از همان ابتدا، انتشار اخبار به گونهای جهتدهی شد تا این اتفاق را به یک اتفاق خارقالعاده تبدیل کنند. فراخوان برای نامگذاری این سه توله یوز تنها یکی از آن اقداماتی بود که تلاش میکرد با درگیر کردن مخاطب، این خبر را در مرکز توجه شهروندان قرار دهد. البته، تلاش برای جلب توجه عامه مردم به موضوع یوز ایرانی از سالها پیش و با انتخاب نقش تصویر آن بر روی لباس تیم ملی فوتبال ایران و پس از آن در سریال پرمخاطب «پایتخت» با بازپخش چندباره آن از شبکههای تلویزیونی آغاز شده بود؛ اما حالا، این موفقیت در میان انبوه شکستهای مدیریتی در دستگاههای حکمرانی کشور در حل مسائل و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، میتوانست به اسطوره «کارآمدی و موفقیت» در پیوند علم و مدیریت برای حل مشکلات مختلف محیط زیست تبدیل شود.
در بین انبوه مشکلات محیط زیستی ایران، نظیر بحران آب، تخریب گسترده جنگلها و مراتع، خشکی رودها و تلابها، ریزگردها و آلودگی هوا و دهها مشکل دیگر که حل آنها نیاز به زمان نسبتاً زیادی دارد و با منافع گروههای مختلف تعارض پیدا میکند، موضوع نجات یوز ایرانی از انقراض، نه تنها طرحی زود بازده بود، بلکه با منافع هیچ فرد یا گروهی نیز در تضاد و تعارض نبود، پس مورد خوبی بود تا مدیران مربوطه از آن استفاه کنند.
بنابراین، تولد سه توله یوز ایرانی در اسارت و تحت عمل سزارین، دیگر صرفاً یک «خبر» در بین هزاران خبر نبود، بلکه چنانکه رولان بارت در تحلیل اسطوره میگوید، به یک «اسطوره» تبدیل شده بود. اسطورهای که در مقابل زبان یک «فرازبان» است که در آن «نشانه» زبان به «دال» فرازبان تبدیل میشود. همان گونه که وقتی معلمی در آموزش دستور زبان جملهای را بیان میکند تا «نقش دستوری» خاصی را به دانش آموزان آموزش دهد، معنای آن جمله با وجود حضور، کنار زده میشود و به تعلیق در میآید تا آموزش دستور زبان به مثابه «هدف» برجسته شود، معنای «تولد سه توله یوز در اسارت» به حالت تعلیق درآمد و به تعویق افتاد تا مفهوم «موفقیت و کارآمدی» به مخاطب القا شود. بنابراین، اولین گام برای «اسطوره سازی» تولد آن سه توله یوز از سوی دستگاههای مربوطه برداشته شد. اما همچنانکه بارت به درستی اشاره میکند اسطورهها تاریخمندند و در بستر تاریخی انسانی شکل میگیرند و میمیرند.
از این رو، با مرگ دو توله یوز و زنده ماندن پیروز، چرخشی در اسطوره «موفقیت و کارآمدی» دستگاه حکمرانی رخ داد. حالا این مخاطبان بودند که این «نشانه» را ابتدا تصاحب و سپس بازتعریف کردند. چرخشی که بین فرستنده پیام و گیرنده پیام بر سر مفهوم «پیام» رخ داد. اگر در لحظه تولد و تبلیغات گسترده بر سر نامگذاری آن سه توله یوز، فرستنده پیام، در پی اسطورهسازی آن به نفع خود بود، حالا مخاطبان تلاش میکردند، فراتر از تمام وضعیت بحرانی محیط زیستی، همه ناکامهای اجتماعی و تاریخی خود را در «تلاش برای بقا»ی پیروز ببینند.
در واقع، اسطوره «موفقیت و کارآمدی» به اسطوره «تلاش برای بقا» و «امید» تبدیل شد و پیروز، آن توله یوز باقی مانده، «نشانه» آن بود. انتشار عکسها و خبرهای مربوط به پیروز و روند رشد آن، باعث ادامه حیات و بقای این «اسطوره» شد. همچنانکه انتشار عکسها و خبرهای مربوط به بیماری و مرگ آن نیز، روند بیماری و مرگ یک «اسطوره» را بازنمایی میکرد. این مطلب بدان معنا نیست که تولد و مرگ آن توله یوزها یا «پیروز» برای ایرانیان، به ویژه دوستداران و حامیان محیط زیست مهم نبود یا نباید مهم میبود؛ بلکه بیانگر آن است که چگونه قدرت میتواند، تصاویر، اشیا و حتی حیوانات را به مثابه «یک نشانه» به تصرف خود درآورد و با دولایه کردن زبان، آن را به اسطوره تبدیل کند. اسطورهای که در راستای تقویت ایدئولوژی، به خدمت قدرت در میآید و چگونه جدال بر سر قدرت و در حوزه ایدئولوژیک به حوزه بازتعریف «اسطورهها» کشیده میشود.