طی چند دهۀ گذشته، پاکستان در رشد اقتصادی، از همسایگانش مثل هندوستان و بنگلادش، به طور محسوسی عقب افتاده است. در نگاه اول، میتوان دلیل سادهای برای این عقبماندگی یافت: پاکستان برای دستیافتن به رشد اقتصادی هیچکار نمیکند! اما میشود سوال دقیقتری هم پرسید: چرا رهبران سیاسی در پاکستان نیاز عاجلی به رشد اقتصادی ندارند؟ چه عواملی باعث شده است حاکمان این کشور خیالشان راحت باشد؟ برای فهمیدن عملکرد خاص پاکستان در زمینۀ توسعۀ اقتصادی باید موقعیت استراتژیک، توان نظامی و ساختار سیاسی آن را بررسی کرد.
نوآ اسمیت، وبلاگ نوآ اسمیت— از لحاظ رشد اقتصادی، پاکستان بهشدت از کشورهای همسایهاش عقب افتاده است. از لحاظ برابری قدرت خرید 1-بهترین معیاری که برای مقایسهٔ استاندارد زندگی افراد وجود دارد، هرچند که بههیچوجه معیار بیعیبونقصی نیست- پاکستان، در سال ۲۰۱۰، بعد از هند بوده است و هنوز از بنگلادش کمی جلوتر است، اما معلوم است که بهزودی بنگلادش به او میرسد. از سال ۱۹۹۰، هم هند هم بنگلادش به طرز قابلملاحظهای از پاکستان پیشی گرفتهاند.
بر اساس ارزش اسمی2– که بازتاب بهتری از قدرت خرید بینالمللی است- پاکستان در سال ۲۰۱۸ از بنگلادش عقب افتاده است.
حال، میتوانیم دربارۀ چراییِ این اتفاق صحبت کنیم. حقیقت این است که همهٔ کشورها قبل از اینکه ثروتمند بشوند فقیر بودهاند. هند و بنگلادش دست به اقداماتی زدهاند که در نتیجهٔ آن، بهطور پیوسته، ثروتمندتر شدهاند، اما پاکستان، بهطور کلی، چنین کاری نکرده است.
میتوان مطلبی نوشت و در آن برای ثروتمندترشدن پاکستان سیاستهایی پیشنهاد داد، مجموعهای از سیاستها برای صنعت، تجارت و اصلاحات مالیاتی، زیرساختی و آموزشی و مواردی از این دست. من گمان نمیکنم اطلاعاتم دربارهٔ این موضوع در حدی باشد که بتوانم سیاستهای حسابشده و دقیقی پیشنهاد دهم، بنابراین ایدههای پیشنهادیام در حد تجارت آزاد (همراه با ضوابط صادراتی خاص)، اصلاحات ارضی، سرمایهگذاری در آموزش، بناکردن زیرساختها، بهبود حاکمیت قانون، اجرای مؤثر آییننامهها و مقررات و از این قبیل خواهد بود، یکجور تکرار واضحات.
اما تصور میکنم که پرسش اساسیتر -یا دستکم مقدماتیتر- این است که چطور رهبران پاکستان ممکن است حاضر شوند این کارها را انجام دهند؟ چون اگر قرار باشد این کارها را انجام ندهند، سیاستهای پیشنهادی فایدهای نخواهند داشت.
ممکن است برخی تصور کنند که پاسخ این پرسش معلوم است: رشد اقتصادی باعث میشود که مردم رفاه مادی بیشتری داشته باشند، بتوانند شکمشان را سیر کنند، سقفی بالای سرشان داشته باشند، بهراحتی از وسایل نقلیۀ عمومی استفاده کنند، از مراقبتهای پزشکی و بهداشتی، تفریح و سرگرمی بیشتری بهرهمند شوند و مواردی از این دست. مسلماً رهبران پاکستان اندکی هم که شده به رفاه مردمشان اهمیت میدهند، غیر از این است؟
احتمالاً همینطور است. باوجوداین، این رهبران تا به امروز توانستهاند مایحتاج مصرفی و اساسی مردم پاکستان را از راههایی غیر از توسعهٔ اقتصادی تأمین کنند. مقدار مصرف یک خانوار پاکستانیِ متوسط با مقدار مصرف یک خانوار هندی متوسط برابر است و از یک خانوار بنگلادشی متوسط بیشتر.
بااینحال، پاکستان از جای دیگر کم میگذارد؛ در مقایسه با هند و بنگلادش، مقدار خیلی کمتری از تولید ناخالص ملیاش را صرف سرمایهگذاری برای رشد اقتصادی میکند.
به عبارت دیگر، کاری که پاکستان میکند این است که، بهاصطلاح، دانهٔ ذرتی را که باید در خاک بکارد میخورد. اما هند و بنگلادش، برعکس، دانههای ذرتشان را میکارند و به کاشتن بیش از مصرف اهمیت میدهند با این هدف که بتوانند سرمایهای مولد بسازند و در آینده ثروتمندتر شوند.
یکی از کارهایی که پاکستان انجام میدهد تا مصرف را در حدی که میخواهد نگه دارد این است که پیوسته نرخ تبدیل واحد پول خود به ارز را بالا نگه میدارد. ممکن است بتوان نرخ تبدیل به ارز را از آنچه که ارزش واقعی آن در بازار است بالاتر نگه داشت و درنتیجه برای مدتی واردات بیشتری داشت، اما درنهایت تقاضا برای خرید ارز بیشتر و بیشتر خواهد شد، درنتیجه «وقفۀ ناگهانی» 3 روی خواهد داد و دولت به دریافت کمک از صندوق بینالمللی پول یا جای دیگری محتاج خواهد شد. پاکستان نیز چندین «وقفۀ ناگهانی» در عرض چند سال اخیر از سر گذرانده است و بنابراین وامهای زیادی از صندوق بینالمللی پول دریافت کرده است. این وامها هم شامل وامهایی است که رسماً بستهٔ نجات اقتصادی محسوب میشدهاند و هم شامل آنهایی که رسماً بستهٔ نجات اقتصادی نبودهاند. نمودار زیر بیانگر نوع و مقدار این وامها تنها تا سال ۲۰۱۳ است:
وامهایی که پاکستان از صندوق بینالمللی پول دریافت کرده است: از سال ۱۹۵۸ تا کنون، جمعاً ۲۱ وام از صندوق بینالمللی پول دریافت کردهایم که ۱۲تای آن را میتوان کمک مالی دانست. در ۶۰ سال گذشته، بیش از ۲۷ میلیارد -با توجه به ارزش کنونی4 SDR – قرض گرفتهایم . ارقامی که در نمودار زیر آمدهاند به SDR هستند که همان واحد پول صندوق بینالمللی پول است.
امروزه، پاکستان از متحدش چین هم پول قرض میکند.
به بیانی دیگر، پاکستان مانند بسیاری از کشورهای صادرکنندهٔ منابع طبیعی عمل میکند، بدون اینکه اصلاً منابع طبیعیای داشته باشد. بهجای اینکه جامعۀٔ مصرفیای با درآمد متوسط یا بالا داشته باشد، جامعهٔ مصرفیای با درآمد پایین دارد و مردمش را در حدی نگه میدارد که بهزور میتوانند سرشان را بالای آب نگه دارند، تازه آن هم تنها با مساعدتهای زیادی که از کشورهای خارجی دریافت میکند ممکن میشود. بیشک، انگیزهٔ این مساعدتها، تا حدودی، به اهمیت موقعیت سوقالجیشی پاکستان مربوط میشود. این کشور در محل تلاقی «مبارزه با تروریسم» و جغرافیای سیاسی آسیا واقع شده است و، علاوهبراین، تسلیحات هستهایای دارد که مباد آن روز که به دست نابلدها بیفتد.
پس چرا امروزه پاکستان بهجای اینکه برای آینده سرمایهگذاری کند فقط به مصرف روی آورده است؟ دقیقاً نمیدانم، اما گمان میکنم علتش هرچه باشد به نظام سیاسی کشور مربوط است. پاکستان همواره بین حکومتی نظامی و حکومتی غیرنظامی در رفت و برگشت است:
پاکستان، از زمان استقلالش تا کنون، بین دو حکومت نظامی و غیرنظامی در رفت و برگشت بوده است
چنین بیثباتی مداومی بدین معناست که جایگاه هر کس که رهبر پاکستان میشود از اساس متزلزل است. هرگاه مردم از رهبری غیرنظامی خشمگین شوند، ممکن است به رهبری نظامی اجازه دهند که او را از مسندش برکنار کند و هرگاه از رهبری نظامی خشمگین شوند، ممکن است او را سرنگون کنند و رهبری غیرنظامی را جای او بنشانند (نکتهٔ مهم: این جابهجاکردنها همچنان پابرجاست حتی اگر «شورای گزینش» -افرادی که قدرت سرنگونی رهبری در دستشان است- بهجای اینکه کل تودهٔ مردم باشند، نخبگانی باشند که زیرمجموعهای از تودهٔ مردم به شمار میروند).
اما چه چیزی ممکن است خشم مردم را برانگیزد؟ اینکه مجبور شوند مصرفشان را کاهش دهند، خصوصاً اینکه پایهٔ مصرفشان بهخودیخود پایین باشد. اگر رهبران پاکستان همان کاری را انجام دهند که بنگلادش انجام میدهد، یعنی ۱۶ درصد دیگر از درآمد ناخالص ملی را در جهت سرمایهگذاری به کار اندازد -بهجای اینکه همه را صرف فراهمآوردن مایحتاج اساسی زندگی برای مردمش کند- ممکن است تودهٔ مردمِ ناراضی و ناخشنود، بهسرعت، آنها را از مسند قدرت پایین بکشند. اما بنگلادش، به علت اینکه از ثبات سیاسی بیشتری برخوردار است میتواند با عاقبتنگری گزینهٔ دیگری را انتخاب کند.
بیثباتی ممکن است به شیوهٔ دیگری نیز سیاستهای رشدمحور را تضعیف کند. رشد اقتصادی مراکز قدرت جدیدی را خلق میکند -مراکزی که شامل صاحبان کسبوکاری است که تازه پولدار شدهاند و میتوانند پولشان را صرف تأثیرگذاری بر سیاست کنند. همچنین همراه با رشد اقتصادی، طبقهٔ متوسط جدید و متمکنی ظاهر میشود که خواستها و احتیاجات متفاوتی دارد. هر حکومتی که رشد اقتصادی را برمیگزیند مجبور است با جابهجاییهای قدرت که به دنبال آن رخ میدهد کنار بیاید. اگر این جابهجاییها زیاد رخ دهد، بیثباتیای که روی آن سوار میشود ممکن است بیشازحد هولناک شود. پس شاید همان بهتر باشد که عجالتاً بهعنوان جامعهای مصرفی و کمدرآمد که زیر پروبال صندوق بینالمللی پول و چین قرار گرفته است روزگار بگذراند.
همهٔ این حرفها درست، اما دلیل دیگری هم برای انتخاب و پیگیری رشد اقتصادی وجود دارد و آن حفظ قدرت ملی است. پاکستان درست در جوار همسایهای قرار گرفته است که تابهحال چهار بار با او وارد جنگ شده است (و میتوان گفت هر چهار بار از او شکست خورده است). بین این دو نزاعی همیشگی بر سر قلمرو و خاک در جریان است، هند بیش از ۶ برابر بزرگتر از پاکستان است، بنابراین، پاکستان تنها از طریق سرانهٔ تولید ناخالص ملی بیشتر میتواند تمامیت ارضی خود را حفظ کند. در طول تاریخ، دولتهای زیادی، تنها به علت نیاز به حفظ تمامیت ارضی، به دنبال رشد اقتصادی سریع بودهاند.
باوجوداین، برخلاف چنین دولتهایی، پاکستان سلاح هستهای دارد و بنابراین میتوان گفت که برای دفاع از خود در برابر هند خیلی هم نیازی به ثروتمندشدن ندارد، زیرا جنگافزارهای هستهایای که در اختیار دارد امنیت بنیادین آن را تضمین میکند. هرچند ممکن است نتواند کشمیر را از چنگال کشور همسایهاش دربیاورد، اما هرگز در خطر ازدستدادن خاک بیشتری از سرزمینش یا مصادرهٔ سرمایۀ ملیاش قرار ندارد.
این نکته بسیار جالب است، زیرا نشان میدهد مسلحشدن به سلاح هستهای بهنوعی مانع رشد اقتصادی میشود. ابرسلاحهایی که تنها با فشردن یک دکمه فعال میشوند باعث میشوند که نیاز دولت به ثروتاندوزی و عملکرد مؤثر -بهمنظور حفظ امنیت خود در برابر تهدیدهای خارجی- بهطرز چشمگیری کاهش یابد. شاید بتوان همین سناریو را در کرهٔ شمالی هم دید، یا شاید حتی در روسیه.
بههرحال، پاسخ احتمالی و موقتی من به این پرسش که «چرا پاکستان رشد نکرده است؟» این خواهد بود که در پاکستان، تا به امروز، انگیزهٔ سیاسی مناسبی برای اِعمال سیاستهای معطوف به رشد اقتصادی وجود نداشته است. شاید یک دورهٔ طولانی و باثبات ازحاکمیت غیرنظامی یا حسرت ملی ناشی از مشاهدهٔ موفقیت بنگلادش بتواند این معادله را بر هم زند.