گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی و استاد برنامه ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی است. تحصیلات دانشگاهی او در رشتههای فلسفه، الهیات و برنامهریزی توسعه آموزش عالی بودهاست. او در بخش نخست این گفتار از نسبت خشونت ورزی اجتماعی و اخلاق میگوید. فراستخواه پس از تعریف مفهوم خشونت و نسبت آن با اخلاق، پیرامون ویژگیهای خشونتورزی در میان اجتماع و انواع آن میگوید. در این بخش نیز بحث خود را پیرامون سنتهای ایرانی و خشونت در جامعه ایران میگرداند.
فرصتی به نام سنت و چالشی به نام ایدئولوژی
سنت با ایدئولوژی فرق میکند؛ سنت تبدیل شده است به ایدئولوژی. سنتها خود بزرگ و عظیم هستند و میتوان در سنتها سیر و سلوک زیادی کرد؛ اما وقتی تبدیل به ایدئولوژی، و بدتر از آن ایدئولوژی دولتی میشود؛ اوضاع پیچیده میشود. ما در این دوره معاصر تجربه بدی داشتهایم که سنتها را تبدیل به یک ایدئولوژی دولتی کردیم. خود سنتها نیز محدودیت دارند، اما بستری هستند برای تجربههای تازه
در بخش پیشین صحبت هایم اینطور گفتم که از سنتهای فلسفی، دینی و فرهنگی میتوانیم برای رسیدن به اوج استفاده کنیم. سنتهای فلسفی به واسطه این که به خردورزی، دعوت میکنند از آن میگذرم؛ اما چطور میتوانیم از سنتهای فرهنگی و دینی برای به اوج رسیدن استفاده کنیم و خشونت را از بین ببریم بدون آنکه در تعصب نسبت به این سنتها گیر کنیم؟
جواب من به این سوال مختصر نیست. اما تلاش میکنم که به کوتاهی عرض کنم که، ابتدا سنت با ایدئولوژی فرق میکند؛ سنت تبدیل شدهاست، به ایدئولوژی، سنتها خود بزرگ و عظیم هستند و میتوان در سنتها سیروسلوک زیادی کرد، اما وقتی تبدیل به ایدئولوژی و بدتر از آن ایدئولوژی دولتی، میشود اوضاع پیچیده میشود. ما در این دوره معاصر تجربه بدی داشتهایم که سنتها، را تبدیل به یک ایدئولوژی دولتی کردیم. خود سنتها نیز محدودیت دارند، اما بستری هستند برای تجربههای تازه؛ بسیاری از تجربههای تازه، در دل سنت بودهاند. سنت است که از آن نظریه و اکتشاف درمیآید. ما باید اول در یک سنت به سر ببریم و بعد در آن سنت تجربههای تازه کنیم. اولا سنت را تبدیل به ایدئولوژی نکنیم و معرفت کاذب ایجاد نکنیم؛ بعد در سنت دست به تجربههای تازه بزنیم. البته بعضی از سنتها نیز استعداد زیادی دارند که جلوی تجربه تازه کردن را بگیرند؛ سنتها را میتوان از این جهت مقایسه کرد.
در آیهای از قرآن، داریم که میخواهم بدانم این فقط برای پیامبراسلام بودهاست یا خداوند، میخواهد به همه بگوید؟ «فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُ وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِکَ فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِر لَهُم وَشاوِرهُم فِی الأَمرِ» «به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن!»
بعضیها میگویند اگر با مردم مشورت کنم خطا ایجاد میشود، مگر تو خدایی؟ کمی بنده باش و پایین بیا. این آیه برای همه است، اما وقتی سنت ایدئولوژی شود و با قدرت، حکومت، رانت و سود ارتباط پیدا کند دیگر سنت برای ما حجاب میشود. «یضل من یشاء و یهدی من یشاء» زانک از قرآن بسی گمره شدند/ زان رسن قومی درون چه شدند/ مر رسن را نیست جرمیای عنود/، چون ترا سودای سر بالا نبود
جواب؛ این سنت است، ولی با یک روح زیبا و ذهنآگاهی و مطالعاتی که داشتهاند نتیجه رسیدهاست؛ به این که میپرسند آیا این آیه مرتبط با پیامبر است یا به ما؟ آیه میگوید سرچشمه هستی رحمت است و چون متصل شدی به این رحمت حواست باشد که این رحمتی، از سرچشمه کائنات است و این تجربه اوج تو است که در تو جاری شده است؛ اگر خشونت بورزی، پایداری نمیتوانی ایجاد کنی و نتیجه نمیدهد. پس حال ببخش و بدان که علت رفتارها چیست. مهربان باش، زیرا هرکس را که میبینی درگیر جنگی است؛ و حتی به آنها کمک کن که بهبود و تعالی یابند. بعد میگوید با آنها تمرین کن و بعد با خودشان مشورت کن. بعضیها میگویند اگر با مردم مشورت کنم خطا ایجاد میشود، مگر تو خدایی؟ کمی بنده باش و پایین بیا. این آیه برای همه است، اما وقتی سنت ایدئولوژی شود و با قدرت، حکومت، رانت و سود ارتباط پیدا کند دیگر سنت برای ما حجاب میشود. «یضل من یشاء و یهدی من یشاء» زانک از قرآن بسی گمره شدند/ زان رسن قومی درون چه شدند/ مر رسن را نیست جرمیای عنود/، چون ترا سودای سر بالا نبود. هیوم میگوید؛ مهم نیست انسانها چه دینی دارند؛ بلکه این اهمیت دارد که خودشان درچه وضعی هستند. انسان نانجیب مسلمان بودنش هم نانجیب میشود و انسان نجیب هندو بودنش هم نجیب میشود. در سنت استعداد زیادی وجود دارد که اگر ما سودای سرمان بالا نباشد از دست میرود.
اگر مراقب نباشیم، خشونت سیستماتیک میشود
خشونت در ساحتهای مختلفی اتفاق میافتد. یکی از ساحتها که عمدتا ساحتهای میکرو و شخصی هست و در حوزه روانشناسی افراد رفتارهای خود را اصلاح میکنند؛ ولی یکی دیگر از ساحتها در جوامع بزرگ است که پژواک ایجاد میکند؛ سنت ماکرو حکومت است؛ منظور از حکومت، لزوما دولت نیست. متن قانون اساسا برای محدودیت است. آیا وقتی قانون محدودیت ایجاد میکند این خشونت است؟ آیا خشونت مشروع وجود دارد؟ اگر تجاوزی اتفاق بیفتد لزوما با خشونت میتوان پاسخ این خشونت را داد، آیا این خشونت نامشروع است و مجاز نیست؟
در قسمت اول توضیح دادیم که خشونت، یک سطح خرد و یک سطح کلان دارد و بله سیستماتیک نیز میشود. اما درباره بخش دوم، در قوانین عادلانه و دموکراتیک پنج مولفه خشونت منتفی میشود. قانون به معنای خط کش است؛ آزادی من تا جاییست که آزادی دیگری سلب نشود. این قانون را اگر وجدان عمومی صحه بگذارد؛ و عقلا با یک روش آزادمنشانه تایید کند خشونت نیست. همین که کسی نتواند آزادی دیگران را سلب کند بسیاری از خشونتها حل میشود، یعنی همین که قانونا نتواند و محدودیت وجود داشته باشد. قانون این محدودیت را ایجاد کند که کسی نتواند به کسی بگوید این لباس را بپوش. اما رفتار تعدی جویانه، تهدیدآمیز و اجبارساز که موجب آسیب جسمانی، روانی و جنسی میشود، هیچ محدودیت نیست؛ اما محدودیت را از یک کلمه درآوردن بنظرم جفا به فهم خشونت است.
وضعیت ایران به این خاطر به این حالت کشیده شدهاست؛ که ما اصولا در سنت زندگی نکردهایم یعنی از سنت خود به بیرون پرتاب شدهایم؛ ۷۰۰ سال حکومتهای بیگانه و قبایل در ایران وجود داشت؛ در نتیجه ما یک تجربه طولانی تاریخی بردگی بیگانگان داشتیم و در شرایط غیر ایرانی زندگی کردیم. نتیجه چنین وضعیتی این است که ما هویت خود را از دست دادیم و برای این که انسان بفهمد باید در سنت خود زندگی کند؛ و آن سنت فهم تاریخی به او کمک میکند که آن عشق و خرد را بفهمد وقتی داخل آن زندگی نمیکنیم این فهم را هم نداریم؛ درنتیجه شبیه گنگی است که صدای کسی را نمیشنود و با پرخاشگری میخواهد خود را معرفی کند، اما نمیتواند. جامعه ما به جان خود و به جان جهان افتاده است؛ چون حاضر نیست خودش و جهان را بفهمد. این خودش یک سیستم را ساخته است و نیروهایی که این سیستم ناآگاهی را ایجاد کرده به دیگران فشار میآورد که شبیه این باشند. درنتیجه فکر میکنم تمرکز بر این که ما یک سنتی داریم که در آن زندگی کردهایم بحث را فرو میریزد و ما اگر فکر کنیم که در سنت قرار داشتیم؛ و میتوانستیم با این سنت کار درستی انجام دهیم؛ از همین جا اشتباه کردهایم. پس پاسخ این است که بایستی ابتدا برگردیم و سنت زیستن ایرانی را تجربه کنیم. همانطور که فرمودید مهم این است که ما در عینیت چطور زندگی میکنیم، زیرا از عینیت زندگی ما چیزی جز خشونت بیرون نمیآید.
خوی ایرانی و زندگی به دور از سنت
ما یک نوع بیقراری و از جا کندگی را داشتیم و سنتهای خود، را یا فراموش کردهایم و یا نتوانستیم با آنها ارتباط زلالی پیدا کنیم. مثلا فردوسی به نوعی به سنتهای ایرانی برمیگردد؛ اما از داخلش یک مکانِ زبان برای ایرانی میسازد و میگوید ۳۰ سال کار کردهام و بیایید در این ماوا زندگی کنید؛ اما خودش دربدر است، آن تاریخ ناامن و دربدری ایرانی؛ اما بنظرم خودش یک فضیلت ایرانی است که با این در بدری زیسته است. چطور بیهقی، ابوریحان بیرونی، زکریای رازی و … از این تاریخ بوجود آمده است؟ این خود جان سختی ایرانی است، این کمال است، این اصرار به بودن، اما باز در به در و بی ماواست! مرثیه ایران است؛ اما در دل این مرثیه یک حماسه و شکوه و یک وضعیت دراماتیک است؛ که نشان میدهد ایرانی چقدر میخواهد بماند و واقعا هم مانده است. سنت خود معجزه نمیکند، سنت در جانهای بیدار، خردهای هوشیار و تجربههای پویاست که پژواک ایجاد میکند. فردوسی ریشه دارد که توانسته است بماند. سنت مکانی ایجاد میکند که ما در آن تجربه کنیم و بتوانیم آن را توسعه دهیم. اروپاییها در رنسانس سنتهای یونانی را بسط دادند؛ درواقع سنت یونانی در اروپا بود؛ اما ارسطو در قرن ۱۴ـ۱۵ میلادی دوباره شناخته شد و از ارسطو دوباره تجربهگرایی شد.
خشونت سطوح مختلفی دارد. خشونتی که باعث میشود به در لگد بزنم با خشونتی که باعث میشود کسی را بکشم یا تجاوز کنم متفاوت است؛ من به مدلی از خشونت فکر میکنم که برای یک فرد درونی میشود و پایدار است و شکلی است که انگار وجوه انسانی را از آن فرد میگیرد؛ من به دنبال تعریف جامعه شناختی آن هستم. خشونتی که باعث میشود فرد طی روزهای متوالی خشونت پایدار را به دفعات و در سطح عالی خود بورزد را با مدل به هم خوردن تعادل نمیفهمم، چون تعادل به هم میخورد و باز میگردد؛ با مدل آرنت نیز خیلی متوجه نمیشوم، چون نمیفهمم که انجام وظیفه چطور میتواند از یک فرد انسان زدایی کند و وجوه انسانی را از او بگیرد.
خشونت را چطور توضیح دهیم؟ برای جهان یک توضیح کافی نیست؛ توضیحات بسیار متنوعی لازم است؛ زیرا هر توضیحی که میدهیم ظرفیتهای اکتشافاتیای دارد و باعث میشود بتوانیم؛ امور را توضیح دهیم. باید ما مدلهای متکثر و پویا و بیشتر داشتهباشیم؛ تا از غنای مدلهایمان، استفاده کنیم و جهان را توضیح دهیم. یکی از آن مدلها تعادلیابی پویا و تعادلیابی ایستا است. تعادل ما در یک وضعیت منفعل به هم میخورد و درنتیجه پناه میبریم به رفلکسها و واکنشهای تحریکی، یعنی رفتارهای شرطی درباره محرک و پاسخ تعادلیابی میکنیم؛ اما تعادلیابی ایستا است و عمیق نیست. آن حالت پویا زمانی است که بدن من دچار خشم میشود و غدد کار میکنند و هورمون ترشح میشود. حال وقتی این خشم را اعمال میکنم تعادل مییابم. اما این تعادلیابی آگاهانه نیست و تجربههای زیادی پشتش هست که نتیجه، نداده و پایداری ایجاد میکند؛ اما وقتی که من تحمل میکنم و به آن بیداری خرد و تجربه اوج و سطح عالی فعالیتهای مغزی میروم؛ تعادلیابی پویاتر است. یک داستان دیگر نیز این است که یک قانون کارامدی وجود دارد که من میتوانم به آن قانون پناه ببرم و امر را شخصیسازی نکنم. تئوری جامعه شناختی میگوید که یک خشونت نمادین وجود دارد؛ و شما باید میدان قدرت و سرمایهها را تحلیل کنید. ما حوزه عمومی علم و حوزه عمومی بین ذهنی نیاز داریم که دانشمندان و متفکران بیایند در حوزه عمومی آزاد صحبت کنند و در این حوزه عمومی آزاد فرصت تفکر و تامل ایجاد شود. آرنت اتفاقا عمل آیشمن را میگوید زندگی به شرط اندیشه نیست و میگوید تو براساس اندیشه زندگی نکردی و در نهایت تبدیل میشود؛ به این جنایتهایی که انجام دادی. باید این توضیحات در یک حوزه عمومی به بلوغ برسد و جامعه از یک عقلانیت بزرگی بهرهمند شود. مشکل جامعه ما این است که به عقلانیت لگد زدیم و به عقل کل پناه بردیم و جامعه ما شده است جامعه عقلکلهای محدود بدون عقلانیت. عقلانیت این گردش و سپهر است و در این گفتگو بیداری و هوشیاری ایجاد میشود و ما در آن زمان میتوانیم خشونت را بهتر تعریف کنیم و سیستمها و سازمانها را نقادی کنیم.