نوعی فشار حداکثری از هر سو در کار است تا نقشآفرینی گروههای میانجی مختل شود. مرور کنیم که چگونه بر اساس یک همسویی نظری با پسزمینه نگاه امنیتی در دو دهه اخیر، سیاستهایی دنبال شده که گروههای مرجع و نهادهای مدنی میانجی و حتی افرادی که با دارا بودن منزلت و نفوذ اجتماعی، قادر به تاثیرگذاری هستند به طور سیستماتیک با محدویتهای اعمال شده ضعیف شوند، به گونه ای که از کارکرد آنها به شدت کاسته شده است. در ادامه این روند، در دو انتخابات پیاپی، با محدودسازی مشارکت نمایندگان اقشار و طبقات مختلف و جریانهای سیاسی، از کارکرد صندوقهای رای به مثابه «نهاد میانجی خواستهای بین نسلی» نیز کاسته شد.
صندوقها میتوانستند و هنوز میتوانند کارکرد گردش نخبگان، دیده شدن تمایلات نسلی و امنیتسازی را محقق کنند. پیش از این به هشدارها درباره آسیبپذیری جامعه میانتهی، جامعهای که چهرههای قابل اتکا و نهادهای میانجی در آن غایب هستند، توجه نشد.
علوم اجتماعی یادآور میشود که سیاستهای تودهستایانه و رابطه بیواسطه قدرت و تودهها، همچون تیغ دو دم عمل کرده و در بزنگاههای تاریخی لذت کوتاهمدت نبودن میانههای به ظاهر مزاحم به تلخی رویارویی مستقیم تبدیل میشود. این روزها، در پی ناآرامیهای اخیر، کاملا جای خالی افراد، نهادها و مراجع میانجی احساس میشود. این مسیر به مواجهه نظام سیاسی با تودههای جوان پراکنده منجر میشود که سازماندهیهای موقت خیابانی پیدا میکنند و بدون میانجی راهی نیز برای گفتوگو و یک مفاهمه حداقلی فراهم نیست.
با کاهش مرجعیت رسانهای در داخل، جهتگیری آنها در غیاب میانجیهای داخلی (که بتوانند منطق گفتوگو را دنبال کنند) به سمت رسانهها و برخی افراد و گروههای شناخته شده در خارج از کشور سوق پیدا کرده است. بدون تردید چنین وضعیت خطرناکی زاییده سیاستهای میانجیزدایی است. با این وصف، افراد و جریانهای مصالحهگر که در جامعه حضور دارند و تلاش میکنند که با تبیینهای علمی و منصفانه به طور دلسوزانه جامعه را به سمت نوعی مفاهمه و اصلاحگری سوق دهند این بار از سوی جریانهای برانداز ضدایرانی در خارج از کشور با ابزارهای مختلف رسانهای و روانی مورد هجوم شدید و حذف از میانه قرار میگیرند. این جریانات به دنبال قطبی کردن جامعه و ایجاد رودرروییهای خونین و عمق بخشیدن به کینههای ماندگار، از هر گونه حرکت جریانهای میانه پیشگیری میکنند و آن را مورد حمله قرار میدهند.
در کنار اجبار به افراد میانه با شانتاژ برای ساکتسازی و یا همسو کردن با خود، در روزهای اخیر با بکار بردن واژههایی از قبیل «وسطباز»، «مالهکش» و… و همچنین تولید واژگانی پر از خشونت و زشتی، سعی در از کار انداختن کنش سیاسی این افراد و یا وادار کردن آنها به همراهی با خود دارند.
سلطه رسانههای جنگطلب وتحریمطلب و در کنار آن، ضعف ساختاری رسانههای بزرگ و میدان نداشتن رسانههای مستقل، وضعیتی به وجود آورده که هشدار در قبال گسلسازان حرفهای را دشوار میکند. به محض اینکه در قبال اوجگیری خشونت و موجسواری رسانههای وابسته که نه برای هدف ناب اطلاعرسانی بلکه در خدمت سیاستبازان جهانی بدخواه ایران هستند و همچنین گسلسازیهای قومی و مذهبی هشدار داده میشود، بهطور خشونتباری افراد را به «وسطبازی» و از آن فراتر در یک عملیات روانی به نادیده گرفتن حق اعتراض هم متهم میکنند!
به نظرم وظیفه دلسوزی، روشنفکری و ایرانخواهی این است که در حین مطالبهگریها از حاکمیت، نباید تسلیم این شانتاژهای شناختهشده گسلسازانی شد که میکوشند با حربه «وسطبازی» میانجیها را از عرصه سیاست بیرون رانده و میدان را به سوداگران سوریهسازی واگذار کنند. گسلسازان میکوشند خطر سوریهشدگی را کمرنگ وحتی غیرممکن جلوه دهند. میگویند دیدید قومیتهای گوناگون به خیابان آمدند وایران سوریه نشد! بله؛ اما من هم معتقدم این «خیابانهای اعتراضی» مکان سوریهسازی نیست.
من باور دارم سوریهسازی و تلاش برای سرمایهگذاری حول گسلهای گوناگون مذهبی و غیرمذهبی در جای دیگری است: در اتاق فکرهای تحریم و جنگ، و در رسانهها و دولتهای پرکینهای که مصادره اعتراضهای مردم به سود جنگ وتحریم بیشتر را در دستور کار خود قرار دادهاند. سوریهسازی در خیابانهای تهران، سقز، مشهد، اردبیل و… نیست، بلکه در واشنگتن، تلآویو، ریاض و در اتاق فکرها و رسانههای وابسته به آنها شکل میگیرد.
رسانه یک جنبش را نمیتوان از پیام آن جنبش تفکیک کرد. رسانهها و بلندگوهای دولتهای بدخواه ایران نمیتوانند حامل شعار «زن، زندگی، آزادی» باشند. آنها تلاش میکنند شعار زندگی را به تحریم و حصر بیشتر کشور و زندگیزدایی از مردم معنا کنند. رسانه را دانشمندان علوم ارتباطات مساوی با پیام میدانند.
جوانان معترض ما، آزادی سبک زندگی خود را میطلبند اما رسانهها به مثابه ماشینهای جنگافروز، پیام کارفرمایان خود را بر آن مطالبات سوار میکنند و با انحراف در مطالبه سبک زندگی، سبکهای جنگ داخلی را آموزش میدهند. موجسواران اعتراضها میخواهند از طریق تحریف مضمون صلحآمیز و زندگیمحور اعتراضها، گسلهای شیعی – سنی و دیگر گسلهای اجتماعی را خلق و یا فعال کنند. آنها گسلسازی میکنند و گسل زیستی را جایگزین سیاست کردهاند. کاسبی تحریم امروز با سوداگرای بازار خون، نفرت و کینتوزی در هم آمیخته است.
من پیشتر در هر فرصتی از نقش تحریمها به مثابه شکل جدیدی از جنگ سخن گفتهام که این بار متفاوت از جنگهای پیشین، تمامیت ذهنی شهروندان را به مخاطره برده است. مردم در هیچ کجای کشور برای تشدید تحریمها به خیابان نیامدهاند، آنها یک زندگی بهتر را مطالبه میکنند. با این وجود صدای اعتراضی جوانان ما مصادره میشود. آنچنان که گویی جوانان معترض خواهان عمیقتر شدن تحریمها هستند.
مصادره اعتراضها توسط لابیهای شناخته شده تحریم، جنگ و تفرقه اکنون یک واقعیت غیرقابل انکار است. مصادرهکنندگان جنبش اعتراضی جوانان به چیزی کمتر از جنگ داخلی و سوریهسازی ایران نمیاندیشند. برای مقابله با مصادره مطالبات اعتراضی جوانان، باید فضای تازهای برای گفتوگو گشوده شود. باید همین معترضین بینام و نشان را دعوت کرد تا در رسانههای رسمی کشور سخن خود را بگویند.
همچنین فضایی امن و فراخ به روی جوانان باز کرد تا سخن خود را بگویند و به این شیوه دموکراتیک میتوان مصادره سخن اعتراضی آنان به سود لابیهای اسرائیلی، سعودی و گروههای تروریستی را غیرممکن کرد. همچنین در این روزها، گفتوگو با نهادهای مختلف علمی، دانشگاهی، گروههای اجتماعی و اتحادیههای مختلف و فراهم ساختن امکان شنیده شدن صداها از رسانه های داخل، میتواند زمینهساز مفاهمه داخلی شده و از صدای کینهتوزانهای که استراتژی «خون بیشتر» را در سطح جامعه دنبال میکند بکاهد. ضروری است سیاست محدود کردن نهادهای مدنی، اتحادیهها و انجمنها به خصوص انجمنهای علمی کنار گذاشته شود.
میدان دادن به افرادی که صدای آنها (حتی برای بخشهای کوچکی از جامعه) شنیدنی است به آرام شدن شرایط و منطقی شدن مطالبات خواهد انجامید. آینده ایران به هوشیاری، کنش مسئولانه و فداکارانه همه نخبگان اجتماعی وابسته است.