جدال فلسفی پیرمرد و دختر جوان در باب آزادی و حجاب

 

دختر جوانی به خدمت پیر خردمند رسید و با وی به بحث نشست؛
دختر: چرا دین با اجبار حجاب و پوشش میخواهد آزادی را از من بگیرد؟
پیرمرد :دین پوشش را به کسی تحمیل نمیکند؛ حتی پذیرش خود دین نیز آزاد است؛ تو آزادی هر نوع انتخابی داشته باشی اما آزادی تو در انتخاب یک چیز بدان معنا نیست که لزوما آن چیز حق توست.
دختر: یعنی چی؟
پیرمرد: یعنی تو میتوانی آزادانه تصمیم بگیری مرا بکشی؛ اما کشتن من حق تو نیست؛ بنابراین نباید به این دلیل که حق نداری مرا بکشی نتیجه بگیری که آزاد نیستی و از این بابت ناراحت شوی.
دختر: اما به عنوان یک انسان آزاد بودن حق من است.
پیرمرد: بله آزاد بودن حق توست اما تو میخواهی از حق آزادی خودت نتیجه بگیری که انجام هر کاری حق توست در صورتی که چنین نیست! حقوق دیگران
آزادی تو را محدود میکند.
دختر: یعنی من قبل از اینکه کاری انجام دهم باید ببینم مردم چه میگویند؟
پیرمرد: خیر رای و نظر مردم برای آنها حقی ایجاد نمیکند.چون معيار حق و باطل نظر مردم نیست؛تو باید ببینی. کاری که میخواهی انجام دهی ناقض حقوق خودت و دیگران هست یا نه؟ اگر بود تو حق نداری آن کار را انجام دهی اگرچه تو آزادی که آن کار را انجام دهی
دختر: بالاخره من میتوانم لباسی که دوست دارم را بپوشم؟
پیرمرد: از این بیشتر تو حتی میتوانی اصلا لباس نپوشی به شرط آنکه لباس نپوشیدن تو ناقض حقوق خودت و دیگران نباشد. دختر جوان روسری اش را برداشت و رو به پیرمرد کرد و سپس با کنایه به او :گفت موهای باز و پریشان حق من است؛ با این کار من حقوق تو که نقض نشد؟
پیرمرد: من از حق خویش میگذرم اما به من بگو با چه معیاری نتیجه گرفتی که موهای باز و پریشان حق توست اما بدن لخت و عریان حقت نیست؟
دختر: چون دوست دارم موی سرم باز باشد اما بدنم عریان نباشد.
پیرمرد: پس معیار تو برای انجام این کار دوست داشتن توست؛دوست داشتن افراد با یکدیگر متفاوت است؛ حتى علایق یک فرد نیز در طول زمان تغییر میکند؛ بنابراین با این معیار میتوان انجام هر کاری را مجاز دانست؛ این یعنی پوشش و حجاب حق کسی است که دوست دارد باحجاب باشد؛ موهای سر باز حق کسی است که دوست دارد موی سرش باز باشد و تن عریان حق کسی است که دوست دارد تناش عریان باشد.
پیرمرد در ادامه گفت: بنابراین از نظر تو باید همه چیز مجاز باشد؛ همه چیز!
حتی کشتن من نیز حق کسی است که دوست دارد مرا بکشد.
دختر: پس لابد از نظر تو همه باید چادر سر کنند!
پیرمرد:  نظر من مهم نیست چون نظر من ملاک حق و ناحق نیست برای من اصلا مهم نیست که من تو چه میپوشی؛ فقط سعی میکنم سستی معیار و مبنای قضاوتت را نمایان کنم.
پیرمرد مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: واقعیت این است که انسان آزاد است در چهارچوب اختیار خویش هر کاری را انجام دهد اما انجام هر کاری حق او نیست؛ بنابراین معیار اعمال انسان باید حفظ حقوق خود و دیگران باشد نه حفظ آزادی و علایق او!

دیدگاهتان را بنویسید