از زمان آغاز مذاکرات در زمینۀ «برنامۀ جامع اقدام مشترک» در دولت یازدهم، یکی از احتمالهای مطرح دربارۀ پیامدهای آن، پایان دشمنی چندین سالۀ جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدۀ آمریکا بود. اما با وجود توافق میان ایران و 5+1 ثمرۀ زیادی به ایران نرسید و دولت اوباما هم در انجام تعهداتش کوتاهی کرد؛ تا اینکه ترامپ به کاخ سفید رسید و در همان اوایل، از برجام خارج شد. با اعمال سیاست فشار حداکثری ترامپ بر علیه ایران و ترور سردار سلیمانی، دشمنیها افزایش یافت و دو کشور تا آستانۀ جنگ هم پیش رفتند. در ادامه با پیروزی دموکراتها و انتخاب بایدن، آمریکاییها از سیاست دولت سابقشان اظهار تأسف کرده و آن را شکست خورده دانستند. آنها تمایل نشان دادند تا دوباره به برجام بازگردند. دولت سیزدهم در ایران هم مذاکرات وین را- که در دورۀ حسن روحانی شروع شده بود- ادامه داد. حال به نقطهای رسیدهایم که توافق، دور از دسترس نمینماید. در شرایط فعلی هم این مسئله مطرح است که آیا احیای برجام (یا حتی توافقی کاملاً جدید) میتواند منجر به نزدیکی ایران و آمریکا شده و به تنشها و درگیریهای 42 ساله پایان دهد؟
واقعیت امر این است که اگر چنین بپنداریم، دچار یک خطای تحلیلی بزرگ شدهایم که ناشی از عدم شناخت تمدنی است. جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدۀ آمریکا با هویت فعلیای که دارند، هیچگاه به توافقی جامع نخواهند رسید که تمامی مسائل مابینشان را حل و فصل کند. رفع همۀ اختلافات این دو کشور، مستلزم تغییر هویت حداقل یکی از آنهاست؛ یعنی نقطهای که ایران یا آمریکا دیگر آن کشور سابق نباشند.
آمریکا و رهبری لیبرال دموکراسی
با پایان جنگ دوم جهانی، آمریکا تبدیل به قدرت اول جهان غرب شد و جنگ سرد میان آن و شوروی شکل گرفت. آمریکا از همان دوران خود را مدافع آزادی و دموکراسی میدانست و با دخالت در مناطق و کشورهای مختلف دنیا، در پی اجرا کردن سیاستهای لیبرالی و به اصطلاح آزادیخواهانۀ خود بود. پس از شکست شوروی در جنگ سرد و فروپاشی آن در 1991 آمریکا تبدیل به ابرقدرت بلامنازع جهان شد و رهبری لیبرال دموکراسی را در جهان تکقطبی، محکمتر از قبل بر عهده گرفت. اندیشۀ لیبرال دموکراسی اندیشهای است که از آزادی و رفع هر چه بیشتر محدودیتها در سیاست، اقتصاد و فرهنگ دفاع میکند. آمریکاییها همواره در طول این سالها خود را مدیر جهان دانسته و از طریق انواع دستگاهها و نهادهای وابسته به خود (و نیز نهادهای به ظاهر بیطرف بینالمللی مثل سازمان ملل) در پی تحقق خواستههای خود بودهاند. در این زمینه، رسانهها و دستگاههای عظیم تبلیغاتی و پروپاگاندای خود را به کار گرفته، بر کشورها و ملتها فشار آورده و آنها را به شیوههایی هوشمندانه با خود همراه کردهاند. بنابراین آمریکا، مدافع تنها نظام و سازوکار شکست نخوردۀ دوران مدرن است که ریشه در جدایی دین از سیاست دارد. اما این فقط دفاع در برابر تهاجم نیست؛ بلکه آنها این طرز فکر و سبک زندگی را صادر میکنند و خود را موظف میدانند که جهان را روز به روز با معیارهایشان، مطابقت دهند.
انقلاب اسلامی، بازگشت به دین
با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و کاربست نظریۀ ولایت فقیه، حکومت دینی در کشور شکل گرفت. رهبران و اندیشهورزان انقلاب اسلامی، از همان ابتدا مخالف استبداد و ظلم داخلی و خارجی بودند و چپاولگرانی همچون آمریکا و انگلیس را محکوم میکردند. نظام جمهوری اسلامی با این هدف شکل گرفت که بتواند ابتدا نظامی اسلامی را در کشور حاکم و تثبیت، سپس جامعه را به معنای واقعی کلمه اسلامی کند و در نهایت هم به اسلامی کردن جهان بپردازد. این همان چیزی است که با عنوان ‘صدور انقلاب’ یاد میشود و یکی از دغدغههای اصلی آمریکاییها است.
جمهوری اسلامی ریشه در دین دارد و در صدد است تا کارکرد دین را در مسائل سیاسی- اجتماعی نشان دهد. تشکیل حکومت دینی و ترویج دین در بطن جامعه، به همین منظور شکل گرفته است. اسلام پیروانش را موظف میکند تا با هر اندیشۀ غیرتوحیدی، به مبارزۀ فکری و غیرفکری بپردازند و در برابر ظلم و بیعدالتی، چه در عرصۀ فردی و چه اجتماعی، سکوت نکنند. تفکر اسلامی که همۀ مردم را در حول یک تعداد مفاهیم معنوی جمع میکند، اساساً با تجدد و تمدن مدرن (حداقل از لحاظ فکری) ناسازگار است و نمیتوان همۀ اینها را با هم داشت. نمونۀ آن را میتوان در مسائلی چون رواج ربا در بانکهای جهان، بهرهبرداری غیرمسئولانه از محیط زیست، فرهنگ مصرفگرایی و… مشاهده کرد که تفکر دینی (خاصتاً اسلامی) با اینها مخالف است و قصد دارد چنین ناشایستگیهایی را از جهان بشریت حذف کند.
بدین ترتیب مشخص است که ما با دو تمدن متمایز روبرو هستیم که هر دوی آنها در صدد تبلیغ و گسترش حوزۀ نفوذ خود هستند. گسترش سبک زندگی آمریکایی که در جهان به وضوح قابل رؤیت است و جای انکار ندارد؛ اما دربارۀ انقلاب اسلامی و ترویج اندیشۀ مقاومت میتوان به حمایت از شیعیان نیجریه، حمایت از دولت و مردم سوریه در جنگ داخلی، نفوذ فکری و قلبی شهید سلیمانی در آمریکای لاتین و کشورهای ضدامپریالیستی و مواردی از این قبیل اشاره کرد. این روند در طول این چهار دهه شدت گرفته و همواره بر طرفداران و حامیان ایران در جهان اسلام و حتی کشورهای غیراسلامی افزوده شده است. بنابراین این نزاع تمدنی میان ایران و آمریکا وجود دارد و در واقع جانشین درگیری بلوک شرق و غرب شده است. امروزه جنبشهای اسلامی و گروههای اسلامگرا- مخصوصاً از نوع جبهۀ مقاومت که از اصالت بیشتری برخوردارند- بدل به دشمن اصلی آمریکا و فرهنگ غرب شدهاند که نه لیبرالیسم را میپذیرند و نه کمونیسم را. جمهوری اسلامی و گروههای اسلامگرای وابسته به آن (حماس، حزبالله، جهاد اسلامی و…) حرف جدیدی دارند که آن، اجرایی کردن دین در تمامی ابعاد زندگی است و این کاملاً در تضاد با تمدن سکولار غربی میباشد.
اما ابزارهای آمریکا برای مقابله با این تمدن چیست؟ در حال حاضر، آمریکا از دو بازوی قدرتمند برخوردار است تا بتواند ایران را به عقبنشینی از مواضع و اصول خود وادارد که اشارهای به آنها خواهیم داشت.
جنگ اقتصادی و شناختی
آمریکا در تقابل با نظام اسلامی تازهتأسیس در ایران، از روشهای گوناگونی استفاده کرد تا هویت آن را تغییر دهد یا به طور کلی نابود سازد؛ ولی از برخی روشها سودی نبرد و مشخص شد که دیگر امکان اتکا به آنها وجود ندارد. آمریکا- و به طور کلی جهان غرب- از شیوههایی چون کودتا، حملۀ نظامی، ترور و… استفاده کردند تا بتوانند ایران را از پای دربیاورند که موفقیتآمیز نبود. با گذشت سالها از تشکیل جمهوری اسلامی، ایران در عرصههای نظامی و امنیتی بسیار توانمند و تبدیل به یکی از قدرتهای انکارناپذیر غرب آسیا شد. به این ترتیب آمریکا دریافت که دیگر امکان حملۀ نظامی یا ضربات بزرگ امنیتی به ایران وجود ندارد و تجربههای قبلی، تغییری در سیاستها یا اصول ایران ایجاد نکرد.
آنها از دهۀ هشتاد شمسی، جنگ رسانهای گستردهای را بر علیه ایران ایجاد کردند. این کار با شبکههای ماهوارهای آغاز شد و به حوزۀ اینترنت و شبکههای اجتماعی گسترش پیدا کرد. تغییر فرهنگ ایران و شوراندن آنها بر علیه حکومت، از اهداف اصلی این جنگ رسانهای بود که موفقیتهایی هم داشته است. بیشک غائلۀ سال 1388 و تبدیل اعتراض به اغتشاش و آشوب در سالها 1396 و 1398 تحت تأثیر رسانههای وابسته به محور غربی- عبری- عربی بوده است. مقصود اصلی از هزینههای کلان در راستای این جنگ روانی، ایجاد تغییرات تدریجی در سبک زندگی ایرانیان است تا آرام آرام از هویت اسلامی و حتی ایرانی خود دور شوند و طبق معیارهای غربی زندگی کنند. همچنین از طرف دیگر، تحریک ایرانیان در این شرایط اقتصادیِ نامطلوب است که مهم میباشد. آمریکاییها سعی میکنند تا با استفاده از بازوی تحریمها و فشار اقتصادی بر ایران، مردم را بر ضد حکومت بسیج کنند؛ یعنی استفادۀ همزمان از جنگ ادراکی (شناختی) و تروریسم اقتصادی.
با توجه به اینکه آمریکا در وضعیت کنونی همین دو سلاح را در اختیار دارد، بعید است که توافق را با شروط ایران قبول کند تا یک بازوی خود، یعنی تحریم، را از دست بدهد؛ در حالی که منازعۀ تمدنی ایران- آمریکا یا اسلام و غرب هنوز به پایان نرسیده است. اگر هم توافقی شکل بگیرد، دور از ذهن نخواهد بود که همان تجربۀ قبلی تکرار و یک دولت جمهوریخواه در آینده از آن خارج شود. همانطور که تد کروز، سناتور مشهور جمهوریخواه ضدایران، چند روز پیش در توییتی نوشته بود: «رئیسجمهور جمهوریخواه بعدی، هر توافق احمقانۀ بایدن با ایران را پاره خواهد کرد». مسلماً جمهوریخواهان که افراطیتر هستند، دست روی دست نمیگذارند تا ایران از فضای بازی که قرار است رفع تحریمها برایش ایجاد کند، استفاده کرده و به تقویت اوضاع مالی و اقتصادی خود مشغول شود و بر محبوبیت خود در داخل بیافزاید. این خود باعث ضربه به جریان رسانهای آنها میشود.
ایالات متحده با ایران مشکل تمدنی و ریشهای دارد و توافقهایی همچون برجام، نمیتوانند این مسائل را حل کنند. در صورت توافق و حل نگرانی در حوزۀ هستهای برای غرب، باز هم مواردی مانند مسئلۀ موشکی و پهپادی، نفوذ در منطقه و صدور انقلاب، حل نشده باقی خواهند ماند که بعید است ایران یا آمریکا به همین سادگی در برابر مهمترین دشمن خود، کوتاه بیایند. برای ایران نیز بهتر است که علی رغم پیگیری توافق و تلاش برای رفع تحریمها، در راستای خنثیسازی تحریم و ایجاد ایرانی قوی بکوشد تا فشارهای فعلی به پایان برسد.