کشور ما در طی ماههای گذشته شاهد بروز التهاباتی بود که فکر و ذهن بخشهای زیادی از جامعه و حاکمیت را درگیر خود کرد. جدای از اینکه ما با آرمان این جنبش همراه باشیم و یا آن را به حال کشور مضر بدانیم، فهم مشخصات و زوایای این جنبش اجتماعی دارای اهمیت دو چندانی است. نام جنبش را از آن جهت بر این التهابات نهاده ایم که هرچند شواهد مختلفی از سازماندهی و نقش عوامل بیگانه در شکل گیری آن وجود دارد، اما نمیتوان منکر حضور درصدی از مردم و همچنین همدلی درصد دیگری از مردم با آن بود. در ادامه در سه مرحله کنشگران جنبش، ایدئولوژی جنبش و زمینه جنبش به تحلیل و بررسی آن میپردازیم.
مختصات کنشگران جنبش اجتماعی ۱۴۰۱
به لحاظ جنس کنشگران حاضر در جنبش اخیر خصوصا آنچه که در قاعده هرم رخ میدهد، باید ابتدا این نکته را متذکر شد که ما با جنبشی پخش شده و فاقد انحصار در طبقه خاصی روبه رو هستیم. طبقه کارگر، طبقه زنان، طبقه دانشجویان و… همگی از جمله طبقاتی هستند که در طول تاریخ چند قرن گذشته، جنبشهای اجتماعی حول آنان شکل گرفته است. اما نکته جدیدی که جامعه شناسی اعتراضات به آن رهنمون میشود، ظهور جنبشهای اجتماعی جدید (به اختصار جاج) است:
«اصطلاح جنبشهای اجتماعی جدید (جاج) به صورت ضمنی در برابر «جنبشهای اجتماعی قدیم» قرار میگیرد. جنبشهای اجتماعی قدیم آنهایی اند که بازتاب دهنده تضاد شدید بر سر منافعند؛ به ویژه منافعی که با تقسیمات ساختاری عمده موجود در جامعه مرتبط است. بهترین مثال از جنبشهای قدیمی، جنبش کارگری است که در آن تضاد و نزاع بر سر مالکیت دستمزدها، امنیت، مزایا و شرایط کاری برای اعضای طبقه کارگر و موضوعاتی بنیادین است. علاوه بر این، کارگران هشت ساعت از روز خود را در درگیری با این موضوعات میگذرانند. مطالباتی که آنها برایش مبارزه میکنند با معیشت و حمایت از خانواده شان در ارتباط است. از آنجا که محققان اروپایی متوجه شده اند هر روز تعداد بیشتری از جنبشها پدید میآیند که خارج از مدل طبقاتی قرار میگیرند، اصطلاح جنشهای اجتماعی جدید (به اصطلاح جاج) را معرفی کرده اند. اینها جنبشهایی با زمینههای محیطی، حقوق زنان، حقوق حیوانات، ضد استقراری (ضد نهادی) و سبکهای زندگی ضدفرهنگی و حقوق دانشجویانند. این موضوعات برای اعضای آنها مهم است، اما همان طور که حوزه نظری به ما میگوید – نه دقیقا همانند منفعت محوریای که در جنبشهای کارگری یا احزاب طبقه محور مطرح است. جنبشهای جدید در زمینههای مرتبط با سبک زندگی و سیاستهای هویتی شکل گرفته اند.» [۱]
این جنبشها وابستگی کمتری به طبقه داشته و پخش هستند، ضمن آنکه کمتر بر منافع صریح و مشخص تکیه کرده و بیشتر به دنبال مسائل پیرامون سبک زندگی هستند. البته این موضوع که جنبش حول چه موضوعی تمرکز دارد بیشتر به مقوله زمینه باز میگردد، اما چیزی که در این سطور درصدد بیان آن هستیم این است که جنبش اخیر تقریبا جنبشی بی طبقه بود بدین بیان که از صنوف مختلف اقتصادی و اجتماعی کسانی در آن شرکت داشتند؛ لذا تمرکز بر طبقه خاصی (از جمله طبقه متوسط شهری) برای توضیح جنبش به نظر صورت بندی درستی از آن نباشد.
گذشته از مطلب فوق برخی نیز در توضیح مشخصات قاعده جنبش بر مقوله سن و شکاف نسلی توجه فراوانی داشتند. این موضوع از آن جهت دارای اهمیت است که عمده مشارکت کنندگان در جنبش، کسانی در سن و سال ۱۵ تا ۲۵ سال هستند. در تحلیل این موضوع نظرهای مختلفی وجود دارد. برای نمونه کسانی همچون دکتر احمد نادری گسترش به اصطلاح «neet»ها را عامل این موضوع میداند و مسئله افزایش ضخامت این طبقه از جوانان را در التهابات اخیر دارای اثر معنادار میبینند. [۲] «neet» در اصطلاح به کسی خطاب میشود که نه کار میکند، نه مهارتی میآموزد و نه درس میخواند. البته که آمار دقیق و مشخصی از تعداد این اشخاص وجود ندارد، چراکه برای بررسی تعداد آنها نکات فراوانی باید محل توجه قرار گیر از جمله آنکه «neet» کسی نیست که صرفا بیکار باشد بلکه اگر کسی در جستجوی کار بوده و کار مناسبی را نیابد جزو این طبقه محسوب نخواهد شد. مسئله دیگر، اما به اعتقاد برخی به همه گیری کرونا باز میگردد. به عبارت دیگر با آغاز این همه گیری و قرار گیری آموزش رسمی مدارس بر بستر فضای مجازی و به دنبال آن قرار گرفتن تلفنهای همراه به نحو بسیار گسترده در اختیار نوجوانان در ضمن ورود بدون آموزش به فضای مجازی، موجبات اثرپذیری آنان از این فضارا به وجود آورد. همین موضوع باعث شد تا مدارس و دبیرستانهای کشور در شرایطی که طی التهابات اخیر همچون التهابات آبان ماه ۹۸ و یا سال ۹۶، آرام و فاقد مشارکت در اعتراض بودند، در التهابات سال ۱۴۰۱ به کانونهای مشکل ساز برای کشور تبدیل شوند. البته که در تحلیل و تفسیر چرایی کثرت معنادار حضور جوانان و نوجوانان در این جنبش تحلیلهای مختلف دیگری نیز وجود دارد، اما آنچه که در بیان مختصات این جنبش در این جا ضرورت دارد، جدای از بی طبقه بودن، اصل موضوع حضور جوانان و نوجوانان در آن است.
گذشته از قاعده هرم کنشگران جنبش، نظری به رهبران آن نیز گویای نکات دیگری هست. رهبری جنبشهای کلاسیک عموما با نخبگان اجتماعی است که داری نحوی از صفات و برجستگیهای اخلاقی هستند. در مطالعات تاریخی جنبشها نیز چنین موضوعی مشاهده میشود، یعنی رهبر جنبش از منظر علمی و درایت سیاسی در مرتبه قابل قبولی قرار داشته، ضمن آنکه اصول و معیارهای فرزانگی همچون از خودگذشتی، پایبندی به اهداف و اصالت داشتن آنها برای وی، ساده زیستی و پرهیز از بهره بردن از جنبش برای اهداف شخصی خود و… را دارا بوده است. برای نمونه حتی کارل مارکس در زمان حیات خود فرزندان خویش را به واسط فقر از دست میدهد. این رهبران عموما حامل رنج زمانه خود بوده اند. [۳] اتفاقی که ما در این جنبش اخیر شاهد آن هستیم، این است که چنین موضوعی در رهبران جنبش وجود ندارد. اگر نگوییم رهبران جنبش به نوعی از منظر فکری و شخصیتی، کوتاه قامت بوده، در بهترین حالت اشخاصی میان مایه، اما به لحاظ رسانهای چهره هستند. این موضوع البته با توجه کرن به مطالعات جنبش در عصر رسانه که در بخش بعدی به آن اشاره خواهیم کرد، معنادارتر میشود.
ایدئولوژی در جنبش ۱۴۰۱ ایران
در مطالعات کلاسیک جامعه شناسی، یکی از وجوه تمایز جنبش از شورشهای کور، دارا بودن ایدئولوژی است. ایدئولوژی در حقیقت تفکری است که به اعضای جنبش نقطه مطلوب را نشان میدهد، به همین واسطه است که جنبشها میتوانند جنبه سازندگی داشته باشند. برخلاف شورشهای کور که جنبه سلبی و تخریبی آن بالاست، جنبشها دارای راهکارهای ایجابی هستند. لفظ ایدئولوژی برای نخستین بار توسط دوتراسی، فیلسوف علوم سیاسی فرانسوی در آستانه انقلاب فرانسه به کار رفت. ایدئولوژیها در حقیقت نقشه راه هستند، آینده را به ما نشان میدهند، نقطه مطلوب را به ما نشان میدهند، اعضای جنبش را سرشار از نظام معنایی خود کرده و به آنها قدرت تفسیر مسائل را میدهند.
در مطالعات کلاسیک جنبش ها، ایدئولوژی مسئلهای است که پیش از وقوع کنش جمعی در ذهن افراد نهادینه میشود و افراد به واسطه آن شروع به کنشگری میکنند. چیزی که ما در جنبش اخیر شاهد آن هستیم، فقدان وجود ایدئولوژی مشخص توسط اشخاص حاضر در جنبش است بر همین اساس بوده که برخی از دانشمندان، از اساس این کنشهای جمعی را جنبش نمیدانند.
یکی از پرسشهای اساسی که جامعه شناسان کنش جمعی نسبت به آن پاسخ داده اند، این موضوع است که افراد در شرایطی که اگر دست به کنش جمعی بزنند، ممکن است عواقب کار دامن گیر آنان شده و از منافع خود محروم شوند، در حالی که اگر تماشاچی جنبش باشند، چنانچه جنبش پیروز شد، آنها ضرری نمیکنند، اما اگر جنبش پیروز شد منافع این پیروزی نصیب آنان نیز میشود. پس در چنین شرایطی عقل آدمی حکم میکند که عطای حضور در جنبش را به لقای آن ببخشند. در حالی ما شاهد آن هستیم که جنبشهای اجتماعی روز به روز گسترش بیشتری پیدا میکنند، پس با این توصیف چرا کنشهای جمعی رخ میدهند؟ مطالعات اولیه کنشهای جمعی عموما توسط روانشناسان اجتماعی صورت گرفت و حتی پس از پاگیری دانش جامعه شناسی تا مدت زمانی این دانش متأثر از نظریات روانشناسی اجتماعی بود. در روانشناسی اجتماعی کنش جمعی در اثر غلیان احساسات و در فضایی غیر عقلانی محقق میشد. بهترین اثر در این زمینه کتاب «توده ها؛ مطالعه ذهن عوام» از گوستاو لوبون، جامعه شناس و روانشناس فرانسوی است. در ادامه، اما جامعه شناسان به مرور برای پاسخ به این موضوع مطالب دیگری از جمله ایدئولوژی را مطرح کردند. از نظر این مطالعات، ایدئولوژی چیزی بود که تودههای مردم را برای انجام یک کنش جمعی بسیج میکرد. به عبارت دیگر افراد پیش از حضور در میدان، لبریز از معنا شده و به واسطه همین أمر شروع به کنشگری میکنند. اما این مسئله در مطالعات متأخر مجدد مورد بررسی و واکاوی قرار گرفته است. برای نمونه مانوئل کاستلز در کتاب «شبکههای خشم و امید، جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت» بر این موضوع تأکید میکند که فرایند تولید معنا و شکل گیری ایدئولوژی در عصر شبکههای مجازی و اینترنت، نه در جایی پیش از کنش جمعی، بلکه در دل ارتباط و خود کنش است که معنا خلق میشود. پیش از کاستلز و در میان جامعه شناسان متقدم نیز کسانی چنین سخنی را طرح کرده بودند. در جامعه شناسی متقدم، مکتب کنش نمادین شیکاگو نخستین بار مطلبی شبیه به این سخن را طرح کرد. یکی از تحلیلهای ابتدایی مکتب شیکاگو در خصوص کنش جمعی معترضانه توسط رابرت پارک و ارنست برگس بیان شد. آنها در کتاب مقدمهای برعلم جامعه شناسی تلاش کردند تا توضیحی از جوهره رویکرد کنش متقابل نمادین را ارائه کنند. پارک و برگس تحت تأثیر لوبون رفتار تودهها را به نحو غیر عقلانی و بدوی تبیین میکردند. از منظر آنان در فرایند جمع شدن تودههای انسانی در ابتدا اهداف غایبند، اما در عین حال میتوان نوعی پاسخگویی متقابل میان مشارکت کنندگان یافت، پاسخگویی که خود کنترلی اشخاص را از بین برده و آنها را مهیای پذیرش دستورات میکند. از منظر این رویکرد کنش جمعی از اشکال نا متعارف کنش و متمایز از دیگر اشکال کنش روزمره است. همین أمر باعث شد تا مکتب شیکاگو تمرکز بیشتری را بر تحلیل کنش جمعی داشته باشد.
بلومر یکی دیگر از اساتید جامعه شناس مکتب شیکاگو و در حقیقت پدر مکتب کنش متقابل نمادین است که اوج آراء مکتب شیکاگو پیرامون کنش جمعی را میتوان در آثار وی مشاهده کرد. بلومر به دنبال آن بود تا با کنش متقابل نمادین، شکل گیری معنا یا ایدئولوژی در کنش جمعی را توضیح دهد. از نظر بلومر تبیین و معنا یابی کنش جمعی بسیار مهم بود چراکه این سبک از کنشها، نمایانگر گسستی در زندگی روزمره به حساب میآمد. [۴]
تأکید بلومر در مطالعات اجتماعی بر پرهیز از نظریه پردازیهای کلان و انتزاعی و در عوض، توجه به دادههای دست اول از حیات اجتماعی و بررسی تنوع غنی تجربه اجتماعی زیست شده است. نکته مورد اهمیت دیگر بلومر معناست، از نظر وی سرشت هر چیز، معنایی است که فرد به آن میدهد. بر همین اساس در پژوهشهای خود جامعه شناسان کلان نگر و روان شناسان رفتار گرا را که اهمیت معنا و برساختهای اجتماعی واقعیت را کم رنگ جلوه میدهند مورد انتقاد قرار میدهد. توضیح آنکه روان شناسان رفتار گرا، تنها بر تأثیر محرکهای بیرونی بر رفتار فرد تأکید کرده و جامعه شناسان کلان نگر تنها بر تأثیر ساختارهای کلان بر رفتار انسان تمرکز دارند، از نظر بلومر این دو رویکرد غفلت از فرایند درونی ساخت معنا و برساخت معانی اجتماعی دارند. بر این اساس بلومر برداشت از اجتماع به عنوان أمری بیرونی تعیین کننده را نمیپسندد. [۵]
در مطالعه کنشهای اجتماعی آنچه مورد توجه خاص قرار میگیرد، فرایند تفسیری است که در حیات اجتماعی بسیار حائز اهمیت است. یک پژوهشگر در مطالعه کنش اجتماعی لازم است تا خود را جای کنش گران قرار داده تا واقعیت را از منظر آنان بفهمد. [۶]
بلومر برای فهم نحوه خلق معنا در کنشهای جمعی بر رفتارهای جمعی اولیه تأکید میکند. از نظر او، رفتارهای جمعی اولیه رفتارهایی هستند که در آن کنش و واکنش نه به نحو تفسیری بدین معنا که کنش شخص به واسطه تفسیری در ذهن طرف مقابل واکنشی را به دنبال خواهد داشت بلکه به گونه دوری اتفاق میافتد که در آن واکنشها به نحو مستقیم (نه از کانال تفسیر) رخ داده و در دل رفت و برگشتها معنا ساخته میشود. در شرایطی که راههای موجود عمل، قواعد و هنجارها مختل شوند یا تمایلات جدیدی ایجاد شود که تعاریف فرهنگی موجود نتواند آنها را تأمین کنند، احتمال ظهور رفتارهای جمعی اولیه و ناآرامی اجتماعی ایجاد میشود. تسری نارضایتیها نیز تنها از طریق واکنشهای دوری به دیگران اتفاق میافتد.
البته که زاویه نظریه بلومر و کاستلز در تحلیل فرایند خلق معنا در جنبشها با یکدیگر بسیار متفاوت است، اما به نحو کلی میتوان از مجموع دیدگاه ها، این مطلب را استخراج کرد که بر خلاف نظرگاه جامعه شناسی کلاسیک، لزومی ندارد که جنبشها با ایدئولوژی همراه باشند، بلکه ایدئولوژی در دل خود این کنشگری شکل یافته و رشد میکند. چنین موضوعی در جنبش اجتماعی سال ۱۴۰۱ کشور ما وجود دارد از همین رو لازم نیست در رأس هرم این جنبش یک فیلسوف اجتماعی اخلاق مدار قرار بگیرد، بلکه یک خواننده و یا فوتبالیست که قدرت بسیج مردم را داشته باشد کافی است تا جنبش را مدیریت کند و سپس در ادامه کنش گری افراد، در میانه این ارتباط فرایند خلق معنا و ایدئولوژی شکل بگیرد. این موضوع خصوصا از آن جهت که تمرکز اصلی فرایند خلق معنا در جنبش، بر بستر شبکههای مجازی صورت میگرفت دارای اهمیت دو چندانی است.
زمینههای بروز جنبش اجتماعی ۱۴۰۱ ایران
مراد از زمینه بروز جنبش، فضایی است که کنش گری جمعی را تسریع و موجه میسازد. برای مثال در جنبش مشروطه ایران، فلک کردن چند تاجر بازاری زمینه اعتراضات را فراهم آورد، در جنبش تحریم تنباکو بدرفتاریهای کمپانیهای انگلیسی زمینه بروز جنبش شد. در جنبش سال ۸۸، ادعای تقلب در انتخابات زمینه بروز جنبش بود. پس مراد از ظهور عاملی است که وقوع کنش جمعی را موجه میسازد. این زمینه میتواند عاملی اقتصادی همچون تورم، بیکاری، فساد اقتصادی و… بوده و یا عاملی فرهنگی، اجتماعی همچون آزادی، حجاب، مسائل حقوق اقلیت ها، حقوق خانواده و… باشد. یکی از بحثهای چالشی در خصوص زمینه جنبش اجتماعی ۱۴۰۱این مسئله است که زمینه جنبش اقتصادی بوده است و یا اجتماعی-فرهنگی؟ به عبارت دیگر مسئله و نزاع بر سر حجاب، آزادیهای فردی، جنسی و… است و یا گرانی و توم؟
در این خصوص نیز هر گروه شواهد و قرائن خاص خود را افاده میکند از همین رو به نظر میرسد که سخن هر دو گروه حاوی بخشی از حقیقت زمینه جنبش اجتماعی ۱۴۰۱ است. آنچه ما اکنون میخواهیم به آن اشاره کنیم، با نگاهی کلانتر میتوان به عنوان زمینه این جنبش لحاظ گردد. مسئله تضاد هویتی و چالش میان اسلام و غرب مسئلهای است که اکنون در صدد توضیح آن هستیم. هویت و فرهنگ متشکل از سه رکن اساسی است که هر یک در طول یکدگیر قرار دارند. لایه فوقانی هویت و فرهنگ، حاصل آن ارتباط و درکی است که انسان نسبت به مبدأ و معاد و خود و نسبت به جهان پیرامون آن برقرار میکند. این درک بنیادین و اساسی، در مرتبه بعدی نازلتر شده و نظام ارزشی خاص خود را ایجاد میکند، در مرتبه سوم نیز نازلتر شده و أمور جزئی تری همچون نحوه پوشش، نوع خوراک، اشتغال و… را سامان میدهد. برای نمونه باور به وجود مقدسی به نام خداوند، مستلزم ارزشهایی همچون حیا، عفاف و… بوده و این موضوع به دنبال خود مستلزم پوششی کامل در زنان و مردان است. حال برای نمونه مسئله جغرافیا در این پوشش اثر گذاشته و اگر اشخاص در مکانی گرمسیر زندگی کنند، برای حفظ این نظام ارزشی دست به ابداع لباس بلندی مانند دشداشه عربی میزنند. این تنها یک نمونه از مسئله است. بلکه میتوان تک تک ساحات و کنشهای انسانی را اینچنین معنادار ساخت؛ بنابراین فرهنگ و هویت دارای ساخت سه طبقه مذکور است. نکتهای که در این میان وجود دارد، آن است که فرهنگ و هویت اسلامی طی دو قرن گذشته، در یک چالشی با فرهنگ و هویت غربی قرار گرفته که دقیقا دارای همین سه ساحت و طبقه است. فرهنگ اسلامی البته که در لایه نظام ارزشی و نظام هنجاری تحت تأثیر هویت متعارض خویش یعنی هویت و فرهنگ غربی قرار گرفته است، اما کماکان هسته سخت هویتی خویش یعنی آن نسبت خاص با مبدأ و معاد عالم را حفظ کرده است؛ لذا همچنان میتوان به آن اطلاق هویت دینی نمود. به عبارت بسیار ساده تر، حتی آن خانم بی حجاب نیز هر چند در سطح کنش ظاهری خویش به قواعد دینی پایبند نیست، اما نسبت به امام و رهبر آن دین یعنی حضرات معصومین (علیهم السلام) اظهار ارادت میکند. چنین تناقض و چالشی در هویت و فرهنگ چیزی است که نزدیک به دو قرن، آهسته آهسته در ما ایرانیان نفوذ کرده است. این موضوع نه فقط در سطح فرهنگ اجتماعی، بلکه در فرهنگ سیاسی نیز رسوخ داشته و ثمره آن این میشود که حتی جمهوری اسلامی نیز که در نقطه مقابل برنامههای توسعه غربی روی کار آمد، خود مولد توسعه غربی در کشور شده است. کوتاه سخن آنکه چنین تناقضها و تعارضهایی عامل آشفتگی در ذهن و زبان و فرهنگ انسان ایرانی است، با فهم چنین آشفتگی میتوان درک عمیقتر و معنادارتری از این موضوع یافت که چرا در کشور ما طی دو قرن گذشته و خصوصا یک قرن گذشته، ما هر دهه یک اعتراض، یک جنبش و یا یک انقلاب را داشته ایم. حتی پس از انقلاب اسلامی ایران نیز ما در سالهای مختلف شاهد بروز التهابات و جنبشهای مردمی هستیم.
در پایان باید گفته در کنار توجه به زمینههای اجتماعی و اقتصادی، لازم است تا به زمینههای کلانتر هویتی که از قضا تأثیر گذار بر زمینههای اقتصادی و اجتماعی نیز هست توجه داشته باشیم.