جامعۀ ما چنان بر محورِ خریدکردن ساخته شده است که خیلی از وقتها، اگر قصد نداشته باشید چیزی بخرید، اصلاً نمیتوانید از خانه خارج شوید. همهجا، از پارکها و خیابانها و دیوارها تا سایتهای اینترنتی مملو از دعوت به خرید است. اما، اگر یکروز صبح بیدار شویم و ببینیم خریدکردن دیگر ممکن نیست، چه میشود؟ کتاب جدید جی. بی. مککینون، روزنامهنگار مشهور کانادایی، چنین جامعهای را تصویر میکند: جامعهای که هم به گذشتههای دور شبیه است، هم به آیندههای دور. اما شاید برای امروزمان حرفی داشته باشد.
میترسم از آنکه این کتاب یکی از کتابهای بد جِی. بی. مککینون باشد. در میانۀ مصاحبهای که از طریق نرمافزار زوم داشتیم، دوربینم را کج کردم تا در برابرِ نور غروب خورشید تنظیمش کنم، اما از این زاویۀ جدید جعبۀ چیزی که از اینترنت خریدهام بالای شانهام به چشم میخورَد. بارکدش در نوری محو میدرخشد، نمادی از ماتریالیسمِ قرن بیستویکم که تماس ما را زیر نظر دارد.
مککینون در سخنگفتن بسیار مؤدب است، امّا مصاحبت با منِ حوصلهسربر نمیتواند او را سر شوق بیاورد. هرچه باشد، این ژورنالیست و نویسندۀ پرفروشِ کانادایی رسالت دارد ما را ترغیب کند که خرتوپرت کمتری بخریم. کتابِ جدید او، روزی که جهان دست از خرید کردن برمیدارد، به بررسی این میپردازد که اگر جهان کنونی به جامعهای تبدیل شود که دیگر حول محور خریدکردن نچرخد، چه رخ خواهد داد، جامعهای که در آن نقش اصلی ما مصرفکردن نیست و کارتهای اعتباری ما رایجترین ابزاری نیستند که به کار میبریم.
«آزمایش ذهنی» او مانند حماسهای علمی-تخیلی از ریدلی اسکات -یا شاید هم همچون صحنهای از همهگیری- جلو میرود. در آن روز فرضی، جهان خریدکردن را متوقف میکند، انتشار کربندیاکسید کاهش مییابد، آسمان آبیتر میشود و، به دور از آلودگی تبلیغاتِ صفحاتِ گوشیهای هوشمند، ذهنمان به زلالی و صافی اقیانوسهای پاکیزهای میشود که نهنگها شادمانه در آن شناورند. البته در چنین جهانی هرجومرج نیز وجود دارد. مغازهها تعطیل میشوند، خطوط تولیدی بهتدریج متوقف میشوند و میلیونها نفر از کارگران کارخانهها از کار بیکار میشوند. اقتصاد جهانی طوری سقوط میکند که رکود سال ۲۰۰۸ در مقایسه با آن ذرهای بیش نیست. مککینون مینویسد: «شوک بزرگی به پا خواهد شد که تاریخ نظیر آن را به خود ندیده است».
تنها مورد ناممکنی که در دیدگاه او وجود دارد بازۀ زمانی است: او فکر میکند بهجای اینکه همۀ خریدها را یکشبه متوقف کنیم، در عمل، باید جامعه را طی چندین سال بازسازی کنیم تا مصرف به میزان پایداری کاهش یابد.
او این مسئله را اگرچه دشوار اما راهحلی واضح برای مشکلی بزرگ میداند. مصرف -فست فشن، پروازها و وسایلی که در حراج جمعۀ سیاه تخفیف خوردهاند- به محرک اصلی بحران زیستمحیطی تبدیل شده است. ما ۱.۷ برابر سریعتر از نرخی که منابع کرۀ زمین احیا میشوند در حال بلعیدن منابع هستیم. جمعیت ایالاتمتحده از سال ۱۹۷۰ تابهحال ۶۰ درصد افزایش یافته، اما مخارج مصرفی (با احتساب تورم) بیش از ۴۰۰ درصد زیاد شده است و سایر ملل ثروتمند، از جمله انگلستان، نیز وضعیت چندان بهتری ندارند. مککینون مینویسد: «بسیاری از مردم آرزوی دیدن جهانی را دارند که منابع کمتری مصرف میکند، بااینحال ما همواره از بدیهیترین راههای دستیابی به آن نیز اجتناب میکنیم». «هنگامی که مردم خرتوپرت کمتری بخرند، انتشار آلایندهها، مصرف منابع و آلودگی فوراً کاهش مییابد و این با تمام دستاوردهایی که با تکنولوژی سبز داشتهایم متفاوت است». نیازی نیست یادآوری کنیم که تأثیر ماتریالیسم بر سلامت روان ما بهگونهای است که در ما احساس نابسندگی و حسادت پدید میآورد و به فرهنگ پُرکاری افراطی میدان میدهد.
کتاب او فراخوانی است پرشور برای سیارۀ ما و برای سعادت ما. اما چگونه ممکن است که شهروندان جهان سبدهای خریدِ آمازون را با زندگی سادۀ کشاورزی تاخت بزنند؟ به بیان دقیقتر، آیا ما چنین چیزی را میخواهیم؟ آیا دیدگاه مککینون نمایانگر شانگِری-لا۱ی روشنفکرانه است؟ یا ویرانشهری بدوی؟
مککینون از خانهاش در ونکوور با من حرف میزند و میگوید: «این بهترین فرصت در سی سال اخیر برای بازگرداندن مصرف به کانون گفتمان سیاسی است». او با چشمان آبی نافذش غرق در تفکر است. میگوید که، درواقع، همهگیریْ تفکرات مردم را دربارۀ «چگونگی مصرف، شکل رابطهشان با چیزهایی که میخرند و چیزی که در زندگیشان عمیقاً ارزشمند است» دچار تردید کرده است. «من فکر نمیکنم کسی باشد که بگوید داشتن یک مشت وسایل ورزشی خانگی به همان رضایتبخشی ارتباط با دوستان، خانواده و همسایهها است».
بسیاری از ما به خریدکردن ادامه دادیم -آمازون در سال ۲۰۲۰ با درآمد جهانی ۳۸۶میلیارددلاری خود رکوردشکنی کرد- اما صرفنظر از فرصت نمایش داراییها در مقابل چشم بقیه، بازنگری گستردهای ایجاد شد دربارۀ اینکه چرا چیزهایی را میخریم و میپوشیم. او میگوید: «بهویژه در زنان، ایدۀ جالبی به وجود آمد که دیگر نیاز نیست دائماً نگران این باشیم که لباسمان چه تصویری از ما در ذهن دیگران میسازد و چه پیامی را به آنها منتقل میکند. حالا زنان میگویند که دیگر هرگز نمیخواهند شلوار جین یا سوتین بپوشند؛ اینها دستاوردهای فردی جالبتوجهی هستند».
باوجوداین، هرچه جهان بهسمت بازگشایی حرکت میکند، خواستۀ مشترکی وجود دارد مبنی بر اینکه با شلکردن سر کیسههایمان اقتصاد رونق بیابد. خریدن نقش مثبتی یافته است، خریددرمانی همچون یک وظیفۀ شهروندی جلوه میکند. «تمام این روایتها در راستای بازسازی سالهای پررونق دهۀ ۱۹۲۰ و عیشونوشی لذتجویانه شکل گرفته تا با مصرف از این ویروس انتقام بگیریم». «اما فکر میکنم که بسیاری از ما، وقتی یادمان بیاید که یک فرهنگ مصرفگرای تمامعیار چهشکلی بود، احساس ناراحتی و پریشانی خواهیم کرد و حتی دچار ناامیدی خواهیم شد».
مککینون میخواهد برای این نگرانی دست به کاری بزنیم. اما پیشنهاد نمیدهد که کاملاً منفک از این کرۀ خاکی زندگی کنیم. در مدل فرضیاش ۲۵ درصد کاهش در مصرف -درصدی که دستیابی به آن ممکن و آنقدر چشمگیر است که تکاندهنده باشد- اعمال میکند. اما مشخص نمیکند که ما در سالهای پیشِرو باید برای چه مقدار کاهش مصرف در دنیای واقعی تلاش کنیم. این درصد تقریبی احتمالاً هدف مدنظر اوست.
منظور او صرفاً کمتر مصرفکردن چیزهای فیزیکی نیست، بلکه شامل استفاده از برق، مسافرت و بیرون غذاخوردن هم میشود. او میگوید: «بهطور کلی، هر ۱ دلاری که خرج میشود به این معناست که ۱ دلار مصرف شده و برای من فرقی ندارد که خرج خرید یک قایق دستی شده یا قایقی موتوری». اگر به دنبال قاعدهای سرانگشتی میگردید تا بتوانید میزان تأثیرتان را بهعنوان یک مصرفکننده بدانید، بهترین راه این است که حساب کنید چقدر پول خرج میکنید. اگر این میزان در حال افزایش است، احتمالاً تأثیر شما هم در حال افزایشیافتن است و اگر مقدار خرجکردنتان در حال کاهش است، احتمالاً تأثیر مصرف شما نیز در حال کاهشیافتن است».
یک جامعۀ کممصرفتر چهشکلی خواهد بود؟ همهچیز تغییر جهت میدهد؛ زیرا مردم، برندها و دولتها دیگر همّوغمشان در جهت رشد اقتصادی نیست. افراد خودکفاتر هستند، مواد خوراکی پرورش میدهند، وسایلشان را تعمیر میکنند و وابیـسابی، مفهوم ژاپنی زیباییشناسیِ ناقص (جیبهای وصلهخورده یا سرامیکهای ترکخورده را تصور کنید) را میپذیرند. برندها کالاهای کمتر اما باکیفیتتری تولید میکنند و دولتها کنارگذاشتنِ برنامهریزیشده۲(تولید کالاها بهگونهای که صرفاً برای مدت مشخصی کارکرد داشته باشند) را ممنوع میکنند، روی کالاها برچسب «دوام» میچسبانند و در نتیجه خریدکنندگان میتوانند از طول عمر کالاها اطمینان حاصل کنند و برای تعمیرات یارانۀ مالیاتی ارائه میکنند و، در نتیجه، تعمیر وسایل از دورانداختن و خریدنِ نسخۀ جدیدتر آنها ارزانتر آب میخورد.
چرا پیشازاین هرگز چنین رویکردی در مقیاس وسیعی از کل جامعه به کار نرفته است؟ مککینون با نظر من مبنی بر اینکه مصرفگرایی ذاتیِ طبیعت بشر است مخالف است و میگوید این مسئله «کاملاً ریشه در جامعه دارد» و «برای ما بسیار آسانتر است که، بهجای آنکه به کمکردن تعداد خودروها بیندیشیم، بگوییم بیایید همۀ این خودروها را بهگونهای بسازیم که بهجای بنزین با انرژی خورشیدی کار کنند». او میگوید، علاوهبراین، «اینکه در برابر این ایده تسلیم شدهایم که کاهش مصرف نمیتواند راهحل باشد تا اندازهای نکتۀ مهمی است؛ زیرا باور کردهایم که این کار بهصورت اجتنابناپذیری به فروپاشی اقتصادی منجر میشود».
آیا اینطور نیست؟ مککینون میپذیرد که اگر همۀ ما یکشبه دست از خریدکردن برداریم، اوضاع مصیبتباری به پا خواهد شد، اما اگر سیستم جدیدی بسازیم، میتواند به نحوی باورنکردنی اقتصاد بسیار مستحکمی را تأمین کند. او میگوید: «اگر کالاهای بادوام تولید کنید، همچنان به مقدار قابلتوجهی از نیروی کار نیاز خواهید داشت. در این صورت، بازار دستدوم، تعمیر محصولات و پسگرفتنِ اجزای کالاها برای ترکیب مجدد آنها با محصولات جدید نیز وجود دارد». او در ادامه میگوید: «آیا همۀ این موارد رویهمرفته ما را به اقتصادی در حدواندازۀ فعلی خواهد رساند؟ شک دارم اینگونه باشد». او با لبخندی کنایهآمیز به اظهارات خود میافزاید: «منظورم این است که چشمم آب نمیخورد که از یک جامعۀ کممصرف تعداد قابلتوجهی عرضهاولیۀ میلیارددلاری دربیاید». اما این هم بهنوبۀخود نکتهای دارد. اگر در چنین جامعهای به همان اندازۀ قبل ثروت ایجاد شود، خودش مشکلساز است؛ زیرا درنهایت دلیل اینکه میخواهیم در ثروت غوطهور شویم مصرفکردن است. در غیر این صورت، ثروت به چه دردی میخورد؟».
اگرچه مککینون تصور میکند که اکثر ما در این اقتصاد نقدی۳ همچنان به کار گماشته خواهیم شد، اما در این نظم نوین جهانی ساعات کار کوتاهتر و اغلب کارها نیز رضایتبخشتر خواهند شد؛ زیرا «در تولید کالاهای باکیفیتتر شرکت خواهیم
کرد». با کمشدن فرصتهای شغلی و حجم پول، بعضیها هم انتخابشان این خواهد بود که اصلاً کار نکنند و دولت نیز سطحی از درآمد و/یا خدمات پایه را برای همۀ مردم فراهم خواهد کرد. بااینکه مککینون از اشاره به نظامهای سیاسی ضدسرمایهداری خاص خودداری میکند، هنگامی که تحت فشار قرار میگیرد میپذیرد که مدل فرضیاش به سوسیالیسم شباهت دارد؛ اگرچه «ممکن است که روشهای مختلفی برای سازماندهی جامعه حول اصول کممصرفی وجود داشته باشد، اما فکر میکنم که هیچکدام از آنها در حال حاضر الزاماً موجود نیست».
از همه مهمتر، خلاصییافتن از سگدو زدنهای جمعی تعادل بین کار و زندگیمان را تغییر میدهد. خودمان را کمتر با دیگران مقایسه میکنیم و دور از صفحات نمایش زمان بیشتری خواهیم داشت. مککینون تصور میکند که این تغییر، در مقایسه با نگرانیهای زیستمحیطی («’نجات کرۀ زمین‘ همواره تا حدی یک مفهوم انتزاعی بوده است») بیشتر میتواند اکثر مردم را با خودش همراه کند. ما در فعالیتهایی جمعی مشارکت میکنیم، فعالیتهایی از قبیل رسیدگی به پارکهای عمومی، شرکت در جنبشهای اجتماعی و مراقبت از کودکان و سالخوردگان. «این همان تعادلی است که اکثرِ ما آن را طلب میکنیم، آیا اینطور نیست؟ زمانِ بیشتر برای پرداختن به دوستان و خانواده و همصحبتیهای طولانی. من فکر میکنم که فرصتهای فراوانی برای مردم وجود دارد که بتوانند احساس کنند زندگی واقعاً باکیفیتتری دارند».
جوامع مختلف، طی دهها سال، بنا به اختیار یا ضرورت، «سادگی داوطلبانه» را در پیش گرفتهاند. مککینون برای نوشتن این کتاب از مکانهایی بازدید کرد، از جمله جزیرۀ آرام و بیسروصدای سادو در دریای ژاپن، جامعهای کشاورزی خارج از توکیو، و حومۀ شهر سیاتل که اهالی آن، از دهۀ ۱۹۹۰، در واکنش به تصرف شهر بهدست جمعیت ثروتمند طرفدار تکنولوژی، به استقبال «سادهزیستی» رفتهاند (گستردهترین مخالفت با فرهنگ مصرفگرایی در دوران اخیر).
بهطور کلی، مردم این مناطق کمتر لباس میخرند، از کتابخانه استفاده میکنند، پیادهروی میکنند یا از اتوبوس استفاده میکنند، از رسانههای اجتماعی دوری میگزینند و بهندرت پیش میآید که موسیقی گوش کنند یا تلویزیون تماشا کنند. هنگامی که از مککینون پرسیدم که آیا در آنها چیز متمایزی دیده، چهرهاش از خوشحالی شکُفت. میگوید: «تفاوت مصاحبت با کسی که در شرکتهای آمریکا مشغول به کار است و کسی که برای سه دهه سادگی داوطلبانه در پیش گرفته مثل تفاوت میان شب و روز است. این آدمها تا این حد با هم فرق میکنند. طوری که باعث میشود شما هم عمیقاً بخواهید که سادگی داوطلبانه پیشه کنید. آنها برای مردم وقت میگذارند و روحشان از عمق و سخاوت بیشتری برخوردار است. گاهی احساسی به من دست میداد که گویی با انسانهای تکاملیافتهتری سخن میگویم».
من میگویم سبک زندگیهایی ازایندست بسیار ارزشمند به نظر میرسند، اما آیا کمی هم ملالآور نیستند؟ نیازی به گفتن نیست که من موجود تکاملیافتهای نیستم و هنگامی که متوجه میشوم که چقدر سطحیام، از خودم خجالت میکشم. در شغل قبلیام بهعنوان سردبیرِ بخشِ مُد، مصرفگرایی را در فریبندهترین حالتش مشاهده کردهام. و اولین مکانی که پس از رفع قرنطینه از آن بازدید کردم سلفریجز -احتمالاً درخشانترین معبد مادیگرایی در لندن- بود تا بتوانم از جلوههای آن حیرت کنم. این غیرقابلانکار است که مصرفگرایی جنبوجوش زندگی شهری را ایجاد میکند و لباسهایی پرزرقوبرق و شبهایی پرشور به ارمغان میآورد.
مککینون جسورانه از پس پرسشها برمیآید. او میگوید: «تصور میکنم که رگهای از حقیقت در این حرف نهفته است، واقعیتی است که لازم است تا اندازهای با آن روبهرو شویم. یقیناً دربارۀ بازگشت به عصر حجر صحبت نمیکنیم، اما شاید مجبور باشیم بپذیریم که یک جامعۀ کممصرف دیگر مثل جامعهای که اکنون داریم نمایش بیپایانی از سرگرمیها نیست».
اینکه مردم به این باور برسند که زندگی در جامعهای کممصرف میتواند رضایتبخش باشد بزرگترین مانع این مسیر خواهد بود. میگوید: «وقتی تمام چیزی که در سراسر عمرتان یاد گرفتهاید این است که چطور میتوانید در یک جامعۀ مادیگرایِ مصرفگرا کامجویی کنید، دشوار است تصور کنید که گزینۀ بدیلی وجود دارد که به همان خوبی یا بهتر از آن کار میکند. اما چنین گزینهای وجود دارد».
او به یک مطالعۀ موردی دلگرمکننده از لندن اشاره میکند. در بارکینگ و دگنهام، یکی از فقیرترین مناطق لندن، اهالی بومی در مراسمی ابتکاری به نام « اِوری وان، اِوری دی» گرد هم جمع میشوند تا آشپزی کنند، در جلسات شعرخوانی، کاردستی و موبافی شرکت کنند و اماکن عمومی را بیارایند و همۀ این فعالیتها بهصورت رایگان برگزار میشود. او میگوید: «این مراسم برای بسیاری از مردم بسیار سرگرمکننده و عمیقاً تأثیرگذار است». «در بسیاری از اماکن، اگر پولی برای خرجکردن نداشته باشید، هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید. هنگامی که برای نوشتن این کتاب تحقیق میکردم، جایی که نزدیک بود به گریه بیفتم تماشای مردمی بود که تا پیش از این احساس میکردند طرد شدهاند و از فرهنگ مصرف کنار گذاشته شدهاند، اما حالا جایگزینی پیشِروی خود میدیدند. این نشان میدهد قابلیتش را داریم».
اگرچه فرهنگی «مرموز و اسرارآمیز» همچنان سعی دارد که صحبت از کاهش مصرف را در اکثر محیطهای شرکتی مخفی نگه دارد -مصاحبهشوندگان مختلفی شرط کردند که بهصورت ناشناس با مککینون صحبت خواهند کرد- اما در این میان نشانههای امیدوارکنندهای هم وجود دارد. برندهای پیشتازی مانند پاتاگونیا و لیوایز جهت ترغیب مشتریان به زیرسؤالبردن فرهنگ مصرفزده گامهای مؤثری برداشتهاند و شعار «کمتر ولی بهتر بخر» در بخشهایی از صنعت مُد در حال رواجیافتن است (حتی بااینکه گسترش این صنعت تصاعدی است).
شاید تکاندهندهترین اظهارنظر این کتاب از آنِ عبدالله آل ماهر باشد که مدیرعامل یک شرکت تریکوی بنگلادشی است و برای غولهای فست فشن، از جمله اچ اند ام و زارا، محصول تولید میکند. او تصدیق میکند که گذار به جامعهای کممصرف برای کشورش دردناک خواهد بود: ۶۰۰۰ کارخانۀ پوشاک در بنگلادش وجود دارد که احتمالاً در فرایند این گذار نیمی از آنها تعطیل خواهند شد. اما در این سیستم جدید کارخانهها دستمزد بهتری پرداخت خواهند کرد، آلودگی کمتر میشود و رقابت، بهجای سرعت، بر سر کیفیت شکل میگیرد. ماهر میگوید: «دیگر سگدو زدن در کار نخواهد بود» و اضافه میکند: «میدانید، خیلی هم بد نخواهد شد».
این اظهارنظر جالبتوجه از تاجری قدرتمند است که کشورش کارخانۀ جهان محسوب میشود. اظهارات ماهر از آن سنخ نظراتی است که به مککینون اطمینان میبخشد. او میگوید: «من امیدوارم که، با خارجشدن از شرایط همهگیری، مردم مباحثی را مطرح کنند که باعث شود ایدۀ کاهش مصرف که برای سه دهه در حاشیه بوده به گفتمان عمومی بازگردد».
این حرفها تردیدهایی در دل خود دارند: آیا حاضریم زندگیهای پرهیجان، شتابان و آزمندانۀ خود را برای آرامساختن ذهنهایمان و نجات زمین رها کنیم؟ اگرچه ممکن است جواب این پرسش را دوست نداشته باشیم و تغییر نیز همواره ناخوشایند باشد، اما بهسختی میتوان گفت که حتی ارادهای برای این موضوع وجود دارد.