دانشگاه باید ریشه در زیست جهان ما داشته باشد

مرحوم دکتر عماد افروغ اندیشمندی است که همواره به نهاد علم، خاصه دانشگاه اندیشیده و در قالب نوشته‌ها، گفتارها و گفتگوها بحث‌های مفصلی در این باره دارد. به مناسبت آغاز سال تحصیلی دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی و…، مروری بر اندیشه‌های ایشان در این باره خواهیم داشت.

دانشگاه باید اهداف و جهت‌های نظام را تعیین کند. مسئولیت اساسی از بین رفتن روزمرگی موجود در جامعه در وهله نخست متوجه دانشگاه است. دانشگاه در نگاه کلان به ساختارش تعریف نمی‌شود، بلکه به عاملیت آن و به مَنِ خلّاقِ آن تعریف می‌شود. دانشگاه با تربیت انسان‌های خلاق باید بسیاری از ساخت‌های تهدیدکننده را بشکند، اما نه تنها نمی‌شکند بلکه خود در این ساختار در جهت ساختار تعریف شده و خاصی، ایفای نقش می‌کند.

از دیگر اهداف دانشگاه این است که وسایل رسیدن به اهداف را معلوم کند که از جنس استراتژی و تاکتیک‌های تحقق اهداف است و نیز محدوده کنش‌های مجاز را معلوم کند، چون نظام فرهنگی است و نظام فرهنگی نیز به ارزش‌ها، الگوهای رفتاری و نمادها تعریف می‌شود، البته منظورم این نیست که تنها دانشگاه ارزش‌ساز و هنجارساز است، به هر حال بخشی از نظام ارزشی جامعه توسط دانشگاه تولید یا بازتولید شود، اما چه دانشگاهی؟! دانشگاهی که ریشه در زیست جهان ما داشته باشد و دانشگاهی که در خدمت جامعه‌پذیری افراد باشد. همان نقش فرهنگی دانشگاه که در سطح کلان مطرح شد در سطح جامعه به نقش جامعه‌پذیری تبدیل می‌شود. به عبارت دیگر دانشگاه یکی از محمل‌هایی است که توسط افراد با ارزش‌ها و فرهنگهای نسل پیشین آشنا می‌شوند.

دانشگاه نمی‌تواند عامل اساسی گسست با هویت فرهنگی و تاریخی باشد، یعنی مدعی شود نوگرایی‌اش منفصل از هویت تاریخی و زیست جهان جامعه است. دانشگاه این اجازه را ندارد و چون کارکرد آن جامعه‌پذیری است و جامعه‌پذیری یعنی انتقال فرهنگ گذشته به نسل جدید، نمی‌تواند به ارزشهای گذشتگان پشت کند. به علاوه باید اولویت‌ها را مشخص کند و به صورت‌های ممکن کنش افراد هویت یگانه ببخشد. جامعه باید به رغم وجود تفاوت‌هایی بین افراد و گروه‌ها و توسعه سیاسی (ایجاد زمینه برای تفکیک)، شاهد اتصال و پیوست بین افراد و گروه‌ها نیز باشد.

متأسفانه جامعه ما یا شاهد افتراق است یا شاهد وفاق سیاسی و ثباتی است که جلوی هرگونه افتراق و تفکیک را می‌گیرد. نتوانسته‌ایم بین ثبات و تفکیک، پیوند برقرار کنیم. دانشگاه باید توصیه‌کننده انتخاب‌ها و بدیل‌های ممکن برای کنشگران باشد و الگوی راهنما و سرمشقی برای کنش بدهد که کنشگر بر پایه آن بتواند مواضع خود را در قبال دیگری مشخص کند، همچنین بتواند به کنش و اعمال معنادار ما ساخت، نظام و هماهنگی بدهد و با قرار دادن الگوی قضاوت و داوری در اختیار کنشگران مختلف در نهایت انگیزه و آمادگی ذهنی برای کنش ایجاد کند. در کل این نقش‌هایی است که دانشگاه در کنار سایر نهادهای فرهنگ ساز ما باید ایفا کند. ایفای این نقش منوط به یکسری عوامل و زمینه هاست، اما آیا واقعا دانشگاه ما امروزه عهده دار این نقش است؟ آیا واقعاً کارکرد دانشگاه کارکرد فرهنگی است؟ آیا الگوی لازم را برای سایر خرده‌نظام‌ها فراهم می‌کند؟ آیا انطباقی با ساخت شغلی ما دارد؟ آیا دانش و اطلاعات لازم را تولید می‌کند؟ آیا نیروی انسانی لازم برای انطباق با محیط و متناسب با نیازهای جامعه را تربیت می‌کند؟ آیا این نظام آموزشی، فرهنگی است؟ می‌توان بحث‌های مختلفی درباره کارکردهای دانشگاه مطرح کرد. یکی از بحث‌هایی که بی‌ارتباط با این بحث‌ها نیست، بحث‌هایی است که در فلسفه علم و جامعه‌شناسی علم مطرح می‌شود. تا چه اندازه رؤسای دانشگاه‌ها با این مباحث آشنا هستند و فلسفه علم و جامعه‌شناسی علم می‌دانند؟ تا چه اندازه با نرم‌افزارهای توسعه علم و فناوری آشنایی دارند؟ چرا امروز شاهد نظام آموزش عالی هستیم که گردانندگان آن نگاه سخت‌افزارانه به علم و فناوری دارند و از وجوه نرم‌افزاری، فرهنگی و زیست جهانی آن غافل هستند؟

متأسفانه و با عرض معذرت از پزشکان و مهندسان عزیز، کل نظام و دانشگاه‌ها در اختیار و کنترل مهندسان و پزشکان است. به نظرم مسئله توسعه علم و فناوری، مقوله‌ای است که باید در علوم انسانی طراحی شود، زیرا از جنس مسائل مربوط به فلسفه علم، تاریخ علم و جامعه‌شناسی علم است، نه از سنخ فعالیتهایی که پزشک یا مهندس انجام می‌دهد. این نکته‌ای بسیار اساسی است و شاهدیم که نه تنها مهندسان و پزشکان با مباحث مربوط به توسعه علم و تکنولوژی آشنایی کافی ندارند، بلکه حتی از دریچه شاخص‌های مربوط به رشته خود برای علوم انسانی شاخص تعیین می‌کنند، این کار آفتی بزرگ است.

پیشنهاد می‌کنم درسی با عنوان فلسفه علم و جامعه‌شناسی علم در دانشگاه‌ها و برای استادان تعریف شود. از بیرون دانشگاه باید به ما بگویند علم و فناوری چگونه توسعه می‌یابد. نباید تنها به وجه سخت افزاری علم و فناوری توجه کرد و از وجه نرم‌افزاری آن غافل شد. برخی تصور می‌کنند برای توسعه علم و فناوری تنها یک ساختمان و آزمایشگاه و تعدادی استاد و دانشجو و مجموعه‌ای از متون درسی مورد نیاز است. پس وجوه نرم‌افزاری چه می‌شود؟ وجوهی مانند مرتبت استاد، جایگاه او در سلسله مراتب اجتماعی اعم از جایگاه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی او و نسبت دانشگاه با زیست جهان. چه ارتباطی بین دانش نظری و دانش عملی برقرار است، مگر می‌توان از این رابطه غافل شد؟ اگر علم در غرب با هر مبنایی رشد می‌کند، به دلیل آن است که فرهنگی شده و در زیست جهان مردم ریشه دوانده است، اما دانشگاهیان هنوز در زیست جهان مردم ریشه ندوانیده‌اند و جزئی از فرهنگ مردم نشده اند. مردم شما را خودی نمی‌دانند. چرا برخی از مردم و خیرین، مردم را وقف می‌کنند اما دانشگاه را وقف نمی‌کنند؟! ، چون احساس غربت و شکاف می‌کنند.

چرا این اتفاق و انفصال رخ داده است؟ چیزی را از دنیای غرب برداشته‌ایم و بدون توجه به وجوه نرم افزاری آن در سرزمین دیگر کشت کرده ایم. معلوم است چنین کاری چواب لازم را نمی‌دهد. به هر حال دانشگاه وجه تولیدی ندارد. توقع آن است که دانشگاه تولید کند؛ اما صرفا مصرف می‌کند و حتی روز به روز ابزارهای این مصرف گرایی را تقویت می‌کند. توجه به ابعاد نرم افزارانه علم ما را به این سمت سوق می‌دهد که تا حدودی به مسائل مطرح در فلسفه علم توجه کنیم. رئالیست‌ها بحثی را مطرح می‌کنند و آن اینکه شراط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی یک جامعه تا حدودی محتوای علم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. روی محتوا دقت داشته باشید.

در جامعه‌شناسی علم دو رویکرد وجود دارد: رویکرد برون گرا و رویکرد درون گرا. رویکرد برون گرا معتقد است جامعه روی علم، شکل و شدت آن اثر می‌گذارد، اما روی محتوای علم اثر نمی‌گذارد و این رویکرد در جامعه ما غالب است. این رویکرد مربوط به فیلسوفان حلقه وین و کارل پوپر به عنوان یک نفی گرا بود که برخی معتقدند او نیز اثبات گرای جدیدی است، اما از آن پس رویکردهایی مطرح می‌شود که معتقدند جامعه تنها روی حجم، شکل و شدت علم اثرگذار نیست، بلکه محتوای آن را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. معلوم نیست علم ما همان باشد که در غرب مورد استفاده قرار می‌گیرد. یک ساختار ممکن است در دو زمینه، دو نتیجه متفاوت بدهد. این مربوط به وجوه نرم‌افزاری است.

شاید برخی خرده بگیرند که این حرف‌ها ضد علم است. این حرف‌ها عام‌گرایی در علم را منکر می‌شود. منتقدان آثار مربوط به فلسفه علم و جامعه‌شناسی علم را مطالعه کنند و وجه غالب را دریابند. همان دانشگاه‌هایی که به عنوان شاخص توسعه علمی و فناوری معرفی می‌شوند، این بحث‌ها در حوزه جامعه‌شناسی و فلسفه علم در آن‌ها رواج دارد. زمان این ادعاها که می‌گفتند معرفت حسی، اساس است و انسان باید از طریق معرفت حسی بر طبیعت مسلط شود و معرفت شهودی و اشراقی و وحیانی را کنار بگذارد، گذشته است. امروزه به دنبال معرفت هماهنگ هستند. مگر می‌توان قلب را در خانه گذاشت و با عقل صرف وارد آزمایشگاه شد. باید بین عقل و دل هماهنگی باشد.

دانشگاه باید تعامل و ارتباطی با خرده‌نظام‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی داشته باشد، بتواند دانش تولید کند، تولیدش با نیازهای جامعه متناسب و منطبق با ساختار شغلی و نیازهای آن باشد. یکی از مشکلات نظام دانشگاهی ما این است که انطباقی وجود ندارد. ساختار شغلی ما نیازمندی‌های خود را دارد، آموزش عالی ما نیز راه خود را می‌رود. به همین خاطر است که فارغ‌التحصیلان پاسخگوی ساختار شغلی نیستند، یا بیش از اندازه فارغ‌التحصیل بیرون می‌دهد یا اینکه آنان تناسبی با ساختار شغلی ندارند.

دیدگاهتان را بنویسید