اولویت نفع خصوصی بر منافع عمومی یکی از شاخصهای اقتصادهایی است که بر مبنای مالکیت خصوصی رشد یافتهاند. در سیستمهای اینچنینی آنچه اهمیت دارد رشد و توسعه و تولید و انباشت ثروت به هر قیمتی است. در واقع منطق پول و سود بر دیگر جنبههای حیاتی زندگی سایه افکنده و فرهنگی مخرب را در پی داشته است. درک فیلیپسن (Dirk Philipsen) مورخ اقتصادی است که در دانشگاه دوک در کارولینای شمالی به تدریس سیاست عمومی و تاریخ میپردازد. او همچنین عضو ارشد مؤسسه اخلاق کنان است. درک در این مقاله با نگاهی به بزرگترین بحرانهای دوران ما تلاش میکند ضمن ریشهیابی آنها راهحلهایی کاربردی نیز برای برون رفت از این موقعیت ارائه دهد. این مقاله در نشریه اینترنتی Aeon منتشر شده است.
در دوران فراگیر شدن بیماری کرونا بار دیگر حقیقتی راستین و حیاتی خود را به همگان نشان داد و کمک کرد تا همه با هم بتوانیم از این عذابی که بر جهان نازل شده بود عبور کنیم.
کارکنان نظام سلامت جان خود را به خطر انداختند و بسیاری از آنها در راه نجات جان بیماران مبتلا به کرونا، جان باختند. شبکههای متعدد کمکهای مردمی که در محلهها ایجاد شد کمک کردند تا بسیاری از مشکلات ناشی از ظهور کرونا در محلهها راحتتر برطرف شود. حتی کشاورزان در برخی جوامع داوطبلانه مواد غذایی را به افرادی که در قرنطینه بودند میرساندند. مادرانی برای محافظت از جوانان معترض در برابر خشونت پلیس صف کشیدند و مانع حمله مستقیم پلیس به تجمع اعتراضی علیه نژادپرستی شدند و …
همه این موارد و هزاران نمونه دیگر دوباره به ما نشان داد که ما در سرنوشت هم شریک هستیم و در این زندگی و در این دنیا با هم هستیم. همه ما پیر و جوان، شهروند و مهاجر وقتی باهم در موضوعی همکاری میکنیم شاهد بیشترین کارآمدی و بهترین عملکردها هستیم. در واقع تنها راه زنده ماندن ما همین است که پشتیبان یکدیگر باشیم. ما باید در عین حالی که پشتیبان یکدیگر هستیم و با هم برای عبور از بحرانها همکاری میکنیم از تنوعی که در سیارهمان که همان خانه ما هست نیز محافظت کنیم.
البته همه میدانیم که ایده همکاری و پشتیبانی یک ایده جدید و یک کشف تازه نیست بلکه انسانشناسان مدتهاست به این حقیقت رسیدهاند که رمز بقای گونه انسان نه قدرت و سرعت بلکه توانایی منحصر بهفردش در برقراری ارتباط و تعامل و همکاری با هم نوعش بوده است. چیزی که جدید است و متعلق به دوران ماست این پدیده است که رهبران مدنی و مدیران شرکتهای بزرگ چگونه توانستهاند با ارزشترین کیفیت جمعی ما انسانها را به حاشیه رانده و نادیده بگیرند و یا چگونه در جوامعی این گنج گرانبهای انسانی از دست رفته است؟
شاید بتوان گفت تراژدی خصوصی شدن و خصوصی سازی نقش زیادی در به حاشیه راندن این اصل داشته است. ایدهای که در اقتصاد جهانی نیز گسترش یافت و خودمحوری، طمع و مالکیت خصوصی را مقدمات و نردبان واقعی پیشرفت معرفی میکرد. شاید زیاد شنیده باشید که منفعت خصوصی به طور طبیعی راهنمای اکثر کنشهایش انسانها است، اما باید بدانیم که تراژدی اصلی زندگی انسانها باور به همین ایده است. به وسیله فراگیر شدن فرهنگ خصوصی سازی و اصالت فرد نهفته در آن خشونت و تخریب و طرد اجتماعی تولید میشود. این ایده که بر روی شانه هزاران سال تجربه بشری ایستاده است افرادی که پذیرای آن هستند را به انواع مختلف تفکیک کرده و هرکدام را به نحوی استثمار و مصرف میکند. در جوامع ماقبل صنعتی شاهد این هستیم که همکاری به عنوان یک ضرورت برای بقا از طرف همه پذیرفته شده بود و اصلی پایدار در بین انسانها بود. همین فرهنگ پذیرفته شده در دورانهای بعد نیز وجود داشت و در جامعه طنین انداز میشد. روزولت رییس جمهور ایالات متحده در دوران رکود بزرگ در یک سخنرانی تاکید کرد که حقوق و دستمزد باید برای همه به میزانی عادلانه برقرار باشد و همه را به طرحی با عنوان «پیمان صنعتی» فراخواند. در دهه ۱۹۶۰ مارتین لوترکینگ به صراحت ایده طرفداری از حق عمومی در برابر نفع خصوصی را مطرح کرد و گفت تا زمانی که همه ما طعم آزادی را نچشیده و آزاد نباشیم در حقیقت هیچکدام واقعا آزاد نیستیم. در ۱۹۷۰ نیز ادموند ماسکی که یک سناتور آمریکایی بود با صدای بلند اعلام کرد که جامعهای زنده است و زنده میماند که تبعیض را تحمل نکند. جامعهای که در آن برخی در زاغهها زندگی کنند و برخی در خانههای بزرگ و اشرافی، برخی از آب و هوای پاک بهرهمند باشند و برخی در محیطهای کثیف زندگی کنند، جامعه زنده نیست. بینش صحیح همین است که همه بدانند که رفاه اجتماعی و اقتصادی تنها در صورتی معنای واقعی دارد که به صورت فراگیر و در دسترس همه افراد جامعه باشد نه اینکه تنها عدهای خاص از آن بهرهمند باشند.
جامعهای که در آن برخی در زاغهها زندگی کنند و برخی در خانههای بزرگ و اشرافی، برخی از آب و هوای پاک بهرهمند باشند و برخی در محیطهای کثیف زندگی کنند، جامعه زنده نیست
تاریخ به ما نشان داده است که همه فرهنگهایی که از این ایده فاصله گرفتهاند اندک اندک در دراز مدت با شکست مواجه شدهاند. از امپراتوری روم باستان گرفته تا نازیسم و استالینیسم همگی دچار همین معضل شده و شکست را تجربه کردند. حالا سوال این است، آیا سرمایهداری نئولیبرال هم به سرنوشت آنها دچار خواهد شد؟ سرمایهداری نئولیبرال به جای اینکه به دنبال ایجاد بسترهای متنوع برای توسعه فرد و جامعه باشد، ادعا میکند که رشد و پیشرفت ما عمدتا با ابتکارات خصوصی و ایده خصوصیسازی و توسعه فردیت منفعت طلبانه امکانپذیر شده است.
آیا واقعا اینگونه است؟ آیا ما فقط با کار و تلاش و هوش و استعداد خودمان رشد کرده و میکنیم؟ خوب است به این سوالها فکر کنیم. ما بدون کار و همکاری و مراقبتهای دیگران واقعا چه حالی داشتیم و در کجا بودیم؟ بدون زحمات و تلاشهای کشاورزان چگونه محصولات متنوع و ضروری برای زنده ماندن به ما میرسید؟ بدون برق و مسکن و جاده و مراقبتهای بهداشتی و آموزش و دسترسی به بانکهای اطلاعاتی و صدها مورد دیگر، آیا میتوانستیم زنده بمانیم؟ همه این امور اغلب به صورت رایگان و یا با هزینهاندک و بدون اینکه متوجه اهمیتشان باشیم هر روز و هر لحظه در اختیار ما قرار میگیرد. همین غفلت ما از پیرامونمان است که باعث میشود متوهمانه خودمان را مرکز ثقل جهان تصور کرده و به عنوان موجودی آزاد با صدای بلند شعار بدهیم: «من به تنهایی، زندگی خودم را ساختهام» و من به تنهایی و با اتکا به تواناییهای خودم به اهدافم رسیدهام. اما طرف دیگر ماجرا و وجهه دردناک قضیه این است که در جهان ما میلیاردها نفر هستند که بدون اینکه تقصیری داشته باشند در طرف بازنده این بازی قرار دارند. آنها از پدر و مادری و در کشوری متولد شدهاند و یا به مدارسی رفتهاند که امکان رشد برایشان فراهم نبوده است. در واقع آنها هیچ نقشی در موقعیت فعلیشان نداشتهاند. به همین دلیل است که میتوانیم بگوییم تمرکز بیش از اندازه بر فرد و اینکه همه موفقیتهای انسان را وابسته به تلاش و کوشش فردی بدانیم در واقع خدمتی است که به قدرتمندان کردهایم. در حقیقت با این کار قبول کردهایم که وقتی میگوییم ثروت و قدرت و امتیازاتی که در دست موفقها قرار دارد به دلیل تواناییهای فردی خود آنها و استعدادهای خودشان است پس کسانی که موفق نیستند و در سختی و فقر و رنج زندگی میکنند نیز تنها خودشان مسئول شرایطشان هستند و عموما به دلیل تنبلی و عدم استفاده از تواناییهای خودشان است که فقیر ماندهاند و هیچ کسی دیگری یا ساختاری در اوضاع نابسامان آنها نقش ندارد.
تفکر رایج اقتصادی در دوران ما با این فرض که همه ما در یک مسابقه برای کسب منابع محدود هستیم ترسی همیشگی برای ما ساخته است که این ترس تاثیر مستقیم در سبک زندگی و کار ما دارد. در واقع بیشتر این تعاریف که از طرف جریان اصلی تغذیه میشود برگرفته از تعریف لیونل رابینز است که در سال ۱۹۳۲ اقتصاد را اینگونه تعریف کرد: «تخصیص کارآمد منابع کمیاب». این تعریف وقتی در کنار تحریک و تمایل بیشتر مردم به مصرف قرار میگیرد شاهد یک دور منطقی هستیم که در آن تولید بیشتر برای مصرف بیشتر و مصرف بیشتر برای تولید بیشتر یک چرخه عجیب را در دوران ما شکل داده است که همه زندگی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است. به همین دلیل است که یکی از مهمترین شاخصهای مهم برای اقتصاددانان جریان اصلی تولید ناخالص داخلی است. با همین منطق تقریبا تمام وجوه دیگر زندگی که به اموری غیر از تولید و مصرف مربوط است بی اهمیت دانسته میشود. امور مهمی مانند اخلاق، مهربانی، مراقبت و رسیدگی به دیگران و …. در واقع همه این مسائل انسانی محدود به مهدکودکها و کتابهای اخلاق و رمان میشود. این موقعیت کم کم جامعه را به سمت فروپاشی سوق میدهد.
تمرکز بیش از اندازه بر فرد و اینکه همه موفقیتهای انسان را وابسته به تلاش و کوشش فردی بدانیم در واقع خدمتی است که به قدرتمندان کرده ایم
همین منطق به مرور زمان باعث به وجود آمدن بحرانهای زیست محیطی و آبوهوایی، نژادپرستی و نابرابری در جهان شده است. هیچکدام از این بحرانها و معضلات جزو روند طبیعی زندگی نیستند بلکه عموما محصول فراگیر شدن نگاه خصوصی در برابر عمومی است.
در واقعیت زندگی روزمره ما به عنوان مردم باهم همکاری میکنیم و با همیاری همدیگر امور را سازماندهی میکنیم و این عشق و همسبتگی عامل مهم سامانیابی زندگی جمعی ماست. اما همین روال عادی زندگی توسط ایدئولوژی رسمی (خصوصی سازی همه چیز) که در کتابهای درسی و روزنامهها و هالیوود ترویج و تبلیغ میشود مورد هجوم روزانه قرار دارد.
نسخه خاص و روایتی خاص از خصوصی به عنوان مالکیت احتمالا ریشه در امپراتوری روم باستان دارد. این مفهوم در حقیقت ارتباط عمیقی با مفهوم سلطه مطلق دارد و سلطه مطلق هم نشان دهنده حق یک فرد برای کنترل کامل دارایی اش است. در ابتدا این سلطه توسط مرد سرپرست خانوار بر دارایی هایش اعمال میشد و فرقی نداشت که این داراییها جاندار باشند یا غیر جاندار، به همین دلیل بردگان نیز در کنار زمین و آلات کشاورزی تحت سلطه و اختیار مرد خانواده بودند. در حقیقت او حق تصرف در اموالی که در اختیارش بودند را داشت و همه آنها به عنوان دارایی شخصی و خصوصی او به حساب میآمدند.
در دوران ما نیز تراژدی خصوصی تنها به معنی چیز فردی و شخصی نیست بلکه معنای وسیعی در حوزه مالکیت پیدا کرده است که در این معنای جدید کنترل بر زمین و منابع و دیگر افراد بخشی اساسی از امر خصوصی میباشد. دقیقا به همین دلیل است که خصوصی در برابر عمومی قرار میگیرد و طرد دیگران و ضرر دیگران تنها راه سود فرد دانسته میشود. شاید نمونه تاریخی واضحی که فاجعهآمیز بودن این قضیه را نشان میدهد مربوط به حصارکشی و خصوصی سازی زمینهایی در انگلستان در خلال جنگ باشد که عدهای که دارای سلاح و قدرت بودند توانستند عموم مردم را از استفاده از مزایای زمینهایی که به آن احتیاج داشتند محروم کنند. همین مسئله از آن زمان به مرور به روال طبیعی و قانونی که زیاد اسمش را شنیده اید تبدیل شده است. «قانون حق مالکیت خصوصی». جالب است که چنین قانونی توسط مروجان آن همیشه تقدیس نیز شده است و به عنوان قانونی مقدس از آن دفاع کردهاند. این قانون به صراحت و با جسارت حق مشترک انسانها در استفاده از منابع عمومی را نقض کرده و آن را در اختیار عدهای خاص که صاحبان قدرت یا ثروت هستند قرار میدهد. جالب است بدانید که در طول تاریخ ایده مالکیت خصوصی باعث بیشترین و دردناکترین جنایتها علیه انسانهایی شده است که به عنوان اموال و برده در اختیار ثروتمندان بودهاند. در واقع شاید بتوانیم با قاطعیت بگوییم که نژادپرستی و برده داری یکی از عناصر اصلی و اساسی سیستم سرمایه داری خصوصی است. در حقیقت میتوان گفت هیچ مدلی از حکومت تاکنون مانند مالکیت خصوصی منابع فراهم آمده از طبیعت را غارت نکرده است.
در این شرایط انسانها به اشیا تبدیل میشوند. برده من، کارگر من، فرزند من، و به همین دلیل به راحتی از حقوق اساسی خود محروم میشوند و تنها اموری که صاحبشان و مالکشان صلاح میدانند در اختیارشان قرار میگیرد و حق اعتراضی هم برایشان وجود ندارد. در طول سالهای طولانی سرقت میراث مشترک انسانها و منابع طبیعی پشت عنوان مالکیت خصوصی و زیر پوشش قراردادهای قانونی رخ داد و انسانها کم کم به آن عادت کردند به نوعی که حتی برخی آزادیخواهان نیز که به دنبال آزادی زمینهای مشترک بودند فریب میخوردند و در واقع از لحاظ قانونی آزادی یافتند تا نیروی کار خود را بفروشند.
در طول تاریخ ایده مالکیت خصوصی باعث بیشترین و دردناکترین جنایتها علیه انسانهایی شده است که به عنوان اموال و برده در اختیار ثروتمندان بوده اند
جالب است همیشه بهانه این استثمار دیگران یکسان بوده است. شعار «ساختن آیندهای بهتر برای همه»، یکی از مهمترین شعارهای طرفداران مالکیت خصوصی بوده است، اما اکنون باید بپرسیم آیا چنین آیندهای برای همه ساخته شده است؟ پاسخ به این سوال بسیار دشوار است، زیرا به حتم سرمایه داری، ثروت و دانش بی سابقهای تولید کرده است و نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت، اما باید توجه داشته باشیم که چنین پیشرفتی به ازای تخریب سیاره ما رخ داده است. انرژی این خلق ثروت از سوختهای فصیلی تامین میشود که نابودکننده سیاره ماست. پیشرفت سرمایهداری که بر مبنای استثمار دیگران میباشد همیشه تاریخ خشونت و ویرانی فزایندهای در پی داشته است. به قول والتر بنجامین این پیشرفتهای تمدن ما سند بربریت ما نیز هستند. این تمدن برای ساخته شدن و توسعه یافتن کشتارهای زیادی انجام داده و باعث قتلعامهای زیادی شده است. مثال سرمایه داری خصوصی مانند جامعهای است که موفق شده است کالری بیشتری در اختیار گرسنگان قرار دهد، اما این موفقیت اولیه باعث شد کم کم این کالریهای روزانه منجر به چاقی بیش از حد افراد شود و فقرای سابق و مردم با خطر ناتوانی و حتی مرگ مواجه شوند. در واقعیت نیز رشد و توسعه سرمایه داری که مبتنی بر تولید و مصرف و شی انگاری همه چیز است منجر شده است تا جامعه با مرگ معنوی مواجه شود. حالا چه این مرگ را معنوی و رسیدن به پوچی بدانیم چه مرگ طبیعت و تخریب سیاره فرقی نمیکند مهم این است که عامل اصلی آن همان داستان منفعت شخصی و اولویت داشتن منفعت شخصی و خصوصی و مالکیت خصوصی بر همه چیز بوده است.
ما اکنون دقیقا مانند همان موقعیت دریافت بیش از حد کالری قرار داریم. هرچیزی که در گذشته برای رفع فقر بیان میشد و سرمایه داری سعی میکرد برای توجیه تولید بیشتر و استثمار دیگران شعار رفع کمبود با تولید بیشتر و ساختن آینده بهتر برای همه بدهد، امروز دیگر کارایی ندارد. امروز به اندازه کافی همه چیز تولید میشود، ولی مشکل اصلی دنیای ما توزیع نابرابر است. ما امروز با کمبود مواجه نیستیم بلکه با فراوانی روبرو هستیم، اما این فراوانی تنها در اخیار عدهای خاص قرار دارد و در اختیار همه قرار نمیگیرد. همچنین در دوران ما هزینههای رشد اقتصادی از منافع آن پیشی گرفتهاند برای مثال تخریب محیط زیست به حدی رسیده است که بحران بزرگ دوران ما و آیندگان میباشد. ما در دوران مدرن به تولید بیشتر نیاز نداریم بلکه به توزیع بهتر و عادلانهتر نیاز داریم تا بتوانیم رفاه را برای همه اهالی سیاره تامین کنیم. این وضعیت متاسفانه تشدید کننده فقر و تخریب محیط زیست سیاره است و با اینکه بحرانزا بودن آن به اثبات رسیده است و به جای اینکه روشهای مناسب برای بهرهبرداری برابر از تولیدات فراوان موجود کشف شود، همچنان در دپارتمانهای اقتصاد در اکثر فضاهای علمی جهان همان مباحث اقتصادی مبتنی بر رشد و تولید بیشتر و استفاده بهینه از منابع کمیاب تدریس شده و آموزش داده میشود.
اکنون ما در یک پیچ تاریخی و در میانه یک گذار مهم هستیم. ما در این مقطع بین دو راه باید یکی را انتخاب کنیم. یا بیدار شویم و علیه مالکیت خصوصی و ارزشهای برآمده از آن شورش کنیم یا همین مسیر را ادامه دهیم. اگر مسیر دوم را انتخاب کنیم بر اساس شواهد موجود فروپاشی جوامع سرنوشت دور از انتظاری نیست.
سوال اصلی ما در دورانی که اقتصاد مدرن تنها بر رشد اقتصادی تاکید میکند؛
باید این باشد که واقعا ارزشهای حقیقی چه چیزهایی هستند؟ ارزشهایی که به نفع عموم مردم و رفاه عمومی هستند باید ترویج شوند یا ارزشهایی که بر مبنای مالکیت خصوصی و منافع خصوصی ساخته شدهاند؟ پاسخ ما به این دو سوال تفاوت بزرگی در خط مشی و سیاستگذاریهای ما ایجاد میکند. اگر ما رفاه جمعی را ارزش بدانیم همانگونه که در بسیاری از سنتهای تمدنی اینگونه بوده است، فرهنگهایی که مروج مالکیت خصوصی و ثروت اندوزی هستند فرهنگهایی ورشکسته به حساب خواهند آمد.
در حقیقت میتوانیم بگوییم مشکل اصلی این است که ما تنها برای چیزهایی ارزش قائل هستیم و آنها را ارزشمند میدانیم که قابل تبدیل شدن به عدد و مقدار باشند. این کیفیت نیز برآمده از نگاه سود و زیان و عدد و رقم و حساب و کتاب کردن منطق سرمایه داری و مالکیت خصوصی است. در این صورت هرچیزی که قابلیت اندازهگیری نداشته باشد برای ما ارزش نخواهد داشت؛ و دقیقا به همین دلیل است که اموری مانند محیط زیست، تربیت، پرورش و آموزش در اقتصاد مدرن و فرهنگ برآمده از آن هیچ اهمیتی ندارند. با این حساب میتوان گفت امروزه آنچه برای یک زندگی سالم و سعادتمند لازم و ضروری است اصلا در بین شاخصهای اقتصادی مطرح نمیشود. در واقع ما با یک سیستم اقتصادی مواجه هستیم که برای هیچ منبعی اعم از انسانی و طبیعی ارزشی قائل نیست مگر اینکه بتواند آن را مورد بهرهبرداری قرار دهد. این همان موقعیتی است که جولی لیوینگستون آن را رشد خودخوار مینامد. چالشهای بزرگی که امروز ما با آنها مواجه هستیم و حیات را در سیاره ما تهدید میکنند مانند تغییرات آبوهوایی، بیماریهای فراگیر و نژادپرستی و نابرابری سیستماتیک نقصهای بزرگ تفکر اقتصاد خصوصی و تقدم نگاه رشد محور بر همه چیز است. در این میان مسئله مهم دیگری که وجود دارد این است که وقتی منطق زندگی ما بر اساس همان مدل اقتصادی تعریف شده است اساسا ما انسانهای معمولی چارهای جز بازی در زمین همان منطق نداریم. ما نیز تنها به دنبال مسیرهایی خواهیم بود که نفع بیشتر و ثروت بیشتر برای خودمان به دست بیاوریم و آینده واهی خودمان را بسازیم. در برابر مسیر فعلی و برای اصلاح روند زندگی ما باید تلاش کنیم تا ارزشهای اصلی که رونق حقیقی زندگی و جامعه وابسته به آنها است را به همه معرفی کرده و ترویج کنیم. ما به سیستمی نوین نیاز داریم تا شکوفایی مشترک انسانها هدف اولیه آن باشد نه صرفا کسب درآمد و پول به هر قیمتی و تنها توجه به خواستهای فردی و منافع شخصی. زیرا آن نگاه همانطور که گفتیم انتهایش از هم اکنون مشخص است. ما باید سیستمی را جایگزین سیستم منفعت طلبانه امروز کنیم که در آن مبنای همه چیز پول نباشد و زندگی انسانها را فدای اقتصاد نکنیم. اگر بتوانیم سیستم منفعت مشترک و شکوفایی مشترک را تاسیس کنیم خواهیم دید که فراوانی موجود بستری برای تحقق آرمان کینز خواهد شد که طبق آن انسانها انباشت ثروت را به دلیل بی نیازی امری نفرت انگیز خواهند دانست و به قول معروف جایی برای جولان طمع وجود نخواهد داشت. وقتی ذهن انسانها از عشق به پول و طمع کسب کالری بیشتر خلاص شود میتوانند به افقهای برتر و والاتری فکر کنند و واقعا زندگی بهتری را تجربه کنند.
بله اکنون وقت آن است که به دنبال سیستمی جایگزین باشیم که بر رفاه مردم و سیاره متمرکز شده و تواناییهای فردی و جمعی ما را آزاد میکند.