تضعیف مناسک دینی؛ ضربه معرفتی به اصل دین

این‌که تأکید می‌کنم مناسک مهم است و دالان ورود ما به محتوای دین است، به‌خاطر این است که امروزه در سبک‌زندگی غربی بر ما عرضه می‌کنند. می‌گویند اگر شما کم کم فلان پوشش مو یا لباس را داشتید، آرام آرام به‌واسطه‌ی همین سبک‌زندگی، محتوا، معرفت و باور هم شکل می‌گیرد.

 استاد حوزه و دانشگاه بر این باور است، کسانی که دین کلامی را در مقابل دین اخلاقی قرار می‌دهند، مبانی را ارائه می‌کنند و از شریعت و اخلاق دم نمی‌زنند، دین را نشناختند.

استاد ایزدهی می‌افزاید: این‌که تأکید می‌کنم مناسک مهم است و دالان ورود ما به محتوای دین است، به‌خاطر این است که امروزه در سبک‌زندگی غربی بر ما عرضه می‌کنند. می‌گویند اگر شما کم کم فلان پوشش مو یا لباس را داشتید، آرام آرام به‌واسطه‌ی همین سبک‌زندگی، محتوا، معرفت و باور هم شکل می‌گیرد.

نوشتار ذیل، بخش اول از گفت‌وگوی تحریریه فکرت با حجت‌الاسلام دکتر سید سجاد ایزدهی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رئیس پژوهشکده نظام‌های اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی است که تقدیم مخاطبان فرهیخته می‌شود.

 

* بعد از حضور پرشور و میلیونی مردم در هر مناسبت و مناسکی همانند اربعین یا نیمهشعبان، برخی جریان‌ها در ادامه دوگانه‌سازی‌ها در جامعه، این مرتبه دوگانه فقه و اخلاق را مطرح می‌کنند؛ به نظر شما مقایسه مناسک کلیسایی با شعایر اسلامی و شیعی یا دوگانه فقه و اخلاق در شرایطی که عرصه حکمرانی و مدیریت کلان کشور طبق قانون اساسی به فقه واگذار شدهاست، به چه معنا می‌تواند باشد؟

فقه در زمان‌های گذشته به جوامع محدودی از انسان‌ها اختصاص داشت و انسان‌های شریعت‌مدار مؤمن در جوامع مؤمنانه به بحث فقه عنایت داشتند. آنها سبک‌زندگی مؤمنانه‌ی خودشان را از فقه به‌دست می‌آوردند. طبعاً این فرض در زمانی که حکومت اسلامی وجود ندارد و فقها در عرصه‌ی حاکمیت مستقر نیستند، متصدی این بحث مراجعی هستند که زندگی مؤمنانه‌ی مردم را در فضای زندگی عمومی غیردینی و غیرشرعی اداره می‌کنند.

در زمانی‌که سلاطین حاکم هستند و جامعه را اداره می‌کنند، عرف را به عهده می‌گرفتند؛ اما شرعیت را فقها عهده‌دار می‌شدند. در این زمان رسم و زندگی مؤمنانه‌ی مردم را فقها اداره می‌کردند؛ اما در زمان حاکمیت دینی و رویکرد حداکثری به دین در جامعه، موارد بسیار زیادی فراروی فقیهان، اندیشمندان دینی و مجموعه‌ی علمای دینی قرار گرفت.

از یک جهت چون در فضای حکومت دینی مخاطب فقیهان دیگر مردم متدین و شریعت‌مدار نیستند؛ بلکه شهروندان یک جامعه هستند و از طرف دیگر در فضای جامعه‌ی دینی دیگر صرفاً مؤمنان مخاطب و مکلف به توصیه‌های فقیهان نیستند؛ بلکه از سوی دیگر بحث شریعت و فقه هم مدنظر است.

یعنی یک جامعه‌ی دینی اگر قرار باشد و بخواهد سعادت جامعه را تأمین کند، مجموعه‌ای از مؤلفه‌ها را باید داشته‌باشد تا آن مجموعه در نهایت بتواند آن سعادت مادی و معنوی را به ارمغان بیاورد، جامعه را به‌سمت کمال پیش ببرد و سبک‌زندگی خاصی را در جامعه پیاده کند. اگر قرار باشد دین در جامعه حاکم شود باید به این امر توجه داشت که دین مجموعه‌ای تشکیل شده از چندین مؤلفه است که عالمان دینی از قدیم‌الایام متصدی آن بودند.

از یک جهت عقاید، باورهای دینی که عمدتاً در علم کلام و فلسفه مورد توجه قرار می‌گیرند. شریعت و فقه به‌معنای رفتارها و سبک‌زندگی شرعی مردم که عمدتاً فقها عده‌دار آن هستند و نماز که در حوزه‌ی قوانین زندگی خود را نشان‌می‌دهد و ذیل امور الزامی هویدا می‌شود.

حوزه‌ی دیگر اخلاق است. در کنار باورها و شریعت، زیست اخلاقی و شایستگی، ارزش‌ها را به ارمغان می‌آورد؛ البته در کنار این موارد عالمان دینی خود را متصدی و متکفل اندیشه‌های دینی دیگری می‌دانند؛ مثل معنویت که باید در کنار موارد قبلی آورده شود زندگی را کامل کند.

در عصر حاضر که دین متصدی اداره‌ی جامعه است، علوم انسانی و اسلامی هم به این مقوله اضافه شده‌است؛ یعنی این‌که سیاست اسلامی چیست؛ اقتصاد اسلامی چیست؛ جامعه‌شناسی اسلامی چیست و روان‌شناسی اسلامی چیست؟ مجموعه‌ای از این موارد است که موضوع مناسب را در اختیار فقیه قرار می‌دهد و می‌تواند اصلاح جامعه را اراده کند، این هم‌بر عهده‌ی اندیشمندان دین است. مجموعه‌ی این موارد می‌تواند دین را تضمین کند و اقامه‌ی آن در جامعه را محقق کند.

در زمان گذشته چون مجموعه‌ی این موارد در جامعه‌ی بسیط تحقق پیدا می‌کرد، یک نفر همه‌ی موارد را تأمین می‌کرد؛ یعنی یک نفر اخلاق، عقاید و معنویت را تأمین می‌کرد. در جوامع بسیط، مؤمنان از یک نفر که عمدتاً مرجع و محل رجوع آنها تلقی می‌شد، سؤالات خود را می‌پرسیدند؛ اما در عصر حاضر نوع مباحث در سطح کلان و اداره‌ی جامعه است و پیچیدگی‌های خاص خود را دارد.

نوع بسط علوم اسلامی پاسخگوی این‌که یک نفر بخواهد همه‌ی این علوم را جواب دهد، نیست؛ از این رو اندیشمندان در عرصه‌های مختلف متصدی بحث این علوم در کنار هم شدند و در نهایت در یک هم‌افزایی به یک نوع زندگی مؤمنانه به سبک‌زندگی مؤمنانه منجر می‌شود.

در این فضا طبیعتاً چون خدای علم کلام همان خدای فقه است و خدای کلام همان خدای عقاید و معنویات است، طبیعتاً بین این موارد ما تفکیک قائل نمی‌شویم؛ اصلاً نمی‌توانیم قائل شویم. به‌خاطر این‌که همان خدایی که شریعت را برای ما مقدر کرد، اخلاق را نیز بر ما فرض کرد و همه‌ی آنها را هم مبتنی بر مبانی اعتقادی قرار داد؛ لذا همه‌ی این موارد باید از طریق دین و توسط کسی که دین‌شناس است، تبیین شود.

* سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود، این است که چه کسی باید علم اخلاق، فقه و کلام را برای ما تضمین کند؟ آیا می‌توانیم علم کلام را دست کسی بسپاریم که هیچ شناختی از معارف دین، وحی، کتاب، سنت و معارف اهل بیت ندارد؟

قطعاً پاسخ این سؤال منفی است؛ یعنی اگر کسی می‌خواهد عقاید و کلام را استنباط کند باید متناسب با روش فقه و اجتهاد استنباط کند و بتواند این مبنا را به شارع مسترد کند. نمی‌تواند بدون آن عقاید و علم کلام را ارائه کند؛ مثلاً کسی مثل سروش برای ما کلام و عقاید ارائه کند؛ در حالی‌که توانایی استنباط از منابع را ندارد. مشکل وقتی اضافه می‌شود که ما باید فقه و اخلاق را باید مبتنی بر کلام برنامه‌ریزی کنیم.

طبیعتاً اگر علم کلام و عقاید مبتنی بر مبانی اصیل نباشد و از حیث روش‌شناسی متناسب و حجت، طبیعتاً خود این علم ناقص خواهد بود و مواردی که مبتنی بر این‌ها هستند هم ناقص خواهد بود؛ لذا آن چیزی که ما را به دین می‌رساند روش فهم حجت و متناسب برای این‌که بتوانیم معارف اسلامی را به شارع مسترد کنیم.

به این اعتبار ما از دو حوزه‌ی فقه اعتبار می‌کنیم که عبارتند از:

• حوزه‌ی فقه به‌معنای کلام که حوزه‌ی فقه اکبر است و عامل مبانی دینی است و شامل همه‌ی معارف دینی می‌شود. لیتفقهوا فی الدین؛ یعنی تفقه در دین است؛ استنباط در دین است. دین اعم از عقاید، اخلاق و شریعت.

• از نگاه دیگری فقاهت اختصاص به حوزه‌ی استنباط رفتارها یا شریعت دارد و آن چیزی که امروزه غالب شده، فقه به‌معنای دوم است؛ یعنی فقهی که متصدی فهم روشمند اجتهادی از شریعت است.

* چرا این اتفاق افتاد؟ چرا در گذشته بین شریعت، فقه و اخلاق تفکیک قائل شدند؟

به‌خاطر اینکه در طول زمان عرصه‌ی این دانش‌ها گسترش پیدا کرد و مسائل آنها متفاوت شده بود و یک اندیشمند نمی‌توانست همزمان این علوم را تحصیل و تبیین کند؛ لذا برخی از اندیشمندان سراغ علم کلام رفتند، عده‌ای سراغ فقه و شریعت و برخی هم اخلاق را انتخاب کردند.

در زمان نزول این تفقه در دین بود که موجب می‌شد اندیشمندان در همه‌ی دین تفقه کنند و همه‌ی معارف دینی را به شارع مسترد کنند؛ اما در طول زمان چون این امر ممکن نبود علمی که عادتاً همواره با زندگی مؤمنان همراه بود (علم فقه).

آن را بر علم فقه مصطلح رایج کردند و علم اخلاق و کلام را از آن جدا کردند. این‌که علم فقه همواره محور قرار می‌گرفت و آن علم فقه به‌معنای کلان را به این علم فقه به‌معنای خرد را به شریعت اطلاق کردند به این علت بود که به‌واسطه‌ی همین علم فقه است که رفتارهای مؤمنان تشخیص داده‌می‌شود.

اگر این بخش از فقه نباشد زندگی مؤمنانه و سبک‌زندگی آنها ظاهر و جلوه‌گر نیست. اگر کسی نماز می‌خواند یا حج می‌رود معلوم می‌شود که انسان مؤمنی است و انسان‌ها همواره با این مسائل درگیر هستند. لذا چون بسامد داشته و پرمبتلا بود، مؤمنان از تأکیدات رفتارهای مؤمنانه در دین گریزی نداشتند؛ لذا علم فقه به این بخش خاص از دین اطلاق شد و در ادامه فقیهان را به این معنا اطلاق کردند.

اما به این معنا نیست که علم فقه مختص شریعت است و فقاهت هم اختصاص به شریعت دارد؛ بلکه سایر موارد را نه‌تنها شامل می‌شود؛ بلکه باید شامل شود. لذا آن چیزی که امروز به نظر می‌آید تفکیک بین عرصه‌های دانشی دین قرار گرفته است، تقسیم وظیفه‌ای متناسب با گرایش‌های دانشی، موضوعات و البته ذوق و سلیقه‌ی اندیشمندان دینی بود.

آن چیزی که به این موضوع اضافه می‌کند و ما امروزه باید به آن میراث سابق برگردیم، این است که ما امروزه نمی‌توانیم بگوییم که ما یک جامعه‌ی دیندار داریم؛ اما فقط در حوزه‌ی شریعت عمل می‌کند یا فقط در حوزه‌ی اخلاق رفتار می‌کند.

نمی‌توان اخلاق را به‌تنهایی در جامعه حکم‌فرما کرد. نمی‌توان اخلاق و شریعت را در جامعه حکم‌فرما کرد؛ اما مبتنی بر یک مبانی ناقص و غیر حجت؛ لذا باید دین را با همه‌ی فروعاتی که داریم، به‌عنوان یک نظام ارائه کنیم. نظامی که در نهایت هم زندگی مؤمنانه را ارائه می‌کند و فقه، شریعت و اخلاق را در سطح کلان برای اداره‌ی زندگی مؤمنانه جامعه ارائه می‌کند.

مثلاً نمی‌توان گفت ما در جامعه فقط علم حقوق را ارائه می‌کنیم. جامعه‌ای که در آن ارزش‌ها کنار شریعت خودنمایی نمی‌کنند، طبیعتاً چنین جامعه‌ای رو به‌سوی تعالی نمی‌رود. دین مجموعه‌ای از این موارد است و جامعه به همه‌ی این موارد نیازمند است. فقها و اندیشمندان دینی متصدی همه‌ی این‌ها هستند.

لذا این دانش‌ها و گرایش‌های دینی نه‌تنها با هم مخالف نیستند، نه‌تنها در عرض هم نیستند؛ بلکه آنها پازل‌های یک جورچین هستند که در کنار هم دین را در جامعه ارائه می‌کنند و کسانی که این‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهند و دین کلامی را در مقابل دین اخلاقی قرار می‌دهند و مبانی را ارائه می‌کنند و از شریعت و اخلاق دم نمی‌زنند و می‌گویند همین که دلتان پاک باشد کافی است، دین را نشناختند و آنچه را که ارائه می‌دهند اسلام نیست.

نکته‌ی بعدی این که ما در ادیان مختلف با مجموعه‌ای از آموزه‌ها سروکار داریم که این آموزه‌ها از یک جهت بحث باورها و اعتقادات است و از یک جهت بحث اخلاق و از جهت دیگری بحث مناسک مطرح است. مناسک آن چیزی است که عمدتاً چشم‌انداز مؤمنانه‌ی یک دین را نشان‌می‌دهد؛ مثلاً فرض کنید مناسک اسلام ظهور و بروز آن در نماز، اعتکاف، ادعیه، حج و نمازهای جماعت است. عمدتاً شیعه و اسلام را با این موارد می‌شناسند.

* دلیل تأکید دین اسلام بهویژه مکتب شیعه به مناسک دینی و برگزاری مناسبت‌های مذهبی بهخاطر چیست؟

مناسک نمونه‌ها یا نمادهایی از یک باور قلبی است که عمدتاً در جامعه حکم‌فرما می‌شود. این‌که چرا ادیان بر مناسک تأکید دارند و در کنار نکات پیشین (باورها، رفتارها و اخلاق) مناسک برای آنها موضوعیت دارد به این دلیل است که مناسک جای آن موارد را نمی‌گیرد.

مناسک دارای بعد اجتماعی است. از طریق مناسک در جامعه است که معلوم می‌شود آن جامعه شیعه یا سنی است. اگر در جامعه‌ای دور کعبه شلوغ است؛ یعنی دین اسلام پابرجاست و متدینین وجود دارند و برای اقامه‌ی دین تلاش می‌کنند.

وقتی همه‌ی شیعیان در پیاده‌روی اربعین مبتنی بر فرهنگ ظهور و عدالت شرکت می‌کنند به این معنا نیست که دیگر معارف و اخلاق ما درست است. مناسک مقدمه‌ای است که ما بتوانیم به عمق دین و اخلاق برسیم. ما وقتی سؤال از مناسک می‌کنیم، از رویه‌ای از دین صحبت می‌کنیم که عمدتاً به چشم می‌آید.

مثلاً میوه اگر پوسته نداشته‌باشد باعث فساد میوه می‌شود. مناسک به منزله‌ی پوسته است. مناسک هسته را حفظ می‌کند. مناسک نماز و روزه را ایجاب می‌کند تا فرد تلاش کند به ماهیت آن مناسک برسد. ممکن است جامعه‌ای به مناسک مشغول شود؛ اما به کنه و عمق مناسک نرسد؛ اما به این معنا هم نیست که اگر ما به عمق مناسک نرسیدیم باید دست از مناسک برداریم.

مناسک پله‌ی اول است برای رسیدن به غایات است. مثلاً نماز مناسکی است که باعث جلوگیری از فحشا می‌شود؛ اما در عین حال هستند کسانی که نماز می‌خوانند و مرتکب فحشا هم می‌شوند. به این معنا نیست که اگر نماز آنها را از گناه بازنمی‌دارد دیگر نماز نخوانند؛ بلکه به این معنا است که این مناسک را انجام دهند و برای رسیدن به لب و لباب آن تلاش کنند.

اگر ما چیزی تحت عنوان ظهور، مسجد سهله، مسجد جمکران، دعای توسل، دعای کمیل و غیره داریم به این معنا نیست که ما صرفاً این مناسک را انجام دهیم و از رسیدن و درک ماهیت آنها صرف‌نظر کنیم. اما اشتباه بزرگ‌تر این است که اگر برخی به این محتوا عنایت نداشتند و به آن نرسیدند این مناسک را باطل فرض کنیم.

مناسک؛ بستر، مجرا و محل ورود به معرفت است؛ اما مناسک تمام‌کار نیست. این‌که ادیان بر مناسک تأکید دارند، به‌این خاطر است که انسان‌ها از مناسک شروع می‌کنند و کم کم به باطن آن می‌رسند. مبانی‌ای که انسان‌ها را به مناسک ترغیب، تحریک و تهییج می‌کند همان ادله ما را به ورود به مبانی و لب و لباب مناسک ترغیب می‌کند و طبیعتاً انسان‌ها بعد از مدتی کم کم عادت می‌کنند که اگر مناسک را انجام دادند، خود را در مسیر کسانی که ماهیت مناسک را دریافتند، ببینند. در جهت مقابل اگر ما این مناسک را برداریم؛ یعنی حجاب را به‌عنوان جنبه‌ی ظهوری یک دین، کنار بگذاریم، بعد از مدتی انسان‌ها خود دین را هم فراموش می‌کنند.

این‌که تأکید می‌کنم مناسک مهم است و دالان ورود ما به محتوای دین است، به‌خاطر این است که امروزه در سبک‌زندگی غربی بر ما عرضه می‌کنند. می‌گویند اگر شما کم کم فلان پوشش مو یا لباس را داشتید، آرام آرام به‌واسطه‌ی همین سبک‌زندگی، محتوا، معرفت و باور هم شکل می‌گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید