در ادامه این مطلب آمده است: بسیاری از ناظران آمریکایی از دخالت مستقیم چهار کشور خاورمیانه در درگیریهای آفریقایی شگفت زده شدند. اما این اتفاق غیرعادی نیست. در سالهای اخیر، ترکیه بیش از ۴۰ کنسولگری در آفریقا و یک پایگاه نظامی بزرگ در سومالی ایجاد کرده است. اسرائیل بازگشت به آفریقا را برای یافتن متحدان جدید اعلام کرده است. عربستان سعودی به منظور تامین امنیت غذایی، بخشهای وسیعی از زمینهای کشاورزی را در اتیوپی و سودان خریداری کرده و امارات متحده عربی نیز پایگاههای دریایی در سراسر شاخ آفریقا ساخته است.
این درهم تنیدگیها به آفریقا محدود نمیشود. عمان به طور سنتی خود را یک کشور اقیانوس هند میداند و روابط اقتصادی قوی با هند، ایران و پاکستان دارد. عربستان سعودی و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس مدتهاست که عمیقاً در امور افغانستان و پاکستان دخالت کردهاند. ترکیه به طور فزایندهای در آسیای مرکزی، از جمله از طریق مداخله نظامی در آذربایجان، حضور شده است. تقریباً هر کشور خلیج فارس نیز مشارکت خود با چین و سایر کشورهای آسیایی را ارتقا داده است.
از سالهای آغازین جنگ سرد، تشکیلات واشنگتن، خاورمیانه را به عنوان جهان عرب مینگریست. بر اساس تداوم جغرافیایی، درک عقل سلیم از منطقه و تاریخ قرن بیستم، خاورمیانه به عنوان دانشگاه و اتاق فکر ایالات متحده محسوب میشود. اما چنین برداشتی دیگر منسوخ شده است. قدرتهای منطقهای پیشرو در خارج از خاورمیانه عمل میکنند و بسیاری از رقابتهای مهم برای این منطقه اکنون فراتر از مرزهای فرضی رخ میدهند.
نقشه کشی جنگ سرد
مفهوم آمریکایی خاورمیانه در تاریخ ماقبل مدرن مفهومی کمتر شناخته شده است. برای قرن ها، استانهای عربی شمال آفریقا و شام بخشی از امپراتوری وسیع و چند ملیتی عثمانی بودند. جوامع ساحلی خلیج فارس به شاخ آفریقا مرتبط بودند. شبکههای اسلامی، مصر و شمال آفریقا را به مناطقی در صحرای آفریقا متصل کردند. اما به جای نگاه کردن به گذشته، ایالات متحده نسخه خود از منطقه را از منبعی جدیدتر اتخاذ کرد: استعمار و سیاست قدرتهای بزرگ اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم.
در قرن نوزدهم، پروژههای امپراتوری بریتانیا و فرانسه شروع شد. در سال ۱۸۳۰، فرانسه الجزایر را اشغال کرد. در سال ۱۸۸۱، تونس را تصرف کرد و تا سال ۱۹۱۲، مراکش را نیز تحت کنترل داشت. میراث استعماری فرانسوی از طبقه بندی نژادی، تمایزی بین آفریقای سیاه فرانسوی و مغرب فرانسوی را به وجود آورد. همین نژادپرستی مانعی فرهنگی در حوزه مدیترانه ایجاد کرد و با اروپای جنوبی سفیدپوست متمایز شد.
بریتانیاییها به نوبهی خود، این منطقه را «خاور نزدیک» نامیدند، زیرا این منطقه یک نقطه ترانزیت در مسیر منافع اولیه استعماریشان در هند و «خاور دور» یا آسیا بود. پس از افتتاح کانال سوئز در سال ۱۸۶۹، این منطقه اهمیت جدیدی پیدا کرد. منافع امپراتوری بریتانیا اکنون شبه جزیره عربستان را به مصر و شام متصل میکرد.
پس از جنگ جهانی دوم، در حالی که ایالات متحده به شدت وارد رقابت جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی شد، وزارت امور خارجه ایالات متحده مفهوم انگلیسی-فرانسوی منطقه را برای اهداف خود برگزید. تعریف چیزی که ایالات متحده اکنون آن را «خاورمیانه» مینامد، با اهداف سیاستگذاران آن مشخص شده است: حفظ دسترسی به نفت در شبه جزیره عربستان، محافظت از اسرائیل، و حفظ متصرفات فرانسه و بریتانیا در شمال آفریقا و جایی خارج از حوزه نفوذ شوروی.
در طول دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، اولویتهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده به نهادینهسازی این نقشه در محافل بین المللی کمک کرد. قانون آموزش دفاع ملی در سال ۱۹۵۸ منابع فدرال را به سمت مطالعات منطقهای هدایت کرد و سازمانهای غیرانتفاعی بزرگ مانند بنیاد فورد به این تلاشها پیوستند. رویکرد جدید، جهان را به مناطق متمایز تقسیم کرد که یکی از آنها خاورمیانه بود. در نتیجه، محققان خاورمیانه تخصص عمیقی در مورد فرهنگ ها، زبان ها، تاریخ و سیاست کشورها در آن منطقه به دست آوردند.
دانشگاهیان و سیاستگذاران که برای اندیشیدن بر اساس این رویکرد آموزش دیده بودند و اغلب از دیدگاههای شرق شناسی به ارث رسیده از دوران استعمار مطلع شده بودند، تمایل داشتند تا بدون در نظر گرفتن نیروهای اجتماعی و سیاسی درباره منطقه نتیجه گیری کنند.
مفهوم آمریکایی خاورمیانه بیشتر یک محدودیت بوده تا یک دارایی، با این حال برای چندین دهه، به طرز قابل توجهی تثبیت شده است. حتی پس از افشای ابعاد حادثه ۱۱ سپتامبر که نشان میداد القاعده ریشه در افغانستان، مصر، عربستان سعودی و سودان دارد، سیاست ایالات متحده همچنان بر اساس همان الگوی قدیمی هدایت میشد.
سیاست خارج از محدوده
امروزه، تحولات سیاسی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، مرزهای سنتی منطقه را بیش از پیش بی معنا کرده است. انقلاب ۲۰۱۸ سودان و کودتای نظامی اخیر آن، که توسط مصر مورد حمایت قرار گرفت، با مخالفت اتحادیه آفریقا مواجهه شد. در سایر نقاط آفریقا، مهاجرت و رشد شورشهای اسلام گرا در سراسر ساحل، منافع سیاسی، امنیتی و اقتصادی ایالتهای مغرب را تحت الشعاع قرار داده است. جنگ داخلی لیبی به جریان مهاجران، سلاح، مواد مخدر و رادیکالیسم در سراسر آفریقای مرکزی دامن زده و مرز بین شمال آفریقا و بقیه قاره را از بین برده است. بسیاری از مهاجرانی که از خاورمیانه به اروپا میرسند از کشورهای جنوب صحرا آمده اند. در پاسخ به اهمیت استراتژیک فزاینده ساحل، مراکش بر گسترش اقتدار مذهبی خود در غرب آفریقا متمرکز شده است و الجزایر نیز در عملیات امنیتی در مالی مشارکت داشته است.
برخی از بزرگترین درگیریهای اخیر، جغرافیای منطقه را به چالش کشیده است. جنگ داخلی، لیبی، مالی و دیگر همسایگان آفریقایی را بی ثبات کرد. زمانی که عربستان سعودی در سال ۲۰۱۵ ائتلافی برای حمایت از مداخله علیه شورشیان حوثی یمن ایجاد کرد، نه تنها از کشورهای عربی همفکر خود کمک گرفت، بلکه از اریتره، پاکستان و سودان نیز درخواست کمک کرد. در عین حال، محاصره دریایی امارات علیه حوثیها منجر به ایجاد حضور نظامی در سراسر شاخ آفریقا و تقویت جزیره استراتژیک سقطری شد که به آفریقا نزدیکتر از شبه جزیره عربستان است.
بازارهای در حال حرکت به سمت شرق
همانطور که پویاییهای سیاسی اخیر نقشه قدیمی خاورمیانه را منسوخ کرده، تغییرات اجتماعی در مقیاس بزرگ نیز همینطور بوده است. از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰، مهاجرت دسته جمعی کارگران از کشورهای عربی فقیر به سمت کشورهای در حال توسعه خلیج فارس، ارتباطات قدرتمندی را در منطقه ایجاد کرد. حوالهها نقشی کلیدی در اقتصادهای غیررسمی مصر و بیشتر ایالتهای شام داشتند و اقامت طولانیمدت کارگران در کشورهای خلیجفارس باعث گسترش ایدههای محافظهکارانه اسلامگرایان شد. اما پس از تهاجم عراق به کویت در سال ۱۹۹۰، کارگران مهاجر عرب با کارگران جنوب آسیا جایگزین شدند. این روند روابط اقتصادی و اجتماعی بین خلیج فارس و بقیه خاورمیانه را به شدت تضعیف و روابط خلیج فارس و کشورهای حاشیه اقیانوس هند را تقویت کرده است.
طی دو دهه گذشته، بازارهای مالی جهانی، جهت گیری برخی از ثروتمندترین کشورهای خاورمیانه از جمله کویت، قطر، عربستان سعودی و امارات را تغییر داده اند. با توجه به سرمایه گذاری عمیق آنها در املاک و باشگاههای ورزشی غربی، روابط اقتصادی رو به رشد آنها با آسیا و جمعیت زیادی از کارگران خدماتی غیر عرب و مهاجران غربی، این مکانها را باید به عنوان مراکز سرمایه داری جهانی در نظر بگیریم.
از اهمیت درگیری اسرائیل و فلسطین، که زمانی به عنوان یک نیروی متحد کننده در جهان عرب عمل میکرد، به طور چشمگیری کاسته شده است. جنبش بایکوت، واگذاری و تحریمها که با هدف افزایش شهرکسازیهای اسرائیل در کرانه باختری انجام میشود، علاقه بیشتری را نسبت به خاورمیانه در دانشگاههای آمریکا و سالنهای کنگره به خود جلب کرده است. اروپا، سازمان ملل و دادگاه کیفری بینالمللی بیش از هر پایتخت عربی میدانهای اصلی جنگ برای مناقشات اسرائیل و فلسطین هستند. آرمان فلسطین امروز، در حالی که از حمایت بیسابقهای در غرب برخوردار است، به ندرت از همدلی کشورهای عربی منطقه برخوردار شده است؛ تصمیم بحرین و امارات برای عادیسازی روابط با اسرائیل در توافقنامه ابراهیم ۲۰۲۰ گواه این مدعی است.
نقشه آنها، نه نقشه ما
خاورمیانهای که ما میشناسیم برای ۷۵ سال ساختار برتری آمریکا بوده است. برای بسیاری از افراد، نقشه ایالات متحده منطقی بنظر میرسید، زیرا میتوانست تاثیر قابل توجهی بر سیاست منطقه داشته باشد. دکترینهای استراتژیک واشنگتن در جنگ سرد، اتحادها و مداخلات منطقهای را شکل داد. ایالات متحده نظارت بر روند صلح اعراب و اسرائیل را از کنفرانس مادرید تا توافقنامه اسلو در انحصار خود درآورد و مهار دوگانه ایران و عراق را به عهده گرفت.
اما موقعیت جهانی ایالات متحده و انسجام منطقهای آن که عمدتاً حول محور منافع ایالات متحده سازماندهی شده به سرعت کاهش یافته است. در میان پیامدهای تصمیم فاجعه بار برای حمله به عراق در سال ۲۰۰۳، سه رئیس جمهور متوالی ایالات متحده به دنبال کاهش تعهدات ایالات متحده در خاورمیانه و چرخش به سمت آسیا بودند. قدرتهای منطقهای با تصور اینکه ایالات متحده در حال عقب نشینی است، تعاریف خود را از منطقه بیان کرده اند: نظمی با محوریت اقیانوس هند برای کشورهای خلیج فارس، جهت گیری فراساحلی برای کشورهای شمال آفریقا. این بدان معنا نیست که مناطق سنتی درگیری از بین رفته اند. به عنوان مثال، ایران شبکههای نیابتی و نفوذ خود را در سراسر کشورهای درهم شکسته عراق، لبنان، سوریه و یمن گسترش داده و در رقابت فزایندهای با اسرائیل و عربستان سعودی است. اما ایران نیز مانند رقبای منطقهای خود، فعالیتهای خود را در آفریقا افزایش داده و همکاری با کشورهای آسیایی بهویژه چین را آغاز کرده است.
ظهور شورشهای بنیادگرا در جنوب صحرای آفریقا، دکترین ضد تروریسم آمریکا که بر خاورمیانه تمرکز دارد را منسوخ کرده است. اگرچه نیروهای آمریکایی از عراق و سوریه عقب نشینی کرده اند، حملات پهپادی و عملیات ضد تروریستی آمریکا از سومالی و از طریق ساحل ادامه دارد. حتی زمانی که ایالات متحده سیگنال میدهد که از خاورمیانه خارج میشود، در حال حفظ یا گسترش همان معماری نظامی است تا با بسیاری از نگرانیهای امنیتی مشابه در ساحل و شرق آفریقا مقابله کند؛ و اکنون ایالات متحده باید با پکن که در مورد خاورمیانه متفاوت از واشنگتن فکر میکند، مبارزه کند. نقشه منطقهای چین در راستای منافع استراتژیک خود است نه واشنگتن. پکن از طریق طرح کمربند و جاده، منافع انرژی خود را در خلیج فارس و حضور خود در آفریقا را گسترش داده است. این کشور با کم اهمیت جلوه دادن سیاست و تمرکز بر زیرساختها و منابع انرژی، مجموعهای از توافق نامهها را با کشورهای حاشیه خلیج فارس امضا کرده است. مشارکت فزاینده چین چشمانداز جدیدی را برای تثبیت تولید نفت و سایر اشکال همکاری منطقهای باز کرده است، اما فرصتهای خطرناک را نیز چند برابر کرده، زیرا واشنگتن به دنبال متعادل کردن منافع منطقهای خود با رقابت فزاینده با چین است.
واشنگتن با گرفتار شدن در یک مفهوم منسوخ از منطقه، با خطر کاهش درک رفتار و منافع بازیگران اصلی خاورمیانه مواجه است. پویایی در حال تغییر قدرت جهانی در حال تغییر جهت بسیاری از کشورهای پیشرو خاورمیانه است و نقشهای که آنها دنبال میکنند دیگر نقشه واشنگتن نیست. این نقشه، نقشه منحصر به فرد این کشورهاست که واشنگتن باید خواندن آن را بیاموزد.