مقدمه: پیروزی در زمانۀ ما
مقالهای که در ادامه میخوانید، نوشتهای از من است که تامدیسپچ آن را در سال ۲۰۱۸ منتشر کرد. در این مقاله، از بحثم چنین نتیجهگیری کرده بودم که ارتش آمریکا –دستکم از دیدگاهی خاص- در جنگ علیه تروریسم پیروز بوده است. اکنون، با گذشت چند دهه از جنگ ویتنام، پنتاگون که در طول جنگ در «رودستزدن به پارتیزانهای ویتنام» شکست خورده بود، سرانجام، به راهحل سادهای رسیده است. راهحل از این قرار است که خیلی بیسروصدا -بدون اینکه کسی متوجه شود- تعریف پیروزی را تغییر دهد و آن را با همان تعریفی که پارتیزانها از پیروزی داشتند جایگزین کند و باور داشته باشد که: شکستخوردن در جنگ تنها با دستکشیدن از جنگ رخ میدهد و بس. با این تدبیر، فرماندهان آتشبهاختیار ارتش مجاز میشدند جنگهایی بیمعیار و بیپایان راه بیندازند و از نظارتها و اِعمال محدودیتها از جانب کنگره نیز، تا حدود زیادی، در امان باشند.
بااینحال در سال ۲۰۲۱، با وجود چنین سازوکار محکمی، باز هم پنتاگون در جنگ در افغانستان شکست خورد، زیرا طالبان در جنگ پارتیزانی دست بالا را داشت. بنابراین پنتاگون مجبور شد که این جنگ را نیز به سیاهۀ بلند شکستهای ویرانگرِ پس از جنگ جهانی دوم (ویتنام، لائوس و کامبوج را در نظر داشته باشید) و همزمان به فهرست «پیروزی»های نامطلوبش (گرانادا و پاناما را در نظر بگیرید) اضافه کند. اما در این اثنا، به دور از چشم مردم و نظارت کنگره، جنگهای غیررسمی و نبردهای سایهوار دیگری همچنان ادامه دارند.
برای نمونه، جنگ در سوریه تازه دهساله شده، مداخلۀ آمریکا در عراق از سال۱۹۹۰ یا ۲۰۰۳ یا ۲۰۱۴ -برحسب اینکه چگونه دلمان بخواهد حساب کنیم- تاکنون ادامه داشته است، درگیریهای آمریکا در سومالی و ساحل آفریقا دو دهه است که جریان دارد. حدود ۲۴ سال پیش، آمریکا، بههمراه سایر شرکایش در ناتو، پروژۀ بمباران صربستان را اجرا کرد که باعث شد این کشور جری و وارد جنگ کوزوو شود. امروزه، آمریکا همچنان تأمینکنندۀ سربازهای نیروهای حافظ صلح کوزوو در ناتوست. ارتش آمریکا، هنوز، حدود ۳۰هزار نیروی نظامیاش را در شبهجزیرۀ کره به صف نگاه داشته است، زیرا صلح موقت که وقفهای در جنگ ۱۹۵۳ در این کشور بود هرگز به یک معاهدۀ صلح نینجامیده است. حتی شکست آمریکا در افغانستان، در سال ۲۰۲۱، نیز نقطۀ پایان ماجرا نبود زیرا جنگ «از آن سوی افقِ» 1 جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا، در سال ۲۰۲۲، با حملۀ پهپادی آمریکا به رهبر القاعده، ایمن الظواهری، و قتل او همچنان در آنجا ادامه یافت.
ممکن است پنتاگون نتواند در میدان جنگ روی دست پارتیزانها بلند شود، اما این شیوۀ جنگ نامتقارن -که در واشنگتن و دیگر جاها پیش گرفته است- موجب میشود آتش مبارزه همواره، آهسته و پیوسته، زنده بماند و، بااینحال، بودجۀ نظامی پنتاگون نهتنها کم نشود که مدام بیشتر هم بشود. این ترفند شگفتانگیز است. معلوم است که طالبان در جنگ با ابرقدرتی مثل آمریکا مایل است وقتکشی کند، اما این مسئلهای جداست و تنها به دوراندیشی، ممارست و توانایی کنارآمدن با خسارتهای وارده نیاز دارد. اما کاری که ارتش آمریکا کرده است بسیار قابلتوجهتر است؛ دهههاست که پنتاگون ناتوانیاش را در شکستدادن طالبان، الشباب و حتی القاعده بهانه کرده تا بتواند ارتشش را برای ابرقدرتماندن -در رقابت با سایر کشورهای جهان- مجهز کند. شکستهای آمریکا در این جنگها پیروزیهای ویژهای برای مقامات عالیرتبۀ غیرنظامی، ژنرالها، شرکای آنها در صنعت و سایر پیروان این دارودسته بوده است. بنابراین، از این نظر، با وجود شکستهای فاجعهبار پیدرپی در میدان جنگ -که در سال ۲۰۱۸ مطرح کردم- میتوان گفت وزارت دفاع آمریکا در قرن حاضر همچنان برنده بوده است.
این موضوع را جدی بگیرید! ارتش آمریکا دارد بازی را میبرد.
معادلهای ساده نشان میدهد که نیروهای نظامی آمریکا در جنگ علیه تروریسم پیروز شدهاند.
۴٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۲۹٫۰۵۷. این عدد را به خاطر داشته باشید. به آن برخواهیم گشت.
اما شاید بهتر باشد کلاً با عدد دیگری شروع کنیم:۱۴۵٫۰۰۰ -مثلاً، ۱۴۵٫۰۰۰ سرباز ازهمهجابیخبری که در خیابان پنسیلوانیا در شهر واشنگتن رژه میروند. این عدد شمار نیروهایی است که در ماه مه سال ۱۸۶۵ در همین خیابان رژه رفتند -پس از آنکه ایالات متحدۀ آمریکا بر ایالات مؤتلفه 2 پیروز شد. گروههای مشابهی از سربازان تفنگبهدوش، در سال ۱۹۱۸ -پس از اینکه جنگ جهانی اول با شکست آلمان و متحدانش به پایان رسید- نیز همین کار را کردند. همچنین، تانکهای شِرمَن که درههای میدتاون منهتن را درمینوردیدند -که البته این واقعه نیز بهدنبال پیروزی متفقین در برابر نیروهای محور3 در سال ۱۹۴۵ اتفاق افتاد. شکل و شمایل این وقایع همان چیزی است که در گذشته، در آمریکا، «پیروزی» قلمداد میشد، یعنی، خیابانهای تزئینشده و پُر از تانک و سرباز، و جشن و رژههای باشکوه پیروزی.
در ژوئیۀ ۲۰۱۷ رئیسجمهور آمریکا، دونالد ترامپ، که برای ملاقات با امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، به پاریس سفر کرده بود و مسحور جشن نظامی روز باستیل شده بود دستور داد تا جشن و رژۀ باشکوهی مانند آن در واشنگتن نیز انجام شود. اما همینکه هزینۀ تخمینی این جشن، طبق گزارشها، از ده میلیون دلار به ۹۲ میلیون دلار رسید، لژیون سربازان دیروزین ارتش آمریکا 4 وارد صحنه شدند. این جامعۀ کهنهسربازان که به داشتن ۲٫۴ میلیون عضو افتخار میکند با انتشار بیانیهای در ماه آگوست اظهار داشت که جشن مورد نظر باید «تا روزی که بتوانیم پیروزیِ حاصل از جنگ علیه تروریسم را جشن بگیریم و نیروهایمان را به خانه بازگردانیم» عقب بیفتد. چیزی نگذشت که ترامپ اعلام کرد جشن را لغو کرده است و مقامات ایالتی واشنگتن را به علت بالابردن هزینههای جشن مقصر خواند (با اینکه –همانطور که معلوم است- پنتاگون هرگز به اطلاع ترامپ نرسانده بود که هزینۀ جشن تا چقدر ممکن است بالا رود).
لژیون کهنهسربازان بر بیمسؤولیتی ترامپ در محاسبات مالی جشن و رژۀ پیشنهادی دست گذاشته بود، اما بهتعویقانداختن آن بایست پرسش مهمتری را پیش میکشید: اصلاً «پیروزی» در جنگ علیه تروریسم به چه شکل است؟ درواقع، در دنیای امروز، چه چیزی برای ارتش آمریکا پیروزی به حساب میآید؟ آیا ممکن است تا حدودی به پایان جنگ داخلی آمریکا شبیه باشد، یا به پایان جنگی که پایان همۀ جنگها خواهد بود، یا به پایان جنگی که آن نام توخالی، پیروزی، را منسوخ سازد؟ و این هم یک پرسش دیگر: آیا پیروزی برای جشن و رژۀ نمایشی ارتش شرط لازم است؟
پرسشی که از همه آسانتر میتوان به آن پاسخ داد، همان آخرین پرسش است و لژیون سربازان دیروزین باید تا به حال پاسخش را دریافته باشد. اعضای این گروه در دو رژۀ نمایشی نقشی کلیدی ایفا کرده بودند: یکی رژۀ نمایشی عظیم «از پسرانمان در ویتنام حمایت میکنیم» -که در سال ۱۹۶۷ در شهر نیویورک اجرا شد و دیگری رژهای که در سال ۱۹۷۳ به مناسبت بزرگداشت سربازان پیشین جنگ ویتنام در همین شهر اجرا شد. و باز، دَه سال بعد از خروج بیسروصدای آخرین سربازان آمریکایی از ویتنام جنوبی –درحالیکه متحدانشان 5 را ترک میگفتند و با سقوط سایگون برای چنگانداختن به هلیکوپترها دستوپا میزدند- سیب بزرگ 6 میزبان جشن و رژۀ نمایشی دیگری به مناسبت بزرگداشت کهنهسربازان جنگ ویتنام بود -جشنی که بزرگترینِ این دست از جشنها در تاریخ این شهر گزارش شده است. پس، همانطور که میبینید، پیروزی در جنگ شرط لازمی برای جشن پیروزی نیست.
اما این فقط یکی از درسهایی است که از جنگ فاجعهبار آمریکا در ویتنام میتوان گرفت. موارد عبرتآموز عیانتری هم هست، همچون آنهایی که حدومرز قدرت ارتش آمریکا و نیروی ویرانگرِ ممکن روی این سیاره را نشان میدهند، یا آنهایی که تمرکزشان بر توانایی ویتنام شمالی است،کشوری که به قول هِنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی آمریکا در آن زمان، یک کشور «کوچک جهان چهارمی» 7بود که توانست بر ابرقدرتی چیره شود که قبلاً آلمان نازی و امپراتوری ژاپن را همزمان شکست داده بود (البته نه بهتنهایی بلکه با کمکهای بسیاری که داشت) . جنگ ویتنام و البته، کیسینجر، موارد خوبی هستند که در بررسی سایر پرسشها دربارۀ پیروزی و معنای آن مفید واقع میشوند. جلوتر به این موضوع بازخواهیمگشت.
فعلاً همین کافی است که اینها را به یاد داشته باشید: ۴٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۲۹٫۰۵۷، جنگ ویتنام، کیسینجر.
صلح در زمانۀ ما … یا هر زمان دیگری … یا هرگز
اکنون بیایید مناقشهای را که بر سر مبارزه با تروریسم در افغانستان در جریان است بررسی کنیم. آمریکا در اکتبر ۲۰۰۱ جنگ با طالبان را در افغانستان آغاز کرد و به سرعتِ برق پیروز شد. سال بعد رئیسجمهور وقت، جرج بوش، اعلام کرد که طالبان شکست خورده است. در سال ۲۰۰۴، فرماندۀ کل قوا 8، اعلام کرد طالبان «دیگر وجود ندارد». بااینحال، انگار هنوز بهنوعی وجود داشت. به سال ۲۰۱۱ که رسید، ژنرال دیوید پترائوس -که در آن زمان فرمانده نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان بود- اعلام کرد که نیروهایش «شتاب حرکت طالبان را گرفتهاند و جهت آن را عکس کردهاند». دو سال بعد، ژنرال جوزف دانفورد -که فرمانده وقت همین نیروها بود- از «پیروزی اجتنابناپذیر ما» در افغانستان صحبت کرد.
آگوست سال پیش، دونالد ترامپ، از «استراتژیاش در افغانستان و جنوب آسیا» پردهبرداری کرد؛ «ستون اصلی» این استراتژی «بهکارگیری شیوهای وابسته به شرایط بهجای شیوهای زمانمحور» بود. به بیانی دیگر، «جدولهای زمانبندی بیاساس» برای ترک افغانستان که در دورۀ رئیسجمهوری اوباما تعییین شده بود کنار گذاشته شدند. ترامپ اذعان داشت: «ما با قدرتی که در دلهایمان است بهسمت پیروزی جلو میرویم» و «دشمنان آمریکا هرگز نباید از برنامههای ما آگاه شوند یا تصور کنند با وقتکشی میتوانند ما را از صحنه به در کنند».
ترامپ، همچنین، اعلام کرد که این جنگ را کاملاً در دستان ارتش قرار میدهد. او گفت: «مدیریتِ خُرد از واشنگتن هرگز باعث پیروزی در میدان جنگ نمیشود» بلکه «پیروزی در خودِ میدان نبرد حاصل میشود و نیازمند قضاوت و مهارت فرماندهان حاضر در جنگ و سربازان خط مقدم است که در زمان واقعی، با خودمختاری واقعی و با مأموریتی شفاف برای شکست دشمن عمل میکنند». کسی که چنین اختیاری به او عطا شد ژنرال جان نیکلسون بود، همان کسی که، در عمل، جنگ را از سال ۲۰۱۶ در افغانستان هدایت میکرد. او شادمان و پرانرژی بود و چند ماه بیشتر نگذشته بود که اعلام کرد: «کمر کار شکسته است» (البته لئون پانتا، معاون وزیر دفاع در دورۀ اوباما، نیز همین را در سال ۲۰۱۲ گفته بود).
امروزه، تقریباً ۱۷ سال پس از شروع جنگ، دو سال پس از اینکه نیکلسون زمام امور را در دست گرفت، یک سال پس از اینکه ترامپ برنامۀ جدیدش را اعلام کرد، پیروزی -به هیچ یک از انواع سنتیاش- بههیچوجه نزدیک به نظر نمیرسد و با وجود اینکه حدود ۹۰۰ میلیارد دلار در افغانستان هزینه شده است، همانطور که، اوایل امسال، ژنرالِ بازرس ویژۀ بازسازی افغانستان قاطعانه اعلام کرد: «تلاشهای دولت آمریکا برای ایجاد ثبات در مناطق ناامن و ناآرام افغانستان، مابین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۱۷، اغلب با شکست مواجه شده است». طبق گزارشی که همین ژنرالِ بازرس در ۳۰ ژوئیۀ ۲۰۱۸ نوشته است، طالبان، تا آن زمان، بر ۴۴ درصد کشور کنترل کامل داشت یا در حال بهدستگرفتن کنترل کامل بود و برای دفاع از آن مبارزه میکرد و اما همزمان، کنترل و تأثیر دولت افغانستان بر محلات مختلف این کشور حدود ۱۶درصد -از زمانی که ژنرال ماقبل نیکلسون، جان کمپبل، سر کار بود- کاهش یافته بود.
تا اینکه ماه گذشته، طالبان حملۀ گستردهای را به غزنی -که مرکز یکی از ولایات افغانستان است و از لحاظ استراتژیک اهمیت ویژهای دارد- آغاز کرد و این شهر را پنج روز محاصره کرد تا در این مدت اکثر شهرهای دیگر این ولایت را نیز تحت کنترل خود درآورد. سرانجام، نیروهای آمریکایی به طالبان حمله کردند و آنها را از غزنی بیرون راندند. بااینحال، طالبان فوراً، درحالیکه عقبنشینی میکرد، به یک پایگاه نظامی افغان در ولایت بغلان حمله کرد و آن را تصرف کرد. موضوع به همینجا ختم نمیشد، زیرا این اتفاق زمانی روی داد که فقط یک روز از تصرف پایگاه نظامی دولتی دیگری میگذشت. درواقع، در طول دو ماه گذشته، تقریباً روزی نبوده که طالبان پاسگاه و پایگاه مرزیای را تصرف نکرده باشد. باوجوداین، از یاد نبرید که طالبان تنها بخشی از داستان است. در سال ۲۰۰۱، آمریکا برای شکستدادن طالبان و القاعده آستین بالا زد. اما امروز، واشنگتن با گروههای تروریستیای در افغانستان مواجه است که تعدادشان در این مدت بهصورت تصاعدی بالا رفته و حالا جمعاً به ۲۱ گروه رسیده است. این تعداد همچنین شامل شعبۀ دیگری است که از جبهۀ جنگ عراق وارد شده است: داعش، گروهی که در دورۀ نیکلسون بسیار بزرگتر شد.
شاید مایل باشید بدانید با چنین اوضاعواحوال ناامیدکنندهای چه بر سر نیکلسون آمد؟ آیا جریمۀ نقدی شد؟ آیا بهشیوۀ سریال «اپرنتیس» از کار بیکار شد؟ آیا خیلی بیسروصدا در کمال بیآبرویی از افغانستان بیرونش کردند؟ هرگز. هیچ یک از این اتفاقات نیفتاد بلکه این ژنرال چهارستاره نیز، مانند ۱۵ فرماندهی که پیش از او سر کار بودند، فقط دورهاش که سر آمد تعویض شد و ماه گذشته در آخرین نشست خبریاش که در یکی از مناطق جنگی برگزار شد حسی جز موفقیت و خوشبینی نداشت.
نیکلسون گفت: «بر این باورم که استراتژی جنوب آسیا روش کارآمدی است. اکنون شاهد آنیم که این روش به چنان آشتی و مصالحۀ روزافزونی دست یافته است که مانند آن را هرگز ندیدهایم». او اضافه کرد: «همچنین در بیانیههایی که طالبان برای عموم صادر میکند، شاهد پیشرفت آشکاری هستیم: از نامهای که در ۱۴ فوریه خطاب به مردم آمریکا صادر کرد گرفته تا پیام عید قربان اخیر که رهبر طالبان، ملا هبتالله، برای اولین بار اذعان کرد که مذاکرات ‘پایان این جنگ را تضمین میکند’».
اگر به هر دلیل، اظهارات طالبان نادم را -که به گدایی صلح افتاده است- از دست دادهاید، از چند خط شروع نامۀ رسمی مذکور، که همین ماه گذشته منتشر شده است، برایتان نقل قول میآورم:
امسال، عید قربان در حالی فرا میرسد که مقاومت جهادی ما در برابر اشغال آمریکاییها به نصرت خداوند متعال به منزل کامیابی بسیار نزدیک شده است. نیروهای اشغالگر کفری توان رویارویی در برابر مجاهدین را از دست دادهاند، استراتژی جنگیشان ناکام و تکنالوژی پیشرفته و وسایل نظامیشان نابکار شده است، گروه جنایتپیشه و فتنهانگیز شکست خورده و جنرالان مغرور آمریکایی به عظمت مردم مجاهد افغانستان سر نهادهاند.
پس آن صحبتهای مسالمتآمیز نیکلسون دربارۀ صلح و آشتی چه شد؟ طالبان میگوید برای توقف و پایان «این جنگ طولانی» «یگانه راه، خاتمهٔ اشغال افغانستان است و بس».
در ماه ژانویه هفدهمین آمریکاییای که برای فرماندهی جنگ نامزد شده بود، ستوان ژنرال اسکات میلر، در مقابل کمیتۀ نیروهای مسلح سنا ظاهر شد. آنجا بود که الیزابت وارِن او را سخت تحت فشار قرار داد و از او پرسید بنا دارد چه کار متفاوتی انجام دهد تا جنگ را به پایان برساند. پاسخ قاطعانۀ میلر این بود: «نمیتوانم به هیچ جدول زمانی یا تاریخ پایانی متعهد شوم».
آیا سناتورهای آمریکایی، با شنیدن چنین پاسخی، میلر را فرستادند پی کارش؟ ابداً. او را خیلی راحت تأیید کردند و او از همین ماه کارش را شروع خواهد کرد. کنگره هم امکان ندارد سرِ کیسهای را که در اختیار دارد به منظور پایاندادن به جنگ شل کند. درخواست بودجۀ سال ۲۰۱۹ برای عملیات آمریکا در افغانستان -که تا ۴۳٫۳ میلیارد دلار سر به فلک گذاشته است- بهطور حتم تصویب خواهد شد9.
#پیروزی
همۀ این تلاشهای بهظاهربیهوده ما را برمیگرداند به جنگ ویتنام، کیسینجر، و آن عدد جادویی، ۴٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۲۹٫۰۵۷، همینطور به همان پرسش اولیه، اینکه پیروزی نظامی آمریکا امروزه به چه شکل خواهد بود؟ ممکن است شگفتزده شوید، اما به نظر میرسد که پیروزی در جنگ همچنان ممکن است. شگفتآورتر از این موضوع این است که ظاهراً این امکان برای ارتش آمریکا محقق شده و در حال پیروزشدن است.
اجازه بدهید توضیح دهم.
ارتش آمریکا در ویتنام هم قصد داشت «روی دست پارتیزانهای ویتنامی بلند شود» اما هرگز موفق نشد. بنابراین، آمریکا در این جنگ شکست مهلکی را متحمل شد. هنری کیسینجر -که سالهای واپسین این جنگ ابتدا در مقام مشاور امنیت ملی و سپس در مقام سخنگوی دولت بر سر کار بود- برداشت موجز خود را از یکی از اصول پایۀ جنگ نامتقارن ارائه نمود: «ارتش، در معنای عرفی آن، تنها زمانی پیروز میشود که جنگ را ببرد. در غیر این صورت، همیشه بازنده است. اما برعکس، پارتیزانها تنها در صورتی بازندهاند که جنگ را رها کنند. در غیر این صورت، همیشه برندهاند». شاید همینکه چنین چیزی از دهان سیاستمداری محترم و مستأصل درآمده بود موجب شد این فرمول نیز -مانند سایر دستپختهای کیسینجر- به نابودی و ویرانی ختم شود.
در قرن حاضر، آمریکا راهی پیدا کرده است تا قاعدۀ نظامی کیسینجر را کن فیکون کند و آن را بهصورت قاعدۀ نبرد مسلحانه از نو بنویسد. این بازتعریف را میتوان با معادلهای ساده ثابت کرد:
+ ۲۳,۷۴۴ + ۱۷ + ۱۷ + ۱,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ + ۰
۴,۰۰۰,۰۰۰,۰۲۹,۰۵۷ = ۷۴ + ۵,۲۰۰ + ۵ + ۳,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰
به بیان دیگر، آمریکا از سال ۱۹۴۵ تاکنون در هیچ جنگ مهمی پیروز نشده است. بودجۀ امنیت ملی این کشور هزاران میلیارد دلار است، در ۱۷ سال گذشته ۱۷ فرمانده نظامی در افغانستان داشته -یعنی در کشوری که، فقط در سال ۲۰۱۷، ۲۳٫۷۴۴ (بیشترین تعدادی که تاکنون ثبت شده) «حادثۀ ملی» طاعونوار به جانش افتاده است. آمریکا حدود ۳ هزار میلیارد دلار، عمدتاً در این جنگ و در سایر جنگهایی که تحت عنوان مبارزه با تروریسم به راه انداخته، هزینه کرده است. این جنگها، همچنین، شامل جنگی است که همچنان در عراق ادامه دارد، جنگی که در سال ۲۰۰۲، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت، قسم خورد که تنها «ظرف مدت پنج روز یا پنج هفته یا پنج ماه» کارش تمام است، اما تا به امروز حدود ۵۰۰۰ نیروی آمریکایی همچنان در عراق مستقرند و بااینهمه ۷۴ درصد از مردم آمریکا همچنان به ارتش این کشور اعتماد راسخ دارند.
چند دقیقه وقت بگذارید و این معادله و تبعات آن را هضم کنید؛ چنین محاسبهای به قطع یقین این گزاره را که «ارتش، در معنای عرفی آن، همیشه بازنده است مگر اینکه جنگ را ببرد» نقض میکند و ما را در جستوجوی پاسخ برای معنای پیروزی در مبارزه با تروریسم یاری میکند. موضوع از این قرار است که ارتش آمریکا -که در طول سالهای جنگ، بودجه و نفوذش در واشنگتن بیشتر و بیشتر شده است- اکنون، صِرف اینکه نبازد برنده است، میبینید که یک ارتش متعارف چندهزار میلیارد دلاری که باید طبق مفهوم سنتی پیروزی عمل کند جایش را با گروههای پارتیزانی که سلاح و بودجۀ چندانی در بساطشان نیست عوض کرده است.
برخلاف سالهای جنگ ویتنام، پنتاگون و سه رئیسجمهوری که در طول سالهای مبارزه با تروریسم بر سر کار بودهاند، بدون اینکه با محدودیتهای مالی، مخالفتهای اصولی از جانب کنگره یا جنبشهای ضدجنگ بزرگی مواجه شوند این استراتژی را بهطور مؤثری به کار بستهاند –استراتژیای که چیزی نمیطلبد بهجز تأمین پیوستۀ نیروهای جنگی، پیمانکارها، مجموعهای از آدمهای همگروه، نمایشی باشکوه و بیپایان با بازیگری فرماندهان مورد تحریم سنا و هزینهای معادل چند صد هزار میلیارد دلار. با چنین معیارهایی، آن «استراتژی در افغانستان و جنوب آسیا» که دونالد ترامپ از آن سخن میگفت و آن را بدون پایان مشخص و بی هیچ زمانبندیای دانسته بود برندهترین برنامهریزی جنگی تاریخ از آب درمیآید. ترامپ این استراتژی را چنین بیان میکند:
«از امروز به بعد، پیروزی تعریف مشخصی دارد: حمله به دشمن، ازبینبردن داعش، درهمشکستن القاعده، جلوگیری از سلطۀ طالبان بر افغانستان و پیشگیری از حملات تروریستی بزرگ به آمریکا».
بیایید کمی در این استراتژی تعمق کنیم. تعریف پیروزی با «حمله به دشمن» آغاز میشود و با پیشگیری از حملات تروریستی احتمالی به پایان میرسد. اجازه بدهید یک بار دیگر توضیح دهم: «حمله به دشمن» یعنی «پیروزی». یعنی بر اساس این استراتژی، هر بار که آمریکا یکی از اعضای آن بیست و چند گروه تروریستی در افغانستان را با خاک یکسان کند یا پوستشان را بکند یا هدف گلوله قرارشان دهد در حال پیروزشدن است یا اصلاً پیروز شده است. تازه، این استراتژی تنها مختص افغانستان یا صرفاً افغانمحور نیست و ممکن است بهسادگی درمناطق جنگی آمریکا در خاورمیانه و آفریقا و اصلاً هر جای دیگری نیز به کار رود.
سرانجام، چند دهه پس از پایان جنگ ویتنام، ارتش آمریکا بالاخره این معما را که چگونه میتوان «روی دست پارتیزانهای دشمن بلند شد» حل کرد و چقدر هم کار سادهای بود. کافی است همان تعریف از پیروزی را در عمل به کار بگیری و نتیجهاش را ببینی که چطور یک ارتش متعارف –دستکم ارتش آمریکا- حالا دیگر تنها در صورتی جنگ را خواهد باخت که از جنگیدن دست بکشد. تا وقتی که فرماندهان آتشبهاختیار میتوانند فارغ از فشارهای کنگره جنگهای بیپایان و بیمعیار راه بیندازند، امکان ندارد آمریکا شکست خورده باشد. ریاضی جای بحث و حرف باقی نمیگذارد، میتوان اسمش را گذاشت قانون ۴٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۲۹٫۰۵۷.
همچنین، این محاسبه و نتیجۀ آن آشکارا ثابت میکند که فرمانده کل قوای آمریکا وقتی که از لزوم جشن و رژۀ پیروزی صحبت میکند چندان هم پرتوپلا نمیگوید. امیدوارم سپاه لژیونهای آمریکایی پوزش مرا بپذیرند، اما باید خدمتشان عرض کنم که ارتش آمریکا امروزه -تحت قوانین نظامی جدید- پیروز است و واقعاً لایق آنگونه جشنی است که دونالد ترامپ درخواست کرده است. پس از دو دهه جنگ با افغانستان، نیروهای نظامی آمریکا حد پیروزی را تا سطح مورد نظر دشمنشان، طالبان، پایین آوردهاند. آنچه روزی روزگاری معیار شکست یک ارتش متعارف بود امروزه نشان پیروزی است. بنابراین، حداقل چیزی که درخور چنین دستاورد شاهکار و برجستهای باشد جشنی ساده است، جشنی همراه با تکاندادن پرچمهای شوق و افتخار، کاغذهای رنگی رقصان و سایر تجملات سنتی جشنهای پیروزی.