لایۀ تعیینکننده در امور سیاسی و اقتصادی کدام است؟ تقریباً همۀ آنچه که در اخبار و رسانهها گفته میشود، لایۀ سطحی، فرعی و کماثر ماجراهاست؛ لایهای که خود متأثر از لایهای عمیقتر و قویتر است که مهار امور را در دست دارد…
این کتاب را دوست دارم؛ یعنی دوست داشتم. این کتاب را آنقدر دوست داشتم که حتی قبل از اینکه آن را ببینم شیفته و شیدایش بودم. منتظرش بودم. میدانستم بالأخره باید باشد، و اگر تا حالا نوشته نشده، در نهایت روزی نوشته خواهد شد. چون یک ضرورت است. به همین دلیل، وقتی دیدمش، وقتی چشمم به آن افتاد، گویی که با یک آشنا، با یک دوست قدیمی غایب ملاقات کردم. در آغوش کشیدمش. مال خودم بود. این کتابی بود که باید با همۀ وجود میخواندمش. و به نظرم هر کسی باید خوب بخواندش تا از خواب غفلت بیدار شود. اما چرا خواب غفلت؟
مسئلۀ اصلی و اساسی این است: لایۀ تعیینکننده در امور سیاسی و اقتصادی کدام است؟ تقریباً همۀ آنچه که در اخبار و رسانهها گفته میشود، لایۀ سطحی، فرعی و کماثر ماجراهاست؛ لایهای که خود متأثر از لایهای عمیقتر و قویتر است که مهار امور را در دست دارد. لایهای که در اخبار و رسانهها حتی ردپایی از آن نمیبینیم. ولی در بعضی از کتابهای خیلی خوب بر آفتاب افکنده میشوند، مثل همین کتاب. آدم با خواندن این کتاب، از این به بعد، بسیاری از نوشتهها و تحلیلها و اخبار و همۀ شبکههای اجتماعی را به دور میریزد. انگاری که همهشان بازی و سرکاریاند. ناگفته نماند که مطالب این کتاب مجموعهای از تئوریها نیست که محل اختلافنظر افراد مختلف باشد، بلکه، بهقول امروزیها، فکت است؛ کاملاً مستند است. اما اینها فکتهایی سرّی و بسیار محرمانه است که حتی رسانههای خبری فضول هم به آنها دسترسی ندارند. فقط یک متخصص، آن هم از نوع بسیار خوششانس، میتواند اتفاقی به آن قلمرو پا بگذارد. و از خوششانسی ما، آن متخصص نویسندۀ خوشقلمی هم باشد تا اثری جذاب برای ما تألیف کند.
کتاب از یک مقدمه و هفت فصل تشکیل شده است: «مقدمه: دنیای پنهان نفت»، «کارچاقکنها: اِلی کالیل»، «دیکتاتورها: تئودورین اوبیانگ»، «معاملهگران: گلنکور»، «پردهداران: بِرِتون سیارونی»، «کارگذاران غیررسمی: تونی بلر»، «لابیگران: لوییزیانا» و «تکمله: کلّاش: نِیل بوش».
کتاب با الی کالیل شروع میشود که خوشقیافهتر و خوشتیپتر و سروسنگینتر از بقیه است؛ کارچاقکن بسیار ثروتمند و شماره یک دنیا با روابطی مرموز و بسیار گسترده در همۀ قارهها. فصل دوم به تئودورین اوبیانگ اختصاص دارد. او فرزند ارشد و شیرینمغزِ اعظم ژنرال تئودور اوبیانگ انگوئما مباسوگو است؛ همو که سرقفلی ریاستجمهوری گینۀ استوایی را دارد که اینک در 80 سالگی روسیاهتر از همیشه مشغول چپاول ملت و مملکت خویش است. پسرش، که نفت کشور را ارث پدرش میداند، با پولش چهها که نمیکند. اما فقط افراد نیستند که در پشت پردۀ دنیای نفت نقش بازی میکنند؛ شرکتها نیز حضوری پررنگ دارند؛ در رأس آنها گلنکور.
گلنکور بزرگترین شرکت معاملات کالا در دنیاست که در سال 2011 درآمدش 186 میلیارد دلار بود. ارزش سهام آن از غولهایی همچون فورد و بوئینگ هم بیشتر است. این شرکت 55 هزار کارمند در چهل کشور دنیا دارد. بزرگترین شرکتی است که تا به حال نامش را شنیدهاید. چراکه در دنیای تجارت کالا هر جا که بروید با گلنکور برخورد میکنید (دامنۀ نفوذ آن از آمریکا تا چین است). این شرکت را مارک ریچ تأسیس کرد و گسترش داد. کارهای غیرقانونی این شخصِ افسانهای و همیشهفراری بهقدری زیاد است که همیشه جزو اعضای ثابت فهرست مهمترین افراد تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکا بود که نامش در کنار اسامه بن لادن قرار داشت. با همۀ اینها کمتر کسی کمترین شناختی از این ابرغول تجاری دارد. در فصل سوم با آن آشنا میشویم.
در فصل چهارم با برتون سیارونی آشنا میشویم؛ یک سلبریتی نفتی که ابعاد خودش هم کمتر از یک بشکه نفت نبود و احتمالاً بهدلیل همین اضافهحجم در 69 سالگی به سرای باقی پر کشید. روحش شاد! فصل بعدی چهرۀ اصلی تونی بلر نخستوزیر سابق بریتانیا را برایمان رو میکند و میبینیم که وی یکی از اعاظم پولپرستان دنیاست که پس از بازنشستگی مشغول لفتولیس کاسه و پاچۀ دیکتاتورهای آسیای مرکزی است. نویسنده در فصل ششم به سراغ ایالت لوییزیانا میرود که بزرگترین تولیدکنندۀ نفت و گاز آمریکاست. در این فصل گزارشهایی میخوانیم دربارۀ انواع پروندههای حقوقی و شکایتهای میان مردم و شرکتهای نفتی. به عبارت دیگر، ماهیگیری از آب گلآلود. و در این میان، وکلا چه پولهایی به جیب میزنند.
و شخصیت اصلی فصل پایانی کسی نیست جز نیل بوشِ زالوصفت. نیل از برادر قبیحش، جورج بوش، قیافۀ بهتری دارد اما ظاهرش از او هم ابلهانهتر است. چهارمین فرزند از شش فرزند بوش پدر و از برادرش جورج کوچکتر است. نیل بوش در صنعت نفت یک حقهباز و مفتخور سطح بالاست که هنر اصلیاش ورشکست کردن شرکتهای نفتی و ضرر زدن به پروژههاست. واشینگتن پست در گزارشی او را کسی معرفی کرده است که بهگونهای خیرهکننده سرمایهگذاریها را به فنا میدهد. در کل، هر کدام از فصلهای کتاب، با معرفی دقیق و همراه با جزئیات یک نمونۀ بارز، یکی از زوایای پشت پردۀ دنیای نفت یا نفت دنیا را برملا میسازد. اما فقط این نیست.
همۀ معنا و محتوای یک کتاب خوب به چارچوب یک دیدگاه کلی محدود نمیشود. آن دیدگاه برای این منظور بس نابسنده است. آن دیدگاه فقط جنبۀ کلی و مشترک کتاب را برجسته میسازد. در مقابل، آن ویژگی بیهمتایش، آن معنای خاصش، آن مزیتِ بهخصوصاش ناگفته میماند. و اتفاقاً همین شایان توجه بیشتر است. ما اگر کتاب خیلی خوبی میخوانیم، برای این نیست که جنبههای مشترکش با دیگر کتابها را بدانیم. ما مایلیم یک چیز خیلی خاص را در آن ببینیم؛ مشتاقیم یک مطلب منحصربهفرد را به ما ارزانی کند. و چهبسا چنین کتابی برای هر خوانندهای چیزی خاص و متفاوت در چنته داشته باشد. من نیز یک مطلوب شخصی را در این کتاب میجستم. این کتاب به من نشان داد آخرِ اقتصاد، اِندِ سیاست، اوج پول و ثروت، بالاترین زندگی لاکچری، خفنترین رانتها و رابطهها در نهایت چیست و به چه کار میآید و چه سرانجامی دارد. این کتاب برای من در حکم سفری بود که یکشبه راه صدساله را با آن طی کردم. پردۀ جهان کنار رفت و پشتپردهاش را دیدم. و از وقتی کتاب را تمام کردهام، مرتب پیش خودم تکرار میکنم: این بود؟ همین بود؟ همهاش همین بود؟ آیا… واقعاً… بهراستی… . بخوانید، این کتاب خوب را بخوانید. پیشاپیش چند خطی برایتان میخوانم:
«الی کالیل اضافه کرد که نزدیک شدن به دولتهای کشورهای جهانسوم به شکل درست اهمیتی اساسی دارد: اگر آن شخصی اتریشی برود آنجا و بگوید من آمدهام تا تولید ناخالص داخلی کشورتان را پنج درصد افزایش دهم، آنها خواهند گفت اوه! معرکه است، از طرحت بیشتر بگو، و کاری میکنند که هرگز اجرایی نشود. من طبعاً حرفم را با این شروع میکنم که قصد انجام کاری را دارم که برای کشورشان خوب است. کلید کار در توزیع است. تو میروی پیش بازیگران مهم و به آنها میگویی این پروژه 150 هزار بشکه نفت را تصفیه میکند، و آنها میفهمند که بخشی از آن نصیب خانواده یا طایفۀ خودشان میشود. برای بعضی از این فرآوردههای پالایششده تقاضای زیادی وجود دارد، بنابراین، توزیعکننده بودن میتواند پول زیادی به همراه داشته باشد. سود از پالایشگاه را فراموش کن، سود فقط از فروش فرآوردههاست.»