کلیشه‌های ذهنی مانع از همگرایی جامعه ایرانی با مردم افغانستان

تا زمانی که افغانستان مشکل قومی، مذهبی، اقتصادی و… دارد شاهد حضور مهاجرین در ایران هستیم. برخی از کارشناسان می‌گویند ما در ایران نباید به مهاجر غیرقانونی خدمات بدهیم، حالا فارغ از اینکه این حرفی غیرانسانی است، شرعی و دینی هم نیست؛ اما بحث آن است که شما می‌توانید در ایران برق به مهاجر ندهید؟ یا آسفالت، آب و گاز ندهید؟ از طرف دیگر می‌توان پیرامون سیاست‌های ما در خصوص جامعه میزبان هم نکاتی را ذکر کرد. مثلاً ما هیچ‌گاه تلاش نکردیم جامعه میزبان را نسبت به مهاجرین سازگار کنیم.

مهاجرت چیست و در برابر آن باید چه کرد؟ شاید این پرسش‌ها مقداری ساده به نظر برسد اما بیاییم اندکی جدی‌تر با آن مواجه شویم. تصور کنید یک شهروند ایرانی عرب‌زبان که زبان فارسی را نیاموخته است به تهران سفر کند. او تا چه میزان می‌تواند با محیط و انسان‌ها ارتباط بگیرد؟ حال این را مقایسه کنید با شهروند تبعه افغانستانی که فارسی، زبانِ مادری اوست. او تا چه میزان در سفر به تهران می‌تواند با محیط ارتباط گرفته و گره از کار خود بگشاید؟ این مسئله تنها یک نمونه ساده بود برای بیان این نکته که پرسش‌های فوق چندان هم ساده نیستند. فارغ از تعریف مسائل فوق، تدبیر مسائل مربوط به مهاجرین نیز مقوله بسیار پیچیده و دارای ابعاد مختلفی است. کشور ما در طی چهار دهه گذشته میزبان جمعیت زیادی از اتباع افغانستان بوده است. سیاست ما در برابر این مهاجرت چگونه بوده و به چه نحو آن را تدبیر کرده‌ایم؟ بیش از هرگونه بحث نظری و یا ایدئولوژیک، میزان صحت سیاستی که نزدیک به چهار دهه از اتخاذ آن می‌گذرد را باید به محک واقعیت سپرد تا عیار آن مشخص شود. رویکرد جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجرین افغانستان نیز از جمله همین مباحث است که ابتدا باید آن را روایت کرده و سپس عیار آن را سنجید. ما در این بخش تلاش داریم تا از طریق گفتگو با محمد رسول رستمی، مدیر اندیشکده دیاران، نخست روایتی از چیستی مسئله مهاجرت و زندگی اتباع افغانستان در ایران و مسائل آن را به دست آوریم و سپس سیاست‌های اتخاذشده در طی این سال‌ها را با لحاظ میزان موفقیت آن‌ها با ایشان به بحث بگذاریم.

 

مهاجرت؛ جابه‌جایی در مرزها یا زبان‌ها؟!

ماهیت مهاجرت اتباع افغانستانی حاضر در ایران چگونه بوده و چه تحلیلی می‌توان پیرامون آن ارائه کرد؟

رستمی: ابتدا از مباحث نظری شروع کنیم تا به مسائل عینی‌تر برسیم. ما در فضای مهاجرتی موضوع کلانی به نام مهاجرت در زبان را داریم. به باور من زبان در مقوله مهاجرت دارای نقشی بسیار تعیین‌کننده است. حتی فراتر از مهاجرت در مرزکشی‌ها، کشور سازی‌ها و… نیز زبان دارای اهمیت است. موضوعی که ما در اروپا نیز شاهد آن بوده‌ایم، همین است. اروپا مرزهای جدی نداشت و این زبان‌ها بودند که در عصر ملت‌سازی به کمک آنان آمده و مرزهای فعلی را شکل دادند. حتی درگیری‌هایی که در یوگسلاوی سابق شاهد بودیم، دلیل اصلی آن مسئله زبان بود. جنگ اخیر اکراین نیز بی‌نسبت با مسئله زبان نیست؛ روس‌ها بر این باور هستند که استان‌های روس زبان باید عضو روسیه شوند.

حالا ما در این چهارچوب مسئله‌ای داریم به نام مهاجرت در زبان؛ این یعنی شما به مقصدی نقل‌مکان کنید که زبان آنجا را نیاموخته باشید. برای نمونه تصور کنید هنگامی‌که یک شهروند ترک‌زبان در کشور ما که فارسی را نیاموخته است، اگر به تهران نقل‌مکان کند عملاً در این شهر مهاجر محسوب می‌شود. اما یک کابلی اگر از کابل به ایران بیاید، چنانچه بتواند به فارسی سخن بگوید، مهاجر به‌حساب نمی‌آید. واضح‌ترین مثال سخن من هراتی‌ها هستند. هرات دویست سال است که از ایران جدا شده است. اگر شما یک هراتی را در کنار یک شهروند تربت‌جامی قرار دهید، مذهب، نژاد، آیین، فرهنگ و هر آنچه تصور کنید میان آن‌ها مشترک است. مثال این قضیه کردهای غرب کشور با کردستان عراق است. این مرزِ انسان‌ساز است که این‌ها را به لحاظ رسمی متفاوت کرده است؛ در غیر این صورت ما شاهد چنین مرزکشی‌هایی در حقیقت مردم نیستیم.

گره خوردن افغانستانی با فقر، مشکلات، بزهکاری‌های اجتماعی و ده‌ها مسئله دیگر خود باعث می‌شود این همگرایی صورت نگیرد.

حالا اگر از این بحث نظری پیرامون مهاجرت دست بکشیم، مهاجرت دارای چه نظام مسائلی است؟ مجدداً به فضای اروپا بازگردیم تا نکته‌ای را ذکر کنم. اروپا هنگامی‌که پس از جنگ جهانی دوم با بحران نیروی کار مواجه شد، در راستای بازسازی خود تلاش کرد تا مهاجر بپذیرد، شاخص‌ترین کشور این دوره در مهاجرپذیری نیز آلمان بود. آلمان در جستجوی مهاجر به ترک‌ها رسید، به‌عبارت‌دیگر نزدیک‌ترین مرز مهاجرفرست به اروپا را ترک‌ها داشتند. ترک‌ها با اروپا نه نژاد یکسانی دارند، نه زبان مشترکی دارند، نه تاریخ و نه هیچ‌چیز دیگری که بتواند میان آن‌ها اشتراک برقرار سازد، اما آلمان‌ها به مهاجرین ترک نیاز داشتند و تا چهل سال نیز با آغوش باز آن‌ها را پذیرفتند، تابعیت دادند و مجبور شدند آن‌ها را به‌عنوان یک اقلیت آلمانی بپذیرند. این برای بسیاری از کشورهای دنیا رخ می‌دهد؛ چون بحران جمعیت و نیروی کار مطرح است. آلمان و اروپا، استرالیا، کانادا، آمریکا و… همگی از مناطقی هستند که با مهاجرین به دنبال بازسازی خود هستند. در این بین البته وضعیت ایران متفاوت است. ما در کنار مهاجرت انتخاب‌شده، مهاجرت توده‌ای را نیز داریم که در آن گروه‌های زیادی به‌واسطه بلاهای طبیعی و یا انسانی آواره شده و به کشور دیگری می‌روند. کانادا در گوشه‌ای از دنیا می‌تواند به راحتی مهاجرین را گزینش کند، اما وضعیت ترکیه و ایران این‌گونه نیست. کشورهایی هم‌مرز ما هستند که درگیر بحران شده و ما ناچار از پذیرش آنان هستیم. لذا چهارچوب بررسی مهاجرت در ایران با دیگر نقاط دنیا به‌کلی متفاوت است.

حالا اگر بخواهیم مسئله مهاجرت در ایران را بررسی کنیم، لازم است تا برخی اطلاعات لازم را با یکدیگر مرور کنیم. ما در ایران موج‌های مختلف مهاجرتی را داشته‌ایم. در زمان پهلوی نیز ورود مهاجرین افغان به کشور وجود داشته است اما این ورود به حد موج جمعیتی نمی‌رسد. نخستین بار در سال ۱۳۵۸ بود که ما شاهد ورود موج جمعیتی به کشور بودیم. در افغانستان، کمونیست‌ها آمده بودند و در ایران نیز انقلاب اسلامی ظهور کرده بود، لذا مهاجرین مسلمان افغانستان جایی بهتر از ایران – که سیاست درهای باز را نیز اتخاذ کرده بود – ندیده و نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت افغانستان وارد ایران می‌شوند. ایران نیز پذیرای این موج مهاجرتی است. سیاست درهای باز، امت واحده و یا هر اسم دیگری که بر روی آن بگذارید تا سال ۱۳۶۸ در جریان بود. هنگامی‌که دولت سازندگی با شعار فرزند کمتر زندگی بهتر روی کار می‌آید سیاست درهای باز نیز معکوس می‌شود. این‌ها معتقدند ما برای خود ایرانی‌ها نیز مشکل‌داریم، پس باید جمعیت کم شود، لذا سیاست از درهای باز به سمت بازگشت تغییر می‌کند.

 

تحول در چهارچوب‌های سیاستی مهاجرت

در اتخاذ این سیاست‌ها آیا تنها اقتصاد محل توجه بود؟ مگر در زمان جنگ نیز وضعیت ما از منظر اقتصادی نابسامان نبوده است، پس چرا در آن برهه چنین رویکردی اتخاذ نشد؟

رستمی: مسئله فقط توجه به اقتصاد نیست بلکه تغییر در چهارچوب‌های سیاستی مطرح است. در این برهه اقتصاد با رویکردهای ملیتی و توسعه‌ای زیرساخت سیاست‌گذاری در دولت شد، لذا مسئله فراتر از بحث صرفاً اقتصادی است. این سیاست در دوره آقای هاشمی اجرا شد اما کارآمد نبود و از طرف دیگر ما شاهد موج مهاجرتی دوم بودیم. کمونیست‌ها در افغانستان شکست‌خورده و جنگ‌های داخلی به وجود آمده بود. در همین برهه، موج مهاجرتی سومی را نیز شاهد بودیم که ناشی از غلبه طالبان بر افغانستان است. در این موج سوم، بیشتر شیعیان و هزاره‌ها وارد کشور می‌شوند. موج سوم مهاجرتی در زمان روی کار آمدن دولت آقای خاتمی رخ می‌دهد، اما تغییر در دولت منجر به تغییر در سیاست‌ها نشد و سیاست ما همان سیاست بازگشت مهاجران بود. در نهایت نیز با حملة آمریکا به طالبان مجدداً موج مهاجرتی چهارم نیز به وجود آمد. این‌ها همه نقاط عطف جدیدی در افغانستان است ولی در ایران، دولت‌های مختلف از دولت آقای احمدی‌نژاد تا آقای هاشمی، سیاست بازگشتی که اتخاذ کرده‌اند ثابت و بدون تغییر می‌ماند. به مرور در انتهای دهه هشتاد و دهه نود، با تغییراتی که به‌واسطه تورم و تحریم داشتیم، بدون مداخله حاکمیت ایران، به دلیل آنکه صرفه اقتصادی در کشور از بین رفته بود، شاهد بازگشت تعدادی از مهاجرین بودیم. کاهش ارزش نرخ ارز و ثباتی که حامد کرزای ایجاد کرده بود، منجر به بازگشت مهاجرین افغانستانی شد. این موج تا سال ۱۳۹۹ وجود داشت اما پس از استقرار طالبان مجدداً موج مهاجرتی پنجم را شاهد هستیم که نزدیک به یک و نیم میلیون نفر مهاجر وارد کشور ما شدند.

 

سیاست‌گذار سردرگم در آمار

پرسش بنیادینی که وجود داشته و پاسخ روشنی نیز ندارد آن است که اکنون ما میزبان چه تعداد مهاجر در کشور هستیم؟

رستمی: آمارهای متفاوتی تا قبل از سرشماری سال ۱۴۰۱ داشتیم. اما آمار سرشماری سال ۱۴۰۱ تا حدودی دقیق است. تا قبل از این سرشماری آمار مهاجرین قانونی دقیق بود، به این معنا که ما هفتصد هزار مهاجر دارای کارت آمایشی در ایران داشتیم و هشتصد هزار نفر نیز مهاجر پاسپورتی که این‌ها مجموعاً مهاجر قانونی بودند. پیش‌بینی می‌شد که دو و نیم میلیون نفر نیز مهاجر غیرقانونی در کشور وجود داشته باشد. بعد از سرشماری سال ۱۴۰۱ دولت اعلام کرد دو میلیون و ششصد هزار نفر از مهاجرین غیرقانونی را سرشماری کرده و خود معترف بود که نزدیک به پانصد هزار نفر نیز از سرشماری جامانده‌اند. لذا برآورد رسمی این شد که چهار و نیم تا پنج میلیون مهاجر در ایران وجود دارد که البته دیگر اکنون نمی‌شود به آن‌ها غیرقانونی گفت؛ چرا که هرکس در سرشماری شرکت کرد به او برگه سرشماری داده شده و قانونی تلقی شدند. اما برخی از کارشناسان معتقدند همه افغانستانی‌ها در طرح سرشماری شرکت نکرده‌اند. جمیعت این گروه را نیز نزدیک به یک و نیم‌میلیون نفر تخمین می‌زنند و همه این‌ها یعنی ما نزدیک به شش و نیم‌میلیون مهاجر را میزبانی می‌کنیم. برخی نیز دیدگاه انتقادی تندتری داشته و معتقدند کسانی که در سرشماری شرکت نکرده‌اند بیش از سه میلیون نفر هستند، لذا آمار مهاجرین مابین پنج تا هشت میلیون نفر است. ما سرشماری را در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۱ انجام داده‌ایم و تاکنون مهاجران بیشتری نیز به ایران وارد شده‌اند، لذا به نظر من عدد پنج میلیون چندان درست نیست.

ترامپ که دیوار بین آمریکا و مکزیک را ساخت، یک سناتور کنگره به او گفت بلندترین نقطه دیوار شما ۱۶ متر است، فردا مهاجرین یک نردبان ۱۷ متری با خود به مرز می‌آورند. این یعنی  شما تحت هیچ شرایطی نمی‌توانید مقابل مهاجرت را بایستید.

 

بازگشت‌ناپذیران!

سؤالی که اکنون پیش می‌آید آن است که سیاست مهاجرتی ما تا چه میزان در مدیریت مسئله موفق بوده است؟

رستمی: برای پاسخ به این سؤال باید به واقعیت صحنه رجوع کرد. ما بعد از آغاز سیاست بازگشت، با روش‌ها و کارهای مختلف که بعضاً قابل دفاع نیستند هر روز تعدادی از مهاجرین را دستگیر کرده و از مرز خارج ساخته‌ایم. بیشترین تعداد مهاجری که تاکنون توانسته‌ایم اخراج کنیم در سال ۱۴۰۰ رخ داد که نزدیک به هفتصد و پنجاه‌هزار نفر را خارج ساختیم. طالبان وقتی در تابستان ۱۴۰۰ حاکم شد، روزانه تا ده‌هزار مهاجر وارد ایران می‌شدند. در همان مقطع لهستان و بلاروس بر سر تعدادی مهاجر عراقی درگیر بودند. لهستان معتقد بود بلاروس هواپیمای رایگان از بغداد تا بلاروس گذاشته و بعد مهاجرین را به لب مرز برده تا به اتحادیه اروپا فشار بیاورد. یک ماه کل دنیا درگیر این مسئله بود اما جمع همه این مهاجرین موردبحث، چهار هزار و ششصد نفر بودند که منجر به تنش سیاسی جهانی شد. ما در همان مقطع کوتاه که دنیا درگیر این مسئله بود، نزدیک به سیصد هزار مهاجر افغانستانی را پذیرفتیم. پس فضای این‌چنینی را در ایران شاهد هستیم.

در همان سالی که ما هفتصد هزار نفر را از مرز خارج کردیم، یک و نیم میلیون مهاجر وارد کشور شده‌اند. این نشان می‌دهد که ما هیچ‌گاه در سیاست بازگشت موفق نبوده‌ایم، جز در ابتدای دهه نود که خودِ مهاجرین می‌رفتند و دیگر بر نمی‌گشتند. مثلاً ما مهاجرانی را داریم که بیش از سیزده بار از رد مرز شده و دوباره بازگشته‌اند.

حاصل سخن من این است که سیاست بازگشت در جمهوری اسلامی اشتباه است. تا زمانی که در سرازیری هستیم، آب به سمت ما در جریان است. شما نمی‌توانید بگویید آب به سمت سرازیری حرکت نکند. تا زمانی که افغانستان مشکل قومی، مذهبی، اقتصادی و… دارد شاهد حضور مهاجرین در ایران هستیم. برخی از کارشناسان می‌گویند ما در ایران نباید به مهاجر غیرقانونی خدمات بدهیم، حالا فارغ از اینکه این حرفی غیرانسانی است، شرعی و دینی هم نیست؛ اما بحث آن است که شما می‌توانید در ایران برق به مهاجر ندهید؟ یا آسفالت، آب و گاز ندهید؟ حتی اگر بگویید من اختراعی انجام داده‌ام که مهاجرین غیرقانونی را شناسایی کرده و برق آن‌ها را قطع می‌کند بازهم ایران برای یک مهاجر غیرقانونی بهتر از افغانستان است. تا زمانی که شرایط این‌گونه است افغانستانی به کشورش بازنمی‌گردد. ترامپ که دیوار بین آمریکا و مکزیک را ساخت، یک سناتور کنگره به او گفت بلندترین نقطه دیوار شما ۱۶ متر است، فردا مهاجرین یک نردبان ۱۷ متری با خود به مرز می‌آورند. این یعنی شما تحت هیچ شرایطی نمی‌توانید مقابل مهاجرت را بایستید، مگر آنکه شما تلاش کنید تا شرایط افغانستان رو به سمت بهبودی برود.

امروزه تنها نهادهای اجتماعی افغانستانی‌ها که اجازه فعالیت رسمی دارند هیئت‌های مذهبی هستند.

من معتقد هستم که سیاست بازگشت مهاجرین در جمهوری اسلامی کاملاً شکست‌خورده است، چراکه تعداد مهاجرین ما از یک میلیون نفر در ابتدای دهه شصت، به هفت میلیون نفر در حال حاضر رسیده است. این یعنی جمعیت مهاجرین وارد کشور شده ما ده برابر شده، لذا این سیاست اگر عملیاتی بود حداقل می‌توانست عدد جمعیت را ثابت نگه دارد.

 

اگر کسی در برابر پاسخ شما بگوید چنانچه این سیاست وجود نداشت امروز جمعیت مهاجرین افغانستانی در ایران بسیار بیشتر از رقم فعلی بود چه پاسخی خواهید داشت؟

رستمی: صحبت بر سر این است که آن هفتصد هزار نفری که به افغانستان بازگشتند آیا در همان جا ماندگار شدند یا نه؟ کسانی که برای بار اول به ایران می‌آیند درصد بسیار کمی هستند و عموم اتباع برای چندمین بار وارد ایران می‌شوند.

 

ابر معنایی بازگشت و خرده نظام‌های منقبض

اگر بخواهیم از منظر امر اجتماعی نیز به مسئله نگاه کنیم، به باور شما چرا مهاجرین در طی چند دهه گذشته نتوانسته‌اند با جامعه ایرانی ارتباط گرفته و جایگاهی برای خود پیدا کنند؟

رستمی: شما وقتی معتقدید این‌ها باید برگردند، در همه خرده‌نظام‌های خود سیاست‌ها را گونه‌ای سامان می‌دهید که مغایر این سیاست کلی نباشد. برای مثال در امر تحصیل، تا زمانی که در سال ۱۳۹۴ مقام معظم رهبری آن دستور ویژه را نداده بودند، ما جمعیت مهاجرین را از هرگونه آموزش محروم کرده بودیم، اما با صدور فرمان رهبری فضا تغییر کرد. همین امسال نزدیک به هفتصد هزار دانش‌آموز افغانستانی داریم، یعنی نزدیک به ده درصد دانش‌آموزان ما افغانستانی هستند و جالب‌تر آنکه تعداد آنان در دبستان بیشتر از دوره‌های دیگر تحصیلی است. این فرمان رهبری افغانستان را به تحصیل بازگرداند. یکی از مواردی که می‌تواند مهاجرین را در جامعه ادغام کند، همین مسئله آموزش است. آموزش رسمی قابلیت ادغام مهاجرین را بیشتر می‌کند اما تا پیش از فرمان رهبری چنین فضایی از اساس وجود نداشت. حتی همین‌الان که فرمان رهبری نیز وجود دارد بازهم به طور کامل موضوع اجرا نمی‌شود. با تمام فشارهایی که می‌آوریم بازهم جاماندگان تحصیل در میان مهاجرین زیاد است.

آموزش در بحث همگرایی و ادغام دارای جایگاه ویژه‌ای است. در سیستم ادغام شما باید در یک کلاس با ظرفیت سی نفر، پنج نفر از اتباع و مهاجرین را نیز قرار دهید. به این دلیل که تعداد مذکور در جمعیت بیشتر حل شوند، اما ما این کار را انجام نمی‌دهیم. در جنوب تهران ما شاهد جمعیت‌های بزرگ افغانستانی هستیم. نزدیک به دو میلیون برآورد جمعیت این‌ها در تهران است، در چنین شرایطی جمعیت افغانستانی‌ها در کلاس‌های درس از جمعیت شهروندان ایرانی بیشتر می‌شود. در این فضا ادغام چگونه ممکن است که انجام شود؟

 

تراکم جمعیت مهاجرین در حاشیه تهران بیشتر به نظر مرتبط با طبقه اقتصادی و شغلی آنان است. آیا در این میان هم سیاست‌های حاکمیت تأثیرگذار بوده است؟

هیچ‌گاه تلاش نکردیم جامعه میزبان را نسبت به مهاجرین سازگار کنیم. یک کتاب درسی، یک واحد درسی و یا حتی یک درس در یکی از کتاب‌های مدارس ما وجود ندارد که به دانش‌آموز یاد دهد چگونه باید با مهاجر برخورد کنید

رستمی: بله، اگر شما در شهرهای افغانستانی نشین ما یعنی شهرهایی ماند تهران، مشهد، قم، کرمان و… یک آمایشی می‌کردید، متوجه می‌شدید که نباید منبع ورود در ۲۲ استان را برای افغانستانی‌ها وضع کنید، چون اینها به استان‌های غربی و شمال غرب و جنوب غرب کشور نمی‌توانند بروند؛ لذا شاهد تمرکز مهاجرین در جاهایی مانند قرچک و ورامین هستیم. در جنوب تهران شهرهای کوچک و روستاهایی با حضور صد درصد مهاجر افغانستانی داریم؛ پس ادغام جمعیتی مدنظر هیچ‌گاه صورت نمی‌گیرد. شما به‌صورت ناخودآگاه با قوانین خود این‌ها را منحصر در برخی کلونی‌هایی کرده‌اید که اجازه ادغام را از آن‌ها گرفته است. در جنوب تهران ما شاهد این هستیم که حتی این مهاجرین درگیری‌های قومی خود در افغانستان را به اینجا نیز کشانده‌اند. یعنی یک روستا تماماً ازبک شده‌اند و یک روستا تماماً تاجیک و یک روستا به طور کامل پشتون و… شده‌اند و همان دعوای قومی افغانستان به اینجا هم کشیده شده است. خارج از مسئله امنیتی که تهران را ممکن است تهدید کند، در چنین بستری ما با عدم ادغام هم مواجهیم. ما مدارسی داریم با جمعیت بیش از هشتاد درصد افغانستانی، ادغام در چنین فضایی چگونه ممکن است رخ دهد؟

این بخشی که تاکنون ذکر کردم مختص به سیاست‌های ما در قبال جامعه میهمان است. می‌توان پیرامون سیاست‌های ما در خصوص جامعه میزبان هم نکاتی را ذکر کرد. مثلاً ما هیچ‌گاه تلاش نکردیم جامعه میزبان را نسبت به مهاجرین سازگار کنیم. یک کتاب درسی، یک واحد درسی و یا حتی یک درس در یکی از کتاب‌های مدارس ما وجود ندارد که به دانش‌آموز یاد دهد چگونه باید با مهاجر برخورد کنید.

 

نفی کلیشه‌های ذهنیتی پیرامون افغانستان در سیاست و اجتماع

اگر بخواهید این بخش از سخنان خود را جمع‌بندی کنید، برآورد مطالب خود را چگونه می‌بینید؟

رستمی: من این بخش را این‌گونه جمع‌بندی می‌کنم که کار سیاست‌گذاری از اساس چیست؟ شما گاهی به یک سیاست‌گذار می‌گوید من می‌خواهم یک مسئله را از نقطه الف به نقطه ب بکشانم. سیاست‌گذار به شما می‌گوید این سوق دادن به نقطه ب محال است. شما بازیگرهای مختلفی دارید؛ تاریخ، فرهنگ، اقتصاد، مسائل جهانی و… هستند که اجازه چنین کاری را نمی‌دهند، اما سیاست‌گذاری به شما کمک می‌کند که جایی در اطراف نقطه ب توقف کنید. شما نمی‌توانید افغانستانی‌ها را از ایران خارج کنید. البته ایده من صرفاً نتوانستن نیست، به باور من نباید این اخراج صورت گیرد – اما حالا به این نظر شخصی نمی‌پردازم – تصور کنید همه ما یک دست می‌گوییم باید افغانستانی‌ها را اخراج کنیم، اما وقتی نمی‌توانید، حداقل برای شرایط فعلی طرحی دهید که اجرایی‌تر باشد. ما هیچ تلاشی برای پذیرش این‌ها از سوی جامعه ایرانی نکرده‌ایم. امروزه تنها نهادهای اجتماعی افغانستانی‌ها که اجازه فعالیت رسمی دارند هیئت‌های مذهبی هستند. هیچ انجمن فعالی وجود ندارد. تصور کنید این‌ها یک نهاد مردم بنیاد بخواهند داشته باشند، امکان این کار از اساس وجود ندارد.

مسئله بعدی، کلیشه‌های ذهنی غیرواقعی جامعه ایرانی از مردم افغانستان است. گره‌خوردن افغانستانی با فقر، مشکلات، بزهکاری‌های اجتماعی و ده‌ها مسئله دیگر خود باعث می‌شود این همگرایی صورت نگیرد. ما عده بسیار زیادی از افغانستانی‌ها را داریم که در شغل‌های برتر حضور دارند. همین کلیشه‌ها بر سیاست‌های ما اثر گذاشته و ما افغانستانی‌ها را در بسیاری از شغل‌ها محدود کرده‌ایم در حالی که در آن مشاغل به حضور آنان نیاز است. ما به پزشک و پرستار نیاز داریم، ما در سامانه خود نزدیک به دویست پزشک و پرستار ماهر افغانستانی را شناسایی کرده‌ایم اما دولت به این‌ها اجازه کار نمی‌دهد.

دیدگاهتان را بنویسید