انقلاب اسلامی از نگاه سید مرتضی/ چرا غربی‌ها انقلابی‌ها را «بنیادگرا» می‌خوانند؟

مرتضی آوینی منتقد هنری، روزنامه‌نگار و مستندساز جبهه و جنگ به شمار می‌رود که بعد از انقلاب اسلامی، خدمات ارزنده کم‌نظیری را در عرصه‌های گوناگون و گسترده هنر و اندیشه از خود به یادگار گذاشت به همین دلیل با پیشنهاد شاعران، نویسندگان و هنرمندان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به مقام معظم رهبری، سالروز شهادت وی (20 فروردین 1372) را به عنوان روز «هنر انقلاب اسلامی» نام گذاری کردند.

از این رو نگاهی به انقلاب اسلامی در اندیشه شهید آوینی خواهیم داشت که در ادامه میخوانید:

«آزادی در نفی همهٔ تعلّقات است جز تعلّق به حقیقت، که عین ذات انسان است. وجود انسان در این تعلّق است که معنا می‌گیرد و بنابراین، آزادی و اختیار انسان تکلیف اوست در قبال حقیقت، نه حقّ او برای ولنگاری و رهایی از همهٔ تعهّدات. و مقدّمتاً باید گفت که هنر و ادبیات نیز در برابر همین معنا ملتزم است.»[۱]

اگر بنا باشد جوهرهٔ حیات و تجربهٔ زیستی هر انسان را تنها با کلمه‌ای نشان دهیم، بدون شک زیست سیّدمرتضی آوینی را می‌توانیم در کلیدواژهٔ «حقیقت‌جویی» خلاصه کنیم. آنچنان که تأکید بر جستجوگریِ حقیقت را بارها در کلام خودش نیز یافته‌ایم و نمونه‌اش را نیز در سطور بالا از مقالهٔ «ادبیات آزاد یا متعهّد» می‌خوانیم.

آوینی هنرجو و هنرمند است، چه زمانی که «کامران» است و چه زمانی که «سیّدمرتضیٰ» است؛ امّا هنر و ادبیات، که تخصّصش هستند، پس از تحوّلات فکری و معنوی که در گیرودار انقلاب در وجود او رخ می‌دهد، تماماً در خدمت دغدغه‌های حقیقت‌طلبانه‌اش قرار می‌گیرند. مطالعه‌ی یادداشت‌ها و مقالات آوینی، مواجهه با نگرشی خالص است که از منشائی دینی سرچشمه می‌گیرد و هنرمندانه در متن عصر جدید جای‌گذاری می‌شود، بدون آنکه ذرّه‌ای از این خلوص کاسته شود.

در ادامه

رجوع او به دین اصیل، از حیث احساسِ تعهّدی است که به ذات الهی انسان دارد و خود را نسبت به شکوفایی و تعالی آن مسئول می‌بیند؛ و همهٔ تلاشش نیز در این مسیر، صرف عریان کردن و شناساندن موانع کمال بشری می‌شود. از این روست که انقلاب اسلامی ایران از منظر او رستاخیزی با سرچشمه‌ای معنوی است که در برابر حاکمیتِ «مادّه» در قرن نوین، قدبرافراشته و می‌تواند زمینه‌ساز سعادت انسان معاصر باشد. انقلابی که مطلقاً در هیچ‌یک از چارچوب‌های فکری و نظری دنیای مدرن نمی‌گنجد.

«انقلاب اسلامی اصولاً بیرون از عالم فرهنگیِ دنیای جدید وقوع یافته است و فارغ از معیارها، ارزش‌ها، نسبت‌ها و مفاهیم و اصول دنیای جدید. به همین علّت است که غربی‌ها انسان‌هایی چنین را «بنیادگرا» می‌خوانند، چرا که اصلاً این انقلاب از لحاظ ایجابی در امتداد سیر تطوّر تاریخی دنیای جدید قرار ندارد و اصولاً با رجوع به حکومت مدینه در هزار و چهارصد سال پیش شکل گرفته است. خواه ناخواه واقعیت وجودیِ این انقلاب، چه ابراز شود و چه ابراز نشود، در تضاد با تمامی مبانی نظری و عملی دنیای جدید، اعمّ از اومانیسم، راسیونالیسم، لیبرالیسم، ماتریالیسم، سکولاریسم، سیانتیسم، نظریهٔ ترقّی، لیبرال یا سوسیال دموکراسی و غیره قرار دارد.»[۲]

انسان امروزی در چنبر مدرنیته اسیر است و خود از این اسارت، غافل. «نوگرایی»ای که آوینی وجودش را مدیون دگرگونی‌های عمدهٔ عهد رنسانس می‌داند و مصرّانه معتقد است آنچه بشر غربی پیش‌رَوی می‌خوانَد، نه پیشرفت، که درحقیقت، انحطاطی پیش‌رونده است. غربِ صنعتی، به محوریت امریکا، قطب علم و تکنونولوژی و کعبهٔ آمال مادّه‌گرایان است و با در دست داشتن قدرت رسانه و روان‌شناسی جدید، به آسانی قادر است فرهنگ مدرن را به بدنهٔ جوامع دیگر تزریق کند. آوینی مکرّراً در مقالاتش پیرامون فرهنگ و مدرنیته، به نقش تعیین‌کنندهٔ رسانه در پیش‌برد تهاجمات فرهنگی غرب می‌پردازد و خود نیز در مقام عمل، با سلاح رسانه، نظیر تلویزیون و سینما و مجلّات و مطبوعات، به مقابله با آن‌ها می‌رود. در این رویارویی، او با ابزار هنر، هم پاسخ می‌دهد و خلأها را پرمی‌کند، و هم روشنگری می‌کند و حقایقِ به حاشیه رانده شده را دوباره وارد گود می‌کند.

شهید آوینی

روح مدرنیته از منظر آوینی تنها در کالبد جهان غرب می‌نشیند و قبایی نیست که بر هر پیکری اندازه باشد. او جوامع شرقی نظیر ایران را با پیشینهٔ غنی فکری و فلسفی و فرهنگی، بی‌نیاز از «سنّت مدرنیته» می‌داند و پیوسته آن‌ها را نسبت به عواقب مخرّب آن هشدار می‌دهد. غرب در آثار او تجلّی طغیان شیطانی بشر است در عصری که به گزاره‌ی «انسان “حیوان” ناطق است» با اطمینانی خدشه‌ناپذیر تکیه زده است و اندک اندک در ورطهٔ حیوانیِ وجود خویش فرو می‌رود.

نخستین مواجهه با آثار آوینی، در این بازار رنگارنگ افکار و آرا، فروریختن تمام آن چیزی است که از جهان و بایدها و نبایدهایش در ذهن داریم. آوینی خطر می‌کند و تا پای‌بست‌ها و بنیان‌ها پیش می‌رود و آن‌ها را زیر و رو می‌کند و جسورانه ساختمان جدیدی از اندیشه را بنا می‌نهد که تا حدود زیادی محکم به نظر می‌رسد. ساختمانی که نه تنها اساساً اشتراکی با بن‌مایه‌های فکری دنیای جدید ندارد، بلکه آگاهانه از آن فاصله می‌گیرد تا مبادا در مغناطیس قدرتمندِ فریبش دچار سرگیجه شود. آنچنان که امروزه بسیاری در جوامع غیرغربی به این سرگیجه دچارند.

دیدگاهتان را بنویسید