این وضعیت میتواند ما را به این نتیجه برساند که جنگ طلبان لیبرال با نیت خوب در مقایسه با واقع گرایان به ظاهر خونسرد مسئول بروز مشکلات بسیار بیش تری هستند. همان طور که “مایکل دش” استدلال کرده یک رویکرد واقع گرایانه نسبت به سیاست جهانی، جهانی عاقلانهتر و صلحآمیزتر را ایجاد میکند. دقیقا به این دلیل که جنگهای با نیت به ظاهر خوب را رد میکند و میپذیرد که جوامع دیگر ارزشهایی دارند که میخواهند حفظ کنند دقیقا به همان اندازه که ما میخواهیم ارزشهای مان را گسترش دهیم.
استفن والت، پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.
تصمیم بحث برانگیز دولت بایدن برای تامین مهمات خوشهای اوکراین نمونهای گویا از محدودیتهای لیبرالیسم به عنوان راهنمای سیاست خارجی است. دولت او در لفاظیهای خود از برتری دموکراسیها بر حکومتهای خودکامه میگوید و این موضوع را مورد تمجید قرار میدهد و از تعهد به “نظم مبتنی بر قوانین” میگوید و با قاطعیت تاکید میکند که حقوق بشر را جدی خواهد گرفت. با این وجود، در عمل قصد دارد تسلیحاتی که خطرات جدی برای غیر نظامیان به همراه دارند و استفاده از آن در اوکراین در گذشته به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بود را برای دولت اوکراین ارسال نماید.
اگر دولت بایدن واقعا به این لفاظیها باور داشت چنین تسلیحاتی را ارسال نمیکرد. همان طور که در مورد سایر موضوعات برجسته (مانند روابط با عربستان سعودی، ظلم روزافزون اسرائیل علیه اتباع فلسطینی، یا تعهد به اقتصاد باز جهانی) دیده شده؛ این عقاید لیبرالی به محض آن که ناخوشایند قلمداد میشوند از سوی دولت کنار گذاشته شده اند. این رفتار نباید ما را شگفت زده کند: زمانی که دولتها دچار مشکل میشوند و نگران هستند که ممکن است دچار شکست شوند اصول خود را کنار میگذارند و کاری را که فکر میکنند برای پیروزی لازم است، انجام میدهند.
لیبرالیسم با این ادعا آغاز میشود که همه انسانها دارای حقوق طبیعی خاصی هستند که تحت هیچ شرایطی نباید پایمال شود. لیبرالها معتقدند که دولتها باید در قبال شهروندان خود (معمولا از طریق انتخابات آزاد، منصفانه و منظم) پاسخگو باشند. به حاکمیت قانون محدود بمانند و شهروندان باید بتوانند آزادی بیان و عبادت و انجام مراسم و مناسک مذهبی داشته باشند و هر طور که میخواهند فکر کنند. البته مشروط به آن که به حقوق به دیگران آسیبی نرساند. من نیز این اصول را به اندازه هر فردی دوست دارم و خوشحال هستم که در کشوری زندگی میکنم که این اصول عمدتا دست نخورده باقی مانده اند.
برای لیبرالها تنها دولتهای مشروع آن دسته از دولتهایی هستند که از این اصول پیروی میکنند حتی اگر هیچ دولتی به طور کامل این کار را انجام ندهد. بنابراین، زمانی که لیبرالها به سیاست خارجی روی میآورند دنیا را به دو دسته دولتهای خوب (آنانی که نظم مشروع مبتنی بر اصول لیبرال دارند) و دولتهای بد (تقریبا همه چیزهای دیگر) تقسیم کنند و عمده مشکلات جهان را به گردن دومی میاندازند. آنان معتقدند اگر هر کشوری یک لیبرال دموکراسی تثبیت شده بود تضاد منافع کم اهمیت کاهش یافته و بلای جنگ ناپدید میشد. لیبرالها همچنین بر اهمیت هنجارها و نهادها که زیربنای نظم مبتنی بر قوانین هستند تاکید کرده و اغلب دولتهای غیر لیبرال را بیرحمانه به نقض آن متهم میکنند.
این دیدگاه نسبت به امور بینالملل به شکل غیرقابل انکاری جذاب است. لیبرالیسم به جای این که روابط بین دولتها را به عنوان یک مبارزه بی امان برای قدرت و موقعیت ببیند، چشم اندازی اغوا کننده از پیشرفت، وضوح اخلاقی و برنامهای مثبت ارائه میدهد. این رویکرد به امریکاییها و نزدیکترین متحدان شان اجازه میدهد تا به خود بگویند آن چه برای آنان خوب است برای بقیه نیز خوب خواهد بود. به نوعی این دیدگاه را ارائه میکند که صرفا به گسترش نظم لیبرال ادامه دهید و در نهایت صلح دائمی در جهانی مرفه و عادلانه پدیدار خواهد شد. اما، جایگزین چیست؟ آیا واقعا کسی میخواهد از این ادعا که بازیگران قدرتمند میتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند دفاع کند؟
با این وجود، متاسفانه دیدگاه لیبرال حداقل از دو نقص جدی رنج میبرد.
نخستین مشکل ادعاهای جهانی لیبرالیسم است. از آنجایی که دولتهای لیبرال بر این ادعا بنا شده اند که هر انسان در همه جا دارای حقوق مسلم است دولتهای لیبرال تمایل دارند که سیاست خارجی را عرصه مبارزه همه یا هیچ بین خیر و شر قلمداد کنند. جورج دبلیو بوش در دومین سخنرانی خود در مراسم تحلیف خود این دیدگاه را در بوق و کرنا کرد زمانی که اعلام نمود که هدف نهایی سیاست خارجی آمریکا “پایان دادن به استبداد در جهان ما” است.
چرا این کار لازم بود؟ زیرا “بقای آزادی در سرزمین ما به موفقیت آزادی در سرزمینهای دیگر بستگی دارد”. با این وجود، اگر این سیاست عملی شود تضاد بی پایان با کشورهایی که سنت ها، ارزشها و نظامهای سیاسی متفاوتی دارند را نمایان میشود. این باورها هم چنین میتوانند اعتماد بیش از حد خطرناکی را تشویق کنند: اگر کسی در کنار فرشتگان میجنگد و با جزر و مد تاریخ شنا میکند به راحتی میتوان تصور کرد که پیروزی اجتناب ناپذیر است و دستیابی به آن چندان سخت نخواهد بود.
علاوه بر این، اگر سیاست جهانی یک تقابل بین خیر و شر را ارائه دهد هیچ محدودیتی وجود ندارد و دلیلی برای رفتار خویشتن دارانه وجود نخواهد داشت. در آن صورت وضعیت به گونهای میشود که در سخنان سناتور “بری گلدواتر” در کارزار انتخاباتی ناموفق او برای ریاست جمهوری در سال ۱۹۶۴ میلادی بازتاب یافت. او گفته بود: ” افراط گرایی در دفاع از آزادی، بد نیست. میانه روی در عدالت خواهی یک فضیلت نیست”.
همین طرز فکر امروز در لفاظیهای داغترین مدافعان لیبرال و نومحافظه کار اوکراین وجود دارد که به سرعت به هر فردی که دیدگاه متفاوتی از درگیری دارد برچسب مماشات کننده و سازشکار، مدافع ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه یا عناوینی بدتر را اطلاق کرده و حمله میکنند.
مشکل دوم شکنندگی این عقاید لیبرالی زمانی است که در محک آزمون قرار میگیرند همان گونه که در تصمیم بایدن برای ارائه مهمات خوشهای به اوکراین آشکار شده است. اگر دشمن (شیطان) بیش از حد انتظار مقاوم باشد و پیروزی سریع حاصل نشود لیبرالهای خودخوانده شروع به پذیرش سیاستها یا شرکایی خواهند کرد که ممکن است در زمانهای بهتر از آن دوری ورزند. جورج دابلیو بوش ممکن است فضایل آزادی را تمجید کرده باشد، اما دولت او زندانیان را نیز شکنجه میکرد. مورد اخیر حضور گروه آزوف یک دسته شبه نظامی اوکراینی نازی و معتقد به برتری طلبی سفید پوستان در میان نیروهای اوکراینی در جنگ با روسیه است. ادعاهای پوتین مبنی بر اینکه اوکراین باید نازی زدایی شود اغراق آمیز است، اما تمایل لیبرال هایی، چون فرانسیس فوکویاما یا مایکل مک فال سفیر سابق امریکا در روسیه براس استقبال از نمایندگان آزوف در دانشگاه استنفورد در ماه ژوئن سال جاری انعطاف پذیری اخلاقی قابل توجهی را نشان میدهد.
البته سیاست ،هنر امور ممکن است و گاهی برای رسیدن به اهداف بزرگتر باید اعتقادات اخلاقی را در معرض خطر قرار داد. برای مثال، ایالات متحده برای شکست آلمان نازی با روسیه استالینیستی متحد شد و این نوع مصلحت اخلاقی بود. همان طور که “الکساندر داونز” در مطالعه جامع خود در مورد هدف قرار دادن غیرنظامیان نشان میدهد دموکراسیها اغلب به اندازه همتایان خودکامه خود مایل به کشتن غیرنظامیان هستند و این کار را به شکلی عمدی انجام میدهند. بریتانیاییها در طول جنگ دوم بوئر* کارزار ضد شورش وحشیانهای را به راه انداختند. محاصره متفقین در جنگ جهانی اول باعث گرسنگی جمعیت غیرنظامی آلمان شد و ایالات متحده و بریتانیا به طور عمدی اهداف غیرنظامی را در طول جنگ جهانی دوم (از جمله استفاده از دو بمب اتمی در ژاپن) بمباران کردند.
ایالات متحده بعدا نزدیک به ۶ میلیون تن بمب بر روی ویتنام در طول جنگ پرتاب کرد (تقریبا سه برابر آن چه در طول جنگ جهانی دوم بر روی آلمان و ژاپن ریخته بود). امریکا هم چنین حملات عمدی به شهرهای ویتنام انجام داد و سیاست خارجی همراه با تحریم را علیه غیرنظامیان در سوریه، ایران و نقاط دیگر جهان اعمال کرده و به آنان آسیب رسانده است. هنگامی که کشورهای لیبرال (یا متحدان آنان) مرتکب جنایات جنگی میشوند اولین کارشان لاپوشانی کردن و انکار مسئولیت پذیری است.
البته چنین رفتاری برای واقع گرایان تعجبآور نیست و تاکید میکنند که نبود یک مرجع مرکزی در سیاست جهانی، دولتها را مجبور میکند نگران امنیت خود باشند و گاه آنان را به رفتار تهاجمی نسبت به سایر دولتها سوق میدهد، زیرا خود را متقاعد کرده اند که انجام این کار باعث امنیت بیش ترشان میشود. این گرایش باعث توجیه افراط و تفریطهایی نمیشود که هم دموکراسیها و هم حکومتهای استبدادی گاهی مرتکب میشوند، اما به ما کمک میکند تا بفهمیم که چرا تمایز بین دولتهای لیبرال “خوب” و خودکامههای “بد” آن قدر واضح نیست که لیبرالها میگویند.
در واقع، این وضعیت میتواند ما را به این نتیجه برساند که جنگ طلبان لیبرال با نیت خوب در مقایسه با واقع گرایان به ظاهر خونسرد مسئول بروز مشکلات بسیار بیش تری هستند. همان طور که “مایکل دش” استدلال کرده یک رویکرد واقع گرایانه نسبت به سیاست جهانی، جهانی عاقلانهتر و صلحآمیزتر را ایجاد میکند دقیقا به این دلیل که جنگهای با نیت به ظاهر خوب را رد میکند و میپذیرد که جوامع دیگر ارزشهایی دارند که میخواهند حفظ کنند دقیقا به همان اندازه که ما میخواهیم ارزشهای مان را گسترش دهیم. این رویکرد اگر در پیش گرفته شده بود به ایالات متحده کمک میکرد تا از برخی افراطهای غیرمولد دوران تک قطبی اجتناب ورزد اشتباهاتی که باعث رنج قابل توجهی شد و وجهه آمریکا را در بسیاری از نقاط جهان خدشه دار ساخت.
من احتمالا باید با برخی از مخالفان لیبرال خود مدارا کنم. آنان ممکن است از اعتراف مواردی که ذکر کردم بیزار باشند، اما تمایل آنان برای کنار گذاشتن عقاید لیبرالی خود در مواجهه با واقعیتهای ناراحت کننده بین المللی خود تاییدی قدرتمند بر دیدگاه اصلی واقع گرایانه است. اگر صداهای لیبرالی که بر گفتمان سیاست خارجی ایالات متحده تسلط دارند تمایل بیش تری به اعتراف به این خطاها داشته باشند و هنگام دفاع از توصیههای شان کمتر به باورهای خود بپردازند تصمیم خوبی خواهد بود و باعث مدنیتر و سازندهتر شدن گفتمان عمومی خواهد شد و میزان موفقیت سیاست خارجی امریکا را تقریبا به طور قطع بهبود خواهد بخشید.
*جنگی در آفریقای جنوبی میان بوئرها، مهاجران هلندی و بریتانیایی ها. نظامیهای تنپرور بریتانیایی با رهبری بدی که داشتند در روزهای نخست جنگ رقیب خوبی برای بوئرهای چابک، مسلح و سازمان یافته نبودند، اما در پایان مقاومت سرسختانه بریتانیاییها باعث پیروز شدن آنان گردید.