هندسه اجتماعی قوم بلوچ تا پیش از انقلاب
به عنوان سوال اول میخواستم تا در خصوص وضعیت اجتماعی قوم بلوچ تا پیش از انقلاب توضیحاتی را ارائه کنید. به هر صورت امروزه ما شاهد اختلافاتی از جنس اختلافات مذهبی، ملی-قومی و… در جنوب شرق کشور هستیم، آیا این تحولات ریشه دار و قدیمی هستند؟
کهوری: به عنوان اول باید متذکر شوم مباحثی که طرح میکنم عمدتا حاصل فعالیتهای میدانی و تجربه زیسته شخصی در میان مردمان حوزه جنوب و جنوب شرق، یعنی مردمان بندرعباس، کرمان و سیستان و بلوچستان است که عمدتا قومیت بلوچ و بندری را در بر میگیرد. البته بندریها را عموما کمتر به عنوان یک قومیت مستقل به رسمیت میشناسند، اما در خصوص بلوچها هیچ حرف و حدیثی وجود ندارد. گسترده جغرافیایی قوم بلوچ از سیستان و بلوچستان شروع شده. حوزه جنوب کرمان کاملا بلوچ هستند و تا نیمه شرقی هرمزگان، شامل شهرستانهای روداب، میناب و… را شامل میشود. قبل از انقلاب ما کمتر مناقشهای میان قومیتها به ویژه قوم بلوچ و قوم فارس شاهد هستیم. شاید در میان برخی گروههای نخبگانی خاص حرکتهای جدایی طلبانه قومی جای داشته باشد، یا در میان مردم و حاکمیت نزاعهایی رخ دهد، اما در میان عموم مردم فضای واگرایی قومی وجود نداشته است. اساسا مسئله واگرایی قومی مطرح نیست بلکه یک همبستگی نیز حاکم است، هم در میان قومیت و ملیت و هم در میان قومیت و مذاهب مختلف. چنین همبستگی در نشست و برخواستها و اشعار محلی کاملا نمود دارد. شما وقتی اشعار مولوی روانبد که ملقب به سعدی بلوچستان است را مطالعه میکنید، لبریز از افتخار به قوم بلوچ و تعلق به ملیت ایرانی به صورت توأمان است.
لشکر کشیهای متعدد انگلیس به این منطقه نیز دلالت بر این جدایی طلبی دارد، اما شما مشاهده میکنید قومیت بلوچ در این منطقه متوجه چنین نقشه شومی شده و با دست خالی میایستد و انگلیس را شکست میدهند
انگلستان برای آنکه حاشیه امنی برای مستعمرههایش ایجاد کند طرح تشکیل کشور پاکستان را داد. من در اسناد قدیمی که دست مردم بود و مطالعه میکردم، نقشه ترسیمی انگلستان برای شکل دادن به جغرافیای سیاسی جدید و تشکیل کشور پاکستان، شامل شهرستانهای ایران همچون خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان، بوشهر و… نیز میشده است. لشکر کشیهای متعدد انگلیس به این منطقه نیز دلالت بر این موضوع دارد، اما شما مشاهده میکنید قومیت بلوچ در این منطقه متوجه چنین نقشه شومی شده و با دست خالی میایستد و انگلیس را شکست میدهند. در دل این مبارزات مفاخر و قهرمانهایی متولد شدند که نماد وحدت قومیت بلوچ با ملیت ایرانی بودند. ما برای همه اینها اشعار بسیار قدیمی داریم که نگاه ملی گرایانه را در دل خود حمل میکند. یعنی ادبیات این است که ما با وجود آنکه قوم بلوچ هستیم، اما برای حفظ مرزهای ایران ایستادگی میکنیم. این فضا متعلق به قبل از انقلاب است.
مسئله جالب دیگر رویدادهای محلی است. ما تا قبل از انقلاب شاهد رویدادهای محلی گستردهای هستیم مبتنی بر هنر، یعنی نوازندگان و شعرای قوم بلوچ میآیند از نواحی مختلف و به طور سالانه در بندر عباس و در فصل بهار، جلسات بزرگ شعرخوانی با قوم فارس داشتند. ترکیب این مراسم نیز کاملا مردمی بوده و حکومت هیچ دخالتی در آن ندارد. شعر و موسیقی این جلسات نیز بسیار فاخر است، یعنی رقص و آواز مبتذل عصر پهلوی نیست، بلکه حماسه است. گویی شاهنامه است لذا به سمت ابتذال نمیرود. این چیزی که شما امروز تحت عنوان موسیقی جنوبی بندری شاهد هستید تحت تأثیر موسیقی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس به ما رسیده است، لذا موسیقی این منطقه همواره نجابت خاصی داشته است.
با رسیدن ایام انقلاب، این منطقه در واقع از چند سال قبل، تحولاتی را شاهد بود که میتوان آن را زمینههای اجتماعی انقلاب نامید. یکی از قطبهای جدی این تحولات را میتوان شهر میناب دانست. اهالی این شهر تحت تأثیر رفت و آمدهایی که با حوزه نجف داشته اند، طلبههایی را برای تحصیل در دهه سی و چهل به آن شهر میفرستند. این طلاب هنگام بازگشت به منطقه دست به فضای آگاه سازی جامعه زده و یک نگاه جدید دینی را ترویج میکنند. این حرکت به سال پنجاه که میرسد یک بدنه و شبکه گسترده مردمی دارد که آگاه شده و سیستم اجتماعی خان و رعیت را نمیپذیرد. ما در برهه دهه پنجاه شاهد این هستیم که اگر علی شریعتی و یا شهید مطهری در تهران سخنرانی میکردند، با فاصله کوتاهی به این منطقه هم میرسیده است. بسیاری از کتابها و سخنرانیهای آیت الله طالقانی نیز به دست اینها میرسیده است؛ لذا یک بازخوانی دینی در این دیار صورت میگیرد. اتفاقا از سال ۱۳۵۵ میتوان گفت فضای مبارزاتی با ساختار خان و خان بازی به جایی کشیده شد که ابعاد اجتماعی انقلاب اسلامی در منطقه محقق شد. در این سال ما شاهد تسخیر ژاندارمریها هستیم، مردم پرچمی درست میکنند تحت عنوان حکومت اسلامی و لذا در سال ۱۳۵۷ که انقلاب رخ میدهد بهترین همراهی با آن صورت میگیرد. اگر بخواهم سخن را جمع بندی کنم در این برهه حوزه قوم بلوچ شاهد یک انقلاب اجتماعی است که ساختار خان و رعیتی را تا حد زیادی کنار میزند و دید جدیدی نسبت به اسلام پیدا میکند. این یک فضای عمومی در بلوچستان است که همه قومیت ها، مذاهب و… در آن درگیر هستند.
اهل سنت امروز از اساس شکل متفاوتی به خود گرفته است. در برهه مذکور اهل سنت بلوچ بسیار به شیعه نزدیک است و به سخنرانی علمای شیعه نیز گوش فرا میدهند؛ لذا بازخوانی دینی که بحث کردم فارغ از مسئله شیعه و سنی است
تصور رایج در نزد ما این است که مردم بلوچستان همگی سنی هستند، با این حال پس چگونه میگویید برای تحصیل به حوزه نجف میرفتهاند؟
کهوری: بلوچ لزوما اهل سنت نیست. جنوب کرمان که بلوچ هستند، دلگان که بخشی از ایرانشهر است همگی شیعه هستند. البته نکته مهم این است که اهل سنت به این شکل امروزی که یک ضلع قدرت است، آن را نداشته. اهل سنت امروز از اساس شکل متفاوتی به خود گرفته است. در برهه مذکور اهل سنت بلوچ بسیار به شیعه نزدیک است و به سخنرانی علمای شیعه نیز گوش فرا میدهند؛ لذا بازخوانی دینی که بحث کردم فارغ از مسئله شیعه و سنی است.
پس به عبارت دیگر، تعمیق شکافهای مذهبی بیشتر حاصل اتفاقات بعد از انقلاب است؟
کهوری: بله درست است، البته دوران پس از انقلاب نیز ما چند مقطع متفاوت را داریم که در ادامه بیان میکنم. ما پس از انقلاب نخستین اتفاق مهمی که در این منطقه داریم، شکل گیری جهاد سازندگی است. اتفاقا هستههای اولیه جهاد سازندگی در این منطقه شکل میگیرد. بستر اجتماعی در این منطقه فراهم بوده و جوانان تحصیل کرده منطقه تحت تأثیر انقلاب به این فضا سوق پیدا میکنند که باید برای رفع محرومیت تلاش کرده. بعد کمیته، سپاه و… راه میافتد و از تهران نیز برای کمک به منطقه نیروهایی میآیند و ساختارهایی شکل میگیرد، اما در این برهه گروههای محلی بسیار فعال هستند، بسیج مردمی علیه خانهای باقی مانده درست میکنند و بعد اراضی را تقسیم میکنند. این نیروها در این مقطع یعنی سال ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ فعال انقلابی هستند و اساسا مسئولیتی نیز ندارند. در دو سال اول انقلاب ما شاهد حضور نیروهای انقلابی بومی هستیم که بعضا یک یا دو نفر آنان یک شهرستان را متحول میکردند. این نیروها بدنه اجتماعی قوی داشتند، ضمن آنکه بعضا سواد دانشگاهی و تواناییهای مختلفی داشته لذا تحول خوبی در منطقه رقم میزنند؛ بنابراین بنای باقی مانده خان و خان بازی در این برهه به صورت کامل برچیده میشود. جهاد سازندگی که میآید این حرکتها خیلی قوت میگیرد. به عبارت دیگر، بدنه محلی ارکان جهاد سازندگی در این منطقه را شکل میدهند. از تهران و جاهای دیگر نیز میآیند، اما شورا و مسئولیت اصلی دست انقلابیون محلی است. با تشکیل واحد فرهنگی در جهاد سازندگی نیز ما شاهد نشریهای به نام کودک مسلمان بلوچ هستیم که یکی از قویترین و گستردهترین نشریات آن برهه است. این نشریه در واقع حاصل زحمت جوانان محلی منطقه است که هنوز هم به عنوان یکی از بزرگترین اتفاقات فرهنگی و رسانهای قوم بلوچ از آن یاد میکنند. پس تا اواسط دهه شصت نیز ما در این منطقه هیچ نوع واگرایی اعم از قومی و یا دینی نداریم بلکه همه در یک اتحاد کامل با انقلاب اسلامی و ایران به سر میبرند. توجه کنید من در حال روایت عموم بدنه مردم هستم، در غیر این صورت ما در میان برخی از نخبگان شاهد شکل گیری احزاب جدایی طلب هستیم، اما اینها جایگاهی در میان مردم نداشتند به همین دلیل خیلی زود هم حذف میشدند.
در اواسط دهه شصت شاهد شروع مقطع دومی هستیم که آغاز اختلافات است. برای مثال یک گفتمان غلط که جا میافتد این است که انقلاب اسلامی آمده تا همه جا را شیعه کند. این روایتی که از حرکت انقلاب در منطقه میآید اثر سوء خود را میگذارد
در دفاع مقدس هم بسیاری از این جوانان بومی این منطقه به جنگ میروند و شهید میشوند، همزمان با این اتفاق ما شاهد ورود نیروهای بیرونی به طور گسترده هستیم؛ لذا فضا تغییر کرده و این جریانها انقلاب اسلامی را با شکل حکومتی آن طرح میکنند. اگر بخواهیم مقطع بندی کنیم، در اواسط دهه شصت شاهد شروع مقطع دومی هستیم که آغاز اختلافات است. برای مثال یک گفتمان غلط که جا میافتد این است که انقلاب اسلامی آمده تا همه جا را شیعه کند. این روایتی که از حرکت انقلاب در منطقه میآید اثر سوء خود را میگذارد؛ لذا شاهد این هستیم که تشکیلات انقلابی و مسئولیتهای دولتی با فیلترهایی در اختیار کسانی قرار میگیرد که یا شیعه هستند و یا از تهران آمدهاند. جلوتر که میآییم حتی قومیتها نیز حذف میشود، حتی بلوچهای شیعه هم صاحب مسئولیت نمیشوند، نوعی احساس حراس و تهدید از ناحیه قومیتها در ارکان حاکمیت و نهادهای انقلابی دمیده میشود. در واقع کسانی که از تهران و یا دیگر شهرها به این منطقه آمدهاند و مسئولیت گرفتند، به واسطه شکل گیری گفتمان انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب شیعی و همچنین مسئله تهدید حساب کردن قومیتها، حالا گزارشهایی را به تهران ارسال میکند که قومیت را تهدید معرفی کرده تا همچنان مسئولیت را در اختیار داشته باشد. در این برهه آهسته آهسته امتیازها زیاد میشود و قدرت شکل میگیرد؛ بنابراین، این گفتمان تهدید حساب کردن قومیتها در نزد مرکز نیز تقویت میشود. در واقع از آنجایی که مدیر وارداتی بومی نیست، هیچ تحلیلی از وضعیت منطقه ندارد، لذا با یک نگاه بیرونی در حال تصمیم گیری است، این مدیر با نگاه ناقص بیرونی گزارش رد میکند لذا این روایت در نزد حاکمیت غالب شده و از همین رو روایت رشد بومی که صورت میگیرد از دست میرود. این مسئله آهسته آهسته در کل منطقه تغییر ایجاد میکند.
این تغییر یعنی مردم از انقلاب اسلامی دور میشوند یا شکافهای دینی عمق بیشتری مییابد؟
هردوی اینها در واقع رخ میدهد. در یکی از شهرستانهای سیستان (حالا بنده به واسطه ملاحظاتی اسم نمیآورم) ما در اوایل انقلاب شاهد این بودیم که وقتی مردم مشاهده میکنند عدهای به اسم انقلاب امام خمینی(ره)، کاملا صادقانه برای آنها فعالیت میکنند، بیل میزنند، کار میکنند، خسته میشوند در دمای بالای تابستان بدون هیچ گونه مزد و منتی این پرسش برایشان ایجاد میشود که شما چرا این کار را میکنید؟ اینها مردمانی بودند که خدمت ندیده بودند حالا میبینند جوانانی آمدهاند بدون مزد و منت برای آنها کار میکنند و در عین حال از کسی به نام امام خمینی(ره) سخن میگویند، جالب است در این شهرستان ما از نود درصد اهل سنت به چهل درصد اهل سنت میرسیم و حتی همان جمعیت اهل سنت هم به شدت گرایش به انقلاب پیدا میکنند، اما با وارد شدن این روایت بیرونی که شرح آن گفته شد، کاملا این منطقه به حالت قبل بر میگردد.
این نگاه بیرونی هیچ درکی از ساختارهای اجتماعی منطقه ندارد. در ساختار اجتماعی یک خان داریم و یک ریش سفید بلوچ. یعنی همین الان در سال ۱۴۰۲ در طایفه ما یک ریش سفید عادل داریم که البته امتیاز ویژهای نیز برای او وجود ندارد. این نگاه بیرونی وقتی میآید تفاوت میان ریش سفید و خان را درک نمیکند، این نگاه بیرونی درک نمیکند که قوم بلوچ یک سلسله مراتب اجتماعی دارد که البته به معنای ظالمانه بودن نیست، بلکه شخص بالای هرم تنها امین و ریش سفید است و از قبال این کار منفعت مادی نصیب او نمیشود، بلکه یک جایگاه معنوی است، خب وقتی شما تفاوت خان و ریش سفید را نمیفهمید میبینیم تلاش میشود ریش سفید حذف شود. ساختار اجتماعی هر شکل آن لزوما بد نیست، کارکردهای مثبت دارد، این نگاه بیرونی اینگونه نظم اجتماعی منطقه را به هم زده است. این عدم درک ساختارهای اجتماعی را ضمیمه کنید با این روایت شیعهگری که از انقلاب عرضه شده است، چه اتفاقی میافتد؟
اهل سنت وقتی میبینند در اینجا نمیتوانند کاری انجام دهند طلبهاش را به پاکستان و یا عربستان میفرستند و در اینجا کلی بدنه بزرگ شکل میگیرد و وقتی به ایران بر میگردند مولویهایی که میبینیم شکل میگیرد و تبدیل به یک ضلع قدرت میشوند که امروزه سرمایه اجتماعی هم دارند
در اینجا اهل سنت متوجه خطری میشود و این تصور پیش میآید که انقلاب اسلامی یعنی باید کل جهان شیعه شود. به دنبال ایجاد این تصور اهل سنت نیز تلاش میکند تا مدارسی را راه انداخته و مبانی خود را بگوید. در اینجا اتفاقی که میافتد آن است که با آنان برخورد امنیتی و تند صورت میگیرد. نتیجه این شد که اهل سنت وقتی میبینند در اینجا نمیتوانند کاری انجام دهند طلبهاش را به پاکستان و یا عربستان میفرستند و در اینجا کلی بدنه بزرگ شکل میگیرد و وقتی به ایران بر میگردند مولویهایی که میبینیم شکل میگیرد و تبدیل به یک ضلع قدرت میشوند که امروزه سرمایه اجتماعی هم دارند.
مولویهای بلوچ که طبیعتا از مدتها قبل بوده اند، یعنی این مردم و منطقه روحانیون خود را داشتهاند که دین را از آنها بگیرند، پس چگونه شما شکل گیری مولویها را به دهه شصت برمی گردانید؟
کهوری: بحث بر سر اصل وجود مولویها نیست، شکل گیری ضلع قدرت مولویها در جنوب کشور ما به سال ۶۴ و ۶۵ باز میگردد، وگرنه تا قبل از آن شما چنین نهادی را به این صورت شاهد نبودید. اکنون مولویها تبدیل به یک نهاد اجتماعی با مختصات خاصی شده اند. این حاصل فضای تقابلی است که میان روایت بیرونی از انقلاب اسلامی مبتنی بر تشیع به جای خدمت در برابر روایت اهل سنت شکل میگرفت. ما امروزه شاهد این هستیم که مولویها برای خودشان در اینجا شبکهای از قدرت را دارند، در میان آنها رفت و آمدها گزارش میشود، سیستم تبلیغی دارند، کارهای اقتصادی میکنند، شرکتهای تابعه دارند و… این فضا در دهه شصت البته رنگ و بوی قومی ندارد.
دولت سازندگی و عمیق شکافهای قومیتی در بلوچستان
پس به نظر شما موازی شدن شکافهای قومی و دینی در دهه هفتاد رخ میدهد؟
کهوری: بله، در دهه هفتاد با شروع بحث سازندگی، توسعه اقتصادی و رهایی از جنگ فضای قومی نیز شکل میگیرد. به عبارت دیگر همان دعوای دینی به قومیتها نیز کشیده میشود. برای مثال زابلی میخواهد مسئولیت استانداری، شورای جهاد و… را بگیرد لذا بلوچها را به عنوان تهدید معرفی میکند تا از منافع برخوردار شود. در این میان حاکمیت هم از غیر بلوچ پشتیبانی میکند و این وضعیت مدام امتداد یافته و ساختار شکل میدهد و سیستمی میشود. در چنین فضایی ما نه روایتی بومی از منطقه داریم و نه حتی رویدادهای انقلابی که قومیت بلوچ آن را شکل داده است، به عنوان رویدادهای انقلابی در رسانه طرح میشود. صرفا آنچه که در مرکز اتفاق افتاده به عنوان روایت انقلاب و رویداد انقلاب طرح میشود و خبری از قهرمانان بلوچ نیست. ما در فضای جنگ بسیاری از خوانندهها را داریم که برجسته هم هستند. ما در زمان جنگ مداحان بلوچی را داشتیم که در ترقیب مردم برای حضور در جبهه نقشی همانند آهنگران را ایفا میکردند، اما شما امروزه اگر بخواهید از موسیقی و یا مداح جنگ سخن بگویید هیچ اسمی از آنها نمیشونید. وقتی شما اینها را حذف میکنید نسل بعدی میخواهد نقش خود را در این انقلاب و حاکمیت پیدا کند، او چیزی نمیبیند، چون روایت رسمی که از حاکمیت و انقلاب طرح میشود هویتی است که توسط فارسهای شیعه، در اصفهان و تهران و… شکل گرفته است؛ لذا نسل بعدی هویت ایرانی-انقلابی پیدا نکرده و از طرف دیگر تقسیم منابع اشتباهی نیز که گفته شد طرح میشود، برای او أمری کاملا طبیعی است. امروزه جوان بلوچ ما، خود را شهروند درجه دو حساب میکند. این طبیعی است که جوان بلوچ خود را در یک حاکمیت دیگرببیند، دچار واگرایی شود، چراکه به درستی سوالمند است که من در کجای روایت حاکمیت از انقلاب، جنگ، تقسیم منابع و منافع اقتصادی، مدیریت کشوری، محلی و… هستم.
طرح یکسان سازی فرهنگی آقای هاشمی ضربه آخر به همگرایی قومی از این منطقه بود. در این زمان دولت تلاش داشت تا قومیت را کامل حذف کند و رویدادهایی که در تهران رخ داده بوده را تلاش کرد به عنوان هویت کل کشور معرفی کند، در حالی که یک بلوچ با بسیاری از حوادث مرکز کشور هیچ ارتباطی برقرار نمیکند
این بخش از صحبتها پیرامون فقدان قرائت متناسب با قوم بلوچ از رخدادهای انقلاب و جنگ به نظر کمی ابهام داشت، اگر ممکن است آن را تفصیل بیشتری دهید.
کهوری: طرح یکسان سازی فرهنگی آقای هاشمی ضربه آخر به همگرایی قومی از این منطقه بود. در این زمان دولت تلاش داشت تا قومیت را کامل حذف کند و رویدادهایی که در تهران رخ داده بوده را تلاش کرد به عنوان هویت کل کشور معرفی کند، در حالی که یک بلوچ با بسیاری از حوادث و یا حتی شهدای تهرانی و مرکز کشور هیچ ارتباطی برقرار نمیکند. ما گاهی برخی از شهدا را به عنوان شخصیت ملی معرفی میکنیم در حالی که قومیتها نه زمینه تاریخی با آن شهید دارند، نه زبان مشترکی دارند و نه حتی مذهب مشترکی با او دارند. در اینجا حتما واگرایی اتفاق میافتد چراکه بین خود و هویتی که ارائه میشود هیچ وجه مشترکی نمیبیند. خیلی از اینها حاصل مرکز زدگی رسانه است که بخشی از آن حاصل یکسان سازی فرهنگی است. این طرح شکست خورد، اما آنقدر عمیق شد که امروزه هم در اذهان ما ریشه دوانده است.
من تقریبا از سال نود به بعد در بسیاری از طرحهای توسعهای که در بنیادهای حاکمیتی و شبه حاکمیتی برای شهرستانهای جنوب طراحی شدهاند، یا نقش مشاور را داشتهام و یا حد اقل مطالعه جدی صورت دادهام، همان نگاه بیگانه شیعه محور در ذهن مدیران ما وجود دارد. برای مثال میآیند در نقاط مرزی با خیال خودشان با کار فرهنگی مردم را انقلابی کنند، طرحهای توسعه اقتصادی را پیاده کنند، اما همچنان میخواهند مثلا با توضیح کتابهای شهید همت در مرز سراوان آنها را احیا فرهنگی کند، خب این مردم شهدای خودشان را داشتهاند، قهرمانهایی در مسیر انقلاب و جنگ داشتهاند که با آنها احساس نزدیکی میکنند، وقتی شما اینها را به دست فراموشی بسپارید و تلاش کنید روایت مرکز محور از انقلاب ارائه کنید، این جوان دیگر احساس همبستگی با شما نمیکند. مدلهای اقتصادی که میآورند مدلهای اقتصادی مرکز است، لذا در اینجا جواب نمیدهند و شکست میخورند. مدام مدلها رنگ و پوسته خود را تلاش میکنند بومی نشان دهند، برای مثال مدیر طرح در منطقه لباس بلوچی میپوشد، غذای بلوچی بخورد یا تلاش میکند رویدادهای محلی را شناسایی و در آن تأثیر بگذارد، اما باز همان هویت مرکز محور در محتوای کارها عرضه میشود. زیست بوم هر منطقهای یک دانش بومی دارد. به فرمایش دکتر فرهادی: زیست بوم هر منطقهای یک فنآوری محلی دارد، یک نظم اجتماعی دارد، تا این فنآوری عمیقا درک نشود طرحها با شکست مواجه میشود، ما، اما به جای درک عمیق این فناوریها مدام پوسته را تلاش کردیم تا محلی کنیم.
برای مثال الان دوباره این عزم در حاکمیت شکل گرفته که مقام ریش سفید را احیا کند، همان سیستمی که یک بزرگتر مشکلات مردم را حل میکرد، اما در حرکتی مصنوعی یک نفر از اهالی و ریش سفیدها را به عنوان بزرگ روستا معرفی میکردند، ولی از او میخواستند که اگر اتفاقی افتاده و یا شخصی خلافی کرده او را به حاکمیت معرفی کند. یعنی بزرگ یک روستا را تنها در مقام یک شخص اطلاعاتی و جاسوس میخواستند، خب آن شخص هم زیر بار چنین کاری نمیرفت، بعد حاکمیت یک شخصی که با خود همراه بود را به عنوان ریش سفید معرفی و تلاش میکرد تا او را بزرگ روستا و طایفه کند. حالا ما یک بزرگ داریم که بدنه اجتماعی طایفه بنا بر ویژگیهای اخلاقی او را بزرگتر خود میداند، یک نفر نیز حاکمیت معرفی کرده و به او سهمیه گازوئیل و نفت میدادند تا مرجعیت اقتصادی پیدا کند، به او قدرت اداری میدادند. برای مثال اگر میخواهید در روستا یک وام مسکن بگیرید به شما میگویند برو و به فلانی بگو بیاید و سفارش شما را بکند، یا اگر کسی را بازداشت میکردند میگفتند باید فلانی بیاید و ضمانتش را کند تا او را آزاد کنیم. خب در اینجا یک بزرگتر اجتماعی شکل گرفته و یک بزرگتر حکومتی که هر کدام صاحب قدرتی شدهاند. الان این سیستم منطقه را دچار آشفتگی کرده است.
به باور شما یعنی عمده تلاشهای صورت گرفته و مخارج انجام شده نتوانسته است به واسطه درک درست نظام اجتماعی قوم بلوج موفق شود؟
کهوری: من در قالب مثالها پاسخ سوال شما را بدهم بهتر است. الان بنیاد مستضعفان از ابتدایی که اقتصاد مقاومتی مطرح شد جزو نخستین نهادهایی بود که به منطقه آمد تا طرحهای توسعه را اجرا کند. در زمانی که دلار کمتر از پانزده هزار تومان ارزش داشت، بنیاد هشصد و پنجاه میلیارد تومن صرفا در شهرستان قلعه گنج خرج کرد، این شهرستان محور اصلی تمام توسعه منطقه قرار گرفت، این پول، اما خرج چه شد؟ خرج کسانی شد که از مرکز آمده و هیچ درکی از منطقه نداشتند. الان بیشتری ضریب محرومیت به لحاظ اقتصادی در این منطقه وجود دارد. برای مثال تلاش کردند تا خرده مالکیتهای موجود را به تعاونی تبدیل کنند آن هم با همان مدلی که در مرکز وجود داشت، خب مردم اصلا نمیفهمیدند که این ساختارهای قانونی چیست لذا به طور صوری و روی کاغذ دنیایی از تعاونیها شکل گرفت که هیچ کدام ثمرهای برای مردم نداشت.
شهید شوشتری به مردم محلی احترام میگذاشت، او به مردم اسلحه داد زمانی که دیدگاه رایج این بود که در این منطقه مردم عمدتا تکفیری و شرور هستند، اما شوشتری فهمید که مردم اینجا بزرگتری دارند که میداند چگونه فضای طایفه را مدیریت کند
شما در این منطقه آشفتگی اجتماعی ایجاد کردهاید، بسیاری از طرحهای توسعهای متناسب با مرکز را آوردهاید، دانش بومی منطقه را نمیشناسید و با غلبه یک روایت ملی مرکز محور، در نهایت تنها واگرایی قومی را بیشتر کرده اید. رمز موفقیت شهید شوشتری در این منطقه چه بود؟ شهید شوشتری به مردم محلی احترام میگذاشت، او به مردم اسلحه داد زمانی که دیدگاه رایج این بود که در این منطقه مردم عمدتا تکفیری و شرور هستند، اما شوشتری فهمید که مردم اینجا بزرگتری دارند که میداند چگونه فضای طایفه را مدیریت کند، اسلحهها را در اختیار بزرگ طایفه قرار داد، لذا همان طوایفی که به اسم تروریست به تهران معرفی میشدند به دامن انقلاب برگشتند و بسیج مردمی شکل گرفته امنیت منطقه را حفظ کرد و شرارتها بسیار کمتر شد.
به اعتقاد من تا این روایت فارس شیعی از منطقه بلوچستان که مردم محلی را به واسطه مذهب و قومیت متفاوت، دیگری حاکمیت معرفی میکند و اجازه حضور آنان در عرصههای مختلف را نمیدهد کنار نرود، در این منطقه تحول خاصی اتفاق نمیافتد. ببینید شما در نهادهای حاکمیتی بلوچها حضور بسیار کمرنگی دارند، در صدا و سیمای مرکز زاهدان، در اداره ارشاد من این را با آگاهی کامل میگویم تنها یک نفر از بلوچها حضور دارد، یعنی در میان مجموع تمام کارمندان و مدیران آن یک نفر بلوچ وجود دارد.
ما در بندرعباس به لحاظ سومین استان ثروتمند از لحاظ تراکنش مالی بیشترین ترک تحصیل را داریم، چرا؟ به این دلیل که کارمندان، مدیران و کسانی که در رأس أمور هستند اصلا بندری نیستند، همگی فارس هستند، این دانش آموز هیچ آیندهای در سیستم برای خود تصور نمیکند که بخواهد درس بخواند. جنوبیها در تمام صنایعی مانند پتروشیمی، فولاد، و… که سودهای بسیار بالایی دارند هیچ جایگاهی نداریم. شما تصور کنید اصفهانیها چه میزان از شرکت فولاد مبارکه بهره میگیرند و به آن افتخار میکنند، اما شما در بندر عباس بگردید ببنید چه کسی به بزرگترین پالایشگاههای نفت و گاز خاور میانه احساس تعلق میکند؟ همه تصور میکنند این امکانات برای سرحدیها است. ما به غیر بندریها در بندرعباس سرحدی میگوییم. این در حوزه اقتصادی و مدیریتی است، در حوزه هویتی نیز که عرض شد. جوان بندر عباسی ما در انقلاب اصلا برای خود نقشی قائل نمیشود، اصلا ارتباطی با جنگ نمیبیند. در آزاد سازی خرمشهر بیشترین شهید متعلق به هرمزگان است، اما جوانان این شهر چه ارتباطی امروز با رویدادهای بزرگ ما دارند؟
جایی که به لحاظ جمعیت خود بیشترین شهید را تقدیم انقلاب کرده، جزیره هرمز است. هر زن در این جزیره بعضا تا هشت نفر از محارم خود را از دست داده است، اما پسر او میگوید این انقلاب به من ارتباطی ندارد. او هویتی در خود نمیبیند. چراکه خودش را با قهرمانهای خودش معرفی نکردهاند
جایی که به لحاظ جمعیت خود بیشترین شهید را تقدیم انقلاب کرده، جزیره هرمز است. هر زن در این جزیره بعضا تا هشت نفر از محارم خود را از دست داده است، اما پسر او میگوید این انقلاب به من ارتباطی ندارد. او هویتی در خود نمیبیند. چراکه خودش را با قهرمانهای خودش معرفی نکردهاند. در همین جزیره بنیاد برکت، بنیاد احسان، بنیاد کوثر متعلق به بنیاد شهید مدل توسعهای آوردند، اما همگی شکست خوردند. بنیاد کوثر ده هزار هکتار زمین ساحلی را به اسم توسعه منطقه محروم بند عباس گرفته تا بندر پرورش میگو راه بیندازد. اگر یک بومی در این منطقه نیم هکتار زمین ساحلی داشته باشد زندگی اش تا آخر تأمین است، آن هم چه کسی؟ کسی که تمام اجدادش لب این ساحل زندگی کردهاند الان نیم هکتار زمین ندارد، اما بنیاد کوثر ده هزار هکتار زمین را میگیرد که پرورش میگو راه بیندازد.
امروز یک نفری که در جزیره قشم زندگی میکند بخواهد در روستای خود مجوز کسب و کاری بگیرد باید به رفسنجان برود؟ چرا؟ به این دلیل که این یک بندری سیاه و یک دیگری است؛ و از این مصادیق بسیار زیاد است. به خود محلیها مجوز نمیدهند برای پرورش میگو و یا ماهی، اما تهرانیها به محض ورود به منطقه انواع مجوزها را دریافت میکنند. من این موضوع را به شخصه از نزدیک شاهد بوده ام. یک جوان اهل جزیره قشم با مدرک فوق لیسانس شیلات، به دنبال این بود که ۲۵۰۰ متر زمین را تغییر کاربری گرفته و اولین استخر فوق متراکم پرورش میگو در کشور را ایجاد کند. برداشت میگو ما در هر هکتار یک دهم میانگین جهانی است. این جوان میخواست با همان سطح جهانی برداشت میگو کند. سه سال دوندگی کرد، اما به او مجوز ندارند تا اینکه یک نفر از تهران آمد و مجوز را سریع گرفت و بعد این جوان از او مجوز را اجاره کرد. هر خانوادهای در جزیره قشم یکی از این استخرها داشته باشد کل زندگی اش تأمین میشود، اما حاکمیت به جای کمک به راه اندازی این قضیه، مردم را صدقه خور کرده است و مدام آمار میدهند که چه میزان بسته معیشتی توزیع شده است.
پس به اعتقاد شما نگاه مرکز زده که ماع مشارکت اقوام در مدیریت محلی میشود، عامل اصلی مشکلات و شکافهای اجتماعی در بلوچستان است؟
کهوری: بله کاملا درست است، من این مثال را به عنوان مشت نمونه خروار در آخر بحث طرح میکنم تا بدانید ریشه مشکلات در کجاست. چندی پیش من را به عنوان کارشناس به یکی از نهادهای شبه حاکمیتی که در جنوب فعالیت میکنند دعوت کردند تا پروژهای را داوری کنیم. دو جوان تهرانی کلا دو بار به منطقه من آمده بود و با یک پول هنگفت پژوهش کرده بودند تا نظام مسائل فرهنگی منطقه را در بیاورند. حاصل پژوهش این بود که یکی از بزرگترین مشکلات در جنوب کشور این است که زن و دختر جزو انسان به حساب نمیآیند، لذا ابتدا باید یک سرمایه گذاری فرهنگی کنیم تا نگاه غالب به زن را تغییر دهیم. حالا شخص به منطقهای رفته بود که قوم و خویشهای من هستند. به نظر شما پرسش شخص از مردم چه بوده که به این نتیجه رسیده است؟ این بود که پژوهشگر از مردم پرسیده که شما چند تا بچه دارید؟ بعد پاسخ دادهاند که فرضا دو تا بچه دارم در حالی که او دو تا پسر داشته و چند تا دختر هم داشته است، اما اسمی از دخترها نمیآورده است. بعد همین مطلب را به کرات مشاهده کرده و به این نتیجه رسیده مردم دخترها را آدم به حساب نمیآورند. خب این اوج عدم شناخت و نگاه مرکز محور به یک منطقه است، در زبان بلوچ بچه یعنی پسر، وقتی به کسی بگویید چند تا بچه دارید یعنی چند تا پسر دارید، اگر شما بخواهید از کسی بپرسید چند تا فرزند دارید باید بپرسید چند تا زهک دارید. البته آنها به من گفتند که تو بر اساس تعصبات قضاوت میکنی و نهایتا آن جمع طرح آنها را تصویب کرد.