در هفته های اخیر شاهد حوادث و اتفاقات ناگواری در کشورمان بودیم. عده ای باعبور از مرزهای قانون، امنیت مردم را در کف خیابان ها به هم زدند. با شعار آزادی قمه کشیدند، خیابان بستند، پرچم کشورمان را به آتش کشیدند، به مقدسات و اماکن مذهبی هتک حرمت کردند، به اموال عمومی خسارت وارد کردند، اعتصابات اجباری راه انداختند و هرکسی که با آنها همراهی نمیکرد با تهدید و تخریب به اموال یا جان وی تعرض میکردند، چندین تن از حافظان امنیت را به شهادت رساندند و باعث برهم خوردن امنیت روانی عموم جامعه شدند.
عدهای که ادعای اکثریت جامعه را داشتند و در فضای مجازی به همین بهانه با همکاری رسانه های معاند خود را به عنوان اکثریت مردم ایران جا زدند. در این بین دریافت تحلیل و تفسیرهای اجتماعی و شناختی از حوادث اخیر توسط کارشناسان و متخصصان علوم انسانی و علوم اجتماعی میتواند برای حال و آینده کشورمان پر از فایده باشد. از این رو برای بررسی جامعه شناختی حوادث اخیر “فصلنامه دانشجویان مستقل” به سراغ مهدی جمشیدی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی رفت و درخصوص حوادث اخیر به گفتوگو نشست که در ادامه می خوانید؛
سوال: به نظر شما آیا جمعیت شرکت کننده در حوادث اخیر اکثریت جامعه بودند؟
فرض کنید تعداد اغتشاشگران، بسیار بیشتر از صد هزار نفر باشد؛ حتّی یک میلیون نفر. اما این نسبت را با جمعیّت ایران بسنجید؛ نگرانکننده و غیرعادی نیست. در جامعه شناسیِ سیاسی، بحث جالبی وجود دارد دربارۀ «حد طبیعیِ تعدادِ مخالفان یک حکومت.» عددها و درصدهایی که بیان میشود، برای ما که تصوّر میکنیم حتّی یک میلیون نفر زیاد است، مایۀ شگفتی است. درصدهایی که برای وجود مخالفان یک حکومت اعلام میشود، بسیار بیش از اینهاست. همچنین وجود و حضور مخالفان سیاسی، خاصِ حکومت دینی و نظام جمهوری اسلامی نیز نیست، بلکه همۀ حکومت دارای حجم درخور توجّ هی از مخالفان سیاسی هستند که اصل و اساس حکومت را برنمی تابند یا نسبت به سیاست های بنیادین آن، مخالفت دارند.
اما وقتی میخواهند دربارۀ نظام جمهوری اسلامی قضاوت کنند، از همان «رقم های طبیعی» و «درصدهای عادی،» وجود «بحران» را نتیجه می گیرند و حکم به زوال و فروپاشی نظام می کنند، درحالیکه در دولت های خود، می کوشند با «سازوکارهای بازدارنده» و به صورت رسمی، این جمع را مهار کنند. این مخالفان، «نوپدید» نیز نیستند.
شهید بهشتی در یک سخنرانی در سالهای آغازین انقلاب میگفت از میان «بیستویک میلیون نفر» که واجد شرایط رأیدادن هستند، «شانزده میلیون نفر» به قانون اساسی رأی دادند و «پنج میلیون نفر» با آن مخالفت دارند. این رقم در آن سالها که سرشار از شور و حرارت انقلابی بود و امام خمینی نیز مقبولیّت اجتماعیِ آنچنانی داشت، جالب است. شهید بهشتی در مقابل این تعداد، تصریح میکند که چون اینان در این جامعه زندگی می کنند و اکثریّت افراد این جامعه نیز این قانون اساسی را پذیرفتهاند، باید به «قانون» گردن بنهند و «سرکشی» نکنند. انقلاب از همان «آغاز» نیز مخالفانی داشته است و اینگونه نبوده است که سیاستهای نظام،» دشمنتراش و مخالفساز باشد. در همان زمان نیز وقتی امام خمینی(ره) از مردم سخن میگفت، مقصودش «اکثریّت مردم» بود، نه «همۀ مردم.» بنابراین، حتّی «مخالفان چند میلیونی» نیز نباید ما را نگران کنند. اینان چهل و چند سال است که بودند و کاری از پیش نبردند.
سوال: تمام کسانی که در خیابان ها بودند از مخالفان و اغتشاشگران بودند؟
نباید «هیجانزدگان» و «فریب خوردگان» را جزو مخالفان قلمداد کرد؛ چون اینان پس از مدّتی که حقایق آشکار شدند، «ریزش» خواهند کرد و از دایرۀ جریان اغتشاش، «خارج» خواهند شد. این قبیل جریانها که در مقابل انقلاب شکل گرفتهاند، همواره با گذر زمان، «افولِ کمّی» و «سقوط عددی» پیدا میکنند، بدون آنکه این امر ناشی از سرکوب باشد. در دورۀ اخیر که قدرت «کجروایت» و «تحریف» و «دروغپراکنی» بهشدّت افزایش یافته است، این وضعیّت برجستهتر و عمومیتر هم شده است. ازاینرو، باید بر روی «ریزشها» و «جداشدن ها»ی برخاسته از «روشنگری ها» و «تبیین ها،» حساب جدّ ی باز کرد. از این گذشته، نباید همۀ اعتراضها را «یکسان» و «مشابه» انگاشت و تصوّر کرد که نظام با یک «جماعت به هم پیوسته» و «جبهۀ همگون» روبرو است و همه، «یک سخن» و «یک مطالبه» دارند.
آنان که در پی شعار «زن، زندگی، آزادی» هستند، اقلیّت بسیار اندکی هستند و بدنۀ اجتماعی ندارند. مسألهای که عمومی و تودهای و اعتراضِ جدّ ی و مطالبۀ فراگیر است، «وضع معیشتی» است. اکثریّت مردم، نگران وضع اقتصایِ خویش هستند و بهسختی زندگی میگذارند. سیاست های دولت اعتدالگرا، آتش سوزندهای بود که به جان سفرۀ مردم افتاد و نانشان را ربود. البتّه این امر نیز مبتنی بر مردمسالاری بود و نتایج انتخاب اشتباه بخشی از مردم، به همۀ مردم بازگشت. این عدّۀ انبوه، معترض هستند، ولی «مخالف سیاسی» و «برانداز» و «دگراندیش» نیستند، بلکه مردمی هستند که فارغ از جریان های سیاسی، فقط خواهانِ اصلاحِ وضع معیشت هستند. اگر هم «فریاد» میزنند، فریادشان «ماهیّت اقتصادی» دارد و به محض اینکه گره های معیشتیشان گشوده شود، «خاموش» میشوند.
پس نارضایتیشان، «عمیق» و «ریشه ای» نیست. ما وارث تلخ ترین دوران انقلاب هستیم که به دست نیروهای تکنوکرات در دولت اعتدالگرا رقم خورد و با آمدن دولت جدید نیز، به سرعت وضع تغییر نخواهد کرد. درعینحال، این عدّه به دولت کنونی، «امید» بستهاند و «در انتظارِ» بهثمرنشستن سیاستهای جدید آن هستند؛ یعنی احساس نمیکنند که در تعلیقاند و آیندهای ندارند و نظام، تحرّکی ندارد. این امر، تکلیف «دولت انقلابی» را بسیار سنگین و تاریخی میکند. این دولت میتواند با «چرخشهای شتابانِ » خویش، در نقش «ساختارِ مولّدِ پیچ تاریخی» عمل کند و جامعه را از این چالش عبور دهد و «موقعیّت اجتماعیِ انقلاب» را برای همیشه در گسترۀ جامعه، تثبیت کند. تمام انتخابها و جهت گیری های این دولت، تعیین کننده هستند و نسبت مستقیم با وضع تمدّنی ما دارند.
سوال: بخشی از افراد کف خیابان را نوجوانان ما تشکیل میدهند به نظرتان چه چیزی باعث این همراهی شد؟
این بخش از اغتشاشگران که نوجوان و جوان هستند، گرفتار «سبک زندگیِ غربی» شده اند، و چون اندک هستند نباید وضع آنها را به حاکمیّت نسبت داد. هر جامعه ای به صورت طبیعی، «ریزش های هویّتی» دارد. پس نزاع بر سر «سبک زندگی» است و انگیزۀ آنها، «فرهنگی» است نه «سیاسی،» امّا خواهناخواه چون در پی استقرار «نظم فرهنگیِ دیگر»ی هستند با حاکمیّت هم درگیر میشوند و بهانهجوییِ سیاسی می کنند. سیاست، گرانیگاه آنها نیست، بلکه همچون مقدّمه ای است برای «شرعزدایی از سبک زندگی.» مسألۀ اینان، «لذّت» است نه «سیاست.» افق مشترکِ معنایی با حاکمیّت ندارند و در یک «جهانِ ذهنیِ متفاوت» به سر میبرند. بر اساس نظام معناییای قضاوت میکنند که از بیخوبن با آنچه که اکنون مستقر است، متفاوت است.
از این رو، «مصرف فرهنگی»شان نیز خارج از چهارچوبهای رسمی و عرفی هست. «فضای مجازیِ غربی،» به «جهانِ متمایزِ» اینان تبدیل شده است و آنها، شهروند و ساکن این جهان هستند. «خودبسندگیِ رسان های،» آنها را هرچه بیشتر از واقعیّتهای جامعه و حاکمیّت، بیگانه کرده است. وقتی «زیست جهانِ رسانه ای،» متفاوت شد، ارزش های نیز دگرگون خواهند شد و فقط جغرافیایی فیزیکی، مشترک باقی خواهند ماند.
در این رویداد، آنها با همان ارزش های و نظام معناییِ فضای مجازیشان به میدانِ واقعیّت و خیابان آمدند و همگان را از حجم نابهنجاریِ خویش، شگفتزده کردند. «بیایدئولوژی» هستند و با «اخلاق» و «فضیلت،» بیگانه اند. غرق در زندگی روزمرّه و لذّتهای آن هستند و به چیزی بیش از «خواسته های شخصی» نمی اندیشند. دنیایشان به اندازۀ لذّتهای محسوسشان است. هیچ خطّ قرمزی ندارند و همهچیز را توجیه میکنند؛ چون ارزشها را نسبی و دلبخواهانه میبینند و تفسیر میکنند. از آنجا که فقط به خودشان و لذّت هایشان می اندیشند، «خودمحور» و به زبان فلسفی، اومانیست هستند.
چیزی فراتر از «خواسته ها»یشان را معتبر قلمداد نمیکنند و هیچ نظم و قاعدهای که بخواهد بر آن حاکم باشد را نمیپذیرند. «بیمایه» و «شکننده» هستند و بیدرنگ به خود آمده و اظهار پشیمانی میکنند. قدرت «مقاومت» ندارند و با اولین مواجهۀ قانونی در هم میشکنند. اگرچه در فضای مجازی، رجزخوانی میکنند و حریف میطلبند اما همین که در فضای واقعی در چنگال قانون اسیر میشوند، همۀ گفتههای خود را پس میگیرند. این امر، هم ناشی از هراس و ضعف شخصیّت است و هم برخاسته از هیجانزدگی های کور که آنها را به تحرّک واداشته است. از «قدرتِ » خودشان و حاکمیّت، برداشت نادرست دارند.
تصوّر میکنند که میتوانند با این قبیل تحرّکهای جزئی و سخیف، نظام سیاسی را ساقط کنند و به تعبیر غلط خودشان، انقلاب ایجاد کنند. هم خودشان را قوی میانگارند و هم حاکمیّت را ضعیف. اینگونه میپندارند که نظام جمهوری اسلامی، «رو به زوال» است و با همین مواجهه های خیابانی، فروخواهد پاشید. همچنین خودشان را «انبوه» تصوّر میکنند؛ چنانکه باید گفت فریبهای فضای مجازی، خودشان را نیز دچار «خطای تحلیلی» کرده است. در قضاوت، به شدّت کوته فکر و سطحی هستند و نمیتوانند قدمهای بعدی را طراحی کنند. همین که توانمندی حاکمیّت در بازدارندگی را مشاهده کردند، ناگهان فروریختند و در خود شکستند؛ چراکه تخمین واقعی و موجّ هی از جامعه و حاکمیّت نداشتند.
سوال: آیا خواست و دیدگاه آنها از آزادی تنها مسائل مربوط به حجاب است؟
بیشتر از «شناخت،» در چنبرۀ «میل» گرفتار هستند؛ یعنی «میخواهم های نفسانی»شان آنها را استحاله کرده است. از نظر شناختی و معرفتی، فقیر هستند اما میلها و خواسته هایشان اجازه نمیدهد که به مرحلۀ تغییر باورها نزدیک شوند. سخت در طلب «لذّت» و «سرخوشی» و «ولنگاری» و «رهایی» هستند و شنیدهها و پندها و تجربه ها را به سرعت فراموش میکنند. در برابر «فشار قانون» می شکنند نه «قوّت استدلال.» در مرحلۀ «کشف حجاب،» متوقف نخواهند ماند، بلکه مدّتی بعد، پیشتر خواهند رفت و خواسته های ضدّارزشیِ دیگری را مطرح خواهند کرد. هدفشان استقرار یک بستۀ کامل از «سبک زندگیِ غربی» است. هرچه که بتوانند پیش میروند و به حداقل ها بسنده نمیکنند. خواسته هایشان برای خودشان تکراری میشود و از این رو، در پی «تجدید خواسته» هستند. آنچه که تاکنون طلب کرده اند، فقط «خواستۀ اکنون»شان بوده است.
بسیاری از آنها «آسیب دیدۀ اجتماعی» هستند؛ یعنی یا مواد مصرف میکنند، یا به متعلّق به طلاق و درگیر آن هستند، یا ارتباطهای عاطفیِ شکستخورده دارند، یا در متن روابط نامشروع و غیراخلاقی قرار گرفته اند، یا مجازی زده و سرگردان هستند، و … . به هرحال، عقده ها و گره ها و بحرانها و محرومیّت های شخصی را تجربه کرده اند و انتخاب های فرهنگی و سیاسیشان، متأثّر از «اوضاعواحوال نابسمان»شان است. در بازی زندگی، باخته اند و می خواهند انتقام اختلال های فردی خود را از جامعه و حاکمیّت بستانند.