دکتر مظفر شاهدی، فارغالتحصیل دکتری رشته تاریخ انقلاب اسلامی از پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی و پژوهشگر عرصه تاریخ انقلاب اسلامی است. او در بخش نخست این گفتگو به بررسی جایگاه زن در جامعه ایرانی، پیش از سلطنت پهلویها پرداخت. جامعهای که در گذر ایام شاهد تحولات مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده و همواره یکی از پایههای ثابت این تحول زنان بودهاند. در این بخش از گفتگو با دکتر مظفر شاهدی، به بررسی اوضاع حرکتهای اجتماعی زنانه و حضور عمومی زنان در دوران سلطنت پهلوی اول و دوم و پس از آن میپردازیم.
دوران سلطنت پهلوی بهلحاظ حضور اجتماعی زنان، دوران تازهای در تاریخ تحولات جامعه ایرانی بهحساب میآید. در این دوران اولویت مطالبات زنان چه مواردی بود؟ آیا حکومت همان شیوه قاجار در مدارا با حرکتهای اجتماعی یا فرهنگی زنانه را ادامه داد؟ چطور شد که در جریان انقلاب اسلامی و پیش از آن در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه این سیاست مدارا با نقشآفرینان اجتماعی زن ناگهان با میزان زیادی از خشونتورزی همراه شد؟
در ایام مشروطه، شاهد گسترش حضور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در عرصه کشور هستیم و مخصوصاً بهتناوب روزنامهها و نشریاتی با موضوع مطالبات و علایق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در کشور منتشر میشود؛ اگرچه هنوز در عرصه سیاست رسمی کشور از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند و بهطور مشخص قانون اساسی مشروطه زنان کشور را از مشارکت در انتخابات مجلس شورای ملی (چه بهعنوان انتخابکننده و چه بهعنوان انتخاب شونده) محروم کرده و بهاصطلاح حق رأی ندارند
شاهدی: باید عرض کنم، دوره پهلوی، در مواجهه با مسائل، مشکلات و خواستهای جامعه ایرانی در شئون و سطوح گوناگون، و بهطور اخص، تا جایی که بهپرسش شما مربوط میشود، در موضوع حضور اجتماعی زنان، میشود گفت تفاوتی ماهوی با دوره قاجاریه دارد. با این توضیح که وقتی از دوره قاجاریه سخن بهمیان میآید بهدو برهه کاملاً متمایز و متفاوت اشاره دارد: دوره نخست از آغاز سلطنت آقامحمدخان سرسلسله قاجار شروع شده و با امضای فرمان موسوم بهمشروطیت توسط مظفرالدینشاه که طلیعه پیروزی انقلاب مشروطه ایران است، خاتمه مییابد؛ دوره دوم که از سال ۱۲۸۵ و مقارن با آغاز دوره مشروطه آغاز میشود و تا تصویب ماده واحده اعلام انقراض سلسله قاجاریه در مجلس شورای ملی دوره پنجم و شروع سلطنت خاندان پهلوی و شخص رضاشاه ادامه دارد. در این دوره تقریباً ۱۹- ۲۰ ساله اخیر، که ولو بر روی کاغذ نظام مشروطه و دموکراتیک پارلمانی در ایران برپا شده است دیگر طبق قانون اساسی مشروطه شاه وقت قاجار مقامی تشریفاتی و فاقد مسئولیت دارد و بنابراین، این برهه اخیر را باید دوره مشروطه بدانیم که سازوکار سیاستورزی و حکمرانیِ رسمی در آن تفاوتی ماهوی با دوره قبل از آن دارد. در این دوره تقریباً ۲۰ ساله شاهد گسترش حضور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در عرصه کشور هستیم و مخصوصاً بهتناوب روزنامهها و نشریاتی با موضوع مطالبات و علایق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در کشور منتشر میشود؛ اگرچه هنوز در عرصه سیاست رسمی کشور از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند و بهطور مشخص قانون اساسی مشروطه زنان کشور را از مشارکت در انتخابات مجلس شورای ملی (چه بهعنوان انتخاب کننده و چه بهعنوان انتخاب شونده) محروم کرده و بهاصطلاح حق رأی ندارند. اما برای فعالیت اجتماعی و مدنی زنان در عرصه عمومی نظام سیاسی وقت محدودیت قانونی و سیستماتیکِ خاصی قائل نیست و محدودیتها بر زنان بیش از آنکه قانونی و حقوقی باشد از ناحیه عرف، آداب و رسوم و سنتهای دیرپای اجتماعی و البته از سوی مراجع و نهادهای مذهبی اعمال میشود. در آن میان، وقتی رضاخان با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ مقدمات حضور خود در عرصه قدرت سیاسی و نظامی کشور را فراهم کرد، طی چند سالی که تا صعود شبهقانونی و رعبافکنانه او بهسریر سلطنت ایران در آبان- آذر ۱۳۰۴ بهطول انجامید، بهانحاء گوناگون، کوشید در تعامل با جریان نوگرا و روشنفکریِ وارثِ انقلاب مشروطه، که مستقیم و غیرمستقیم در ارتباط با زنان نوگرا مطالبات و خواستهای اجتماعی و فرهنگی زنان را هم در موضوعات گوناگون دنبال میکردند، وعدههایی مبنی بر برآورده ساختن خواستهای اجتماعی و فرهنگی زنان (در صورت صعود بهقدرت و سلطنت ایران) میداد. علیایحال، رضاشاه، از همان سالهای نخست سلطنت، بهوضوح نشان داد که نمیخواهد همان جایگاه نمادین و تشریفاتی و فاقد مسئولیتِ مقرر شده برای شخص پادشاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه را ایفا کند! بلکه او بهسرعت در جایگاه یک دیکتاتور و شاه اقتدارگرا ظاهر شد و تمام ارکان شیوه مشروطه حکمرانی و سیاستورزی را از حیز انتفاع ساقط ساخته و تحت سیطره خود در آورد. بدینترتیب، آزادی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که از مهمترین دستاوردهای انقلاب مشروطه بود، تقریباً بهکلی از حیات جامعه ایرانی رخت بربست و رضاشاه تمام ابزارهای قانونی و حقوقی مشروطیت را در مسیر برنامههای اصلاحی و توسعه آمرانه و اقتدارگرایانه خود بهخدمت گرفت. بدینترتیب در دوره ۱۶ ساله حکمرانی رضاشاه مردم ایران بهطور کلی و زنان بهطور خاص از هر گونه حقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ مستقل از آنچه دستگاه سیاسی و بوروکراتیک دیکتاتور اراده میکرد، بهکلی محروم شدند. از آن پس تمام تحولات و رخدادهایی هم که بهنام حمایت از حضور اجتماعی و فرهنگی زنان در کشور شکل گرفت فقط و فقط با اراده بیحرف وحدیث شخص رضاشاه و در چارچوب طرحهایی مانند تشکیل و فعالیت کانون بانوان و نیز دستورالعمل گستردهتر کشف حجاب اجباری از زنان در سراسر کشور صورت عملی بهخود میگرفت که قراین و مدارک موجود نشان میدهد این قبیل از اقدامات علیالظاهر اصلاحات اجتماعیِ اجباری و در چارچوب دستگاه بوروکراتیک و امنیتی و شبهپادگانی وقت، بهمراتب بیش از آنکه در راستای توانمندسازی اجتماعی و فرهنگی کلیت زنان ایران قرار بگیرد، محیط اجتماعی و فضای عمومی کشور را برای اکثر زنان ایران ناامن و غیربهداشتی کرد.
تجربه تلخ کشف حجاب اجباری از زنان ایرانی باعث شد حتی پس از عزل و برکناری رضاشاه از سریر سلطنت و آغاز یک دوره کمابیش آزادانهتر سیاسی و اجتماعی در ایران، اکثریت بزرگی از جامعه زنان ایران در طول دهه ۱۳۲۰ حضور در عرصههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را محتاطانه و محافظهکارانه و با تأخیری تاریخی طی کنند. در دهه ۱۳۲۰ بهرغم گسترش فعالیتهای حزبیِ سیاسی و مطبوعاتیِ آزاد و بدون دخالتهای تعیینکننده دولتی و حاکمیتی، هنوز در فضای حاکم بر کشور برای حضور زنان در فعالیتهای مؤثر و جدی حزبی و مطبوعاتی ظرفیتسازی بسندهای صورت نگرفته بود
بدینترتیب نظام اقتدارگرا و قانونستیز رضاشاه حق انتخابی برای زنان باقی نگذاشته بود تا بتوانند آزادانه مطلوبهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مورد عنایت خودشان را برگزینند. با این احوال، در دوره سلطنت ۱۶ ساله رضاشاه نظام آموزش و پرورش و آموزش دختران در مقاطع مختلف تحصیلی جدید از مقدماتی و ابتدایی تا دانشگاه در رشتههای تحصیلی مختلف بیش از پیش گسترش یافت و در برخی عرصههای آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدمات و نظایر آن فرصتهای شغلی و حضور اجتماعی مختصری برای زنان ایجاد شد؛ بگذریم از اینکه اجرای سراسری بخشنامه کشف حجاب ناگزیر بهطور بالقوه و بلکه بالفعل از حضور اجتماعی دهها هزار تن و بلکه بیشتر از زنانِ اسلامگراتر پایبندِ بهرعایت پوشش اسلامی جلوگیری کرد. چهبسا در یک فضای اجتماعی و سیاسی دموکراتیک و آزاد (که در قانون اساسی مشروطه مورد تصریح قرار گرفته بود) در آن دوره ۱۶ ساله جامعه مدنی و اجتماعی ایران مسیر بهمراتب طبیعیتر و سهلالوصولتری برای حضور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زنان ایرانی ایجاد میکرد. تا حد زیادی همان تجربه تلخ کشف حجاب اجباری از زنان ایرانی باعث شد حتی پس از عزل و برکناری رضاشاه از سریر سلطنت و آغاز یک دوره کمابیش آزادانهتر سیاسی و اجتماعی در ایران، اکثریت بزرگی از جامعه زنان ایران در طول دهه ۱۳۲۰ حضور در عرصههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را محتاطانه و محافظهکارانه و با تأخیری تاریخی طی کنند. در دهه ۱۳۲۰ برغم گسترش فعالیتهای حزبیِ سیاسی و مطبوعاتیِ آزاد و بدون دخالتهای تعیینکننده دولتی و حاکمیتی، هنوز در فضای حاکم بر کشور برای حضور زنان در فعالیتهای مؤثر و جدی حزبی و مطبوعاتی ظرفیتسازی بسندهای صورت نگرفته بود. علیایحال اقلیتی از زنان در عرصههایی از فعالیتهای آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدماتی فعال بودند و در همان حال در مقاطع مختلف آن دهه شاهد فعالیتهای شماری از انجمنها و نهادهای اجتماعی و فرهنگی و دینی و … زنان در تهران و برخی دیگر از شهرهای بزرگ کشور هستیم؛ بنابراین در آن برهه هم هنوز زنان در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور نقشی حاشیهای ایفا میکردند. در دهه ۱۳۳۰ و تا آستانه دهه ۱۳۴۰ هم بهرغم گسترش نظام آموزش و پرورش و بهتبع آن حضور فزونتر زنان در نهادها و سازمانهای آموزشی و بهداشتی و خدماتی، هنوز زنان در عرصه سیاست رسمی کشور جایگاه تأثیرگذارِ درخوری نداشتند؛ اگرچه مدتها بود در تهران و شماری دیگر از شهرهای کشور گونههایی از انجمنها و سازمانهای زنان بعضاً مستقل و اکثراً تحت حمایت و هدایت نهادها و دوایر فرهنگی حکومتی و دربار شکل گرفته و فعالیت میکردند. با این احوال، بهدنبال کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در روندی که خیلی هم تدریجی نبود بار دیگر همان فضای سیاسی و اجتماعی کمابیش آزاد متعاقب سقوط رضاشاه از سلطنت که حدود ۱۲ سالی دوام آورده بود، تحت هدایت محمدرضاشاه پهلوی جای خود را بهنظامی استبدادگرا و قانونستیز و مردمگریز داد که بهانحاء گوناگون تلاش میکرد با پایمال ساختن قانون اساسی مشروطه پا جای پدر بگذارد؛ که بهویژه از سالهای آغازین دهه ۱۳۴۰ بدانسو عملاً نظامی سراسر سرکوبگر و مستبدانه در فضای سیاسی و اجتماعی کشور حاکم کرد. این بار هم شاه مستبد و شیوه حکمرانی اقتدارگرایانه اجازه نداد فرصت مدنیِ آزاد و عاری از مداخلهِ بسندهای برای شکوفایی و بارور شدن استعدادها و علایقِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ جامعه زنان ایران فراهم بشود. بههمین دلیل هم بود که حتی وقتی برای اولین بار در بهمن سال ۱۳۴۱ زنان در چارچوب اصلاحات موسوم بهانقلاب سفید از حق مشارکت سیاسی (هم در مقام انتخاب کننده و هم در جایگاه انتخاب شونده) در انتخابات مجالس شورای ملی و سنا، شوراهای شهر و استان و انجمنهای شهر برخوردار شدند، چنانکه انتظار میرفت اکثری از زنان ایران، نظیر مردان، در شرایط انسداد روزافزون فضای اجتماعی و سیاسی کشور، از این گشودگیِ بیسابقهای که نظام استبدادگرای حاکم، در مسیر مشارکت سیاسیِ آنان در عرصه کشور ایجاد کرده بود استقبال نکردند و بلکه در برابر آن واکنشهای عموماً سلبی نشان دادند. علیایحال کارگزاران رسمی حاکمیت و دولت، در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، بهداشتی و درمانی، خدماتی و حتی اداری و مدیریتی بهتلاشهای آمرانه خود در راستای توانمندسازی زنان ادامه دادند. بهویژه طی دو دهه ۱۳۴۰- ۱۳۵۰ که در واکنش بهانسداد روزافزون سیاسی، فرهنگ سیاسی و اجتماعیِ مخالفتآمیزِ سراسر آشتیناپذیری در میان فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ مستقل، در برابر حاکمیت وقت شکل گرفته گسترش یافت، جز اقلیتی از زنان که در چارچوب استانداردهای قابل قبول حاکمیت بهفعالیتها و تکاپوهای فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود در شئون گوناگون ادامه دادند، بخش اعظم جامعه زنان ایران، با رویکردهای سیاسی و فکریِ مختلف، فضاسازیهای فکری، فرهنگی و اجتماعی عمدتاً مهندسی شده و مطلوبِ مورد عنایتِ حاکمیت را پس زدند.
عمق مطالبات و شیوه مطالبهگری زنانه در دورههای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی را چطور میتوان تحلیل کرد؟
شاهدی: در دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی هم نظیر آنچه در دوره رضاشاه اتفاق افتاده بود، بهدلیل قانونگریزی، مردمستیزی و استبدادگرایی حاکمیت، اکثریت جامعه ایرانی بهطور کلی و زنان بهطور اخص، در برابر سیاستهای حاکمیت در عرصههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی، که تلاش میکرد قرائت و خوانش خاص و مطلوب خود را آمرانه بهجامعه ایرانی تحمیل کند، ناهمسازگری و رویکرد مخالف و تعارضآمیز در پیش گرفتند و بهعبارت دقیقتر در برابر گفتمان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاکمیت بهطرح و ارائه گفتمانهای رقیب و مخالف روی آوردند. البته که طی یکی دو دهه پایانی عمر رژیم پهلوی گستره آموزش و تحصیلات تا مراحل عالی دانشگاهی بیش از پیش افزایش یافت و در کنار آن انجمنها، سازمانها و نهادهای با محوریت زنان متعددی که مستقیم و غیرمستقیم توسط کارگزاران و حامیان حکومت مدیریت و حراست میشد بهفعالیت میپرداختند، اما، در مجموع مطالبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان نگرشی سلبی و در موارد متعدد شورشگرانه نسبت بهسیاستها و گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی حاکمیتمحور پیدا کرد. ضمن اینکه در درون جریانهای سیاسی و فرهنگی مختلف مخالف رژیم پهلوی که در همان حال با یکدیگر هم رقابتها و گاه دشمنیهای پیداوپنهان دیرپایی داشتند، خرده گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی رقیب دیگری شکل گرفت. بهطور مشخص در میان چهار جریان بزرگ سیاسی و اجتماعی مخالف رژیم پهلوی (اسلامگرایان، ملیگرایان لیبرال، جریان چپ و مارکسیستی، جریان موسوم بهترکیبی و تلفیقی که مبانی فکری این جریان اخیر ترکیب و تلفیقی از اسلامگرایی- مارکسیسم یا اسلامگرایی- لیبرالیسم بود)، چهار گفتمان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مختلف و کمابیش متعارض رشد کرده، توسعه یافت که تا آستانه پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه داشت؛ که همه اینها مستقیم و غیرمستقیم در مطالبات اجتماعی و فرهنگی و البته سیاسی زنان در میان چهار جریان مذکور هم تفاوتها و تعارضهایی را شکل میداد. علیایحال قراین و اسناد و مدارک موجود بهوضوح نشان میدهد که در سالهای منتهی به اواسط دهه ۱۳۵۰ و در آستانه شکلگیری، گسترش و پیروی انقلاب اسلامی زنان ایران، در میان جریانهای سیاسی و اجتماعی و فکری گوناگون، بیش از هر برهه دیگری در تاریخ معاصر ایران، در عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بلکه اقتصادی در فضا و حوزه عمومی کشور فعال شده، مشارکت میکردند. بدون تردید مشارکت گسترده زنان ایرانی در تحرکات و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری در پیروزی نهایی انقلاب اسلامی ایفا کرد. حتی میتوان از این هم فراتر رفت و تصریح کرد همین مشارکت گسترده و گاه تعیینکننده زنان در تکوین، شکلگیری، گسترش و پیروزی نهایی انقلاب نقش بسیار مهمی در بهرسمیت شناخته شدن حقوق کمابیش برابر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زنان در اکثری از اصول و مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ شد. چنانکه، همان روحانیتی که وقتی در سال ۱۳۴۱ رژیم پهلوی در چارچوب اصول موسوم بهانقلاب سفید شاه و ملت بهزنان حق رأی داد، با آن تصمیم حاکمیت وقت مخالفت کرده بود، وقتی در سال ۱۳۵۷ و فقط حدود ۱۶ سال بعد بر حیات آن حکومت خاتمه داده شد، بیهیچ، اما و اگری حق رأی و مشارکت سیاسی برابر زنان بهرسمیت شناخته شده در قانون اساسی وارد شد.