ایالات متحده آمریکا سال هاست که با استفاده از ابزارهای قدرت و جنگ نرم، تضعیف رقبا و مخالفان ایدئولوژی و رویه ها و سیاست های خود در عرصه بین المللی را در دستورکار دارد. در این راستا، آمریکا بویژه پس از جنگ جهانی دوم و تعریف موقعیت هژمونیک برای خود(مساله ای که به طور خاص پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ابعاد گسترده تری نیز به خود گرفت)، سعی کرد تا خود را به مثابه سمبل و نمود عینی حکمرایی خوب و اصول اخلاقی در جهان معرفی کند و عملا خودش را به یک شاخص بنیادین در حوزه های مذکور در جهان تبدیل کند.
از این منظر، نکته مطلوب برای آمریکا این بود که همگان قیاس خوب یا بد بودنِ کیفیت حکمروایی در عرصه بینالمللی را بر اساس شاخص های ارائه شده از سوی آمریکا مورد قضاوت قرار دهند. در این چهارچوب، آمریکاییها به طور خاص سعی داشته اند تا تصویری زیبا را از آمریکا به مثابه مدینه فاضله جهانی ارائه کنند و با تاکید بر اصولی نظیر “رویای آمریکایی/American Dream” ، جدای از رهبری سیاسی و اقتصادی جهان، رهبری اخلاقی دنیا را نیز برعهده گیرند. در این راستا، یکی از موضوعاتی که آمریکایی ها مدام بر آن تاکید داشته اند، مفهوم حقوق بشر و ضرورت رعایت آن بوده است.
در واقع، رهبران آمریکایی با تاکید بر مفهوم حقوق بشر که از جذابیت ها و اهمیت خاص و ویژه ای نیز نزد افکارعمومی بین المللی برخوردار است، عملا سعی داشته اند موقعیت اخلاقی و بویژه قدرت نرم خود را در عرصه بین المللی، به ضررِ رقبا و مخالفانشان ارتقا بخشند. با این همه، اینطور به نظر می سد که به سه دلیل عمده و اساسی، تاکیدات سیاسی آمریکا بر مفهوم حقوق بشر و برخورداری این کشور از موقعیتی ویژه در این رابطه را بایستی پوچ و بی معنی دانست.
یک: استانداردهای دوگانه آمریکا در مواجهه با مفهوم حقوق بشر
یکی از ابتداییترین استدلال هایی که می توان در رد این ایده که آمریکایی ها بزرگترین مروجانِ احترام به حقوق بشر در جهان هستند ارائه کرد، این مساله می باشد که اساسا آن ها در نگاه به این مفهوم، رویکردی توام با استانداردهای دوگانه اتخاذ می کنند. در این راستا شاهدیم که تنها چند روز پس از آغاز جنگ اوکراین، مقام های آمریکایی به کرات از نقض گسترده حقوق بشر مردم اوکراین توسط روسیه خبر داده و سخنرانی ها کرده اند اما بیش از 70 سال است که قتل و کشتارِ هزاران فلسطین و آوارگی آن ها توسط اشغالگران صهیونیست را مورد بیاعتنایی قرار می دهند.
بی اعتنایی آن ها به کشته شدن میلیون ها غیرنظامی به واسطه جنگ های خونینی که آمریکا در کشورهایی نظیر ویتنام، افغانستان و عراق به راه انداخته نیز تنها گوشه های کوچکی از رویکردهای دوگانه و توام با ریاکاری رهبران آمریکایی در مواجهه با مفهوم حقوق بشر را به ذهن متبادر می سازد. در این راستا همچنین شاهد بوده ایم که رهبران آمریکایی به دلیل روابط خاص خود با حکام اقتدار گرا در اقصی نقاط جهان(نظیر کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس)، عملا چشم بر نقضِ فاحش حقوق بشر از سوی آن ها می بندند اما سال هاست که به انحا مختلف و با استفاده از ظرفیت های رسانه ای خود سعی دارند تا رقبایشان در عرصه بین المللی نظیر ایران، چین، روسیه، ونزوئلا و دیگر کشورها را به مثابه دشمنان اصلی مفهوم حقوق بشر در عرصه بین المللی معرفی کنند. مساله ای که حاکی از این گزاره مهماست که نگاه واشینگتن به مقهموم حقوق بشر، نگاهی فصلی، ابزاری و منفعت گرایانه است و از هیچ اصالتی برخودرا نمی باشد.
بی اعتنایی های رهبران آمریکایی به تبعات ناگوار تحریم های یکجانبه این کشور علیه کشورهایی نظیر ایران که آسیب های جدی را به معیشت روزانه افراد و تامین نیازهای ابتدایی نظیر غذا و دارو وارد می کند نیز حاکی از این است که خودِ آمریکایی ها بزرگترین ناقضان حقوق بشر در جهان هستند.
از چشم اندازی کلی، اتخاذ استانداردهای دوگانه از سوی آمریکا در مواجهه با مفهوم حقوق بشر، بزرگترین نشانه دال بر شعاری و پوچ بودنِ ادعاهای رهبران این کشور در حراست از مفهوم حقوق بشر است.
دو: چالشِ گفتمانی آمریکا در مواجهه با مفهوم حقوق بشر
یکی دیگر از استدلال های اساسی که در ردِ ادعاهای دور و دراز رهبران آمریکایی مبنی بر حمایت گسترده کشورشان از مفهوم حقوق بشر می توان مطرح کرد، اشاره به حوزه گفتمانیِ نوع مواجهه آن ها با مفهوم حقوق بشر دارد. در این راستا، آمریکا عملا از دریچه مجموعه ای از اصول و ارزش ها به مفهوم حقوق بشر می نگرد و سعی در تعمیم آن ها به کل جهان دارد که خودِ این نگاه، در دلِ خود نقض فاحش حقوق بشر را به دنبال دارد.
زیرا اولا جهان، کلیتی متنوع از ارزش ها و فرهنگ های مختلف است و تحمیل یکسری اصول خاص که به کشور و جغرافیایی خاص تعلق دارند به دیگر کشورها، چیزی جز بی اعتنایی به ارزش ها و فرهنگ دیگر کشورها نیست و اساسا اینکه آمریکا در مواجهه با جهانی متنوع سعی در حاکم کردن تعاریف خود از مفاهیم گوناگون نظیر حقوق بشر دارند، چیزی جز دیکتاتوری در فکر و اندیشه و متعاقبا پایمال کردنِ حقوق دیگر ملت ها را به دنبال ندارد. از این رو، گفتمانِ آمریکایی در حوزه به ویژه حکمروایی، به هیچ عنوان از این قابلیت و البته مجوز برخوردار نیست که بخواهد در قلمرو و وسعتی جهانی تعریف و یا بر دیگران تحمیل شود. حتی اگر چنین نیز شود(کما اینکه آمریکا سال هاست با استفاده از همین اصول با جهان رفتار می کند)، نتایج فاجعه باری را از خود نشان خواهد داد و نَه تنها به حراست از حقوق بشر ختم نمی شود، بلکه روند نقضِ حقوق انسان ها در جهان را تسریع کرده و گسترش می بخشد.
سه: دور بودن موقعیتِ آمریکا از تعریف جایگاه اخلاقی برتر در جهان برای خود
یکی دیگر از استدلال هایی که در ردِ ادعاهای دور و دراز رهبران آمریکا مبنی بر معرفی کشورشان به عنوان اصلیترین حامی حقوق بشر در جهان می تواند مورد اشاره قرار گیرد این است که اساسا آمریکای کنونی در داخلِ خود با چالش های عدیده ای در بحث حراست از حقوق بشر رو به رو است و در این فضا، اینکه بخواهد ادعاهای جهانی در حوزه مذکور مطرح کند، خود با چالش های اساسی رو به رو است.
به طور خاص در سال های اخیر و همزمان با توسعه شبکه های اجتماعی، جهان شاهد روند رو به رشد و فزاینده نقض حقوق بشر در آمریکا در قالب هایی نظیر قتل “جورج فلوید” و یا تضییع حقوق رنگین پوستان و اقلیت ها، زنان، مهاجران و دیگر گروه های اجتماعیِ ساکن در آمریکا بوده است. وقوع تیراندازی های خونین و مرگبار در آمریکا در مدت اخیر که تعداد و شمار تلفات آن ها در سه سال گذشته چندین برابر بیش از سال های قبل از آنها شده نیز گواهی روشن بر چالش های بنیادینِ آمریکای کنونی در حراست از حقوق بشر در داخل مرزهای این کشور است. در این فضا، یکچنین کشوری اساسا در مقام و موقعیتی نیست که بخواهد داعیه های جهانی در مورد مفهوم حقوق بشر داشته باشد و یا نسخه هایی خاص را در این رابطه برای دیگر کشورهای جهان صادر کند.