حافظان کوخ‌نشین ایران

دقیقا راس ساعت 10 و نیم؛ بالاخره بعد از 13 ساعت به اهواز می‌رسم. به محض رسیدن، خودم را به ترمینال تپه می‌رسانم تا به تشییع ساعت 16 شهرستان صیدون بروم. از کنار ترمینال، ماشینی را دربست می‌گیرم. می‌پرسد: «از ایل بهمئی هستی؟» برای ادامه ندادن به مکالمه و سوال و جواب‌هایش؛ فقط می‌گویم: «نه.» ولی ادامه می‌دهد و می‌گوید: «زنگ زدم آدرس دقیق خانه و روستایشان را برایت گرفتم. مراسم روستای چلسرخ است. از میدان اصلی شهید را می‌آورند و می‌برند همان قبرستانی که روبه‌روی کوه منگشت است.»
عصر 21 خرداد و همزمان با تولد کیان پیرفلک از کشته‌شدگان حادثه تروریستی 25 آبان‌ماه ایذه، در شهرستان ایذه از سوی عناصر ضدانقلاب و با حمایت خانواده کیان، فراخوان‌هایی منتشر می‌شود. در عصر همان روز پویا مولایی، پسرعموی ماه‌منیر مولایی با خودروی تیبا به‌سمت تعدادی از ماموران نیروی انتظامی حمله‌ور می‌شود و در این جریان، سروان محمد قنبری به شهادت رسید. سحر قنبری دختر 18 ساله این شهید در گفت‌وگو با «فرهیختگان» می‌گوید: «پدرم تا ساعت 5 صبح شب قبل از شهادتش شیفت بود. از پیش به پدرم آماده‌باش داده بودند، بعد از شیفت در خانه خوابیده بود که طرف‌های ساعت یک ظهر، چند نفر از همکارهایش تماس گرفتند و به او گفتند که سریع خودش را برساند، چون آماده‌باش هستند و باید برای گشت بروند. مادرم هم سریع برای پدر ناهار گذاشت و بابا بعد از ناهار رفت. از شهادت پدرم خبر نداشتیم. دایی‌ام با من تماس گرفت و گفت می‌دانید پدرتان تصادف کرده؟ ما فکر می‌کردیم یک تصادف جزئی است و اتفاق بدی نیفتاده است. مادر و برادرم سریع خودشان را به کلانتری رساندند و دیدند که همکاران بابا دارند گریه می‌کنند. از کلانتری به بیمارستان رفتند. من هم از خانه ماشین گرفتم و به بیمارستان رفتم و در بیمارستان متوجه شدم که بابا به شهادت رسیده است.»
آنچه تا امروز توسط خانواده مولایی از شهادت شهید قنبری و کشته شدن پسرشان روایت شده، این است که پویا مولایی در راه رفتن به باغ خانوادگی‌شان بود که اتفاقی با یکی از ماموران نیروی انتظامی تصادف می‌کند. پویا پیاده می‌شود و خودش را تسلیم پلیس می‌کند.
اما آنچه خانواده شهید قنبری از زبان حاضران در محل حادثه و همکاران او تعریف می‌کنند دقیقا خلاف این روایت است و ..

زینب مزروقی

دیدگاهتان را بنویسید