هنوز شکنجهگاههای ساواک، فریادهای اسیرانش را از یاد نبرده و هنوز به نیمقرن نرسیده که مته و داغ و درفش و گلوله و طناب دار، جوانان و دانشجویان و نویسندگان ایران به کام مرگ فرستاده است. هنوز هم نام ساواک لرزه بر تن بسیاری میاندازد و هنوز هم مشخص نیست اعدامها و قتلها و شکنجهها «باَی ذَنبٍ» بوده است؟ هنوز تاریخ نمیداند که چرا شاهنشاه قدرقدرت پهلوی! از یک نویسنده در یکی از محرومترین نقاط ایران اینگونه ترسیده است؟
ابراز آزادانه نظر از سوی بشر، همان آرمانی است که جامعه انسانی دستکم در دو قرن گذشته بیشترین تمرکز و توجه را به آن داشته و گرچه گاهی و هرزگاهی به نام این آزادی، اسارتهایی هم بر بشر تحمیل شده اما مجموع کوششهای انسان در قالب نهادها، اعلامیهها و حتی جنگها و لشگرکشیها برای گسترش و تثبیت آزادی ابراز عقیده یا همان آزادی بیان بوده است. معیار و سنجش آزادی بیان در هر جغرافیایی متفاوت و تابع فرهنگ و تاریخ و روحیات و رویدادهای خاص آن جغرافیاست و شاید به دلیل همین متغییرهاست که این در برخی از مناطق این کره خاکی همچنان با چالشهای جدی مواجه است. انقلاب اسلامی مردم ایران در سال ۱۳۵۷ کوششی برای ایجاد و تثبیت آزادی بیان در سرزمین ایران بود و اگر نگاهی اجمالی به این مفهوم در دوران پهلوی داشته باشیم، مشخص میشود که چرا جامعه ایران همچون تشنهای برای رسیدن به این چشمه، در تلاش بودند و چرا یکی از مهمترین شعارهای این انقلاب، آزادی بوده است؟
برای مشخص شدن شرایط آزادی بیان در دوران پهلوی دوم، یعنی بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، لازم است به کیفیت این مفهوم در سه بستر مطبوعات و رسانههای جمعی، احزاب و انتخابات و منتقدان پرداخته شود. به دیگر سخن اگر معیارهای تعیین آزادی بیان در حکومتی را این سه شاخص در نظر بگیریم، باید مشخص کرد که نظام پهلوی دوم در این شاخصها و معیارها در چه سطحی بوده است.
مطبوعات و رسانهها در عصر پهلوی
مطبوعات، کتاب و رسانههای جمعی در ایران دوران پهلوی، گرچه به سبب دلمشغولیهای شاه تازه به تخت نشسته بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۳۲، دوران نسبتاً قابل قبولی را گذراندند اما از پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ورق آنها هم مانند دیگر نشانههای دموکراسی برگشت و به ورطه سانسور و اختناق و استیصال افتادند به گونهای که در کتاب «مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک» میخوانیم از تعداد ۵۴۰ روزنامه و مجله منتشر شده در اوایل سلطنت رضاخان، تنها ۸۶ نشریه در اواخر سلطنت پسرش محمدرضا پهلوی، در ایران چاپ و منتشر میشد اما با انواع و اقسام سانسورهای رنگارنگ. گرچه خواندن بخشی از آن سانسورها، برای امروز ایران بسیار مفید و سودمند خواهد بود. برای مثال نامها و لقبهایی که ویژه خاندان سلطنتی بود یا به آنها اشاره داشت، خط قرمز مطبوعات بود. کتابهای مذهبی و نشریاتی که در این حوزه فعالیت داشتند، با تیغ تیز سانسور و به بهانه مصلحت سلطنت و مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم و ایسمهای دیگر یا منتشر نمیشدند یا با حداکثر سانسور منتشر میشدند. انتقاد به رژیم از صدر تا ذیل آن، گناهی نابخشودنی بود. سانسور و اختناق چنان بالا گرفته بود که پس از اعدام خسرو گلسرخی مبارز چپ، آوردن و انتشار ترکیب «گل سرخ» هم با مجازات همراه بود. سخن از جنبش و انقلاب حتی اگر خارج از مرزهای ایران روی میداد و نیز انتقاد از آمریکا و رژیم صهیونیستی، ممنوعهای اساسی بود.
در تشریح شدت و کیفیت سانسور حاکم بر مطبوعات، خاطره «علی بهزادی» سردبیر مجله هفتگی سپید و سیاه در عصر پهلوی خواندنی است. بهزادی در مطلبی با عنوان تملق در مطبوعات ایران، که سال ۷۲ در ماهنامه کلک منتشر شده است، میگوید: «در آن زمان رسم شده بود که مجلات، صفحهای را به فال قهوه اختصاص میدادند. در این صفحات درباره خصوصیات اخلاقی متولدان ماهها و حوادثی که مثلاً در آن هفته برای متولدان هر یک از ماهها اتفاق میافتاد، مطلب مینوشتند. محتوای فالها اغلب درباره خوبی یا بدی متولدان هر ماه، امیدواری دادن به اتفاقهای خوبی که در انتظار آنها بود و برحذر داشتن آنها از حوادث بد و کمی هم پند و اندرز بود. از طرفی شاید عدهای به یاد داشته باشند که تعدادی از افراد خاندان پهلوی، متولد آبانماه بودند. ابتدا کسی توجهی به مطالب این صفحه نمیکرد و مأموران سانسور هم آن را ندیده میگرفتند. اما مسائلی پیش آمد که سبب شد، مأموران سانسور به این صفحه توجه خاص کنند و سردبیران مجلات هم دقت بیشتری به مطالب این صفحه داشته باشند و برای متولدان آبان، امتیازاتی قائل شوند؛ مثلاً بنویسند همه متولدان این ماه آدمهای خوبی هستند و همیشه حوادث خوبی برایشان اتفاق خواهد افتاد.
بهزادی مینویسد، ظاهراً نوشتن مطالبی مثل «این هفته برای شما هفته خوبی نیست و دشمنانتان میکوشند ضربه سختی به شما بزنند» یا «اینقدر مردمآزار نباشید. سعی کنید کینهتوزی را که عادتتان شده از خود دور کنید.» و شاید مطالبی بدتر از اینها که احتمالاً عواقبی را به دنبال داشت، باعث شد که روزنامهنویسها از آن پس، به همه متولدان آبان، تملق بگویند: «به این جهت میبینیم در بیشتر فالنامههای آن سالها متولدین ماه آبان، هم خودشان خوب معرفی میشدند و هم حوادث خوبی برایشان اتفاق میافتاد!». شرایط رادیو و تلویزیون هم دستکمی از مطبوعات نداشت و جز فیلمهای آبگوشتی و در مدح اعلیحضرت همایونی، برنامهای که در راستای ارتقای دانش و مهارت یا حتی سرگرمسازی درست مردم باشد، تولید نمیشد.
احزاب و انتخابات
معیار دیگری که اصول دموکراسی از سنجش آزادی بیان و عقیده در نظام سیاسی به دست میدهد؛ انتخابات و نظام سیاسی آن حکومت است و در این معیار هم محمدرضا پهلوی نتوانسته است، نمره قبولی یا حتی نزدیک به آن بگیرد. گرچه براساس قانون پهلوی دوم باید پادشاهی مشروطه و با کمترین دخالت در امور سیاسی به کار خود ادامه میداد اما واقعیت آن است که در دوران ۳۷ ساله حکومت پهلوی دوم، او نه تنها پادشاهی مشروطه نماند بلکه به پادشاهی مطلقه او راه هرگونه دموکراسی خواهی را در ایران مسدود کرد.
مجلسین سنا و شورای ملی، دادگاهها و قُضات و نخستوزیر و وزرا، تبدیل به عروسکهای خیمهشببازی اعلیحضرت و درباریان شدند و همه مفاهیم دموکراسی و لیبرالیسم را چنان لوث کردند که پادشاه و قوه مجریه و مقننه و قضائیه یک نفر بودند و آن یک نفر شخص محمدرضا پهلوی. حزب فقط حزب رستاخیز بود و نمایندگان تنها اسباب ویترین تجددبازیهای پهلوی. مجالس با تأیید و صلاحدید دربار تشکیل میشد و نخستوزیر از اینکه خود را «غلام خانهزاد اعلی حضرت»! بنامد ابایی نداشت که هیچ، به آن مفتخر هم بود.
ژان لوریه و احمد فاروق در کتاب ایران بر ضد شاه، ترجمۀ مهدی نراقی در اینباره این گونه نظر دادهاند: «شاه مخصوصاً از اجرای قانون اساسی برای تشکیل مجامع و دسته های سیاسی سرپیچی کرد و از تأسیس احزاب سیاسی و اجرای قانون جلوگیری نمود. از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ فقط دو حزب مردم و ملیون میتوانستند در انتخابات شرکت کنند. حزب مردم در سال ۱۹۵۷م به وسیلۀ اسدالله عَلَم که غلام خانهزاد بود و دومین حزب یعنی حزب ملیون به وسیلۀ دکتر اقبال به وجود آمد که فدایی شاه بود وهمیشه عنوان چاکر جان نثار را به کار میبرد».
سیاستمداران و روشنفکران
روشنفکران یا به زبانی سادهتر گروهی از نویسندگان، شاعران و روزنامهنگاران و اساتید دانشگاه در دوره پهلوی، گرچه به گروههای سیاسی و ایدئولوژیک متنوعی تقسیم میشدند اما در یک تقسیمبندی دیگر به دو نوع درباری و غیردرباری هم دستهبندی میشدند. درباریان روشنفکر یا روشنفکران درباری، با هرچه در توان داشتند در راستای سیاستهای شاههنشاه! بیتوجه به خواستههای مردم جامعه حرکت میکردند و البته از مزایا و مواهب این حرکت هم تا حد امکان برخوردار. گروه دوم اما دریافته بودند که این راه به تُرکستان است و در مسیری خلاف جهت منویات اعلیحضرت! حرکت میکردند و از این رو مطرود دربار و مغضوب ساواک بودند که یا مجبور به ترک وطن میشدند یا در اثر شکنجه بخشی از سلامت جسم خود را از دست میدادند یا مانند خسروگلسرخی اعدام میشدند یا مانند صمد بهرنگی خودکشی میشدند! یا مانند وارطان سالاخانیان مته مهمان جمجهاش میشد یا مانند مرتضی کیوان تیرباران.
اینها برای نسلی که با این واقعیات زندگی و آن لمس کردند، چندان عجیب نیست اما برای نسلهای جدید که در هجوم رسانهای و بَزک کردن پهلوی قرار گرفتهاند، جالب خواهد بود اگر بدانند، جرم افراد اشاره شده در بالا تنها تفکر و گرفتن قلم به دست بوده است. این رسوایی رژیم پهلوی در اسناد بسیاری مورد اشاره و تحلیل قرار گرفته است و به گونه اظهرُ مِنالشمس است که حتی طرفدارانش هم به آن اذعان دارند. در همان دوران شکوه رژیمش جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، در خاطراتش نوشته است: «در دوران شاه، حداقل ۲۵هزار زندانی سیاسی در ایران وجود دارد». ( کتاب خاطرات دو سفیر نوشته ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، ص ۴۴۷ ).
مسعود بهنود در کتاب «از سیدضیا تا بختیار»، در توصیف شرایط آزادی بیان و نحوه برخورد با روشنفکران و نویسندگان در آن زمان نوشته است: «تمایلات پنهان که ناشی از اختناق در جامعه بود، خواهی نخواهی در جریان کلی هنر و ادبیات هم راهی باز میکرد و رژیم ناگزیر میشد نشریات و کتابهایی را که سخنی از مخالفت و اعتراض در آن بود همچون آرش، اندیشه و هنر، کیهان ماه و دهها جُنگ و ماهنامه و فصلنامه را توقیف و جمعآوری کند و در مقابل خود به انتشار رودکی و تماشا و هنر و مردم و… دست بزند. در همین زمان وزارتخانهها سازمانها و مؤسسات وابسته به دولت هر کدام نشریه علمی ادبی و هنری برای خود داشتند اما اینها قادر نبود چهره رژیمی را که ساواک در آن چنان آزادی عملی داشته، تطهیر کند. در همان زمان غلامحسین ساعدی، رضا براهنی نسیم خاکسار، شکرالله پاکنژاد، سعید سلطانپور، بهآذین و خیلیهای دیگر در زندان بودند؛ شاملو، علیاصغر حاجسید جوادی، دکتر شریعتی و بیست و هشت تن دیگر ممنوعالقلم».
یرواند آبراهامیان هم در کتاب ایران بین دو انقلاب در توصیف شرایط عالمان علوم اجتماعی و جامعه ایران آورده است: «کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ صاحب نظران علوم اجتماعی را به پشت پرده آهنین برد و آنها فقط مجاز بودند به چیزی ببینند که مقامات رژیم می خواستند دیده شود. پرده آهنین توانسته بود تنشهای اجتماعی و مخالفان سازمان یافته را پنهان کند اما مسلما نتوانست آنها را حذف کند. نهادهای تحت نظارت حکومت کاری جز عادت روشنفکرانه ستایش بیپایان شاه و تقلید کورکورانه از غرب نداشتند اما بررسی مطبوعات زیرزمینی پرتحرک نشان از روشنفکرانی جوان دارد که ایدههای نو دارند و آن را با فرهنگ شیعی در میآمیزند. تئوری و تاکتیک پیشینیان را بازبینی میکنند».
در نهایت آنچه مانند روز برای تاریخ مشخص است، این که محمدرضا پهلوی، به سبک و سیاق تمام پادشاهان مطلقه و دیکتاتور تاریخ هیچ علاقهای به دموکراسی و مظاهر آن از جمله آزادی بیان نداشت و اگر فشار کِنِدی و کارتر نبود حتی آن مختصر اقدامات را هم برای این مفهوم به کار نمیبست. عمادالدین باقی در کتاب تولد یک انقلاب درباره شرایط دموکراسی حاکم بر ایران دوران پهلوی نوشته است: «در سالهای پایانی رژیم پهلوی اختناق و شکنجه در ایران ضرب المثل افکار عمومی و مطبوعات جهانی گردیده بود. اساساً آزادی و دموکراسی حتی الگوی غربی آن با نوع سیستم حکومتی ایران نمیتوانست تطبیق کند، زیرا آزادی به معنای مداخله مردم در امور و مشارکت عامه در حکومت از طریق انتخابات و میدان دادن به مخالفین است درحالیکه سلطنت موروثی و غیر انتخابی بود و مردم در تعیین آن نقشی نداشتند. ماهیت قدرت و ضمانت بقای آن ایجاب میکرد که همه نهادها مانند مجلس و دولت زیر فرمان او باشند و شاه اختیار عزل و نصب وزیر و انحلال مجلس و در یک کلام قدرت مطلق را داشته باشد. شاه تلویحاً با دموکراسی غرب و با سیستم چند حزبی آن مخالفت کرده و روی سیستم تک حزبی تاکید میکرد. مراد شاه از دموکراسی همین بود».