آنچه باعث شده مسئله ایران در اندیشه این دو به یک بحران بدل شود، وضعیت نیمهکار و بینابینی ایران میان سنت و تجدد است که فیرحی در کتاب «دولت مدرن و بحران قانون» از آن اینطور تعبیر میکند: «خروج ناتمام از سنت و ورود ناتمام به حکمرانی جدید دوگانههایی را ایجاد کرده است.» و اساساً این دوگانهها وضعیتی بحرانی را ایجاد کردهاند.
از طرفی طباطبایی برای فهم این بحران به کاوش در مفهوم و نسبت «سنت و نص» میپردازد. او بر این باور است که تمدن ایران، تمدنی پیچیده است و «خاستگاه این پیچیدگی [را] تعدد نص در تمدن ایرانی میداند که از آن نظام سنت پیچیده ای فراهم آمده است.» او سه نص اصلی ایران را به ترتیب؛ نص باستانی، نص فلسفه یونان و نص اسلامی معرفی میکند و بر این باور است که اساساً سنت ایرانی در تعامل این نصوص است که شکل میگیرد. به زعم طباطبایی، بحران دقیقاً در همین نقطه است که شکل میگیرد، لحظه تاریخی مشروطه که میتوانست بخش جداییناپذیر سنت شود و پیوندی با وجوه تجدد ایجاد کند، شکل نگرفت و به عبارتی، پیوند میان خوانش تجدد از دریچه سنت، صورت نگرفت و «فقدان نص چهارم»، یکی از عوامل جدی در ایجاد این وضعیت بینابینی و بحرانی برای ایران شد.
دو مسیر موازی
هر دو استاد اندیشه سیاسی ادعا میکنند که در صدد ارائه راهحل برای ایران هستند، اما راهحل هر کدام برای این وضعیت به کلی با یکدیگر متفاوت است. بنظر میرسد طباطبایی با روشی تاریخی(historical) و رویکردی هگلی و این اواخر تا حدی متاثر از روش «تحول مفاهیم» کوزلک به ارائۀ نظریه ایرانشهری، به مثابه «ایران بزرگ فرهنگی» میپردازد. او بر این باور است که ایرانزمین، ایران بزرگ فرهنگی است و همه کشورهایی که در سرنوشت ایران سهیم بودهاند. مرزهای ایران فرهنگی که طباطبایی ترسیم میکند آنی است که از آغاز بوده؛ نه این مرزهای سیاسی فعلی. این متفکر علوم سیاسی راه گذار ایران از این بحران را بازگشت به ایرانشهر یا به عبارتی احیای ایرانشهر معرفی میکند.
در مقابل، دکتر فیرحی با روشی تحلیلی(rational) و رویکردی فوکویی پل گذار از سنت به تجدد را «فقه سیاسی» میداند. او فقه را مهمترین دانش بیرون آمده از دل فرهنگ و سنت ایران میداند و راهحل را ایجاد گفتوگو میان فقه و تجدد مطرح میکند. فیرحی اساساً «نسبت میان فقه و سیاست را بیش از هر مقوله فقاهتی دیگری، قابل تقسیم به دوران قدیم و جدید» میداند. روش او در ارائه نظریه روشی تحلیلی است، از همین رو با بیرون آوردن «آیتالله نائینی» از دوره تاریخی خودش سعی در پاسخ به پرسشها و چالشهای اکنون ایران دارد. فیرحی در تلاش است تا مفهوم دمکراسی را با فرهنگ اسلامی ایرانی پیوند دهد و با این چارچوب، دولت جدید در اندیشه او سامان مییابد.
تفاوت آشکارگی حقیقت برای طرفین جدال
جدال فیرحی و طباطبایی فارغ از بحثهای جدلی که طباطبایی نسبت به شاگرد خود داشته، در چند مفهومی اساسی قابل توضیح است اما پیش از آن لازم است به یک مسئله اشاره کنیم.
اساساً ما با دو اندیشمند با دو زیستجهان متفاوت روبهرو هستیم. مفاهیم آنگونه که برای طباطبایی آشکار میشود، برای فیرحی آشکار نمیشود و همینطور برعکس، آشکارگی مفاهیم برای فیرحی مشابه آشکارگی مفاهیم برای طباطبایی نیست. طبقه اجتماعی، محل زندگی، سیر تحصیلی و تربیتی و… همه در شکلگیری دغدغههای این دو متفکر موثر بودهاند. به طورکلی بنظر میرسد طباطبایی مسائل را از بیرون از جامعه ایران مورد توجه قرار میدهد. هرچند طرح او ناظر به وضعیت ایران بود اما آثار او این احساس را در مخاطب ایجاد میکند که مولف، نگاهی از بالا به پایین به مسئله دارد و برای او راهحل در تحولی بنیادین شکل میگیرد. اما در مقابل، فیرحی را میتوان محصول اکنون دانست. اکنونی که به تعبیری، در بحران گیرافتادهاست. و او در تلاش است تا با راهحلهایش، به تغییر این وضعیت دست بزند. بنظر میرسد او با طرحهای اصلاحی خود، به تغییر تدریجی روی آوردهبود.
تعارض دو پروژه فکری
تعارضات پروژه فکری طباطبایی و فیرحی در مفاهیم اساسی مانند، سنت، تجدد، مشروطه، نسبت ایران و اسلام، دولت و… خودش را نشان میدهد. اما پیش از آن باید به این مورد هم توجه کرد که اساساً «روش» هر کدام برای ورود به مسئله به کل با دیگری متفاوت و حتی متعارض بودهاست.
همانطور که اشاره شد، طباطبایی رویکردی تاریخی و فیرحی رویکردی تحلیلی داشته است و از طرفی اساساً فیرحی به سراغ روش «تحلیل گفتمان» فوکو میرود تا در مقابل «سنت هگلی» قد علم کند. فیرحی در کتاب «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام» اینطور به این مورد اشاره میکند: «فوکو برخلاف هگل که بر خلاقیت فکر و عقل شناسا تاکید داشت، اصل ندرت و محدودیت را مطرح میکند و به واژگونی جایگاه گفتمان و متفکر|مولف میپردازد.» در مقابل اما به زعم طباطبایی، نظریه فوکویی دانش که فیرحی بدان متوسل شده است حتی تهی از حقیقت است. او در کتاب «ملاحظات دانشگاه» در این خصوص میگوید: «جای شگفتی است که فیرحی نمیداند که اگر نظریه فوکویی دانش اندک حقیقتی داشته باشد، میتواند همچون سیلی همۀ ادعاهای او را با خود ببرد؛ به ویژه ادعاهای او درباره فقه و اهمیت آن در اسلام و ایران را.»
توضیح و تفسیر جدال روشی این دو بسیار مفصل است و اینجا مجال بحث در خصوص آن نیست اما با همین توضیحات هم میتوان اذعان کرد که تقابل روشی چه جایگاه جدیای در این جدال دارد و حتی از طرفی میتوان آن را سرآغاز این مناظره دانست.
تضاد در فهم مفاهیم
مفهوم اساسی که هر دو با رویکرد متفاوت آن را تعبیر میکنند، مفهوم سنت و تجدد است. مفهوم سنت در اندیشه فیرحی و طباطبایی، با دو رویکرد ایرانی و اسلامی تعریف میشود. طباطبایی برای تعریف سنت، اصالت را به انسان ایرانی میدهد و منظور او از سنت، سنت باستانی ایران است. در صورتی که، فیرحی با تقریری اسلامی، سرچمشه سنت را شریعت میداند. اما به وضوح به نظر میرسد ابزاری که آنها برای فهم این مفهوم استفاده میکنند، ابزاری مدرن است و با ماهیت سنت در تضاد است.
اما در خصوص تعریف هر دو از مفهوم تجدد باید گفت؛ اساساً تجدد مفهومی صادراتی است و هر دو متفکر با این نکته موافقاند. اما طباطبایی، فهم تجدد و امکان گذار از سنت به تجدد را در گرو ناحیهای از سنت میداند که نام آن را «جدید در قدیم» میگذارد. فیرحی هم فهم تجدد را در صورتی ممکن میداند که بتوانیم میان سنت و تجدد، گفتوگویی برقرار کنیم. او اما عامل امکان گذار از سنت به تجدد را «فقه» میداند.
نسبت ایران و اسلام هم از جمله مفاهیم کلیدی است که بنظر میرسد هر دو تعریف متعارضی از آن را ارائه دادهاند. با نگاهی منطقی بنظر میرسد در نظام فکری سید جواد طباطبایی، اسلام «درونِ بیرون» است و به عبارتی اسلام، جزیی از ایران میشود و اصطلاحاً یک رابطۀ عموم و خصوص منوجه میسازد. اما در منظومۀ فکری داوود فیرحی، ایران به عنوان جزیی از تاریخ اسلام مورد توجه قرار میگیرد و این یک نسبت عموم و خصوص مطلق تلقی میشود. بنظر میرسد نگاه فیرحی به لحاظ گستره، نسبت به طباطبایی، نگاه کلانتری است زیرا در پروژه فکری او جهان اسلام و انسان مسلمان که اعم از انسان ایرانی و ایران است هم مورد توجه است و او درصدد ارائه راهحل برای «انسان مسلمان» هم هست.
البته نمیتوان گفت که او انسان ایرانی را ذیل انسان مسلمان قرار میدهد، بلکه میتوان گسترهای را تصور کرد که توجه پروژه فیرحی، به صورت اعم به جهان اسلام و به صورت اخص به ایران است. به هرحال توجه و تمرکز او بر ایران است و در تلاش است تا از طریق ابزاری که اسلام در اختیار ایران گذاشته، یعنی فقه، به ارائه راهحل برای اکنون ایران بپردازد.
دولت؛ مرکز محوری ایدهها
از آنجا که هر دو متفکر، استاد اندیشه سیاسی بودهاند، نمیتوان دغدغه «دولت» را در پروژه فکریشان نادیده گرفت. بنظر میرسد هر دو تمام مفاهیم مورد مناقشهشان را طرح میکنند تا در نهایت منظومه فکریشان را حول محور دولت سامان دهند. در منظومه فکری طباطبایی، اساساً دولت مفهومی است که پیش از ظهور دولت مدرن در اروپا در ایران وجود داشته است. او دلیل وجود دولت در ایران را، ملتبودگی ایرانیان میداند. دولت قدیم در اندیشه او، بر پایۀ سلطنت و نظام شاهی شکل میگیرد. فیرحی هم بر این باور است که دولت قدیم بر پایه نظام شاهی است. اما این نظام شاهی را با دیانت در ارتباط میداند و بر این باور است که در دولت قدیم، رابطه سیاست و دیانت مشخص بودهاست. در اندیشۀ هر دو متفکر، گذار از دولت قدیم به دولت جدید، امری ناگزیر است. اما طباطبایی دولت جدید را مقارن با «حکومت ملی» میگیرد ولی برای فیرحی، دولت مدرن در «حکومت قانون» معنا پیدا میکند. هر دو مفهوم حکومت ملی و حکومت قانون پیوندی ناگسستی به مشروطه به مثابه یک لحظه تاریخی دارند. شاید بیارتباط نباشد اگر بگوییم مشروطه برای هر دو لحظۀ تاریخی گذار سنت به تجدد است. هم طباطبایی و هم فیرحی پروژه مشروطه را یک پروژه ناتمام و شاید بتوان گفت، ناکام میدانند. با این تفاوت که طباطبایی علت این ناکامی را فقدان نص چهارم و ضعف اندیشهای میداند اما فیرحی فرایند ناقص دولت و ملت سازی، ابهام در تعریف مفاهیم و خوانشهای، باستانی، مارکسیسم و اسلام سیاسی از آن را علت ناکامی ارزیابی میکند.
مناظره مستقیم
سیدجواد طباطبایی نقدهای خود را نسبت به پروژه فکری شاگرد قدیمیاش، در کتاب «ملاحظات دانشگاه» در فصلی با عنوان «دانشگاه بومی و دانشگاه ایرانشهر: تحلیل یک مورد» مطرح کرده است. او بحث خود را نسبت به پیشفرضی که از سخنرانی فیرحی در این خصوص دریافت کرده سامان میدهد. فیرحی هم در مقالهای با عنوان «ایرانشهری و مسئله ایران» و در «فصل ایرانشهری» کتاب آخرش، «دولت مدرن و بحران قانون» سعی کرده جوابیههایی را نسبت به آنچه طباطبایی ارائه داده بود، طرح کند. از نظر لحن و بیان، استاد و شاگرد مشخصاً نسبتی باهم ندارند. طباطبایی به لحنی جدلی شاگرد خود را مورد عتاب قرار میدهد اما در مقابل فیرحی همواره جانب احترام را رعایت میکند. به تعبیر طباطبایی ادغام دانش اروپایی و اسلامی فیرحی، آش شوری شده که هیچکدام از این دو، به تعبیری، آن را گردن نمیگیرند. زیرا بنظر میرسد این خوانش ناقص فیرحی باعث شده تا او برای ساخت ایده خود، ارکان دانش اسلامی و اروپایی را کوچک کند، تا شاید اندازه ظرفی شود که فیرحی قصد دارد، نظریهاش را در آن بنا کند. این مسیر به زعم طباطبایی به سمت بیراهه است.
فیرحی اما برای نقد اندیشه ایرانشهری مواری سلبی و ایجابی را احصا کرده و با استفاده از چالشی که میان «سلطنت و مشروطیت» وجود دارد تلاش کرده تا اساس آنچه طباطبایی «جدید در قدیم» خوانده و سامانه مفهومی اندیشه ایرانشهری را ذیل آن سازماندهی میکند، زیر سوال ببرد و نقد خود را نسبت به جانبداری طباطبایی از سلطنت و جایگاه شاهی مطرح کند. مهدی فدایی مهربانی، در مقالهای که درباره جدال این دو نگاشته اینطور به این موضوع اشاره میکند؛ «در تفسیر فیرحی، اندیشه ایرانشهری ادامه شیوة حکمرانی سنتی است و نتوانسته شیوه جدیدی از حکمرانی را شکل دهد و این همان نقطه ای است که مسیر فیرحی و طباطبایی از یکدیگر به کلی جدا میشود.»
جدال؛ آغاز راه گفتوگو
هر دو استاد در محیط دانشگاهی، غیر دانشگاهی و ژورنالیستی طرافداران و منتقدانی افراطی دارند که از اساس یکی از طرفین این جدال را حق و دیگری را باطل میدانند. هرچند مناظره طباطبایی و فیرحی در برخی مواقع حالت جدلی بهخود گرفته اما ساخت یک سامانه گفتوگویی نشان میدهد که پروژههای طرفین تا چه حد در نگاه یکدیگر جدی بودهاست. از طرفی نمیتوان این مسئله را نادیده گرفت که اساس سامانه فکری هر دو بر پایه حل بحران ایران شکل گرفته است. هرچند امروز دیگر حیات طباطبایی و فیرحی در این دنیا پایان یافته اما مسیرهایی که آنها برای حل بحران ارائه کردهاند در میانۀ راه است. ایرانشهری و فقهسیاسی دو شاهراهی است که هر اندیشمندی پس از این دو حتی اگر قرابتی به هیچکدام نداشته باشد باید موضع خود را نسبت به آنهامشخص کند.
فاطمه امانگاه