پایان خاورمیانه امریکا!

عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر همگی به دنبال اشکال مختلف ناسیونالیسم تهاجمی بوده اند. اسرائیل از پیش شوونیسم مذهبی و انحصارگرایی را با یکدیگر آمیخته و در دستور کار قرار داده و برخی از رهبران اش مرتبا سخنان تحریک آمیز مطرح کرده و خواستار پاکسازی قومی فلسطینیان از کرانه باختری هستند. در عربستان سعودی محمد بن سلمان ولیعهد آن کشور در تلاش برای کاستن از نفوذ نهاد مذهب و ایجاد هویت ملی سعودی حول شحصیت اقتدارگرای خود می باشد تا فرهنگ تازه ای از ملی گرایی را پرورش دهد.

روزنامه نگاری لبنانی – امریکایی است که به عنوان رئیس دفتر واشنگتن شبکه خبری “العربیه” و خبرنگار روزنامه لبنانی “النهار” فعالیت رسانه ای و مطبوعاتی داشته است. ملحم برای رادیو مونت کارلو و روزنامه کویتی القبس نیز گزارش های خبری تهیه کرده و به عنوان رئیس دفتر واشنگتن روزنامه لبنانی السفیر نیز فعالیت داشته است. او در طول فعالیت رسانه ای و مطبوعاتی خود با چهره های مطرحی جون جورح دابلیو بوش و باراک اوباما روسای جمهوری اسبق امریکا و هیلاری کلینتون، کاندولیزا رایس و کالین پاول وزرای امور خارجه اسبق امریکا گفتگوی خبری داشته است.

برای بیش از 50 سال و به طور خاص پس از انقلاب ایران در سال 1979 میلادی سیاستگذاری ها و ابتکار عمل های ایالات متحده در خاورمیانه متکی بر شبکه پیچیده ای از روابط با چهار ستون منطقه ای متنوع بوده است: عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر. ایالات متحده با یک یا چند کشور از این کشورها برای مهار آتش‌های دائمی که منطقه را ویران می ‌کرد همکاری کرده بود حتی زمانی که همان دولت ها خود در وهله نخست آتش را شعله ور ساخته بودند چه در مورد نقش عربستان سعودی در یمن یا اسرائیل در مورد سرزمین های فلسطینی و یا نقش ترکیه در عراق و سوریه.

در طول سالیان متمادی ایالات متحده به تنهایی یا با متحدان مذکور به پیروزی های قابل توجهی در منطقه دست یافت. با این وجود، دنیایی که این روابط را به وجود آورد دستخوش تغییراتی شده که نیازمند ارزیابی مجدد جدی و حتی رادیکال است. دیگر تهدید شوروی برای منطقه خلیج فارس وجود ندارد و ایالات متحده به بزرگترین تولید کننده نفت در جهان تبدیل شده است. در همین حال، آخرین مذاکرات صلح بین فلسطینیان و اسرائیلی ها با حمایت ایالات متحده تقریبا یک دهه پیش به شکست انجامید و راه حل دو کشوری مدت هاست که مرده محسوب می شود و افراط گرایانی که اکنون قدرت را در اسرائیل در دست دارند برای خود ماموریتی مسیحایی قائل هستند تا به طور رسمی تمام سرزمین های فلسطینی را به خاک اسرائیل ضمیمه کنند.

رهبران عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر مسیرهای خود را ترسیم کرده‌ اند و آشکارا منافع اصلی واشنگتن را نادیده می‌ گیرند. آنان به این نتیجه رسیده اند که روابط نزدیک تر سیاسی، اقتصادی و نظامی با روسیه، چین و هند و یا روابط با یکدیگر به طور آشکار و یا مخفیانه جایگزین های مناسب تری برای پشتیبانی ای است که ایالات متحده از آنان به عمل می آورد. به بیان صریح تر چهار ستون سنتی آمریکا در خاورمیانه معتقدند موقعیت امریکا شکننده تر از آن است که بتوان مانند قبل به آن کشور تکیه کرد.

اخیرا در مورد چگونگی مشارکت ترک ‌ها، اسرائیلی ‌ها و اعراب در گفتگو با یکدیگر و بررسی راه‌ هایی به منظور احیای دیپلماسی، همکاری و سرمایه ‌گذاری منطقه‌ ای مطالب زیادی نوشته شده اند. برخی از تحلیلگران تا آنجا پیش رفتند که طلوع عصر جدیدی در خاورمیانه را اعلام کردند. با این وجود، باید به شکلی محتاطانه از تنش زدایی اخیر استقبال کرد. مردانی که امروز فضیلت آشتی را درک کرده اند همان کسانی بودند که یمن را ویران کردند، قطر را محاصره کردند، در سوریه و لیبی غوغا به پا کرده و از بشار اسد حاکم سوریه پس از مقابله با قیام مردمی استقبال کردند. در واقع، عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر همگی به دنبال اشکال مختلف ناسیونالیسم تهاجمی بوده اند. اسرائیل از پیش شوونیسم مذهبی و انحصارگرایی را با یکدیگر آمیخته و در دستور کار قرار داده و برخی از رهبران اش مرتبا سخنان تحریک آمیز مطرح کرده و خواستار پاکسازی قومی فلسطینیان از کرانه باختری هستند. در عربستان سعودی محمد بن سلمان ولیعهد آن کشور در تلاش برای کاستن از نفوذ نهاد مذهب و ایجاد هویت ملی سعودی حول شحصیت اقتدارگرای خود است تا فرهنگ تازه ای از ملی گرایی را پرورش دهد.

“رجب طیب اردوغان” رئیس جمهوری ترکیه نسخه ای از ناسیونالیسم تهاجمی ترکی مملو از بو و رنگ مذهبی و آمیخته با احیای قدرت خلافت عثمانی را در سخنرانی های مکرر انتقادی خود علیه غرب مطرح کرده است. در مصر زمامداری بیش از یک دهه ای “عبدالفتاح السیسی” رئیس جمهور آن کشور مستبدانه ترین و فاجعه بارترین شیوه زمامداری در تاریخ معاصر مصر بوده است.

علاوه بر آن، این کشورها عمدتا همکاری با ایالات متحده را در مورد اولویت های منطقه ای آن کشور متوقف کرده اند. سیسی در اوایل سال جاری قصد داشت موشک و گلوله های توپخانه ای را در اختیار روسیه قرار دهد تا پوتین از آن تسلیحات علیه اوکراین استفاده کند طرحی که توسط سازمان های اطلاعاتی امریکا خنثی شد. اردوغان با پیوستن سوئد به ناتو مخالفت کرده بود و به نمایش قدرت در برابر بایدن و دیگر قدرت های ناتو پرداخت. باج خواهی او از اروپا با تهدید به راه انداختن موج پناهجویان سوری هم چنان ادامه دارد. هم چنین، پیش تر اردوغان سامانه دفاع موشکی اس – 400 را از روسیه خریداری کرده بود.

هم چنین، عوامل تاریخی که زمانی روابط با امریکا را مستحکم تر می ساخت از بین رفته اند. شوروی که تهدیدی برای کشورهای منطقه بود دیگر وجود ندارد. از قضا پوتین رئیس جمهور روسیه امروز روابط شخصی گرم تری با بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل، محمد بن سلمان و اردوغان دارد گرمای روابطی که در رابطه بایدن با آن رهبران مشاهده نمی شود. هم چنین، دیگر هیچ تهدید خارجی ای برای خلیج فارس وجود ندارد.

نقش نفت نیز به طرز چشمگیری تغییر کرده است. نفت که عامل تاثیرگذار در رابطه امریکا با عربستان سعودی از دوره جنگ جهانی دوم به این سو بود اکنون نقش گذشته را ندارد. ایالات متحده دیگر تنها قدرت خارجی با سهم اقتصادی در منطقه خلیج فارس نیست. قدرت های آسیایی مانند چین، هند و سایر کشورها روابط پیچیده اقتصادی و تجاری با کشورهای حوزه خلیج فارس برقرار کرده اند و طبیعی به نظر می رسد که فعالیت اقتصادی سطح بالاتر آسیایی وجهه سیاسی و نظامی بالاتری را به همراه داشته باشد.

در حقیقت این نشان دهنده بازگشت یک تاریخ عمیق تر در منطقه است. مدت ها پیش از آغاز درآمدهای نفتی بزرگ شهرهای بندری خلیج فارس شبیه شهرهای بندری اقیانوس هند بودند. اقتصاد این شهرهای بندری کوچک تحت سلطه خانواده‌ های بازرگان بود: عرب، ایرانی، آفریقایی، بلوچ، هندی و سایر اقوام و ملیت ها و سنی ها و شیعیان در دو سوی خلیج فارس زندگی می کردند.

در طول قرون متمادی این خانواده ها فرهنگ دریایی غنی ای را توسعه دادند که مبادله پیچیده ای از کالا در شهرهای خلیج فارس، شرق آفریقا و شهرهای بندری شبه قاره هند و فراتر از آن ایجاد کرد و شکل داد. بازرگانان مشهور با قایق‌ هایی که در همه جا حاضر بودند مدت‌ ها پیش از آن که قدرت‌های غربی آنان را کنترل کنند از آب های منطقه عبور می ‌کردند. برای کشورهای خلیج فارس که اکنون به سمت شرق نگاه می کنند روابط تازه چیزی نیست جز ایجاد مجدد مسیرهای دریایی قدیمی.

با در نظر گرفتن چنین بستری ابهام موجود در برخی از مجامع رسمی در واشنگتن و در میان مفسران امریکایی درباره نقش محدود چین در برقراری مجدد روابط دیپلماتیک بین عربستان سعودی و ایران اغراق آمیز و غیر قابل توجیه است. بخش عمده کارهای دشوار اولیه پیش از آن در جریان گفتگوهای آرام در بغداد و عمان صورت گرفت تا آن که رهبری عربستان سعودی چین را برای کارگردانی آخرین سکانس وارد صحنه کرد و اعتبار کل روند را به پکن بخشید. دولت بایدن همان طور که انتظار می رفت از خود واکنشی نشان داد که دست کم تا حدودی توضیح دهنده تقلای نامناسب فعلی آن برای عادی شدن رابطه میان عربستان سعودی و اسرائیل است.

در این میان، ریاض قصد ندارد رویکرد طولانی مدت همسویی خود با غرب را متوقف سازد. فناوری و تخصص آمریکایی هم چنان برای بخش انرژی عربستان که منبع اصلی درآمد پادشاهی سعودی است ضروری خواهد بود. قرار نیست شاهد حضور هزاران دانشجوی جوان سعودی برای تحصیل زبان ماندارین در پکن و شانگهای باشیم.

وسواس ظاهری دولت بایدن در میانجی‌گری در توافق بین عربستان سعودی و اسرائیل برای رسمی کردن عادی ‌سازی دوفاکتوی رابطه موجود یک کار سیزیفی* است کاری که حتی اگر تا حدی موفقیت ‌آمیز باشد، در دراز مدت از نظر سیاسی یا استراتژیک به نفع ایالات متحده نخواهد بود. نتیجه اصلی سیاسی آن تقویت حکومت استبدادی محمد بن سلمان و جسارت بخشیدن به نتانیاهو در ایجاد یک اسرائیل بنیادگراتر خواهد بود. هم چنین، چنین معامله ای صرفنظر از هرگونه تضمینی که به فلسطینیان داده شود به سختی واقعیت های بنیادین زندگی آنان از جمله تحت اشغال بودن و انکار شدن حقوق اولیه شان را تغییر خواهد داد.

امتیازی که عرستان سعودی در تلاش است از دولت بایدن دریافت کند تضمین های امنیتی گسترده تر است تا از طریق آن جایگاه پادشاهی سعودی ارتقا یافته و در سطح جایگاه دیگر متحدان رسمی امریکا قرار گیرد. دریافت فناوری برای برنامه هسته ای غیر نظامی و دسترسی آزادانه تر به تسلیحات امریکا دو خواسته اساسی عربستان سعودی از دولت بایدن هستند.

با این وجود، عربستان سعوید با توجه به شخصیت و پیشینه تهاجمی محمد بن سلمان شریکی نیست که ارزش آن را داشته باشد دول بایدن چنین بهایی را برایش بپردازد. ولیعهد سعودی از ترس اغراق آمیز واشنگتن از افزایش حضور چین در خلیج فارس برای کسب امتیازاتی از امریکا استفاده می کند که ایالات متحده در آینده از اعطای آن پشیمان خواهد شد.  توافق صلح عربستان و اسرائیل در صورت تحقق در بهترین حالت توافقی میان نخبگان موجود هر دو کشور خواهد بود و حرکت منطقه ‌ای به سمت خودکامگی را سرعت خواهد بخشید. چنین توافقی به هیچ وجه تضمین نمی کند که محمد بن سلمان یا نتانیاهو به سیاست هایی مانند حمایت عملی از جنگ روسیه علیه اوکراین که یا منافع ایالات متحده را نقض می کند یا ارزش های آن را نفی می کند را ادامه ندهند.

ارزیابی مجدد روابط ایالات متحده با عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر باید در چارچوب کاهش ردپای نظامی آن کشور در منطقه صورت گیرد. نیروهای آمریکایی در سراسر منطقه از ترکیه و سوریه گرفته تا اردن، عراق، کویت، عربستان سعودی، بحرین، قطر، امارات متحده عربی (امارات متحده عربی) و عمان مستقر هستند. این علاوه بر پروازهای دوره ای بمب افکن های استراتژیک ایالات متحده در مأموریت های رفت و برگشت به خلیج فارس همراه با استقرار مکرر ناوهای هواپیمابر در دریای عرب است.

آیا پایگاه های هوایی بزرگ ایالات متحده واقعا در کویت، قطر و امارات ضروری است؟ ایالات متحده می تواند از منافع خود در خلیج فارس (یعنی بازدارندگی ایران و گروه های تروریستی در منطقه) با حفظ پایگاه دریایی حیاتی در بحرین، مقر ناوگان پنجم ایالات متحده و تکمیل آن با نیروی هوایی متمرکزتر دفاع کند. این نیرو را می توان توسط ناوهای هواپیمابر که در آب های مجاور حرکت می کنند تقویت کرد.

پیش تر  در جریان مجموعه جنگ های سالیان گذشته در خلیج فارس که با حمله عراق علیه ایران در سال 1980 میلادی آغاز شد حضور سنگین امریکا در منطقه احساس می شد و غیر قابل تحمل بود. یکی از رهبران عاقل عرب حوزه خلیج فارس در آن زمان به یک دیپلمات آمریکایی گفت: “ما می خواهیم شما مانند باد باشید، می خواهیم شما را احساس کنیم اما نمی خواهیم شما را ببینیم.”

در آن زمان این توصیه درستی بود و در حال حاضر توصیه ای بغایت درست تری است. روزگاری در سالیان گذشته حسن نیت نسبت به ایالات متحده در خاورمیانه وجود داشت. مردم منطقه آمریکا را به عنوان مربی ای می دیدند که دانشگاه آمریکایی بیروت (1866) و دانشگاه آمریکایی در قاهره (1919) را در میان سایر موسسات آموزشی از ترکیه تا کشورهای حوزه خلیج فارس ساخت. آمریکا پس از جنگ جهانی اول به عنوان مروج خودمختاری و حق تعیین سرنوشت مورد ستایش قرار گرفت. آمریکا پناهگاه انتخابی برای اولین موج مهاجران بود که از اواخر دهه 1880 شروع شد مهاجرانی که از شرایط سخت در قلمروی عثمانی (سوریه، لبنان و فلسطین امروزی) به دنبال وعده آزادی در ایالات متحده به آنجا فرار کردند.

از همه مهم تر آن که آمریکا یک قدرت بزرگ غربی و فاقد هرگونه میراث استعماری ای در خاورمیانه بود. آمریکا برخلاف قدرت های اروپایی بر اعراب و مسلمانان حکمرانی نمی کرد. شرح عکسی که در سال 1878 از خانواده سوری پروفسور “یوسف اربیلی” گرفته شده گویای همه چیز است: “اینجا (بالاخره) من با بچه هایی هستم که از آزادی شادی می کنند”.

با حمایت فزاینده ایالات متحده از رژیم های خودکامه و سرکوبگر در تلاش برای کنترل کمونیست های محلی و مهار اتحاد جماهیر شوروی حسن نیت نسبت به امریکا کاهش یافت. استقبال آمریکا از اسرائیل به دنبال تسخیر بیش تر سرزمین‌های عربی طی جنگ شش روزه 1967 بیگانگی بسیاری از اعراب از امریکا را تقویت کرد.

با این وجود، زمانی که نظام دموکراتیک امریکا و جامعه آزاد لیبرال و مفاهیم مورد احترام آن از میهن پرستی فراگیر گرفته تا کثرت گرایی سیاسی از سوی متحدان امریکا به چالش کشیده شده و تضعیف و فرسوده می شوند این موضوع نشان می دهد که رژیم های غیرقابل دفاع در خاورمیانه عربستان سعودی، اسرائیل، ترکیه و مصر اگرچه ممکن است متحدان سنتی واشنگتن در منطقه باشند اما امروز سزاوار برخورداری از چنین موقعیتی نیستند.

 

دیدگاهتان را بنویسید