دوسال پیش از آنکه قرن بیستم تمام و قرن بیستویکم شروع شود، انیمیشنی با نام «مورچهای بهنام زی» ساخته و اکران شد که در ایران هم دوبله و برای بچههای فارسیزبان عرضه شد. اینانیمیشن بهظاهر اثری داستانی درباره مورچهای بیعرصه بود که بر ترسهای خود غلبه کرده و تبدیل به یکقهرمان میشود. اما ظاهرا در پس باطن اینانیمیشن، مانند دیگر آثار غربی رمز و رازهایی نهفته است که جای تامل دارند.
بهزاد اسدی فیلمساز و دانشجوی دکتری فلسفه هنر دانشگاه تهران شمال یادداشتی با عنوان «مورچهای به نام زی؛ پرولتاریا و کلونی در مقابل سرمایه و بورژوازی» درباره اینانیمیشن نوشته و به زاوایای پنهان و پشتپرده آن پرداخته است.
مشروح یادداشت در ادامه میآید؛
در سال ۱۹۹۸ یک انیمیشن به بیرون میآید که اتفاقا هم قصهای خوبی داشت و هم فروشی خوبی داشت، (Antz) داستان یک مورچه کارگری به نام (زی) که در کلونی دقیق و پرتوده مورچه ها در طبیعته مشغول کار است اما روزی او از حس برده بودن و کارگری خسته می شود و دل به اجتماع شهر میزند که در راه (بلا) مورچه دختر ملکه را می بیند که او هم در سودای آزادی و رفاه به بیرون زده است. کلونی مورچه ها در بزنگاه حمله موریانه ها و جنگ بزرگ با آنها هم هست و دسیسه فرمانده مورچه ها علیه ملکه هم یک مشکل عظیم این کلونی بزرگ است. ما اگر این انیمیشن را دقیق تر ببینیم و در اِشل و اندازه زندگی انسانی خود بیاوریم به خوبی می توانیم نبرد جامعه پرولتاریا و نظام عظیم سرمایه را ببینیم.
در همین مقایسه جوامع امروز جهانی ما ، توده که همان افراد کلونیست از کارگری خسته است و بدنبال تجربه ، راحتی و زندگی ساده تر است. جامعه با رفتن به سمت فرد گرایی و نسبی گرایی قرن بیستم از معنا خالی می شود. یعنی فرد به فرد به دنبال دنیای نئونی و نایلونی زیبای غرب میروند و با رفتن توده ، کلونی پر از نظم ، هماهنگ و هم دست نابود می شود.
این همان مسیر دو قرن حاضر است یعنی فروپاشی کلونی ها ، معنای انسانی و سوق به سوی نئولیبرالیسم غربی و سلطه سرمایه و قدرت. (امروزه شرق به واسطه نگاه سرمایه داری و جهان خواری خیلی وجوه وحشتناک تری نسبت به غرب نئولیبرالی دارد)
در بخشی از انیمیشن (زی) مورچه از طبیعت بکر و زیبا ، به شهر جایی شلوغ و تاریک رفته که با حشرات دیگر آشنا می شود حشرات فربه و تنبل به دنبال آمدن فردای بهتر و در نزدیکی آشغال ها اسکان کرده اند. در کنار آن سطل زباله ، فروشگاه و اغذیه فروشی است که در بالای درب مغازه دستگاه حشره کش برقی نصب شده که نور نئون رنگی برای جذب حشرات دارد و بعد که حشرات مسخ وار به سوی او می روند با برخورد به سطح برقی پودر و نابود می شوند. همین یک سکانس را می شود ارجاع به بزرگی تلخ امروز ما زد، انسانی که غرق دنیای مادی ، پول و سلطه سرمایه می شود و آن دستگاه همان دستگاه سرمایه و سلطه قدرت است که انسان (حشره) فربه شده را محو خود می کند و او را با جذب خود نابود می کند و از بودن و معنا تهی می کند.
بیش از سیصد سال قبل کتابی به نشر میرسد به نام افسانه زنبورها نوشته برنارد ماندویل که اشاره به کلونی زنبوران دارد ، زنبوران سالم و زنبوران خراب در آن هستند و مشکل از جایی به وجود آمد که زنبوران شر (خراب) تصمیم به سالم و درستی گرفتند. یعنی جایکه تمام نیت پلید ، بد و زشت خود را رنگی از منطق، خیر و اخلاق بزنند از آن پس دیگر هیچ فرق و تمایزی بین زنبور سالم و شر (خراب) پیدا نمی شود و دیگر هیچ معیاری برای اینکه کلونی را تفسیر کرد نمیتوان یافت. زمانی که آنها برای کسب منافع شخصی از تمایلات گروهی صرف نظر میکنند، اقتصاد کندوی آنها فرو میپاشد و به زندگی ساده و «شرافتمندانه» در حفره درخت ادامه میدهند. اشاره ماندویل به اینکه رذایل شخصی، منافع جمعی را خلق میکند.
اگر در انیمیشن زی یعنی فرماندهها دست به کودتا علیه ملکه میزنند این همان شورش و تغییر مسیر مارکس اِنگلسی که سوسیال گرا بودند بدست کمونیست گرایی چون لنین است؛ جاییکه نه می شود پرولتار بودن علیه بورژوازی (Bourgeoisie) را نفی یا دفاع کرد. چون خود اینفرمانده در سقوط نابودی این کلونی دخیل است و دیگر توده کلونی ما برایش مهم نیست فقط سیطره قدرت ، جنگ و گرفتن کلونی های موریانه مهم است.
استثمار آزادی به شکل نئولیبرالی که آزادی خود بحران و تضاد است به قول بیونگ چول هان «ما در مرحله خاصی از تاریخ زندگی می کنیم: خود آزادی موجب الزام و اجباری می شود آزادی توانستن حتی اجبار بیشتر ایجاد می کند تا بایستن (should) حدی داردجایی که تصویر هزاران هزار مورچه سرباز و کارگر مرده را می بینیم همان تصویر آشنای دنیای امروزه، یعنی انسان توسط سلطه پول ، سرمایه و نئولیبرال ها غرب ( و امروزه شرق ) ذوب و نابود می شود. اینویرانی میتواند در میان دنیای امپریالیسم و ردپای قدرت جهانی باشد یا در شرق کمونیست زده ، فرماندگان دیکتاتور مانده ، کشته در فقر و گرسنگی ، نابود یا مرده باشند.
زی (z) از این کلونی و کار و تکرار ملال خسته است. ولی رفتن و برگشتن به او کلونی برای کمک به هم نوعانش شاید این را برای ما معنی می کند و نشان میدهد، آزادی چیست؟ استثمار آزادی به شکل نئولیبرالی که آزادی خود بحران و تضاد است به قول بیونگ چول هان «ما در مرحله خاصی از تاریخ زندگی می کنیم: خود آزادی موجب الزام و اجباری می شود آزادی توانستن حتی اجبار بیشتر ایجاد می کند تا بایستن (should) حدی دارد. در مقابلش توانستن حدی ندارد، به همین میزان مستلزم اجبار نامحدود است به این ترتیب خود را در موقعیتی متناقض می یابیم. از لحاظ فنی آزادی به معنی متضاد الزام و اجبار است. ولی حالا خود آزادی که متضاد الزام فرض می شود. اجبار تولید می کند اختلافات روانی ای همچون افسردگی و فرسودگی روانی در اثر کار نشان دهند بحران عمیق آزادی هستند».
چول هان بزرگ ادامه میدهد که بیکاری امروز یعنی خود کارفرمای خویش اسیر کار و زندگی عریان دو روی سکه هستند.«رژیم نئولیبرال امروز به انزوایی محض می انجامد، به معنای دقیق کلمه چنین چیزی به هیچ وجه ما را آزادی نمی کند بنابراین اکنون پرسش این است که آیا لازم است آزادی را باز تعریف کنیم یا دوباره آن را ابداع کنیم تا از پالتیک مخربی که دارد آن را به اجبار تغییر می دهد بگذریم یا خیر؟ نئولیبرالیسم نماینده نظامی به شدت کارآمد و در واقع هوشمند برای استثمار آزادی است.
در تعریف دیگری آزادی که آن سوی سکه است و زی (z) به کلونی بر میگردد و آزادی دیگری تعریف می شود «جالب است اشاره کنیم که مارکس هم آزادی را بر حسب رابطه موفق با دیگران تعریف می کند». یعنی جایی که زی با مورچه های دیگر در ارتباط است در اجتماع اش و جنگیدن برای نجات کلونی خود از دست حمله موریانه ها ، مارکس ادامه میدهد «فقط در فرد وسایل برای پرورش استعدادهایش در هر راستایی را دارد؛ از این رو فقط در اجتماع است که آزادی شخص ممکن می شود. از این رو آزاد بودن چیزی نیست جز تحقق بخشیدن به خود با دیگران آزادی مترادف اجتماعی در حال کار است (یعنی اجتماع موفق) به نظر مارکس آزادی فردی یک مکر است: نیرنگ سرمایه. رابطه سرمایه با خودش چنان سرمایه دیگر یعنی سلوک واقعی سرمایه به مثابه سرمایه. این یعنی سرمایه آزادی فردی را به منظور تولید مثل استثمار می کند افراد نیستند که با رقابت آزاد، آزاد می شوند در اصل سرمایه است که آزاد می شود.»
«آزادی سرمایه ازطریق آزادی فردی به خود شکوفایی میرسد در این فرآیند افراد به آلت های تناسلی سرمایه تنزل می یابند آزادی فردی سوژگی خودکار خود را به سرمایه قرض می دهد و به آن مهمیز می زند تا فعالان خود را بازتولید کند به این ترتیب سرمایه مدام اولاد زنده به بار می آورد.»
در جایی از انیمیشن که کلونی موریانه ها به کلونی مورچه ها حمله ور می شوند همان جنگ بورژوازی و پرولتاریا هست. «به نظر مارکس تناقض باید از طریق نبرد پرولتاریا (حزب کارگری) بر علیه بورژوازی (حزب پولدار) دفع شود که این نبرد و یک نظم اجتماعی کمونیستی را به بار خواهد آورد».
اما بیونگ چون هان درست فکر می کند و می گوید«برخلاف آنچه مارکس فرض کرده بود انقلاب کمونیستی نمی تواند تناقض بین نیروهای تولید و روابط تولید را برطرف کند. تناقض بهaufhebung (رفع) دیالکتیک در نمی دهد».
در میان جنگ دو کلونی اما کسی به پیروزی واقعی میرسد نه پرولتاریا هستند و نه بورژوازی ها بلکه نئولیبرال ها هستند که شکل جهش یافته سرمایه داری خویش هستند. به صورتی که بورژوازی را به توریست و یک غرغرو لوس برای جامعه و پرولتاریا یعنی مثابه ای که کارگران را به کارفرمایان تبدیل می کنند و دیگر خُب کمونیست باقی نمی ماند چون در حال برچیدن طبقه کارگر است. یعنی هر فرد می شود سرمایه و مردم حالا در آن واحد ارباب و بنده هستند حتی نبرد طبقاتی از بین میرود و به نبردی درونی علیه خود تبدیل می شود.
والتر بنیامین عقیده داشت سرمایهداری نوعی دین است. او میگفت سرمایهداری نماینده اولیننمونه یک فرقه است که گناه را خلق میکند نه کفاره را. از آنجاییکه امکان خلاصی از قرض و گناه وجود ندارد وضعیت فقدان آزادی به خودش تداوم می بخشد احساس گناه عظیمی که نمیتواند تسکین یابد به این فرقه متوسل میشود نه برای آن که کفاره گناه را بدهد بلکه برای اینکه آن را جهانی سازدتری ایگلتون در کتاب مارکس خود مینویسد به نظر کارل مارکس فرهنگ در واقع فقط یک والد دارد و آن کار است که از نظر او همسنگ این است که گفته شود (این والد) استثمار است. او معتقد است هستی اجتماعی، اندیشه را پدید میآورد. در نگاه انسانشناسی از نظر مارکس سوسیالیسم ، هرجا هنر باشد انسانیست هم آنجاست. اینجاست که مارکس خواهان جامعهای است که در آن کار تاحد مقدور به صورت خودکار در آمده باشد. سوسیالیسم اساسا بسته به کوتاه کردن مدت روزکاری است تا این امکان فراهم آید که این شکوفایی همگانی در دسترس قرار گیرد.
یعنی همان آرمانشهر بیرون جا مورچه زی از قشر پرولتاریا و مورچه بلا (دختر ملکه) که در شهر نئولیبرال سرمایه داری و در دنیای نسبی گرایی وقتی بدنبال آزادی و زندگی بهتر میگردند.
والتر بنیامین عقیده داشت سرمایهداری نوعی دین است. او میگفت سرمایهداری نماینده اولیننمونه یک فرقه است که گناه را خلق میکند نه کفاره را. از آنجاییکه امکان خلاصی از قرض و گناه وجود ندارد وضعیت فقدان آزادی به خودش تداوم می بخشد احساس گناه عظیمی که نمیتواند تسکین یابد به این فرقه متوسل میشود نه برای آن که کفاره گناه را بدهد بلکه برای اینکه آن را جهانی سازد.
درست هست زی مورچه از غار مُثُل برای یافتن ، رهایی و دنبال آزادی خارج می شود، اما فیلسوفانه به آرمان شهر خود؛ برای نجات کلونی یعنی به محل زندگی خود باز میگردد و شاید این پیام را میرساند که هیچ چیز مهم تر از ما نیست و آزادی در کنار و زیست باهم دیگر است.
شاید مهم ترین پیام پدیداری برای ما انسان همین باشد بازگشت به اصل خویش یعنی همان ماهیت، ذات و آیدوس وجودی کلونی خود، ما در کنار همدیگر میتوانیم به آزادی برسیم. برای یافتن آزادی همان گفتمان دیالکتیکی هگل نیاز است ، یعنی آگاهی بخشیدن خود و دیگری که این آگاهی باید از طریق فلسفه به جامعه پرولتاریا و بورژوازی تزریق و فواصل طبقات کم کم شود.
برای رسیدن به آزادی و زیست روان نئوسوسیالیستی (خلاف آن حزب و نگرش جناح سیاسی ۱۹۳۰ در فرانسه) راهی جز نگاه شاید رادیکال برای نجات کلونی ها خود نداریم همان کاری که در خود جوامع نئولیبرالی بر علیه نظم نئولیبرال و سرمایه انجام میدهند.
قراردادن محدودیت ها و سخت گیری در کلونی های انسانی برای جلوگیری از ساده انگاری، پوچ انگاری و نابودی معنا برای جوامع درگیر تکنولوژی ها ، در عصر ارتباط بی حد و حصر و دیکتاتوری عصر روان سیاست های دیجیتال، باید محدودیتی هایی از نوع خود دیکتاتوری شفافیت نظام سرمایه نئولیبرال تبیین کرد که آنهم سخت گیری دقیق ، درست و اجبار به زیست در کنار هم و تفکر، آگاهی و خودآگاهی برای نجات از حکمرانی نظم سرمایه و مصرف گرایی مطلق و نگاه انسان به مثابه کالا و سرمایه مصرفی است.