با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
آدام پرزورسکی اندیشمند علوم سیاسی و متخصص در سیاست تطبیقی و مقایسهای است. استاد دانشگاه نیویورک و از اولین طرفداران نظریه انتخاب عقلانی «در علوم سیاسی است. او جوایز بسیاری را دریافت کرده از جمله جایزه «وودرو ویلسون» از انجمن علوم سیاسی امریکا برای کتاب «دموکراسی و توسعه» در سال ۲۰۰۱ میلادی و جایزه «خوان لینز» را در سال ۲۰۱۸ میلادی از انجمن بین المللی علوم سیاسی دریافت.
او کتابهای متعددی را در مورد دموکراسی نوشته و از مفهومی«حداقلی» از دموکراسی دفاع کرده بدان معنا که دموکراسی فقط نظامی است که در آن حاکمان از طریق انتخابات رقابتی انتخاب میشوند و احزاب در انتخابات شکست میخورند. در چنین نظامی دولتها براساس عقلانیت تصمیم گیری کنند.
او استدلال میکند قویترین دلیل برای حمایت از دموکراسی آن است که صلح مدنی ایجاد میکند. او در استدلال خود میافزاید: «معجزه دموکراسی آن است که در آن نیروهای سیاسی متضاد از نتایج رای گیری تبعیت میکنند. افرادی که مسلح هستند از کسانی که اسلحه ندارند اطاعت میکنند.
مقامهای فعلی با برگزاری انتخابات کنترل خود را بر ادارات دولتی به خطر میاندازند. بازندهها منتظر شانس دوباره بعدی برای برنده شدن باقی میمانند. تعارضها تنظیم و محدود میشوند. این اجماع نیست، اما آشفتگی نیز نیست تعارضات تنظیم شده و درگیریها بدون کشتن یکدیگر صورت میگیرد. برگههای رای نقش «سنگهای کاغذی» را ایفا میکنند». او در کتاب «بحرانهای دموکراسی» (۲۰۱۹) استدلال میکنند که مشکلات دموکراسی در قرن بیست و کم تنها ماهیت سیاسی نداشته و ریشههای عمیق اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دارند.
«دموکراسی پایدار» که در سال ۱۹۹۵ میلادی منتشر شد گزارش مشترکی از بیست و یک اندیشمند علوم اجتماعی از یازده کشور و چهار رشته دانشگاهی بود. این گزارش توسط «آدام پرزورسکی» هماهنگ شده بود و گزینههای سیاسی و اقتصادی را برای دموکراسیهای تازه شکل گرفته در جنوب و شرق اروپا و امریکای جنوبی مشخص کرده بود. شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را بررسی کرده بود شرایطی که در آن دموکراسی احتمالا دوام میآورد و نتایج مطلوب سیاسی را ایجاد میکند.
در این گزارش به مخاطرات مدرنیزاسیون از طریق بین المللیسازی و تقلید از سیاستها و نهادهای کشورهای پیشرفته توجه شده بود. در این گزارش اهمیت گسترش حقوق شهروندی و استفاده از فرصتهای سیاست دموکراتیک مورد بحث قرار گرفته بود. اکنون ۲۵ سال پس از انتشار آن گزارش «آدام پرزورسکی» در گفتگویی به ریشههای دموکراسی پایدار و ایده آن پرداخته است.
در آن زمان بسیاری از کشورها انواع مختلف گذار از رژیمهای استبدادی به دموکراسی را تجربه کردند. ابتدا از جنوب اروپا آغاز شد و سپس به چندین کشور امریکای لاتین رسید و پس از آن در سال ۱۹۸۹ میلادی در کشور ما لهستان و در مجارستان این رویداد رخ داد. ما نگران پایداری دموکراسیهایی بودیم که یا پس از وقفهای طولانی به وجود آمدند یا کشورهایی بودند که واقعا در گذشته دموکراسی یکپارچهای نداشتند. در آن زمان بحران اقتصادی در جریان بود. ما نگران بودیم که دموکراسی تازه میتوانند زنده بمانند یا خیر چرا که شرایط اقتصادی برای بقای آن بسیار نامطلوب بود.
پرسشهای زیادی در ذهن ما بود آیا راهی جایگزین برای سازماندهی حیات سیاسی و اقتصادی به جز الگوی شمال و غرب اروپا و به طور خاص ایالات متحده وجود داشت؟ آیا این استراتژی از نظر اقتصادی مقرون به صرفه است و از سوی نیروهای سیاسی محلی مورد حمایت قرار خواهد گرفت؟ چه نیروهای فرهنگی، ملی یا مذهبیای را میتوان به عنوان مقاومت در برابر تحمیل ایدهای از بیرون در نظر گرفت؟ هم چنین، ما میپرسیدیم که چه نوع نظم بیم المللی پدید خواهد آمد. اینها همگی پرسشهایی باز بودند.
ما نگران بودیم این آزمایش خاص با شکست همراه شود. این که آیا دموکراسی در این کشورها زنده خواهد ماند یا خیر دغدغه ما بود. اصلاحات سیاسی، ایجاد نهادهای دموکراتیک و اصلاحات اقتصادی تحمیل شده از بیرون یعنی خصوصیسازی و مقرراتزدایی همگی آزمایشهایی بودند که صورت گرفتند.
امروز میتوانم به مورد بوتسوانا اشاره کنم در آنجا انتخابات برگزار شد تمام ظواهر دموکراسی حفظ شد و هر بار یک حزب برنده انتخابات میشد. ما نمیتوانستیم آن را طبقهبندی کنیم. اکنون موارد مشابه بوتسوانا زیاد هستند. دیکتاتورها و حکومتهای اقتدارگرا آموختهاند که تمام ظواهر دموکراسی را حفظ کرده و در قدرت باقی بمانند فارغ از آن که مردم ترجیح میدهند چه فرد یا حزبی در قدرت بماند یا نماند. پوتین در این کار استاد است. استالین مجبور شد مردم را از بین ببرد.
۵۰ سال پیش دیکتاتورها در اسپانیا، آرژانتین، شیلی و لهستان مردم را میکشتند. با این وجود، اکنون با «پوتینیزه شدن دموکراسی» مواجه هستیم. دیکتاتورها آموختهاند که برای ماندن در قدرت لازم نیست به سوی تظاهرکنندگان تیراندازی کنند و آموختهاند که میتوان در قدرت ماند و تمام مظاهر دموکراسی را حفظ کرد.
آنان برگزاری انتخابات، داشتن پارلمان و حتی گاهی اوقات دادگاه را حفظ میکنند. در زمان ما مردم در کشورهای مختلف آزادی سیاسی میخواستند. آنان انتخابات میخواستند. در برزیل شعار «انتخابات مستقیم هم اکنون؛ بدون دستکاری توسط ارتش» سر داده میشد.
در لهستان شعار «آزادی و استقلال» شنیده میشود جنبه سیاسی در آن اعتراضات بسیار قوی بود. ما میخواستیم از سرکوب سیاسی رها شده و در انتخاب دولتهایمان آزاد باشیم. مردم انتظار رفاه اقتصادی و برابری نیز داشتند و تنها دغدغهشان دموکراسی نبود. جاذبه غرب برای ما بلوک شرقیها رفاه اقتصادی بود. چیزی بود که مردم میخواستند. در آن زمان نظرسنجیها نشان میداد در لهستان و اسلواکی وقتی از مردم پرسیده میشد منظور شما از دموکراسی چیست برابری در حوزه اقتصادی و اجتماعی را بیان میکردند.
دموکراسی یک سیستم حقوق سیاسی برابر است و زن و مرد که شهروند هستند همه ویژگیهای خود را از دست میدهند فقیر یا ثروتمند، تحصیلکرده یا بیسواد همگی محو میشوند چرا که از حقوق سیاسی برابر برخوردار هستند. با این وجود، برای اعمال این حقوق باید شرایط خاصی داشته باشید. در قرن نوزدهم راه حل این مشکل اعطای تابعیت فقط به افرادی بود که این شرایط را داشتند حق رای محدود به این معناست که افرادی که شرایط مادی و تحصیلی برای اعمال این حقوق را دارند از آن برخوردار میشوند، اما دیگران چنین حقی نخواهند داشت. این یعنی دموکراسی بدون شهروندی موثر.
ما فکر میکردیم که نقش دولت این است که شرایط و فرصتهای مادی را برای همه تضمین کند تا شرایط سیاسی برای همگان تضمین شود. این مشکل اکنون نیز وجود دارد. تقریبا در همه کشورها همبستگی بسیار قوی بین درآمد و مشارکت سیاسی وجود دارد. افراد فقیر کمتر در مشارکت سیاسی نقش ایفا میکنند.
در حال حاضر، من به نهادها توجه میکنم. واقعیت آن است که نهادها را نمیتوان صادر کرد. شما نمیتوانید تنها از کشوری نهاد بگیرید و تقلید کنید. این کاری است که امریکاییها در روسیه انجام دادند و مشاوران امریکایی به روسها گفتند از ما تقلید کنید و همه چیز درست خواهد شد. این در حالی است که هر جامعهای باید با توجه به ساختارها، شکافهای خود و با توجه به وضعیت اقتصادی خاصی که دارد نهادی که در آن کشور موثر است را ایجاد کند.
در حال حاضر، اتحادیهها تحت تاثیر نئولیبرالیسم تقریبا نابود شده اند. عضویت در اتحادیهها در اکثر کشورها به شدت کاهش یافته و سازوکارهای چانه زنی دسته جمعی به ویژه در کشورهای اسکاندیناوی به شدت تضعیف شده است. اکنون با ظهور سازمان غیر دولتی یا ان جی اوها مواجه هستیم. این سازمانهای غیر دولتی از افرادی تشکیل شدهاند که میگویند منافع، ایده یا ارزشی را نمایندگی میکنند با این وجود این سازمانها اگرچه ممکن است منافع مردم را ارتقا دهند، اما ظرفیت سازمانی یکسانی ندارند.
در سالیان اخیر، در چهار یا پنج سال گذشته، اتفاقات گیج کنندهای رخ داده است مقاومت در برابر جهانی شدن همواره از سوی چپها صورت میگرفت. چپها به جهانی شدن واکنش نشان میدادند. شورش در سیاتل زمانی که سازمان تجارت جهانی نشستی داشت با تظاهرات گسترده چپها و ضد جهانی شدن یا به زعم آنان ضد جهانیسازی همراه بود. آنان میگفتند جهانی شدن باعث نابرابری میشود. با این وجود، پس از قدرت گیری ترامپ وضعیت تغییر کرده است. چگونه میتوان جمهوری خواه بود، اما علیه تجارت آزاد صحبت کرد؟ این تلنگری بود که من نمیتوانم آن را درک کنم.
من به آینده دموکراسی در لهستان، مجارستان و شرق اروپا خوش بین نیستم. هنوز مردمی وجود دارند که از دولتها حمایت میکنند چه به دلیل دوست داشتن جذابیت آن، چه به دلیل اقتصادی و یا ایدئولوژیک. دولتها در این کشورها سازمانهای غیردولتی را سرکوب میکنند، رسانهها را کنترل میکنند، با دادگاهها میجنگند، آزادیهای شخصی را کاهش میدهند و به نوعی هنوز موفق میشوند از حمایت کافی برخوردار شوند و علیرغم این حجم از نقض قوانین در قدرت باقی میمانند.
اشتراک گذاری
با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.