اقتصاد جهانی امروزه یکی از ارکان اصلی جهانی شدن محسوب میشود. جهانی شدن به عنوان پدیده عصر فعلی در حال در نوردیدن تمام ساحات زندگی انسانی است. اما یکی از موضوعاتی که در این میان بسیار محل توجه بوده، نسبت میان زیست اجتماعی انسان در کلانشهرها با اقتصاد بین الملل است. در این بخش تلاش داریم تا از زاویه اقتصادی به این موضوع بپردازیم که تأمین کنندگان و مشارکت کنندگان در مسئله اقتصاد و اقتصاد فرهنگ، چگونه مرزهای فرهنگی و محلی را در نوردیده و محیط اطراف ما در کلانشهرها را سامان میدهند.
اقتصاد و فرهنگ، دو عرصه در هم تنیده
توانایی انتزاع کردن یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ما انسان هاست، به عبارت دیگر ما انسانها دارای این ویژگی منحصر به فرد هستیم که یک پدیده را از بستر زمانی و مکانی خود جدا کرده، از میان تمام ویژگیهای در هم تنیده آن، چند مورد را احصاء نموده و بررسی کنیم، ما حتی این عمل را با خود و جامعه نیز انجام میدهیم، برای مثال ابعاد مختلف جامعه را جدا از یکدیگر لحاظ کرده و با عناوین مختلف همچون سیاست، فرهنگ، اقتصاد، آموزش و… بررسی میکنیم. اما این عمل به نظر تنها در روی برگههای کاغذ و در ذهن انسان رخ میدهد، عالم واقع یک حقیقت خارجی شرحه شرحه نیست، بلکه ما تنها با یک واقعیت خارجی روبرو هستیم. از همین رو به راحتی میتوان از اثرگذاری تعیین کننده هر یک از این بخشها که ما در ذهن خود آنان را جدا نمودهایم سخن گفت. فرهنگ میتواند اقتصاد خود را شکل دهد و اقتصاد میتواند فرهنگ خاص خود را بسازد. از همین رو به نظر توجه به مسئله اقتصاد جهانی در زمینه اثر گذاری بر مسائل فرهنگی دور از دقت نباشد.
لازم به تذکر است که تفکیک ابعاد یک جامعه به چهار بخش فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست، رویکردی است که ابتناء بر درک پارسونز از فرهنگ داشته و در کشور ما نیز که عموما درک از جامعه شناسی، مبتنی بر جامعه شناسی آمریکایی شکل گرفته، همین درک پارسونز از فرهنگ مقبول افتاده است. برای نمونه در سنت فکری آلمان، چنین تقسیم بندی مشاهده نمیشود، فرهنگ أمری جدا از اجتماع نبوده و یا در سنت دیرین اسلامی نیز فرهنگ در حکم هوایی است که ما آن را تنفس میکنیم، لذا أمری جاری در میان اجتماع، اقتصاد و سیاست خواهد بود.
شهر و شکل گیری اقتصاد نوین
پیش از طرح نمودن مبحث نسبت اقتصاد جهانی با اقتصاد فرهنگ لازم است تا در خصوص اثرات اقتصاد جدید شهری بر مقوله فرهنگ سخن بگوییم.
ایجاد انقلاب در زمینه تولید و عرضه و کالایی شدن دو اثر جدی شهری شدن بر اقتصاد هستند.
در خصوص اثر اول باید عنوان نمود که بازارهای شهرها در گذشته محل عرضه دست افزارهایی است که توسط اهالی همان منطقه ساخته میشد، همین موضوع استقلال اقتصادی شهر نسبت به دیگر شهرها را تا حدود زیادی فراهم میآورد. برای نمونه تقسیم بازار به راسته زرگرها، راسته آهنگرها، راسته بنک دارها و… گویای این بود که هر مغازه، محصولاتی را عرضه میکند که خود وی آن را در همان محیط ساخته و پرداخته است. اما به دنبال ظهور اقتصاد جدید و ابداع کارخانههای عظیم و مسئله شدن تولید انبوه برای خلق بیشتر ثروت، بازار کارکرد پیشین خود را متناسب وضعیت جدید به وجود آمده تغییر میدهد، بدین ترتیب بازارها تبدیل میشوند به محل عرضه کالاهای یکسان کارخانهای و کارگاههای کوچک گذشته، جای خود را به ویترینهای مجلل که هرچه بیشتر مردم را به مصرف دعوت میکنند میدهد. به دنبال چنین اتفاقی استقلال اقتصادی شهرها تا حدود زیادی از بین رفته و شهرها در یک گستره وسیعترین با یکدیگر ارتباط برقرار نموده و وابستگی اقتصادی موجب افزایش مراودات آنها با یکدیگر میشود.
چنین اتفاقی در زمینه فرهنگی، موجبات تقویت جریان مصرف گرایی برای کمک به انباشت سرمایه را فراهم میآورد. اما این تمام موضوع نبود، بلکه کالایی شدن وجه دیگری اقتصاد شهری است که اثرات گستردهای در زمینه فرهنگ از خود برجای گذاشت. جریان سرمایه داری و مدرنیته که برای انباشت و تزاید سرمایه از هیچ اقدامی فروگذار نمیکند، همه ساحات و شئون مختلف انسان را به نحوی به کالای قابل مبادله تبدیل نمود. آموزش، اعتبار، علم و … چیزهایی هستند که در شهرهای مدرن شما میتوانید آن را با پول بخرید، بله پول، أمر بسیار مهمی که اثرات گستردهای بر فرهنگ و اقتصاد شهری گذاشت به گونهای که زیمل، به عنوان یک جامعه شناس، یکی از پژوهشهای جدی خود را به این مسئله اختصاص داده و حاصل آن کتاب «فلسفه پول» بود. با تغییر شهرها به بازارهای مصرفی و تعطیلی کارگاههای دست افزارهای محلی، نیاز به یک واسطه مبادلهای بسیار احساس میشد، لذا اقتصاد جدید در شهرها بر پول بنا نهاده شده و پول جایگاه ویژهای پیدا میکند، در حقیقت همه چیز با مقوله پول سنجیده میشود و در شهر هر چیزی قیمتی دارد. نگاه به محرکهای مختلف محیطی از منظر این واسطه مبادلهای و تعیین ارزش همه چیز از طریق یک أمر واحد و یکسان به نام پول، باعث میشود که بنابر تأمل زیمل در کتاب فلسفه پول، شهر محل بی تفاوتی انسانها نسبت به محیط و محرکهای آن شود. در حقیقت پول ویژگی منحصر به فردی هر أمری را از بین برده و به ما این کمک را میکند تا هر أمری در ساحت فرهنگ، اقتصاد و… را با آن بسنجیم؛ بنابراین اقتصاد نوظهور جدید اینگونه قطار حرکت تمدن را به سمت و سوی مطلوب خود میکشاند. این نوشته در صدد بحث پیرامون این موضوع فلسفه تاریخی نیست که نیروی محرک تاریخ چیست؟ آیا آنگونه که مارکس میگوید نیروی محرک تاریخ ابزار تولید و اقتصاد است و یا آنگونه که هگل و یا برخی از اندیشمندان اسلامی میگویند، فکر و فرهنگ است؟ بلکه به نحو مقطعی و تنها در خصوص تمدن غرب میتوان این ایده را مطرح ساخت که به علت ابتناء این تمدن بر سرمایه و وجود سرمایه داری نوظهور، به عنوان نیروی پیشران آن، تطورات تمدن غرب بر محور اقتصاد پیش رفته است.
جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ
با توجه به سطور پیشین، اکنون شاید بتوان راحتتر این موضوع را مطرح کرد که در مقوله جهانی شدن به عنوان یکی از تطورات مدرنیته غربی نیز أمر اقتصاد نیروی محرکه و پیش قراول این مسیر بوده است. نخستین بار شرکتهای چند ملیتی در پس جنگ جهانی دوم بودند که تصور جهانی شدن را شکل داده و تقویت کردند. این شرکتها با بسط اقتصاد مدرن و پایههای آن در تمام نقاط دنیا، در حقیقت کمک به بسط فرهنگ و تفوق مدل شهر نشینی غربی و علی الخصوص آمریکایی در تمام دنیا نمودند. به دنبال سوق پیدا کردن کشورها به سمت بنیان نهادن اقتصاد جدید مبتنی بر أمر مشارکت در بازارهای جهانی بود که شهرهای آنان شاهد سیل عظیم مهاجرین، رشد جریان مصرف زدگی، کالایی شدن فرهنگ و… شده و بدین ترتیب، فرهنگهای میزبان و زیست اجتماعی آنان تحت تأثیر اقتصاد جهانی جدید کاملا دگرگون شد.